در تاریخ، حاکمان زیرک بارها با استفاده از ترفندهای روانشناختی، ذهن و رفتار مردم را هدایت کردهاند. داستان پادشاه و وزیر بدذات، روایتی تمثیلی است که نشان میدهد چگونه یک قانون بهظاهر بیاهمیت، توجه تودهها را از مسائل اصلی منحرف میکند و قدرت را در دست حاکمان نگه میدارد. داستان قانون عجیب پادشاه، با طنزی تلخ، به ما میآموزد که چگونه اعتراضات هدفمند با یک سوپاپ اطمینان، به حاشیه رانده میشوند و مردم در دام حواسپرتی میافتند.
قانون عجیب پادشاه
در زمانهای بسیار دور، پادشاهی بدذات اما باهوش بود که وزیرش از او نیز بدجنستر و بدذاتتر بود.
یک روز که پادشاه در دربار نشسته بود، رو به وزیر کرد و گفت: «راهی پیدا کن تا بدون اینکه مردم متوجه شوند و اعتراضی کنند، بتوانیم بر روح و جانشان مسلط شویم.» وزیر که بسیار باهوش و بادرایت بود، مدتی اندیشید و نقشهای عجیب طراحی کرد. او اطلاعیهای آماده کرد و به جارچیها داد تا با صدای بلند در سطح شهر برای مردم بخوانند. در این اطلاعیه آمده بود:
«از امروز، اعتقاد به دین و سوادآموزی غیرقانونی است، مالیات تا سه برابر افزایش خواهد یافت، شب زفاف عروس متعلق به پادشاه است، ارزش جان مردم بهاندازهی چهارپایان کشور همسایه است و طبق قوانین جدید، حتی باد شکم نیز ممنوع است. هرگونه اعتراض و مخالفت با این قوانین، مجازات سنگینی در پی خواهد داشت.»
پادشاه بهمحض اینکه فهمید وزیرش چه کرده است، او را احضار کرد و با لحنی تند گفت: «این چه کاری بود که کردی؟ با این کار، صدای همه درمیآید. با این همه فشار، مردم شورش میکنند. مگر قرار نبود انقلاب مخملی کنیم؟ این چه سیاست احمقانهای بود؟»
وزیر به پادشاه گفت: «نگران نباشید، اعلیحضرت. گویا به ممنوعیت باد شکم دقت نکردید! این ممنوعیت، سوپاپ اطمینانی است که انرژی اعتراضات را تخلیه خواهد کرد.»
نتیجه همانطور شد که وزیر پیشبینی کرده بود. صدای اعتراض مردم بلند شد و به کوچهها و خیابانها ریختند. آنها میگفتند: «سیاستهای جدید پادشاه، ظلمی آشکار است. طبیعی است که پادشاه بخواهد مردم را به دین خود درآورد یا سوادآموزی را از مردم بگیرد. افزایش مالیات هم چیز عجیبی نیست؛ چون همیشه مطلوب پادشاهان بوده است. حتی مالکیت در شب زفاف هم رسمی قدیمی است و بیارزش بودن جان ما در برابر جان مردمان همسایه هم مسئلهی چندان مهمی نیست، اما منع باد شکم با هیچ منطقی قبول نیست!»
ترفند انحراف و حواسپرتی
در این میان، آنهایی که باسوادتر بودند، شروع کردند به نوشتن بیانیههایی دربارهی اینکه خالی کردن باد شکم برای سلامتی مفید است و هیچ قبحی در آن نیست. آنها پادشاه و وزیرش را متحجرانی مینامیدند که سرشان را در امور خصوصی مردم فرومیکنند. با ذوق و شوق بهخاطر این تفسیر علمی و کلمهی «متحجر» سر تکان میدادند و خود را روشنفکر مینامیدند و در محافل خود میگفتند: «مگر خود شاه باد شکم نمیدهد؟»
گروهی دیگر از مردم شروع کردند به ساختن جوکهایی دربارهی پادشاه؛ اینکه اعلیحضرت از فرط نگه داشتن باد شکم ترکیده است یا برای کنترل رودهاش چوبپنبه به کار برده. یا مانند سگ، بو میکشد و دماغش را به امور خصوصی مردم میچسباند.
همهی این اتفاقات در حالی بود که وزیر، نگهبانان را در سراسر شهر پخش کرده بود تا اجرای قوانین را تضمین کنند. هر از چند گاهی، بیخبر به مستراحها یورش میبردند و افراد خاطی را دستگیر میکردند و به منکرات میبردند.
اما مردم همچنان به خالی کردن باد شکم در خفا ادامه میدادند و این صدای بویناک رودههایشان را اعتراضی عظیم به حکومت میدانستند. گاهی به صحراها میرفتند و باد شکم خود را آزاد میکردند یا در کوچههای شهر، نگاهی به اطراف میانداختند و بادی خالی میکردند. حتی مهمانیهای زیرزمینی برگزار میکردند، لوبیا میخوردند و مراسم باد گروهی راه میانداختند!
زمان زیادی گذشت و پس از مدتی، دیگر کسی ماجرای منع سواد، دین اجباری، کاپیتولاسیون، عروسربایی و مالیات را به خاطر نیاورد؛ چراکه همه سعی میکردند از آخرین حق بدیهی خود دفاع کنند. و همهی اینها در حالی بود که پادشاه و وزیرش در قصر قهقهه سر میدادند که چه زیرکانه مردمان را در بخارات اسیدی خودشان غرق کردند!
جمعبندی
داستان پادشاه و وزیر زیرک نشان میدهد که چگونه یک قانون بهظاهر پوچ حواس مردم را از موضوعات اصلی پرت میکند. ما در این مقاله فقط دربارهی باد شکم صحبت نکردیم؛ برای آنان که میاندیشند! این درس تاریخی به ما میآموزد که برای حفظ حقوق و آزادیهایمان، باید هوشیار باشیم و اجازه ندهیم حواسمان از مسائل اصلی پرت شود. آگاهی و تمرکز بر اولویتها، تنها راه مقاومت در برابر ترفندهای زیرکانهی قدرت است.