نمایشنامهی رویای شب نیمهتابستان (حدود ۱۵۹۵–۱۵۹۶) نشاندهندهی جنبهی شاد و بازیگوش ویلیام شکسپیر است. داستان دربارهی چهار جوان اشرافزاده است که بعد از ورود به جنگلی پر از نور ماه، درگیر ماجراجوییهای عاشقانه میشوند؛ جایی که پریان بازیگوش با دلهای آنها بازی میکنند. این نمایش به اندازهی تراژدیهای شناختهشدهی شکسپیر سنگین نیست؛ اما اثری دوستداشتنی است که طبیعت پیشبینینشدنی عشق و علاقه را بررسی میکند.
ویلیام شکسپیر، نمایشنامهنویس، شاعر و بازیگر انگلیسی بود. او یکی از بزرگترین نویسندگان زبان انگلیسی محسوب میشود. او در ۱۵۶۴ در استراتفورد-آپون-آون به دنیا آمد و دهها نمایشنامهی نمادین نوشت؛ از جمله «هملت»، «رومئو و ژولیت» و «مکبث». آثار او از همان ابتدا بر ادبیات و تئاتر تأثیر گذاشته و هنوز هم در سراسر جهان تأثیرگذار است.
با جنبهی روشن شخصیت شکسپیر آشنا شوید؛ با سفر به قلمرو جنگل بههمراه پریان بازیگوش
نمایشنامهی رویای شب نیمهتابستان در دورهای از حرفهی شکسپیر نوشته شده است که برخی پژوهشگران معتقدند او بیشتر از داستانپردازی پیچیده، به زبان شاعرانه علاقه داشت. درواقع، یکی از برجستهترین ویژگیهای این نمایشنامه، زبان شاعرانهی آن است؛ بهویژه سخنان پریان که همگی بهصورت شعر موزون بیان میشوند.
اما ماندگاری و محبوبیت این نمایشنامه فقط به شعر آن نیست. این اثر یکی از سادهترین و جذابترین آثار شکسپیر برای طیف گستردهای از مخاطبان است؛ یک نمایشنامهی طنز که نهتنها یک مثلث عشقی، بلکه یک چهارضلعی و مربع عشقی کامل را دربرمیگیرد! نمایشنامهی رویای شب نیمهتابستان بهدلیل لحن شاد و شخصیتهای جذابش، اغلب اولین اثر شکسپیری است که دانشآموزان در مدرسه با آن آشنا میشوند.
همانطور که در بخشهای بعدی بررسی خواهد شد، در زیر ظاهر خیالی و شاد این نمایشنامه، مسائل عمیقتری جریان دارد.
در آغاز نمایشنامه، تِسِئوس، دوک آتن، با مسئولیتهای بسیاری روبهروست. او در آستانهی ازدواج با هیپولیتا، ملکهی آمازونها، قرار دارد و زمان این عروسی باشکوه نزدیک است. اما قبل از شروع جشنها، تسئوس باید به مشکل اِژِئوس رسیدگی کند؛ پدری که با خشم و ناراحتی نزد او آمده است. مسئله این است که هِرمیا، دختر اژئوس، عاشق مردی است که از نظر پدرش مناسب نیست.
در صحنهای شبیه به یک محاکمهی کوتاه، اژئوس دِمِتریوس را معرفی میکند؛ مردی ثروتمند که عشق خود را به هرمیا ابراز کرده است و اژئوس هم دوست دارد هرمیا با او ازدواج کند. اژئوس سپس به لیساندر اشاره میکند که به اعتقاد اژئوس و دمتریوس مردی فریبکار و حیلهگر است. اژئوس عقیده دارد لیساندر، دخترش را جادو کرده و علیه پدرش برانگیخته است.
اما این مثلث عشقی، اصلاً معمولی نیست. ماجرا بسیار جدیتر است. اژئوس این موضوع را نزد دوک مطرح کرده است تا از حق پدری خود در قانون آتن استفاده کند: حقی که اجازه میدهد در صورت نافرمانی دخترش، او را به مرگ محکوم کند.
تسئوس به سخنان هرمیا و لیساندر گوش میدهد؛ اما در نهایت قانون را تأیید میکند. او به هرمیا میگوید تا روز عروسی او با هیپولیتا فرصت دارد تصمیم بگیرد. به گفتهی تسئوس، در آن روز هرمیا باید یا برای نافرمانی از خواست پدرش، آمادهی مرگ شود یا طبق خواست پدرش رفتار کند. اما تسئوس که نمیخواهد بیرحم به نظر بیاید، پیشنهاد میدهد اگر هرمیا با دمتریوس ازدواج نکند، میتواند قسم بخورد که تا پایان عمر مجرد بماند تا از مجازات مرگ در امان بماند.
بعد از رفتن همه، لیساندر بهسرعت نقشهای به هرمیا پیشنهاد میکند: فرار کردن! او میگوید عمهاش خانهای دارد که در آنجا در امان خواهند بود و از قانون آتن دور خواهند ماند. هرمیا موافقت میکند و آنها تصمیم میگیرند فردا شب از آتن بروند.
اما درست هنگامی که این نقشه را میکشند، با هلنا روبهرو میشوند؛ زنی که عاشق دمتریوس است و از او هیچ محبتی نمیبیند. هرمیا برای دلداری دادن به او، شاید بهاشتباه، راز فرار خود را با او در میان میگذارد و میگوید که تا فردا دمتریوس آزاد خواهد بود تا به هلنا عشق بورزد؛ زیرا او و لیساندر دیگر آنجا نخواهند بود. اما این تصمیم نتیجهی عکس دارد؛ زیرا در پایان صحنهی اول، هلنا نقشهای میچیند: او راز آنها را به دمتریوس میگوید تا شاید دلش را به دست بیاورد!
در صحنهی دوم، داستان تغییر میکند. گروهی از بازیگران آماتور معرفی میشوند که در حال آمادهسازی نمایشنامهای برای عروسی تسئوس و هیپولیتا هستند؛ یک داستان عاشقانهی غمانگیز به نام پیراموس و تیسبِه. شکسپیر که به نمایشنامههای تو در تو علاقهمند است، از این داستان فرعی برای بازتاب درونمایهی اصلی استفاده میکند. عاشقان ناکامی به نام پیراموس و تیسبِه، شباهتهایی به وضعیت هرمیا و لیساندر دارند. همچنین پیشدرآمدی بر داستان رومئو و ژولیت هستند که شکسپیر در همان دوره آن را مینوشت.
این داستان فرعی هم طنز است. رهبر گروه، نیک باتِم، بافندهای است که اعتمادبهنفس زیادی دارد. او که نقش پیراموس را بر عهده دارد، اصرار دارد که میتواند همهی نقشهای نمایشنامه را بازی کند. اما کارگردان او را مهار میکند و به گروه میگوید که تمرین را فردا شب در جنگل نزدیک کاخ دوک آغاز کنند.
باید توجه داشت که همهی اعضای این گروه تئاتر آماتور، به گفتهی شکسپیر، «کارگر» هستند. باتم بافنده است و دیگران نجار، قابساز، تعمیرکار ارگ، حلبیساز و خیاط هستند. این تفاوت طبقاتی در مقایسه با اشراف آتنی و پریان جنگل برجسته است. این سه گروه یعنی اشراف آتنی، کارگران و موجودات جادویی خداگونه، دنیای چندلایهی رویای شب نیمهتابستان را تشکیل میدهند که هر کدام دیدگاه و هدفی خاص به داستان میبخشند.