در کتاب «اقتصاددانی در خرابات» میبینیم که هیچ تصمیمی در زندگی بدون ریسک نیست. درست است که نمیشود از ریسک اجتناب کرد؛ اما میتوانیم ریسک را اندازهگیری کنیم، آن را با بازدهی احتمالی مقایسه کنیم و در نهایت تصمیمهای بهتری بگیریم. مشاغل پرریسک مثل پوکربازان حرفهای و نیروهای مسلح نمونههایی عالی از هنر ریسکپذیری به حساب میآیند.
مطالعه این کتاب به چه کسانی توصیه میشود؟
آلیسون شریگر، اقتصاددان و روزنامهنگار مشهور در زمینه بازنشستگی، مالی، سیاست عمومی و رسانه است. نوشتههای او در اکونومیست، بلومبرگ بیزینس ویک، وایرد و چندین رسانه دیگر منتشر میشود.
یک لحظه به کلمه «ریسک» فکر کنید. شاید به یاد تصمیمهایی از جنس «مرگ و زندگی» بیفتید. تصمیمهایی بسیار حیاتی که هرازگاهی ممکن است با آنها روبرو شوید.
در دنیای واقعی ما هر روز با ریسک سر و کار داریم. برای مثال، صبح زود وقتی در آخرین لحظه ممکن از خانه خارج میشویم، ریسک «دیر رسیدن به سر کار» را به جان میخریم. وقتی به یک رستوران جدید میرویم، این ریسک وجود دارد که غذای آنجا را دوست نداشته باشیم. اما بازدهی انتظاری مثل چند لحظه بیشتر در رختخواب بودن یا پیدا کردن یک غذای جدید، باعث میشود که احساس کنیم این تصمیمها ارزش ریسک کردن دارند.
مشکل اینجاست که بیشتر ما درک درستی از معنای ریسک نداریم. تصور ما از ریسک به صورت رابطه علت و معلولی است. یعنی اگر این کار را بکنیم، آن اتفاق رخ خواهد داد. اما زندگی واقعی به ندرت اینطور پیش میرود. هر ریسکی که میکنیم ما را با یک بازه وسیع از خروجیهای احتمالی مواجه میکند و نادیده گرفتن همین خروجیهای احتمالی است که باعث گرفتاری ما میشود.
در این کتاب نگاهی میاندازیم به تصورات نادرست اما مرسوم در مورد ریسک. قرار است با بررسی آدمهایی که مشاغلی بسیار پرریسک دارند، این خطاها و نحوه مقابله با آنها را یاد بگیریم. در پایان میآموزیم که چطور با آگاهی بیشتر، تصمیمهایی هوشمندانهتر بگیریم.
وقتی میخواهید یک تصمیم پرریسک و شجاعانه بگیرید، چه کار میکنید؟بدون در نظر گرفتن نتیجه، چشمتان را میبندید و در آن شیرجه میزنید؟ اگر چنین کاری میکنید شاید بهتر باشد که یکبار دیگر در مورد استراتژی مدیریت ریسک خود فکر کنید.
نکته اساسی اینجا است که هر ریسکی باید با در خدمت یک هدف روشن و مشخص باشد.
بدون داشتن یک هدف مشخص از کجا بفهمیم که آیا یک موقعیت خاص، ارزش ریسک کردن دارد یا نه؟
اولین قدم این است که باید هدف خود را روشن کنید. اگر میخواهید شغل خود را برای کسب درآمد بیشتر عوض کنید، قبل از هر چیز باید به این فکر کنید که دقیقا با چه مبلغی راضی میشوید و با این پول میخواهید چه کار کنید؟
همین که هدف خود را مشخص کنید باعث میشود که بتوانید راههایی کمریسک یا حتی بدون ریسک برای تحقق هدف خود پیدا کنید. آن وقت متوجه میشوید که همیشه مجبور به پذیرش ریسک بالا نیستید.
فرض کنید که دارید به دنبال خانه میگردید. شما برای یک خانه با متراژ و موقعیت جغرافیایی مشخص، یک بودجه مشخص در نظر گرفتهاید. حالا ممکن است خانه دلخواه خود را با قیمتی بیشتر از بودجه خود پیدا کنید. در این صورت شاید مجبور باشید به سراغ یک گزینه کوچکتر بروید.
اگر نتوانید بودجه خود را افزایش دهید، کاهش متراژ یک راهکار بدون ریسک است. پرسش اساسی این است که هدف نهایی شما متراژ خانه است یا بودجهای که میخواهید برای خرید خانه بپردازید؟
برای درک بهتر این موضوع بیایید «فاحشهخانههای قانونی در نوادا» را به عنوان یک موقعیت با ریسک بیشتر بررسی کنیم:
کارگران جنسی یکی از پرریسکترین مشاغل دنیا را دارند. زنان در این حرفه، سلامت جسمی، امنیت و آبروی خود را در معرض ریسک قرار میدهند. حتی ممکن است در برخی ایالتهای دیگر بازداشت شوند. اما تن به فحشا میدهند چون این شغل میتواند بیاندازه سودآور باشد. طبیعتا هدف آنها به دست آوردن پول زیاد است.
اجاره یک اتاق در فاحشهخانههای قانونی، بسیاری از ریسکها را کاهش میدهد. در این شرایط، کارگران جنسی به طور مداوم وضعیت سلامتی خود را بررسی میکنند. محافظها هم از آنها در مقابل مشتریهای خطرناک مراقبت میکنند.
در اینجا هم یک موقعیت بدون ریسک، بدون هزینه نیست. موضوع فقط هزینه بالای زندگی در نوادا نیست. کارگران جنسی باید بیشتر درآمد خود را به مالک فاحشهخانه بدهند.
باید توجه داشته باشیم که رسیدن به هدف بدون پذیرش ریسک، بهای سنگینی دارد.
اما چطور بفهمیم که یک موقعیت پرریسک، ارزش ریسک کردن را دارد؟ این سوال یک جواب درست و مشخص ندارد، اما تعداد زیادی جواب نادرست وجود دارد که در ادامه آنها را بررسی کنیم.
چطور تصمیم میگیرید که چه ساعتی از خانه بیرون بروید تا به موقع به محل کار خود برسید؟ فرض کنید شما باید ساعت هشت صبح سر کار باشید و فاصله شما با محل کار معمولا نیم ساعت است. پس اگر هر روز راس ساعت ۷:۳۰ از خانه خارج شویم، هر روز به موقع میرسیم؟ معلوم است که نه! در دنیای واقعی ممکن است هزاران مشکل پیش بیاید.
وقتی در حال اندازهگیری ریسک هستیم، با یک خروجی محتملِ روشن، طرف نیستیم. ما باید تمامی احتمالات ممکن را در نظر بگیریم. با این که معمولا نیم ساعت در راه هستیم، اما اگر باران بگیرد، طبیعتا دیرتر به محل کار میرسیم. معمولا یک تصادف سنگین رخ نمیدهد و اتوبان بسته نمیشود. اما این یک احتمال است و شاید امروز رخ بدهد. هر اندازه که به موقع رسیدن برای ما مهمتر باشد، باید احتمالات بیشتری را در نظر بگیریم.
درک این مفهوم برای تصمیمهای عادی روزمره کار سختی نیست. اما وقتی میخواهیم ریسک را در ابعادی بزرگتر (مثل کسبوکار یا اقتصاد کلان) اندازه بگیریم، وضعیت بسیار پیچیدهتر خواهد شد.
برای مثال به هالیوود فکر کنید. ساختن یک فیلم با بودجه چند میلیون دلاری، کار پرریسکی است. به همین دلیل وقتی یک فیلم خیلی خوب میفروشد، تهیهکننده تلاش میکند یک فیلم دیگر شبیه به همان فیلم تولید کند.
اگر ما به کمک اطلاعات گذشته قادر بودیم آینده را پیشبینی کنیم، تمام فیلمهای تولیدشده، پرفروش میشدند. اما در واقعیت این اتفاق نمیافتد. با بررسی فروش فیلمها متوجه میشویم که درآمد استودیوهای فیلمسازی از یک توزیع نرمال پیروی نمیکند. اتفاقا تعداد کمی فیلم پرفروش میشوند و بسیاری از فیلمها با ضرر مواجه میشوند. همین موضوع باعث میشود که نتوانیم از قبل پیشبینی کنیم که چه فیلمی گل میکند و چه فیلمی شکست خواهد خورد.
مشکل بزرگ بعدی برای سنجش ریسک، نداشتن اطلاعات کافی است.
برای پیشبینی دقیق ریسک، به یک جریان دائمی از اطلاعات دقیق نیاز داریم. ولی نکته اینجاست که اطلاعات، خیلی سریع بیات میشوند.
کارهایی مثل پیشبینی فروش فیلم، برآورد نتیجه انتخابات و تخمین بازدهی بازار سرمایه کار بسیار سختی است. زیرا شب میخوابید و صبح بیدار میشوید و متوجه میشوید اطلاعات لازم برای تحلیل این بازارها به کلی تغییر کردهاند.
پس اگر میخواهید به موقع سر کار برسید یا یک فیلم پرفروش بسازید، نباید ریسک را بر اساس تصمیمهای خود در گذشته بسنجید.
میلیونها نفر با اینکه به خوبی میدانند به احتمال زیاد برنده نخواهند شد ولی در لاتاری شرکت میکنند.
شرکت کنندگان لاتاری، با خرید بلیت میدانند که در حال دور ریختن پول خود هستند. ولی چرا در لاتاری شرکت میکنند؟
اقتصاددانان ما را زیانگریز میدانند. البته این فرض خیلی هم اشتباه نیست چراکه قطعا ما از زیان متنفریم. اما اوضاع به همین سادگی هم نیست. وقتی به تمام خروجیهای محتمل فکر میکنیم، هر احتمال برای ما یک بار احساسی متفاوت دارد. اقتصاددانان اسم این رابطه احساسی را «مطلوبیت» میگذارند.
گاهی برای ما اهمیت مطلوبیت بیشتر از ارزش ذاتی است. تصور کنید در یک تورنومنت پرریسکِ پوکر بازی میکنید. جایزه نهایی ده میلیون دلار است. میتوانید امیدوار باشید که همه پول را ببرید یا با رقیب خود توافق کنید و جایزه را با او نصف کنید.
پنج میلیون دلار هم پول کمی نیست. پس بهتر است که این گزینه امن و بدون ریسک را انتخاب کنید. اما اگر رقیب شما میلیاردر باشد چطور؟ برای او پنج میلیون دلار آنقدرها وسوسه کننده نیست و ترجیح میدهد بازی فینال برگزار شود. زیرا تجربه پیروزی در بازی فینال برای او بیشتر از پنج میلیون دلار مطلوبیت دارد.
این که ما مطلوبیت را مهمتر از ارزش بدانیم باعث میشود که در مورد میزان قطعیت تصمیمهای خود دچار اشتباه شویم. مثلا ممکن است به گزینههایی که احتمال بسیار کمی دارند، وزن احساسی بسیار زیادی بدهیم. هیچکس با فرض این که قرار است ببازد در لاتاری شرکت نمیکند. ما باور داریم که در نهایت اسم ما در میآید، باوری که احتمالا هرگز رخ نخواهد داد.
به سادگی ممکن است ریسک را طوری توصیف کنیم که به این تکانههای عاطفی دامن بزند. مثلا ممکن است در ذهن خود بگویید «بدون آن که بازی کنی محال است برنده بشوی». گزارهای که درست است. اما اگر این جمله را به شکلی «درستتر» مینوشتیم، آیا باز هم بازی میکردید؟ «بدون آن که بازی کنی محال است برنده بشوی اما اگر بازی کنی هم به احتمال بسیار زیاد برنده نخواهی شد.»
برای سنجش درست ریسک باید حواسمان باشد که اطلاعات چطور به ما ارائه میشود. مثلا تصور کنید که متوجه شوید دارویی که مصرف میکنید احتمال ابتلا به فشار خون را دوبرابر میکند. احتمالا تصمیم میگیرید که مصرف دارو را متوقف کنید. اما اگر مقاله را با دقت بیشتری بخوانید، میبینید که احتمال ابتلا به فشار خون از یک دههزارم به دو دههزارم افزایش پیدا کرده است. درست است که احتمال دوبرابر شده اما شرایط آنقدرها هم وحشتناک نیست.
برای این که بتوانیم در مورد ریسک قضاوتی درست داشته باشیم، لازم است که مزایا و معایب هر انتخاب را به درستی درک کنیم.
ریسک به طور کلی به دو دسته تقسیم میشود: ریسک سیستماتیک و ریسک غیرسیستماتیک.
ریسک غیرسیستماتیک، مخصوص یک دارایی خاص است. مثل اثری که برکنارشدن مدیرعامل یک شرکت، روی قیمت سهام آن شرکت دارد.
اما ریسک سیستماتیک روی کل ساختار اثر میگذارد. مثلا در صورت بروز رکود اقتصادی، کل بازار سرمایه ضربه میخورد، نه فقط پرتفوی شما.
طبیعتا ما نمیتوانیم در مورد ریسکهای سیستماتیک کار خاصی انجام دهیم پس بیایید روی ریسک غیرسیستماتیک تمرکز کنیم و ببینیم چطور میشود آن را کاهش داد.
یکی از راههای کاهش ریسکهای سیستماتیک «متنوع سازی» است.
متنوعسازی بیشتر در بازارهای مالی استفاده میشود. مثلا همه ما این جمله را شنیدهایم که میگوید: «همه تخممرغهای خود را در یک سبد قرار نده» و با خرید داراییهای متنوع، میتوانید ریسک غیرسیستماتیک خود را کاهش دهید.
اما متنوع سازی فقط در بازارهای مالی مطرح نیست و در زمینههای دیگر نیز کاربرد دارد.
یادتان هست در مورد هالیوود صحبت کردیم؟ شرکتهای فیلمسازی به جای یک یا دو فیلم، تعداد زیادی فیلم تولید میکنند تا پرتفوی متنوعی از آثار داشته باشند. به این ترتیب چند اثر موفق، هزینه تولید تمام آثار را پوشش میدهد. آنها همچنین پلتفرمهای نمایش فیلم را نیز متنوع میکنند: سینما، تلویزیون، شبکه خانگی، دیویدی و…
یک نمونه جالب دیگر از متنوعسازی را میشود در پرورش اسب پیدا کرد. یک اسب قهرمان برای جفتگیری با اسبهای ماده، درآمد خوبی کسب میکند. این اسب احتمالا در اولین سال بعد از قهرمانی خود با بیش از صد اسب ماده جفتگیری میکند. اما چهار پنج سال طول میکشد تا متوجه شوند که آیا فرزندانش به پدر رفتهاند یا خیر. پس تنها راه افزایش احتمال تولد یک کره اسب قهرمان این است که او با تعداد بسیار زیادی ماده جفتگیری کند.
علم و فناوری باعث شده که امروز متنوعسازی بسیار کارآمد باشد. یک شرکت مشاوره سرمایهگذاری میتواند برای شما پرتفویی با تنوع بالا و ریسک غیرسیستماتیک پایین بسازد. علم دامپزشکی قادر است با انتخاب بهتر اسبهای ماده، احتمال تولد کره اسبهای بااستعداد را افزایش دهد. درست است که نمیشود با کامپیوتر فیلمی ساخت که حتما پرفروش شود، اما کامپیوتر به تولیدکنندگان این امکان را میدهد که در زمان کمتر، فیلمهای بیشتری بسازند و بعدها هم فیلمها را به تعداد بیشتری مخاطب عرضه کنند.
اما متنوعسازی «گُلِ بیخار» نیست. از یک سو با کاهش ریسک غیرسیستماتیک، احتمال دستیابی به یک سود چشمگیر (مثل رشد اعجابآور سهام گوگل) از بین میرود، از سوی دیگر یک پرتفوی متنوع هنوز هم در برابر ریسک سیستماتیک آسیبپذیر است.
مدیریت ریسک میخواهد به یک سوال ساده جواب بدهد. چطور میتوانیم جنبههای منفی مدیریت ریسک را از بین ببریم اما قسمتهای خوب آن را نگه داریم؟ همانطور که دیدیم متنوعسازی کمکی به کنترل ریسک سیستماتیک نمیکند و شانس دستیابی به بازدهیهای بالا را از ما میگیرد. برای این کار ما به بیش از یک راهحل نیاز داریم.
برای پوشش ریسک ما مجبور هستیم برخی از سودهای بالقوه را قربانی کنیم تا احتمال زیان را کاهش دهیم. همان طور که گفتیم، خروجیهای احتمالی یک طیف هستند. از خیلی خوب تا خیلی بد.
پوشش ریسک در این طیف، جلو رخدادهای بیش از اندازه خوب یا بیش از اندازه بد را میگیرد.
ما به راحتی میتوانیم استراتژیهای پوشش ریسک را در سرمایهگذاریهای خود نیز وارد کنیم. وقتی مشاور مالی به شما میگوید که بخشی از پرتفوی خود را به اوراق با درآمد ثابت تخصیص دهید، میخواهد به شما کمک کند تا از دارایی خود در مقابل ماهیت غیرقابل پیشبینی بازار سهام محافظت کنید. اوراق با درآمد ثابت هرگز بازدهی انتظاری از سهام را برآورده نمیکند اما مطمئنا با ضرری سنگین هم مواجه نخواهید شد.
پوشش ریسک برای کسبوکارها امری کاملا طبیعی است. برای مثال در صنعت هواپیمایی، افزایش قیمت نفت قادر است برنامه مالی کل شرکت را به هم بریزد. برای جلوگیری از این خطر، آنها قراردادی برای خرید سوخت با نرخ ثابت امضا میکنند. اگر قیمت نفت کاهش پیدا کند، آنها هنوز مجبورند سوخت را با قیمت بالا بخرند. اما این قرارداد از آنها در مقابل افزایش شدید قیمت نفت محافظت میکند.
بیمه، یک راه دیگر برای کاهش ریسک است. بیمه یعنی به یک نفر دیگر پول بدهید تا ریسک شما را به جان بخرد، با این تفاوت که در اینجا بازدهیهای بالقوه به خودتان تعلق دارد. ما میتوانیم (تقریبا) هر چیزی را بیمه کنیم. بیمه خودرو باعث میشود که موقع رانندگی اضطراب کمتری داشته باشیم. در بازار سهام هم میتوانیم با خرید اوراق اختیار فروش، دارایی خود را در برابر سقوط بیش از اندازه قیمت سهم بیمه کنیم.
توجه داشته باشید که بیمه هزینههای مختلفی دارد. قیمت یک بیمه نیز بر اساس میزان خطر احتمالی تعیین میشود. برای مثال بیمه زلزله در کالیفرنیا خیلی بیشتر است تا در تنسی.
اما استفاده از بیمه یک هزینه دیگر هم به همراه دارد. احساس امنیت کاذب، که باعث میشود با خیال راحت، به سراغ ریسکهایی غیرضروری برویم. برای مثال در موجسواری، در اختیار داشتن جت اسکی به عنوان یک وسیله نجات، برای موجسواران نوعی بیمه به حساب میآید. حالا موجسوارهای آماتور که میدانند به جت اسکی دسترسی دارند ممکن است با خیال راحت به سراغ خطرهای نامعقول بروند. هرچند نمیشود منکر شد که وجود جتاسکی باعث شده که موجسوارهای حرفهای به رشد این رشته ورزشی کمک کنند.
تا اینجا متوجه شدیم که محاسبه ریسک با تعیین یک هدف روشن شروع میشود و با در نظرگرفتن تمام نتایج بالقوه ادامه پیدا میکند. اما همیشه احتمال بروز نتایجی وجود دارد که فکر نمیکردیم ممکن است اتفاق بیوفتند.
مدلهای سنتی مدیریت ریسک فقط به نتایج قابل پیشبینی توجه میکند. اما در بسیاری از موقعیتها، در نهایت اتفاقی میافتد که هرگز نمیتوانستیم آن را پیشبینی کنیم. به خصوص در موقعیتهای بیثباتی که انتظار سود بالایی داریم، ممکن است به شدت احساساتی عمل کنیم.
بهترین مثال برای این موقعیت، ارتش است. هیچ سازمان دیگری در دنیا به اندازه نیروهای مسلح به دنبال مدیریت ریسک نیست. اما به محض شروع جنگ، بهترین استراتژیها هم ترسناک به نظر میرسند. در چنین موقعیتی، انعطافپذیری بالا، نقش بسیار مهمی دارد. در جنگ، انتخاب بین ادامه مسیر یا تغییر تاکتیک، انتخاب بین مرگ و زندگی است.
چند نکته وجود دارد که یادآوری آنها باعث میشود که انعطافپذیری بیشتری داشته باشید.
اول از همه، از ایدههای جدید استقبال کنید. حتی اگر یکی از زیردستان شما این ایده را مطرح کرده باشد. گاهی لازم است یاد بگیریم که جای تخصص خود را با فروتنی عوض کنیم. پس بدون توجه به وضعیتی که در آن قرار دارید، به خودتان اجازه بدهید که در صورت لزوم، مسیر خود را عوض کنید. البته این کار هم به فروتنی نیاز دارد. اما مهمترین چیز این است که شجاعت ادامه دادن و ایجاد تغییر را داشته باشید.
راستش را بخواهید، مدیریت ریسک یک علم دقیق نیست. مردم غیرقابلپیشبینی هستند. هیچ راهی وجود ندارد که بتوانید برای هر سناریوی ممکن یک برنامه مشخص داشته باشید. با این وجود آموزش، آمادگی و انعطاف میتواند به ما کمک کند که تصمیمهایی بهتر بگیریم و با خیالی آسودهتر ریسک کنیم.
شش ابزار ضروری برای مدیریت ریسک عبارتند از:
این شش ابزار به ما کمک میکند که در هر شرایطی، چه سرمایهگذاری، چه تعیین استراتژیهای کاری و چه روابط فردی، بتوانیم مقابله بهتری با ریسک داشته باشیم.
فراموش نکنید که راهحل نهایی ریسکگریزی نیست، بلکه مدیریت ریسک است. البته به شرطی که ریسک را به درستی درک کنیم و آنرا به چشم فرصتی برای رشد و شکوفایی ببینیم.