«خون کثیف» (۲۰۱۸) داستان تکاندهنده یک استارتاپ فناوری را بازگو میکند. استارتاپی که با الهام از فرهنگ «تا وقتی موفق نشدی تظاهر به موفقیت کن» در سیلیکون ولی، جان میلیونها انسان را با دستگاه آزمایش خون خود به خطر انداخت؛ دستگاهی که بیش از حد خوب به نظر میرسید. این کتاب توسط جان کریرو، روزنامهنگار برندهی پولیتزر، نوشته شده است. کسی که پرده از این ماجرا برداشت و آن را تا انتها دنبال کرد. «خون کثیف»، داستان شرکت ترانوس و سقوط فاجعهبار مدیرعامل نابغهی آن، الیزابت هولمز، را روایت میکند.
جان کریرو روزنامهنگار تحقیقی و برندهی دو جایزهی پولیتزر برای مقالات خود در وال استریت ژورنال است. از دیگر گزارشهای برجستهی او میتوان به گزارشهایی در مورد سقوط شرکت ویوندی یونیورسال و روابط ایالات متحده و فرانسه در طول جنگ عراق اشاره کرد.
جزئیات هولناک یک دستگاه آزمایش خون چند صد میلیون دلاری
استارتاپهای سیلیکون ولی به پنهان کردن یا کوچک نشان دادن مزایای محصولات خود معروف نیستند. این مرکز خودستایی کالیفرنیا، بر پایهی ادعاهای گزاف، دروغهای کوچک و فرهنگ ریشهدار «تظاهر به موفقیت تا رسیدن به آن» بنا شده است. معمولاً سرنوشت این نوظهورهای متکبر به یکی از دو صورت رقم میخورد: یا شرکت به اوج خود میرسد و جهان را برای همیشه تغییر میدهد (مانند گوگل، اپل و آمازون)، یا پس از چشیدن طعم شکست در بازاری بیرحم، از صحنه محو میشود.
اما گاهی اوقات، داستان طور دیگری پیش میرود. الیزابت هولمز بزرگ، نابغهی کاریزماتیک و یقهاسکیپوش، با وعدهی انقلابی در علم پزشکی، سرمایهگذاران را شیفتهی ایدهی خود به نام ترانوس کرد. اگر چیزی بیش از حد خوب به نظر میرسد، معمولاً حقیقت ندارد. ادیسون ترانوس نیز از این قاعده مستثنی نبود.
این دستگاه آزمایش خون کوچک، فوقالعاده قابل حمل، ارزان و سریع که قادر به تشخیص ۲۰۰ بیماری رایج بود، به عنوان یک دستگاه معجزهآسا ستایش شد. اما مشکل چه بود؟ اینکه این دستگاه اصلاً کار نمیکرد! و اینجاست که این داستان عجیب سرشار از دروغ، پنهانکاری، فریب و نیرنگ، واقعاً پیچیده میشود.
الیزابت هولمز، همانند بسیاری از افراد، از سوزن وحشت داشت. همین ترس بود که الهامبخش ایدهای نوآورانه در ذهن او شد: یک برچسب پوشیدنی که با بهرهگیری از سوزنهای میکروسکوپی، در طول روز خون بیماران را مورد آزمایش قرار میداد. او فکر میکرد اگر بتواند چنین دستگاهی بسازد، نه تنها نیاز به سوزن را از بین میبرد، بلکه وسیلهای خواهد دارد که میتواند اطلاعات لحظهای در مورد آزمایش خون برای کمک به تشخیصهای مداوم ارائه دهد. تا سال 2004، او آماده بود تا ایدهی خود را عملی کند. او به همراه شان اکروید، یکی از همدورهایهایش در دانشگاه استنفورد، شرکت ترانوس را تاسیس کرد. اما یک مشکل وجود داشت. این دو نفر خیلی سریع متوجه شدند که سوزنهای بسیار ریز نمیتوانند به اندازهی کافی خون بکشند. در این زمان بود که ایدهی اولیه شکل جدیدی به خود گرفت.
ایده بعدی، یک دستگاه آزمایش خون به اندازهی کارت اعتباری بود که با استفاده از یک سوزن کوچک، چند قطره خون میگرفت. سپس این دستگاه به دستگاه دیگری که کمی بزرگتر بود متصل میشد و میتوانست آزمایشهای تشخیصی را انجام دهد. دستگاه دوم که به اندازهی یک توستر بود، آزمایشهای شیمیایی و رسانایی را برای بررسی 240 بیماری رایج انجام میداد. این بیماریها از کمبود ویتامین D تا تبخال و HIV را شامل میشد. اگر این دستگاه ساخته میشد، میتوانست مراقبتهای بهداشتی را متحول کند. ابزارهای تشخیص پزشکی ناگهان در دسترس میلیونها نفر قرار میگرفت.
این دو نفر شروع به تصور دنیایی کردند که در آن هر کسی یک دستگاه ترانوس در خانهاش داشت. هزاران نفر به لطف تشخیص زودهنگام، نجات پیدا میکردند. این دستگاه میتوانست سطح هورمونها را کنترل کند و اطلاعات را به صورت ساعتی یا روزانه برای متخصصان مراقبتهای بهداشتی ارسال کند. سپس پزشکان میتوانستند به بیماران توصیه کنند که قرصهای بیشتری مصرف کنند یا با آمبولانس تماس بگیرند. افراد فقیر ناگهان به مراقبتهای پزشکی ارزان دسترسی پیدا میکردند. از این گذشته، این دستگاه نیاز به پزشکان و پرستاران گرانقیمت را از بین میبرد.
آزمایش خون به چیزی تبدیل میشد که هر کسی میتوانست در حین خرید با هزینهای حداکثر 10 یا 20 دلار انجام دهد. به نظر میرسید که احتمالات بیپایان هستند. مثلا چه میشد اگر دستگاهها را به مناطق جنگی میفرستادید و آنها را در بیمارستانهای صحرایی پس از بلایای طبیعی راهاندازی میکردید؟ حتی میتوانستید یکی از آنها را در پشت جیپ ارتش داشته باشید.
یک پاسخ
به نظرم تمام ماجرا تکان دهنده است
اما یک قسمتش عمیقا برام جای تاثر داشت :
“گیبونز به امید اینکه بتواند در تکمیل و بهبود ادیسون نقشی داشته باشد، در شرکت ماند. اما تنزل مقام، تأثیر روانی عمیقی بر او گذاشت و او به طور فزایندهای به الکل روی آورد. دو ماه بعد از تصمیم ترانوس، گیبونز با مصرف استامینوفن و شراب به زندگی خود پایان داد.”
اینکه شخص اول ماجرا با قدرت همه چیز و همه کس را فریب داد و تنها مساله مهم براش حفظ قدرتش بود اما در طرف دیگر برای خودم به عنوان یک کارمند ماجرا گیبونز عمیقا احتیاج به فکر کردن داشت و داره با توجه به اعتبار گیبونز انگار در شرکت رسوب کرده بود با تمام اعتراضات و ناراحتی ها موند تنزل مقام گرفت اما رها نکرد دچار فروپاشی شد و در نهایت همه چیز را برای همیشه پایان داد …