کتاب ساختن (۲۰۲۲) میتواند به مشاور همراه شما تبدیل شود. دایرهالمعارفی از مشاورههای تجاری، از یافتن شغل و مدیریت یک تیم گرفته تا فروش محصول و حتی تبدیل شدن به یک مدیر عاملی موفق.
برای هرکسی که میخواهد کسبوکار خودش را راه بیندازد، داشتن یک مشاور باتجربه ضروری است. ما همیشه به مشاورها دسترسی نداریم. اما همیشه میتوانیم این کتاب را باز کنیم و جواب سوالات خود را پیدا کنیم.
تونی فدال در ساخت آیپاد و آیفون فعالیت داشت. بنیانگذار شرکت نست بود و ترموستات نست را اختراع کرد. اکنون او مدیر فیوچر شیپ، یک شرکت سرمایه گذاری جسورانه و منتور استارتاپ است. قبل از استخدام در اپل او در یک استارتاپ کار می کرد که می توانست بسیار موفق شود، اما شکست خورد و از بین رفت.
توصیههایی برای ایجاد یک کسبوکار موفق
نیمهشب است شما در رختخواب هستید. خوابتان نمیبرد و مدام غلت میزنید. شرکت شما در مرحله رشد است و میترسید که شکست بخورید. شاید هم دارید برای محصول جدید خود تبلیغ درست میکنید و میترسید گند بزنید. ناگهان بلند میشوید که به مشاور خود زنگ بزنید و از او راهنمایی بخواهید.
اما دو مشکل وجود دارد. اول این که، ساعت یک شب است و دوم، شما اصلا مشاور ندارید!
اینجا است که تونی فادل و وارد میشود. تونی موسس چند استارتاپ است. او در تولید آیپاد، آیفون و شرکت Nest مشارکت داشته و حالا میخواهد به دیگران کمک کند تا شک و تردیدهای خود را به موفقیت تبدیل کنند.
در این کتاب، مجموعهای از آموختههای تونی را خواهید دید که او در طول زندگی حرفهایاش به دست آورده است. میخواهیم در مورد چگونگی ایجاد یک محصول، یک تیم و یک شرکت موفق حرف میزنیم.
کدام شرکت برای نخستین بار آیفون را تولید کرد؟ اپل؟ نه.
البته نام محصول آنها iPhone نبود. اسم این دستگاه را گذاشته بودند Magic Link. اما خیلی شبیه به تلفنهای هوشمند امروزی بود. مجیک لینک صفحه نمایش لمسی، ایمیل، برنامه، بازی، امکان خرید بلیط هواپیما، حتی ایموجیهای متحرک داشت. تنها مشکل این بود که در زمان عرضه آن در سال ۱۹۹۴، هیچکس آن را نخرید. این دستگاه بیشتر یک اسباببازی جالب برای دانشجوهای کامپیوتر بود، اما مردم عادی به آن نیازی نداشتند.
این محصول توسط شرکت جنرال مجیک تولید شد. تونی چهار سال را با آنها گذراند و روی مجیک لینک کار کرد. مجیک لینک شکست خورد اما تونی به هیچوجه از این تجربه پشیمان نشد، زیرا همین تجربه به او کمک کرد تا کشف کند که واقعا به چه شغلی علاقه دارد. او اغلب تا ۱۲۰ ساعت در هفته کار میکرد.
ما به شما توصیه نمیکنیم که این کار را انجام دهید، اما وقتی چیزی را پیدا میکنیم که به آن علاقه داریم، طبیعتا میخواهیم بیشتر روی آن کار کنیم. برای اینکه تا جایی که میتوانیم یاد بگیریم، گاهی تا دیروقت سر کار میمانیم، یا خیلی زود به سر کار میرویم، یا حتی در آخر هفتهها و تعطیلات هم کار میکنیم.
دوران جوانی زمان مناسبی برای برداشتن گامهای بزرگ به سمت اهداف شغلیتان است. حتی اگر در این راه مشکلات زیادی وجود داشته باشد.
تنها مانع واقعی برای موفقیت، تنبلی است. اگر تصمیم بگیرید که به هیچ وجه در هیچ مسیری قرار نگیرید، هرگز نمیتوانید زمینه شغلی مورد علاقه خود را کشف کنید.
جوانی زمان خوبی برای ریسککردن و امتحان کردن گزینههای شغلی مختلف است. در جوانی زن و بچه ندارید و پول و موقعیت اجتماعی شما در حدی نیست که از ریسک کردن بترسید.
مثل تونی، اگر کاری را پیدا کردهاید که عاشقش هستید، بهترین کاری که میتوانید بکنید این است که به حس خود اعتماد کنید. هنگامی که تونی دنیای تلفنهای هوشمند را کشف کرد، عاشقش شد. علاقه او در نهایت باعث شد تا در شرکت اپل کار کند، او بخشی از تیمی بود که روی آیپاد و آیفون کار میکردند.
بعد از اینکه علاقه خود را پیدا کردید، قدم بعدی یافتن افراد دیگری است که شما را همراهی کنند. دوست پیدا کنید، یک مربی پیدا کنید، و خواهش میکنم، یک کار ثابت پیدا کنید.
کار کردن، فرصتی است که بفهمید نباید وقت گرانبهای خود را هدر بدهید. لازم نیست فورا به شغل رویاهای خود برسید. اما باید بدانید که میخواهید چه چیزی یاد بگیرید و با چه کسانی کار کنید. بعد میفهمید که برای ساختن رویاهایتان به چه چیزی نیاز دارید.
استیو جابز به معنای واقعی کلمه، جواهرساز بود. تونی به یاد میآورد که جابز، ذرهبین جواهرسازی را بیرون میآورد و از آن برای بررسی پیکسلهای روی صفحه نمایش استفاده میکرد تا خطاهای گرافیکی رابط کاربری را پیدا کند. جابز میخواست، هر پیکسل، هر قطعه از محصول و هر کلمه روی بستهبندی بینقص باشد.
برخی افراد ممکن است اصطلاح «مدیریت خرد» را برای این نوع رفتار به کار ببرند. اما تونی میگوید کاری که جابز انجام داد دقیقا همان کاری است که مدیران باید انجام دهند: خودتان نمونهای باشید برای دقتی که از تیم خود انتظار دارید. اجازه ندهید کسی به کم یا متوسط قانع شود.
نکته کلیدی دیگر در مورد مدیریت این است که نباید خودتان همان کاری را که قبلا انجام میدادید انجام دهید. بلکه باید به دیگران کمک کنید تا کارهای قدیمی شما را به بهترین نحو انجام دهند. اگر متوجه شدید که بیشتر وقت خود را صرف انجام کارهای قدیمی میکنید، حتما یک جای کار میلنگد.
چگونه میتوانید مطمئن باشید که تمرکز خود را بر روی مدیریت حفظ میکنید؟ اول اینکه لازم است این موضوع را که تیم شما چگونه به نتایج مطلوب میرسد کنار بگذارید. در عوض، روی خود نتایج تمرکز کنید. برای مثال، یک محصول عالی دارید؟ روی توسعه محصول، طراحی، بازاریابی و فروش تمرکز کنید. بعد افرادی را مسئول این فرآیندها کنید. سپس اجازه دهید تیم شما کارش را بکند.
جلسههای منظم، فرصتی هستند که شما بتوانید با اعضای تیم خود حرف بزنید و مطمئن شوید که همهچیز دارد درست پیش میرود. شما باید بدانید برای رسیدن به اهدافتان چه کارهایی باید انجام شود. به عنوان یک مدیر، در کنار یادداشتبرداری از این کارها، فهرستی از نگرانیهای خود در مورد پروژه و افراد تهیه کنید تا بتوانید ببینید کدام بخشها به توجه بیشتری نیاز دارند.
نکته مهم این است که یادداشتهای شما باید شامل بخشی برای ایدهها هم باشد. مثلا ایدههایی برای بهبود محصولات یا نحوه لذتبخشتر کردن زندگی کاری اعضای تیمتان. این فهرست شما را الهامبخش و پرهیجان خواهد کرد.
همچنین به تیمتان نشان میدهد که به آنها توجه میکنید و افکار و نظرات آنها برای شما مهم است. به یاد داشته باشید، یکی از جنبههای کلیدی مدیریت، به اشتراک گذاشتن اشتیاق خود با تیمتان است.
در سال ۲۰۰۷ استیو جابز آیفون را معرفی کرد. در مراسم معرفی آیفون، او ابتدا سه محصول را معرفی کرد: یک آیپاد با صفحهنمایش بزرگتر، یک تلفن همراه و یک دستگاه ارتباط اینترنتی. این مهمترین بخش سخنرانی او بود که همه به یاد دارند.
اما آنچه او بعد از این بخش گفت مهمتر بود: «امروزه به پیشرفتهترین تلفنها، تلفن هوشمند میگویند. مشکل این است که آنها باهوش نیستند و استفاده از آنها آسان نیست.» او در مورد مشکلاتی که بسیاری از کاربران با تلفنهای هوشمند و تلفنهای معمولی داشتند، صحبت کرد و سپس این مشکلات را با آیفون مقایسه کرد.
تاکتیکی که جابز با استادی در اینجا از آن استفاده کرد، همان چیزی است که تونی آن را «ویروس تردید» مینامد. یعنی شما جنبه هایی از زندگی مردم را که آزاردهنده و خستهکننده است به آنها یادآوری میکنید. شما آنها را به ویروس تردید آلوده میکنید و سپس به آرامی راه را برای درمان باز میکنید. شاید برای این چیزهای آزاردهنده درمانی وجود داشته باشد، نه؟ در نهایت، تیر خلاص را میزنید: میگویید که چگونه محصول یا خدمات شما راهحل مناسب را ارائه میدهد.
این کار نوعی داستانسرایی است. ممکن است یک محصول فوقالعاده بسازید، اما اگر رقبای شما داستانهای بهتری تعریف کنند، برنده خواهند شد. بنابراین، بیش از همه، روی «چرا» تمرکز کنید. شما به یک پاسخ محکم برای این سوال نیاز دارید و باید آن را به خوبی روایت کنید.
اگر نمیتوانید یک «چرایی» قوی برای محصول خود پیدا کنید، ممکن است مشکل از محصول شما باشد. هر محصول عالی از سه جز تشکیل شده است. اولی، یک «چرایی» واضح است. دوم این است که مشکل مردم را حل می کند و سوم، محصول شما باید بر اساس ایدهای باشد که نشود رهایش کرد.
مهم نیست تولید چنین محصولی چقدر دشوار به نظر می رسد، ایده تولید آن نباید شما را رها کند.
یک راه ساده برای پیدا کردن یک ایده خوب وجود دارد: بهترین ایدهها مثل قرص مسکن هستند نه ویتامین. ویتامین خیلی هم خوب است، اما شما میتوانید زندگی خود را بدون مصرف قرص جوشان پیش ببرید. اما اگر مسکن نخورید، خیلی سریع متوجه میشوید. مسکن یک مشکل بزرگ را به سرعت برطرف میکند.
قبل از کار روی یک ایده، منتظر بمانید و ببینید آیا این ایده یقه مخاطب شما را میچسبد یا خیر. این ایده ممکن است شبیه به کمردردی باشد که بدون مسکن از بین نمیرود.
احتمالا زمان زیادی طول خواهد کشید تا شما به این ایده برسید. تونی ده سال به فکر ترموستات هوشمند برای ساختن Nest بود.
با گذشت زمان، برخی از ایدهها از ذهن شما خارج میشوند، در حالی که برخی دیگر هرگز از ذهنتان بیرون نمیروند. این ایدهها همانهایی هستند که باید روی آنها تمرکز کرد.
ایزابل گئنت زمانی که ۲۲ سال داشت در Nest شروع به کار کرد. او که تازه از دانشگاه فارغ التحصیل شده بود، یکی از اولین کارمندانی بود که به تونی و تیمش پیوست. آنها او را استخدام کردند تا تحقیقات مهمی در مورد ترموستات انجام دهد و به صدها سؤالی که هنوز پاسخی برای آنها نداشتند پاسخ دهد. چیزهای زیادی وجود داشت که تونی درباره ترموستات نمیدانست. برای ایزابل هم همینطور بود. اما تفاوت اینجا بود که ایزابل جوان، کنجکاو و باهوش بود. بنابراین او به سرعت این علم را یاد گرفت و مدیر پروژه و مهره کلیدی در طراحی محصول نهایی شد.
یکی از نقاط قوت ایزابل این بود که جوان بود. ممکن است یک فرد مسنتر از میزان کار مورد نیاز وحشت داشته باشد، این موضوع برای ایزابل مهم نبود.
در مرحلهای از کار، مجبور میشوید افرادی را استخدام کنید. یکی از بهترین کارهایی که میتوانید انجام دهید این است که اطمینان حاصل کنید که تیم شما چندنسلی باشد . افراد ۷۰ سالهای را استخدام کنید که عاقل و ثروتمند هستند. همچنین افراد ۲۰ سالهای را استخدام کنید که از تغییر وضعیت موجود نمیترسند و لبریز از اشتیاقند. افراد جوان ممکن است مدتی طول بکشد تا آموزش ببینند، اما آنها سرمایهای بیپایان برای موفقیت بلندمدت شرکت شما هستند.
هنگامی که در حال رشد تیم خود هستید، هیچ سنی را نادیده نگیرید. افرادی با پیشینه و هویتهای مختلف را استخدام کنید. این کار فرصتی است برای ارتقای درک شما از جهان و مشتریهایتان.
شما برای استخدام، به یک فرآیند موثر نیاز دارید. بسیاری از روشهای رایج استخدام، امروزه به درد نمیخورند.
برای اطمینان از اینکه افراد مناسب را استخدام میکنید، باید از قبل در شرکت افراد مناسبی داشته باشید تا با متقاضیان مصاحبه کنند. فرض کنید میخواهید یک طراح اپلیکیشن استخدام کنید. طراحان اپلیکیشن چیزهایی را طراحی میکنند که مهندسان باید آنها را پیادهسازی کنند. خیلی خب! پس یک مهندس در جلسه مصاحبه داشته باشید.
شما صرف نظر از اینکه برای چه کاری میخواهید یک نفر را استخدام کنید، باید برای خودتان قوانینی مشخص داشته باشید. به عنوان مثال، Nest یک سیاست سختگیرانه «احمقزدایی» داشت. یک سیستم ساده، اما موثر. فرقی نمیکرد که یک نفر روی کاغذ همان کسی باشد که به دنبالش بودند. اگر او مغرور، کنترلکننده یا مسخرهگر بود، استخدام نمیشد.
تشخیص اینکه چه کسی احمق است و چه کسی نه، آسان نیست. با این حال، یکی از راه های آزمایش، وارد کردن فشار به فرد در طول مصاحبه است. مثلا از آنها بپرسید که چرا شغل قبلی خود را ترک کردند. اگر مشکلی را بیان کردند، مثل یک مدیر بد از آنها بپرسید که خب؟ با این مشکل چه کار کردند؟
شما میتوانید با شبیهسازی یک تجربه کاری واقعی بفهمید که آیا فرد برای تیم شما مناسب است یا نه. یک مشکل را که در حال حاضر در محل کار خود با آن روبرو هستید انتخاب کنید و سپس سعی کنید با هم آن را حل کنید. این کار به شما کمک میکند تا ببینید این فرد چطور فکر میکند، چه سوالاتی میپرسد و چقدر همدلی دارد. به یاد داشته باشید، شما فقط این شخص را استخدام نمیکنید تا ببینید آیا او میتواند کارهایی که در حال حاضر از او خواستهاید را انجام دهد یا نه. شما آنها را برای حل مشکلات جدید استخدام میکنید، مشکلاتی که از وجود آنها خبر ندارید.
شما شرکت را ساختهاید. در بالای قله ایستادهاید. حالا مدیر عامل هستید. شما وظیفه دارید کل شرکت را مدیریت کنید، با هیات مدیره ارتباط برقرار کنید، فهرستی طولانی از روابط حرفهای را بررسی کنید و اطمینان حاصل کنید که تیم شما به تحقق ایدههای بزرگ ادامه میدهد. در این مرحله، ممکن است به خود بگویید، لعنتی! چطور این همه کار را انجام دهم؟
خبر بد این است که هیچ راهی وجود ندارد که واقعا خود را برای مدیر عامل شدن آماده کنید، جز اینکه واقعا یک مدیر عامل باشید. حتی اگر قبلا مدیر ارشد بودهاید، نشستن در این بالا یک بازی کاملا متفاوت است.
بهعنوان مدیر عامل، چیزهایی که به آنها اهمیت میدهید چیزهایی هستند که شرکت شما به آنها اهمیت میدهد. کار شما به سادگی مراقبت کردن از همهچیز است.
به عنوان مدیر عامل، هرگز نباید حد وسط را در هیچ جنبهای از کار بپذیرید. اگر این کار را انجام دهید، متوسط بودن به یک معیار تبدیل خواهد شد. وقتی تونی در Nest بود، تقریبا تمام دفترچههای راهنما و مقالات پشتیبانی تمام محصولات Nest را خواند. مدیر عاملهای دیگر آن مقالات را نادیده میگرفتند اما تونی متوجه شد که مردم وقتی به این مقالات مراجعه میکنند عصبانی میشوند. اگر خواندن آنها و پیروی از دستورالعملها تجربه خوبی باشد، میتوانید خشم مشتری را به لذت تبدیل کنید.
بنابراین به مقالات پشتیبانی مشتری و دفترچههای راهنما درست مثل مهندسی یا طراحی محصول خود نگاه کنید، یعنی با نگاه انتقادی.
به عنوان یک مدیر عامل، وظیفه شما این است که شرکت را به کمال برسانید. این کار یعنی وارد کردن فشار بیش از حد به خود و دیگران.
امروزه بسیاری از شرکتها دقیقا در جهت مخالف حرکت میکنند. آنها کارکنان خود را با مزایای بیپایان لوس میکنند. وعدههای غذایی لذیذ و رایگان ، کوتاه کردن موی رایگان، لباسشویی رایگان، ماساژ رایگان…
با دادن مزایای زیاد به کارکنان خود، این انتظار را ایجاد میکنید که داشتن این مزایا حق آنها است. نه چیز خاصی که هر چند وقت یکبار دریافت میکنند. دادن هدیه به جای رایگان کردن خدمات خیلی بهتر است. اپل به کارمندان خود محصولات رایگان نمیدهد اما در عوض آنها برای خرید محصولات اپل تخفیفهای خوبی میگیرند. وقتی مردم برای چیزی پول میدهند، برای آن ارزش بیشتری قائل میشوند.
ممکن است در ابتدا برای دادن مزایا به کارمندان خود نیت خوبی داشته باشید. اما سواستفاده از این مزایا خیلی راحت است. بنابراین، ماساژ سر کار را فراموش کنید. از بودجه خود برای توسعه کسبوکار، تولید محصولات بهتر و استحکام مدل کسبوکار خود استفاده کنید تا مطمئن باشید که میتوانید به کار خود ادامه دهید. روی چیزهایی تمرکز کنید که واقعا مهم هستند.
در پایان، محصولی عالی بسازید. ماموریت شرکت شما درست کردن یک کیک است. مزایای کارمندی فقط پودر قندی است که در پایان روی کیک میریزند.
یک شغل، یک محصول یا یک کسبوکار به انگیزه و پایبندی نیاز دارد. اگر جوان هستید و تازه شروع به کار کردهاید، بهترین کاری که میتوانید انجام دهید این است که شغلی پیدا کنید که در آن بتوانید همهچیز را در مورد کار مورد علاقه خود یاد بگیرید.
اگر کمی پیشرفتهتر هستید و مثلا یک نقش مدیریتی دارید، هدف اصلی شما باید ایجاد شرایطی باشد که تیم بتواند نتیجه دلخواه شما را محقق کند. و اگر مدیر عامل هستید، وظیفه شما این است که از همهچیز مراقبت کنید.
شرکت خود را به سمت ریسک سوق دهید، برای برتری تلاش کنید و اطمینان حاصل کنید که همه میدانند که کاری که دارند انجام میدهند مهم است.
توصیه عملی
قبل از ساختن محصول ، تبلیغ آن را بسازید. تبلیغ برای جلب توجه مردم است. برای انجام این کار، باید ویژگیهای محصول را برجسته کنید. هنگامی که برای اولین بار شروع به ساخت محصول میکنید، سناریوی تبلیغاتی خود را بنویسید. وقتی نوشتن تمام شد، هفتهها، ماهها یا سالها بعد، سناریویی را که نوشته بودید، دوباره بخوانید. آیا محصول شما، با این سناریو مطابقت دارد؟ اگر بله، احتمالا محصول آماده عرضه است. دیگر نیازی به انتظار نیست تا ببینیم آیا ویژگیهای دیگری هم میشود به محصول اضافه کرد یا خیر!