کتاب اوضاع خیلی خراب است (2019) خیلی صریح، شرایط انسان مدرن را بررسی میکند. این کتاب به این سؤال جواب میدهد: چرا بسیاری از مردم احساس میکنند جهان وضعیتی بسیار بدتر از واقعیت دارد؟ نویسنده، مارک منسون، با رجوع به ستونهای فلسفه مانند امانوئل کانت و فردریش نیچه، آشکار میکند که چگونه ویژگیهای فریبندهی جامعهی مدرن و مفاهیمی مثل امید، باعث شدهاند مردم روی چیزهای نادرستی در زندگی تمرکز کنند.
مارک منسون یکی از نویسندگان پرفروش و یک کارآفرین اینترنتی است که کلاسهای آنلاینی دربارهی موضوعاتی چون مقابله با اضطراب، روابط و نویسندگی دارد. او در نوشتههای خود به مسائل اساسی زندگی میپردازد و تلاش میکند راهنماییهای مفیدی برای شیوهی زندگی بهتر به مردم عرضه کند. کتاب قبلی او «هنر ظریف بیخیالی» (2016) بود.
ببینید که امید چطور جلوی رسیدن به یک زندگی رضایتبخش را میگیرد.
تقریباً همهی ما امیدها و رؤیاهایی برای آیندهای بهتر داریم. ولی اگر همین امیدها سد راه ما برای تجربهی یک زندگی رضایتبخشتر شده باشند، چه؟ اگر همگی بهدنبال آیندهای هستیم که هیچوقت مطابق انتظارات ما نیست، تکلیف چیست؟ این حرفها شاید تلخ به نظر برسد؛ اما یک پیام اساسی و نیروبخش هم در آنها پنهان است.
همانطور که مارک منسن توضیح میدهد، جهان در چند نسل اخیر پیشرفتهای چشمگیری داشته؛ بهخصوص در مبارزه با فقر، گرسنگی و مرگومیر کودکان. با وجود این، ما در اطراف خود شاهد افزایش مداوم نرخ افسردگی و اضطراب هستیم. به عقیدهی منسن، بخش بزرگی از این تناقض به امید برمیگردد و به اینکه چطور خوشبختی انسانها را به تصوراتی ناممکن از یک آیندهی ایدئال گره میزند. انسانها در راه رسیدن به خوشبختی، فضیلتها و ویژگیهایی را فراموش کردهاند که در لحظهی حال واقعاً به کارشان میآید؛ خصوصیاتی مانند شجاعت، صداقت و فروتنی.
منسن افرادی را که غرق در آسایش، راحتی، راهحلهای سریع و خوشبختی هستند، بهتندی نقد میکند. اما راهکارهای او سازنده است و هدفش این است که ما را بر زمان حال، مکان فعلی و چیزهایی که بهراستی ارزش دارند، متمرکز نگه دارد.
بسیاری از ما ترجیح میدهیم به یک حقیقت ناخوشایند در زندگی فکر نکنیم: شما و هر کسی که میشناسید روزی خواهید مرد و همهی نگرانیها و تلاشهایتان، در چشمانداز کلی هستی، تقریباً بیاهمیت هستند.
هیچکس دوست ندارد به پوچی این حقیقت تلخ خیره شود؛ زیرا ممکن است بهراحتی به دام پوچگرایی بیفتد و با خود فکر کند: «اگر همه چیز بیمعناست، پس بهتر است یا در رختخواب بمانم یا بهترین مواد مخدری را که پیدا میکنم، مصرف کنم.»
در طول تاریخ، امید اصلیترین چیزی بوده است که مردم را صبحها از رختخواب بیرون میآورد و در دورانهای بسیار سخت به آنها نیرو میداد. امید، چه برای آیندهی خودمان باشد چه برای خانواده یا جامعهی ما، یک محرک قدرتمند برای رفتار انسان است.
برای مثال، ویتولد پیلتسکی را در نظر بگیرید. او یک امید داشت: دیدن لهستانی مستقل. این امید او را واداشت تا به جنبش مقاومت بپیوندد و داوطلبانه توسط نازیها دستگیر شود تا به آشویتس نفوذ کند و به زندانیان آنجا کمک کند. او سپس دو سال بعدی را صرف قاچاق غذا و دارو به داخل اردوگاه و حفظ ارتباط با دنیای بیرون کرد.
او بعد از جنگ جهانی دوم، به مبارزه برای لهستان ادامه داد؛ این بار علیه نیروهای کمونیست. در نتیجه، دستگیر شد و دو سال شکنجه شد تا اینکه در سال 1948 اعدام شد. اما پیلتسکی حتی در رویارویی با مرگ حتمی خود امیدوار بود. او گفت که با شادی در قلبش میمیرد؛ زیرا هر کاری که میتوانسته برای کمک به آزادی مردمش انجام داده است.
داستان پیلتسکی قدرت امید را در زمانی نشان میدهد که دنیا تاریکتر از همیشه است. اما مشکل آنجاست که امید اساساً با آینده درآمیخته است و برای بسیاری از مردم جهان، زمان حال از همیشه بهتر است. درواقع، آمار و ارقام زیادی میگویند که خشونت، نژادپرستی، فقر، مرگ کودکان و جنگ در سراسر دنیا به کمترین میزان خود رسیدهاند و حقوق بشر مسیری پیوسته صعودی را طی میکند.
به همین خاطر، حس امید کمتر شده و جای خود را به این نگرانی داده است که چیزهای زیادی برای از دست دادن هست. این وضعیت شاید بتواند توضیح دهد که چرا در سی سال گذشته، همزمان با تمام این بهبودها، نرخ اضطراب و افسردگی در آمریکا بالا رفته است.
در بخشهای بعدی کتاب اوضاع خیلی خراب است، دلایل دیگر اضطراب همیشگیمان را بررسی میکنیم و میبینیم که چرا شاید خود امید مقصر اصلی باشد.