اقتصاد ورشکسته (۲۰۰۹) به ما نگرشی جدید میدهد تا متوجه شویم چرا برخی از کشورها ثروتمند شدند و برخی دیگر فقیر ماندند. در این کتاب میبینیم که سرنوشت ملتها حتمی و غیرقابلتغییر نیست. اتفاقا موفقیت یا شکست اقتصادی کشورها بر اساس انتخابهایی است که انجام میدهند.
این کتاب برای چه کسانی مفید است؟
الان بیتی فوق لیسانس اقتصاد از دانشگاه کمبریج دارد. او پس از کار در بانک انگلستان در سال 1998 نویسنده فایننشیال تایمز و دبیر روزنامه تجارت جهانی شد.
چه چیزی باعث شد که برخی کشورها ثروتمند شوند؟
چرا برخی کشورها پیشرفت میکنند در حالی که برخی دیگر شکست میخورند؟
آیا این اتفاق به خاطر آب و هوا، منابع طبیعی و ذهنیت مردم آنها است؟ یا ثروت ملتها به انتخابهای دولتهایشان ربط داد؟
چرا ایالات متحده و آرژانتین با وجود اینکه با شرایط اقتصادی مشابهی شروع کردند، مسیرهای بسیار متفاوتی را رفتند؟
این کتاب به این سؤالات پاسخ میدهد، همچنین در این کتاب با تاریخچه اقتصادی برخی کشور مهم جهان آشنا میشویم.
آیا تا به حال به این فکر کردهاید که چرا کشوری مانند ایالات متحده غول اقتصاد جهانی است، در حالی که کشوری مانند آرژانتین همیشه درگیر مشکلات اقتصادی است؟
این موضوع تصادفی نبود. اتفاقا آرژانتین و ایالات متحده کار را در شرایط بسیار مشابهی شروع کردند.
ایالات متحده با اجرایی شدن قانون اساسی در سال ۱۷۸۹ رسما به یک کشور مستقل تبدیل شد.
آرژانتین از انقلاب آمریکا الهام گرفت. بر همین اساس در سال ۱۸۱۶ شورشیان آرژانتینی کنترل دولت خود را به دست گرفتند تا مستقل شوند.
هر دو کشور به خاطر خاک حاصلخیز و منابع فراوان چشمانداز اقتصادی مشابهی داشتند. اما زمانی مسیر این دو کشور از هم جدا شد که مسیرهای متفاوتی در مورد چگونگی استفاده از سرزمینهای خود انتخاب کردند.
آمریکا تصمیم گرفت زمینهای خود را بین افراد ماهر تقسیم کند. کشاورزان توانمندی از اروپا آمدند تا از این فرصت استفاده کنند و همین موضوع به گسترش و استقرار مرزهای غربی آمریکا کمک کرد.
ولی آرژانتین در نقطه مقابل تصمیم گرفت زمینهای خود را بین چند مالک ثروتمند تقسیم کند. نتیجه این تصمیم این بود که پتانسیل کشاورزی زمینهای آرژانتین از بین رفت. زیرا آنها کارگران ماهر و کشاورزان مهاجر نداشتند.
علاوه بر این مسئله، مسیر این دو کشور پس از صنعتیشدن در قرن بیستم به هم شبیه نشد.
در همان زمانی که ایالات متحده تولیدات صنعتی خارجی را در کشورش پذیرفت، آرژانتین در تلاش برای خودکفایی مرزهای خود را بست. آرژانتین منافع سرمایهگذاری خارجی و تجارت جهانی را نپذیرفت و به جای آن ترجیح داد از انحصارهای دولتی حمایت کند.
بنابراین، همزمان با شکوفایی اقتصاد ایالات متحده در قرن بیستم، آرژانتین به بستن مرزهای تجاری با جلوگیری از واردات و اعمال مالیات سنگین بر صادرات ادامه داد.
آرژانتین در سال ۲۰۰۱ در تلاش برای خودکفایی، دچار یکی از بزرگترین ورشکستگیهای تاریخ شد.
شاید متوجه شده باشید که شهرهای بزرگ میتوانند نماینده خوبی از موفقیت یا شکست اقتصادی یک کشور باشند. به این دلیل که توسعه و شهرسازی میتواند نقش بزرگی در رونق اقتصادی یک کشور ایفا کند.
به عنوان مثال، کشورهایی که دولتهای بیثباتی دارند، اغلب دارای پایتختهای شلوغ و کثیفی هستند که مشکلات کشور را منعکس میکنند.
در زمان امپراتوری روم، رم شهری بود که هم رشد و هم بیثباتی دولت را نشان میداد. این شهر، علاوه بر اینکه مرکز تجارت و صنعت بود، مملو از شهروندانی بود که غذا، شغل و رفاه میخواستند. برای حمایت از شهروندان این شهر بزرگ، از نواحی اطراف، مالیات سنگینی دریافت میکردند. نتیجه این بود که این نواحی با جنگهای مداوم ناامن شدند.
امروزه شهرهای پرجمعیت مانند بوینوسآیرس و مکزیکوسیتی از این جهت شبیه به هم هستند که نشاندهنده کمبود فرصتهای تجاری در سایر نقاط کشورند.
در واقع، ۳۵ درصد از جمعیت کل کشور آرژانتین در بوینوسآیرس زندگی میکنند. این آمار نشان میدهد که چگونه برنامههای کشاورزی ناموفق، گزینههای کمی برای رفاه شهروندان به جز یافتن کار در شهر فراهم کرده است.
همین وضعیت در بسیاری از شهرهای آفریقا نیز قابل مشاهده است.
حرکت یک کشور به سمت شهرنشینی، اغلب ممکن است به ضرر بقیه نقاط کشور باشد. هزینه توسعه شهر لوساکا(پایتخت زامبیا) با اخذ مالیات از روستاها تامین شد. در نتیجه، کشاورزان از کسبوکار رانده شدند و مجبور شدند به شهر نقل مکان کنند و در محلههای فقیرنشین که به حلبیآباد معروف بودند، زندگی کنند.
یک شهر موفق شهری است که به تنوع اقتصاد ملی کمک کند.
شهرهایی مانند مادرید و شیکاگو پیشرفت کردهاند و سالم ماندهاند زیرا موفقیت آنها به یک نوع تجارت یا فناوری وابسته نیست. این وضعیت در تضاد کامل با شهری مانند دیترویت است که به شدت به صنعت خودرو متکی بود و پس از ورشکستگی این صنعت، از نظر اقتصادی شکست خورد.
آیا تا به حال به این فکر کردهاید که چرا مارچوبه از پرو میآید؟
داستان مارچوبه به دهه ۱۹۸۰ باز میگردد، زمانی که دو کشور یک توافق تجاری منعقد کردند. در نتیجه، ایالات متحده سالانه دهها میلیون دلار مارچوبه وارد میکند تا کشاورزان پرو انگیزه کمی برای تولید کوکائین داشته باشند.
چنین تصمیماتی میتواند نقش مهمی در تعیین ثبات اقتصادی یک کشور بازی کند.
برای مثال مصر را در نظر بگیرید. طی قرنها، این کشور گندم خود را کشت میکرد و کاملا خودکفا بود. اما انجام این کار امروز یک ششم آب مصر را مصرف میکند که از نظر اقتصادی تصمیمی نابخردانه است.
امروز، مصر با جمعیتی حدود ۸۰ میلیون نفر، دومین واردکننده بزرگ گندم در جهان است.
از سوی دیگر، محصولاتی هستند که به آب بسیار کمتری نیاز دارند. بنابراین کشورهای خاورمیانه مانند مصر با کشت این محصولات و واردات غذاهای دیگر مثل غلات و گوشت، ثبات پیدا میکنند.
برای برخی از کشورها، بیثباتی میتواند مانعی برای صادرات سودآور باشد.
بسیاری از کشورهای آفریقایی میتوانند از صنعت قهوه سود ببرند. اما جنگهای داخلی و رژیمهای نظامی فاسد، مسیرهای کشتیرانی را بسته و خروج کالاها از کشورها را دشوار میکنند.
عبور از مرز اوگاندا و رسیدن به بنادر کشتیرانی کنیا، ۲۴ ساعت طول میکشد. بنابراین نگهداری محصولات در یخچال و عبور از گذرگاههای خطرناک مرزی میتواند برای بسیاری از کسبوکارها پرهزینه باشد.
احتمالا فکر نمیکنید که پیدا کردن نفت یا معدن الماس در حیاط خانه شما اتفاق بدی باشد. اما برای بسیاری از کشورها، این نوع اکتشافها بیش از آنکه با رونق همراه باشد، اقتصاد را تهدید میکند.
نفت میتواند برای اقتصاد خوب باشد، اما به شرطی که بدانید چطور از آن به درستی استفاده کنید.
کشور نفت خیز عربستان سعودی ممکن است با درآمد سرانه ۱۵ هزار دلاری موفق به نظر برسد. اما عربستان از این پول برای ایجاد شغل استفاده نکرده است.
نگاهی دقیقتر نشان میدهد که نرخ بیکاری عربستان ۲۵ درصد است، رقم بالایی که بر زندگی بسیاری از جوانان این کشور تاثیر منفی میگذارد.
از آنجایی که نیمی از جمعیت عربستان سعودی زیر ۲۲ سال سن دارند، این کشور با گروه بزرگی از مردم سرخورده روبرو است. بنابراین تعجبآور نیست که جامعه ناآرام و بیثبات شود.
بیایید عربستان را با نروژ مقایسه کنیم: این کشور منابع نفتی خود را به خوبی مدیریت کرده است و تمام درآمد نفتی را وارد صندوق ذخیره ملی میکند.
کشور شیلی نیز از سیستم مشابهی برای پول به دست آمده از منابع مس خود استفاده میکند. وجود این مدل صندوقها، امکان هزینههای معقول را فراهم کرده و تضمین میکند که قرار نیست یک منبع طبیعی، به تنها منبع درآمد کشور تبدیل شود.
همچنین بررسی کشورهای آفریقایی نشان میدهد که چگونه یک منبع طبیعی مانند الماس یا مس میتواند به رفاه یا ویرانی اقتصادی منجر شود.
کشور آفریقایی سیرالئون یکی از برترین کشورهای تولید کننده الماس در جهان است. اما منابع طبیعی این کشور منجر به تجارت غیرقانونی الماس شد. نتیجه هم یک جنگ داخلی یازده ساله بود.
برای دستیابی سریعتر به ثروت، زامبیا سرمایهگذاران خارجی معادن مس خود را بیرون کرد. اما بیتجربگی و مدیریت نادرست آنها منجر به ایجاد یک دولت بسیار بیثبات شده است.
کشور الماسخیز بوتسوانا با مشارکت شرکت خارجی De Beers تصمیم بهتری گرفت. آنها یک قرارداد بلندمدت تقسیم درآمد امضا کردند و De Beers وظیفه دشوار مدیریت معدن الماس را بر عهده گرفت. این قرارداد به بوتسوانا اجازه داد تا یک صندوق ملی ایجاد کند و از طریق این درآمد پایدار به ثبات اقتصادی دست یابد.
نقش دین در تعیین موفقیت اقتصادی یک ملت چقدر است؟
این سوالی است که از سال ۱۹۰۵ در مورد آن نوشته شده است، زمانی که ماکس وبر جامعهشناس آلمانی ادعا کرد که پروتستانها در تجارت موفق تر از کاتولیکها هستند.
اما تاریخ ثابت کرده است که وبر اشتباه می کند.
نظریه وبر بر اساس موفقیتهای قرن نوزدهم کشورهای پروتستان مانند انگلستان و هلند بود. اما از آن زمان به بعد پیشرفتهای کشورهای کاتولیک مانند ایتالیا، اسپانیا و ایرلند نشان داد که این نظریه درست نیست.
تئوریهای مشابه در مورد تأثیر اقتصادی دین بر کشورهای آسیایی و خاورمیانه نیز رد شده است.
در دهه ۱۹۸۰، مرسوم بود که به سنتهای فرهنگی هنگکنگ و تایوان به عنوان عاملی مهم در رونق اقتصادی آنها نگاه کنیم. تصور میشد که ارزشهای آنها مبنی بر همبستگی اجتماعی به جای فردگرایی، برای سرمایهداری مناسبتر باشد و بتواند جلوی رکود را بگیرد. با این حال، بحران مالی آسیا در اواخر دهه ۱۹۹۰ ثابت کرد که این کشورها به اندازه سایر کشورها در برابر سقوط اقتصادی آسیبپذیر هستند.
تئوریهایی نیز وجود دارد که میگوید کشورهای اسلامی مانند افغانستان بیش از سایر کشورها برای رسیدن به موفقیت اقتصادی مشکل دارند.
ممکن است برخی جوامع اسلامی در برابر تغییر و اصلاح مقاومت کنند، اما سیاستهای غلط دولتی این کشورها ربطی به مذهب آنها ندارد. به عنوان مثال، دولتهای کشورهای اسلامی مانند مالزی و اندونزی تصمیمات اقتصادی عاقلانهتری گرفتند.
خیلی سادهانگارانه است که به دین به عنوان عامل تعیینکننده در موفقیت یا بدبختی اقتصادی یک کشور نگاه کنیم.
موفقیت اقتصادی بیشتر از ساختار دینی متاثر از ساختار سیاسی یک کشور است.
فساد سیاسی نمیتواند به نفع اقتصاد باشد، ولی باید توجه داشت که اگر رهبر یک کشور آدم خوبی است، به این معنی نیست که او انتخابهایی خواهد داشت که به یک اقتصاد شکوفا منتهی شود.
اندونزی در زمان یک رئیسجمهور فاسد رشد کرد و تانزانیا در زمان رئیسجمهوری درستکار از هم پاشید.
در سال ۱۹۶۸، اندونزی دارای یک دولت فاسد و پر از مشکلات اقتصادی بود. در آن سال، پرزیدنت سوهارتو با یک کودتا کنترل کشور را به دست گرفت و هزاران نفر از مخالفان را کشت و دولت را با آدمهای منصوب خودش پر کرد.
اما سیاستهای محافظهکارانهاش به همان اندازه که خودش وحشی بود، از نظر اقتصادی عاقلانه بود. او مرزهای اندونزی را به روی تجارت بین المللی و کشتیرانی باز کرد، سرمایهگذاری خارجی را جذب کرد، فقر را کاهش داد و به سرعت بودجه کشور را متعادل کرد.
در مورد تانزانیا، از سال ۱۹۶۴ تا ۱۹۸۵، رئیس جمهور این کشور ژولیوس نایرره بود: معلمی که انسانی درستکار بود، کاملا برخلاف بسیاری از حاکمان فاسد آفریقایی.
متاسفانه تصمیمات ضعیف او به عنوان رئیسجمهور منجر به رکود اقتصادی شد. نایرره سعی کرد در تانزانیایی خودکفا ایجاد کند و بر همین اساس مرزهای کشور را به روی تجارت آزاد و سرمایهگذاران خارجی بست.
او همچنین کشاورزی را دولتی کرد که منجر به فساد گسترده در زمینه توزیع کالاهای کشاورزی شد. این اتفاق منجر به یک قحطی سراسری شد و نایرره در نهایت مجبور شد از نظرات خود در مورد کشاورزی دولتی دست بکشد.
این مثالها نشان میدهد که حتی فساد سیاسی رونق اقتصادی یک کشور را تعیین نمیکند. موضوع مهم سیاستهای اقتصادی کلان این حاکمان است نه اخلاق آنها.
در قلمرو حیوانات، تکامل و انتخاب طبیعی میتواند به بنبستهایی مانند پاندا منجر شود: حیوانی که به سختی می تواند زنده بماند یا تولید مثل کند و امیدی به بهبود شرایط زندگی هم ندارد. خوشبختانه در اقتصاد جهانی هیچوقت برای تغییر دیر نیست.
بیایید ببینیم که چرا از بین دو کشور با پیشینه مشابه، یکی موفق شد تغییر کند و دیگری نتوانست.
روسیه نمونه خوبی از کشوری است که تلاشش را کرد، اما در نهایت شکست خورد.
در دهه ۱۹۹۰ پس از قرنها تزاریسم و کمونیسم، روسیه تلاش کرد تا به یک اقتصاد بازار آزاد تبدیل شود. اما مردم احساس کردند که آمادگی لازم برای این تغییر ناگهانی اقتصادی را ندارند. این کشور در سال ۱۹۹۸ بدهیهای اقتصادی خود را نپرداخت.
روسیه پس از آن با واکنش منفی علیه بازار آزاد و غیرقابل پیشبینی بودن آن مواجه شد. در نتیجه، ولادیمیر پوتین کشور را به وضعیت تزاری بازگرداند. او شرکتهای خارجی را بیرون کرد و صنعت انرژی را دوباره تحت کنترل دولت قرار داد.
اگرچه بیشتر اقتصاد روسیه به ذخایر نفت و گاز آن وابسته است. اما تمرکز قدرت، احساس ثبات را به شهروندان روسیه بازگرداند. این امر به بهای از دست دادن رسانهها و انتخابات آزاد تمام شده است.
در سمت مقابل، برای اینکه ببینیم چگونه یک کشور می تواند تغییراتی مثبت در اقتصاد ایجاد کند، میتوانیم به چین نگاه کنیم.
چین رویکرد متفاوتی برای ورود به اقتصاد بازار آزاد در پیش گرفت. علیرغم سابقه خراب چین برای سرمایهگذاران و کسبوکارهای خارجی، موفقیت مالی هنگکنگ در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ ثابت کرد که یک بازار باز میتواند منجر به موفقیت شود.
هنگامی که هنگکنگ در سال ۱۹۹۷ به کنترل چین بازگشت، این کشور توانست مسیر اقتصادی دولتهایی مثل تایوان و سنگاپور را دنبال کند. برخلاف روسیه، چین خود را از فرصتهای اقتصادی محروم نکرد. این کشور مزایای یک اقتصاد متنوع برای ایجاد درآمد بالقوه را تشخیص داد.
مثل چین و روسیه، واضح است که وضعیت اقتصادی تمام کشورهای جهان قطعی نیست. وضعیت اقتصادی کشورها نتیجه انتخابهای مهمی هستند که ملتها و دولتها انجام دادهاند.
چشمانداز اقتصادی کنونی جهان، نتیجه جهانیشدن است.
برخی از کشورها سیاستهایی را برای بهرهبرداری از این موضوع داشتند و به موفقیت اقتصادی رسیدند، در حالی که برخی دیگر اقتصاد خود را بستهاند و دچار مشکلات اقتصادی متعدد شدند. تاریخ به ما نشان میدهد که هرگز برای تغییر و سازگاری دیر نیست و هرگز نباید خود را تسلیم «سرنوشتی شوم و حتمی» کنیم.