کتاب از ابریشم تا سیلیکون (2016) از اندرو گروو گرفته تا چنگیز خان، داستان چندین شخصیت مهم تاریخ را روایت میکند که بر جهانیشدن اقتصاد تاثیر گذاشتند. این کتاب ما را به سفری در طول تاریخ میبرد تا با بازیگران اصلی توسعه جوامع بشری آشنا شویم.
جفری ای. گارتن استاد اقتصاد جهانی در دانشکده مدیریت ییل است. او در دولتهای نیکسون، فورد، کلینتون و کارتر کار کرده است. او همچنین نویسنده کتاب ده رخداد بزرگ: بازارهای نوظهور و اثر آن بر زندگی ما، است.
چگونه به یک بازیگر مهم در تجارت بینالملل تبدیل شویم؟
جوامع بشری یک شبه پدیدار نشدند. در طول قرنها، سیاستمداران، کارآفرینان و کاشفان بزرگ، سیستمهایی را برای زندگی و شکوفایی انسان ایجاد کردند.
از چنگیز خان گرفته تا شرکت هند شرقی، از خانواده معروف روتسچایلد تا بزرگان تجارت مانند جان دی راکفلر، میخواهیم نگاهی دقیقتر به بازیگران بزرگ تاریخ اقتصاد جهان بیندازیم.
افرادی که زمینه را برای جهانی شدن و شکلگیری جهانی که امروز میشناسیم فراهم کردند.
تموجین، که بیشتر با نام چنگیزخان شناخته میشود، یکی از مشهورترین امپراتورهای تاریخ بود.
او در قرن دوازدهم و سیزدهم زندگی میکرد و فتوحات نظامیش به امپراتوری مغولستان کمک کرد تا نزدیک به 20 درصد از خشکیهای جهان را فتح کند. اما بدیهی است که این اتفاق بدون مبارزه رخ نمیداد.
چنگیزخان یک فرمانده وحشی بود که سربازانش دهها هزار نفر را به قتل رساندند. از این جهت او با بسیاری از هم دورهایهای خود تفاوت داشت.
به عنوان مثال، بسیاری از امپراتوران هنگام فتح یک شهر، به مردم اجازه میدادند که تحت حکومت جدید به زندگی عادی خود ادامه دهند. اما چنگیزخان تمایل داشت مسیر دیگری را طی کند: او برای درهم شکستن سلسله مراتب اجتماعی موجود، هر تعداد از مردم را که لازم بود میکشت تا قوانین خود را بدون مقاومت اجرا کند.
این خبر به سرعت پخش شد و بسیاری بر این باور رسیدند که اگر چنگیز احساس کند که کشتن کسی به تحقق اهداف او حتی اندکی کمک خواهد کرد، از خود رحمی نشان نخواهد داد.
بنابراین، در حالی که چنگیزخان جنگطلب و خشن بود، یک دولت محکم و موثر ایجاد کرد. در همین حال، او برای توسعه جاده ابریشم، معروفترین مسیر تجاری جهان که از شرق آسیا تا اروپا امتداد داشت و یکی از اولین گامها به سوی تجارت جهانی شده بود، تلاش زیادی کرد.
جاده ابریشم همچنین نقشی کلیدی در تحکیم امپراتوری عظیم او داشت. چنگیز در این مسیر مراکزی تجاری ایجاد کرد و مردم را از سراسر امپراتوری خود به سفر و تجارت و نوآوری تشویق کرد. او از تبادل اطلاعات و ترکیب دانش مغولها، مسلمانان و مردم چین برای افزایش قدرت نظامی خود بهره برد.
چنگیز عمیقا به آزادی مذاهب معتقد بود و در سرزمینهای خود بسیاری از ساختارهای اجتماعی کهن را لغو کرد.
این اقدام هم در خدمت کشورگشاییهای او بود: دیگر هیچکس به دلیل ثروت یا پیوندهای خانوادگی از موقعیت اجتماعی بالایی برخوردار نبود. برتری از میزان تحصیلات و خدمات فرد برای این امپراتوری در حال گسترش ناشی میشد.
شاهزاده هنری پرتغالی، که به او لقب ناوبر هم دادهاند، از سال 1394 تا 1460 میلادی زندگی میکرد. او در این مدت دانش و فرهنگ اروپایی را در سراسر جهان گسترش داد. برای این منظور، او کاپیتانهای خود را مجبور میکرد تا از محدودیتهای نقشههای موجود فراتر بروند و سرزمینهای جدیدی را کشف کنند.
اما کاوش در مناطق ناشناخته جهان تنها کاری نبود که او انجام داد. شاهزاده هنری در جوانی به جنگهای متعددی پرداخت، البته با هدفی متفاوت.
در سال 1415، هنری موفق شد شهر سئوتا، یک مرکز تجاری مهم در مراکش را فتح کند. اما با پیشروی بیشتر به قلمروهای آفریقایی و اسلامی، مشخص شد که قدرت نظامی او با مخالفانش برابری نمیکند.
به عنوان مثال، هنگامی که او در سال 1437 به طنجه حمله کرد، شکست سنگینی خورد. ارتش او نه تنها در عرض چند روز به عقب رانده و محاصره شد، بلکه برادرش فرناندو را نیز گروگان گرفتند.
او طعم پیروزی و شکستهای متعدد را چشید، اما کار اصلی شاهزاده هنری در اکتشاف و بهرهبرداریهای او در قاره آفریقا رخ داد. هنری پس از مواجهه با انتقادهایی شدید از سوی جامعه عالی پرتغال، توجه خود را به کاوش در نقاط ناشناخته جهان معطوف کرد.
یکی از مهمترین دستاوردهای او زمانی حاصل شد که به نیروهایش دستور داد تا دماغه کیپ بوجادور، در ساحل شمالی صحرای غربی امروزی را دور بزنند.
این دستور جسورانه بود، زیرا دریانوردان خرافاتی که حاضر به عبور از این دماغه نبودند، از این منطقه نفرین شده به شدت میترسیدند.
تاثیر او بر علوم دریایی، راه را برای کشف قاره آمریکا توسط کولمب و تهیه نقشه دریایی هندوستان توسط واسکو دوگاما هموار کرد.
با این حال، علیرغم چنین تصمیمات جسورانهای، اکتشافات پرهزینه او سود اقتصادی اندکی به همراه داشت. به خصوص برای دعوت مردم برای پذیرش دین مسیحیت، او به راهی برای تامین سرمایهای هنگفت نیاز داشت و در آفریقا راهحل خود را پیدا کرد، البته یک راهحل وحشتناک.
او اولین کسی بود که تجارت برده را آغاز کرد و حدودا 15000 تا 20000 برده آفریقایی را به پرتغال برد.
شرکت بریتانیایی هند شرقی تصویری از قدرت و ثروت را تداعی میکند و در دوران شکوفایی خود، آنقدر مشهور بود که اگر کسی میگفت «شرکت» منظورش شرکت هند شرقی بود. این بنگاه تجاری بینالمللی دهها هزار شهروند بریتانیایی و هندی را استخدام کرده بود. در آن زمان افراد زیادی در سود آن سهیم بودند، اما هیچکس به اندازه سر رابرت کلایو (Sir Robert Clive) در این شرکت نقش فعال نداشت.
امروزه بیشتر مردم هند را به عنوان مستعمره سابق بریتانیا میشناسند، اما نکته فراموششده این است که این اتفاق پس از کشمکشی طولانی بین نیروهای فرانسوی، هندی و بریتانیایی رخ داد. در دهه 1740، در حالی که نبرد بر سر هند بالا گرفته بود، رابرت کلایو زندگی سختی را در انگلستان سپری میکرد و درگیر افسردگی شدید و پدری ناراضی بود.
هنگامی که در سال 1744 در نوجوانی به هند رفت، چیزی جز ضرر و بدهی بهدست نیاورد. اما وضعیتش همیشه به همان شکل باقی نماند.
پس از پیوستن به ارتش به عنوان یک سرباز-بازرگان، او به بریتانیا کمک کرد که در نبردهایی سخت پیروز شود. نتیجه این پیروزیها تقویت امپراتوری بریتانیا و بهدست آوردن ثروتی اندک برای خودش بود. بیشتر این ثروت از غارت ثروتمندان هندی و کشاورزان محلی به دست آمد.
مهمترین پیروزیهای کلایو در نبردهای آرکات و پاسای بود. این پیروزیها راه را برای قدرتمندتر کردن شرکت هند شرقی هموار کرد.
در نتیجه چنین فتوحاتی، کمپانی هند شرقی به چنان قدرتی دست یافت که چندین دهه بر هند حکومت کرد. حتی پس از مرگ کلایو، قدرت و نفوذ شرکت همچنان افزایش یافت و کنترل بنادر، کشتیها و حتی شرکتهای بیمه هندی را به دست گرفت.
این شرکت نه تنها بزرگترین منابع درآمد بریتانیای ثروتمند در آن زمان بود، بلکه حتی از هند نیز مالیات می گرفت و علاوهبر این ارتشی متشکل از 100،000 سرباز داشت. تا سال 1757، شرکت آنقدر قدرتمند شده بود که پارلمان بریتانیا نگران نفوذ آن به عنوان یک نهاد مستقل شد. برای کنترل قدرت این، پارلمان اداره آن را به ولیعهد بریتانیا سپرد.
امروزه غولهای بانکی و سازمانهای مالی بینالمللی بزرگی مثل صندوق بینالمللی پول در سراسر جهان فعالیت دارند، اما هرگز بانکی در تاریخ وجود نداشته است که با قدرت بانک روتسچایلد (Rothschild) رقابت کند. این بانک یکی از اولین امپراتوریهای بانکی بینالمللی بود و تاثیر فوقالعادهای بر توسعه مالی جهانی داشت.
این بانک که در اواسط قرن هجدهم توسط مایر آمسل روتسچایلد در فرانکفورت تاسیس شد، به بزرگترین شرکت مالی زمان خود تبدیل شد. خانواده روتسچایلد به کسب کارهای مختلف خود ادامه دادند و همه چیز (از جنگهای ناپلئون گرفته تا ساخت راه آهن و جادههای مدرن) را تامین مالی کردند.
در هر شهر بزرگ اروپایی از لندن تا وین، این خانواده یک شعبه داشتند که به متقاضیان وام میداد و پروژههای مختلف را تامین مالی میکرد و از این طریق بر توسعه کشورها تاثیر میگذاشت. آنها حتی به پادشاهان و ملکههای اروپا مشاوره مالی میدادند.
تقریبا در همان زمانی که خانواده روتسچایلد از طریق مالی جهان را متحول میکردند، دومین اتفاق مهم رخ داد: کابلهای ارتباطی از اقیانوس اطلس عبور کردند و امکان برقراری ارتباط فوری بینقارهای فراهم شد.
این پروژه عظیم توسط یک تاجر آمریکایی به نام سیروس فیلد انجام شد، پروژهای که تکمیلش بیش از 13 سال طول کشید و میلیونها دلار هزینه داشت.
فیلد و شرکتش با موانع بزرگی روبرو شدند، از طوفانهای سیلآسا گرفته تا کشتیهایی که به کابلها گیر میکردند و سرمایهگذارانی که اعتمادشان را به این پروژه عظیم از دست دادند. اما وقتی سرانجام در سال 1866 پروژه به ثمر نشست، تاثیری باورنکردنی داشت.
به یک باره مردم در سوی دیگر اقیانوس اطلس به جای اینکه هفتهها یا ماهها منتظر یک نامه بمانند، میتوانستند در زمانی بسیار کوتاه با هم ارتباط برقرار کنند. این تغییر جدید بسیار هیجان انگیز بود و توانست فقط در اولین ماه، بیش از 1000 پیام را بین دو قاره ارسال کند.
در دنیا نامهای بسیار کمی وجود دارد که به اندازه جان دی راکفلر با ثروت گره خورده باشد و این اتفاق تصادفی نیست.
راکفلر هم یک تاجر بی رحم بود و هم یک انسان بزرگ. شرکت او (استاندارد اویل) کل بازار نفت ایالات متحده را کنترل میکرد و از نظر رفتار با کارگران، جلوتر از زمان خود بود.
به عنوان مثال، کارمندان تشویق میشدند به جای اینکه تمام روز را صرف کار برای استاندارد اویل کنند، برای خانواده و کارهای شخصی خود هم وقت بگذارند. اما این شرکت فقط نکات روشن و مثبت نداشت. در واقع، استاندارد اویل اکثر رقبای خود را مجبور به خروج از بازار کرد تا در نهایت توسط دولت ایالات متحده، که از قدرت این غول نفتی میترسید، تجزیه شد.
با این وجود، شرکتهای جانشین استاندارد اویل، مانند شورون و اکسون موبیل، همچنان در زمره بزرگترین شرکتهای چندملیتی جهان قرار دارند.
اما راکفلر چیزی بیش از یک سرمایهدار نفتی بود.
او همچنین از پروژههای بشردوستانه بیشماری حمایت میکرد و بنیاد راکفلر گروههای تحقیقاتی مختلفی مانند موسسه تحقیقات پزشکی راکفلر را که بر درمان بیماریهایی مانند ذاتالریه و حصبه متمرکز بود، حمایت مالی میکرد.
در حالی که راکفلر داشت امپراتوری خود را میساخت و به خیریه کمک میکرد، در آن سوی اقیانوس اطلس، یک اقتصاددان فرانسوی در تلاش بود تا مرزهای ملی را از بین ببرد و اروپا را متحد کند. نام او ژان مونه بود. خانواده او در کار تجارت کنیاک بودند، در نتیجه او دوران کودکی خود را در چندین کشور مختلف گذراند.
در طول جنگ جهانی اول، او با متحدین همکاری کرد و به آنها کمک کرد تا تجارت بینالمللی خود را بهبود بخشند. اگرچه او هرگز رسما یک شغل سیاسی نداشت، اما کارهای او اروپای مدرن را به شدت متحول کرد.
او بیشتر عمر خود را صرف ایجاد سازمانهایی بینالمللی کرد که بتوانند فراتر از مرزهای ملی، اروپا را متحد کنند.
چشمگیرترین دستاوردهای او تاسیس انجمن زغال سنگ و فولاد اروپا یاECSC در سال 1951 و متقاعد کردن ایالات متحده برای پیوستن به متفقین در طول جنگ جهانی دوم بود.
در نتیجه تلاش های او،ECSC که اکنون با نام اتحادیه اروپا شناخته میشود، تقریبا 50 سال از صلح و رفاه برخوردار بوده است.
وقتی صحبت از سیاست بریتانیا به میان میآید، احتمالا هیچ زنی به اندازه مارگارت تاچر که به او لقب بانوی آهنین دادهاند، بحثبرانگیز نیست. او از سال 1979 تا 1990 به عنوان اولین نخست وزیر زن بریتانیا خدمت کرد.
اما چرا افکار عمومی در مورد تاچر اینقدر متفاوت است؟
در درجه اول سیاست او رادیکال بود. او از سازش نفرت داشت و مصمم بود سیاستهای نئولیبرالی خود را اجرا کند.
معروفترین حرکت سیاسی او، واکنش نظامی سنگین به حمله آرژانتین به جزایر فالکلند در سال 1982 است.
کاهش چشمگیر بودجه رفاه اجتماعی؛ اتصال منطقه آزاد لندن به بازار بینالمللی و خصوصیسازی شرکتهای دولتی بخشی از سیاستهای تاچر بودند.
این سیاستها با شیوه حکومتداری خودکامه او تعیین میشد. تاچر هر تصمیمی را به تنهایی میگرفت و هرگز به حزب کارگر اجازه نداد تا در اکثر فرآیندهای تصمیمگیری شرکت کند.
او از طریق رهبری سلطهجویانه خود، آرمانهای سرمایهداری را پیش گرفت. این سیاستها تنها در صورتی میتوانست پیشرفت کند که دولت از میزان دخالت خود در اقتصاد بکاهد و اجازه دهد رقابت در بخش خصوصی بازار را پیش برد.
همین امر باعث شد تا او از حمایت شرکتها و رهبران تجاری، که سیاستشهایش در حمایت از آنها بود، بهرهمند شود، اما سیاستهای تاچر مشکلات بزرگی هم ایجاد کرد. یک مثال خوب، مبارزهای است که او علیه اتحادیههای کارگران معدن به راه انداخت.
قبل از دوران تاچر، فعالان صنعت معدن با دولت برای حمایت از احداث معادن جدید لابی کردند. این لابی در نهایت منجر به تولید بیش از حد زغال سنگ شد.
در سال 1984، زمانی که تاچر شروع به کاهش حمایتهای دولتی و اعمال فشار بر شرکتهای معدنی کرد، اتحادیه از ترس از دست دادن سود خود خود، به مقابله پرداخت و دست به اعتصاب زد.
بانوی آهنین با این وضعیت، مانند یک وضعیت جنگی رفتار کرد. تاچر درنهایت برنده شد؛ و البته باعث شد هزاران نفر شغل خود را از دست بدهند.
در موارد مشابه هم دولت تاچر دهها هزار نفر را بیکار کرد و در عین حال برنامههای رفاه اجتماعی را کاهش داد.
امروزه، اگر از یک اسباب بازی پلاستیکی گرفته تا یک تلویزیون بخرید، به احتمال زیاد کالای مورد نظر شما در چین تولید شده است. اما دنیا همیشه اینطور نبود. پس چگونه چین به قطب تولید تبدیل شد؟
داستان چین مدرن با یک سیاستمدار به نام دِنگ شیائوپینگ، آغاز شد. مردی که کشورش را به یک بازیگر مهم در جهان مدرن تبدیل کرد.
او فعالیت سیاسی خود را در جوانی آغاز کرد. سالهای زیادی را با کمونیستهای تندرو همکاری داشت و حتی به عنوان مشاور اصلی مائوتسهدونگ انتخاب شد. اما هنگامی که شیائوپینگ رهبری حزب را در سال 1978 به دست گرفت، بازارهای چین را به روی سرمایهگذاریهای خارجی باز کرد.
برای تقویت اقتصاد کشور، او از شرکتهای خارجی دعوت کرد تا در چین سرمایهگذاری کنند و از آنها در انتقال خط تولیدشان به داخل چین حمایت کرد. او همچنین چین را به سوی صادرات کالا به سراسر جهان سوق داد و به این کشور کمک کرد تا به سازمان تجارت جهانی بپیوندد.
در نتیجه، چین به اقتصادی با یکی از سریعترین نرخهای رشد در جهان تبدیل شد، به طوری که کارخانههای چینی در حال حاضر نیمی از محصولات فروخته شده در سراسر جهان را تولید میکنند.
اما شیائوپینگ در نظام سرمایهداری جهانی پیشگام نبود. او ایدههایش را از سفری که در سال 1979 به ایالات متحده داشت، جایی که سرمایهدارها در حال تغییر ساختار شرکتهای خود بودند، آموخته بود.
یکی از این افراد، اندرو گروو (Andrew Grove)، تاجر مجارستانی-آمریکایی بود که تکنولوژی و مدیریت مدرن را برای همیشه متحول کرد.
گروو در سال 1956 از زادگاهش مجارستان گریخت و به ایالات متحده رفت. او پس از اتمام تحصیلات خود در رشته مهندسی شیمی، به عنوان یکی از مدیران ارشد شرکت اینتل مشغول به کار شد.
سبک رهبری گروو سختگیرانه و کنترلگر بود. او افراد را مسئول موفقیتها و شکستهایشان میدانست و باور داشت که بزرگترین مشکل در هر سیستم تولیدی، کار نامناسب بخشهایی خاص نیست، بلکه ارتباط نادرست بین آنها است.
بر اساس این باور، او ساختار اینتل را بازسازی کرد و به آن یک ساختار افقی داد. حتی در زمان رکود، او ایده سرمایهگذاری در تحقیق و توسعه را مطرح کرد.
در واقع، او کسی بود که از تمرکز اینتل روی ریزپردازندهها دفاع کرد، تراشههای کوچکی که عملکردهای مختلفی را انجام میدهند و اکنون اجزای اصلی در تلفنهای هوشمند و سفینههای فضایی هستند.
جهانیشدن یک نیروی اساسی در تاریخ بشر بوده که زندگی میلیاردها نفر را تحت تاثیر قرار داد.
در طول این توسعه، برخی از افراد کلیدی تاثیر فوقالعادهای بر مردم جهان و نقششان در رساندن ما به جایگاه امروزی گذاشتند.