کتاب اورشلیم (2011) داستان شهری را تعریف میکند که برای سه دین بزرگ جهان مقدس به حساب میآید. شهری که امروز درگیر یکی از بزرگترین آشوبهای سیاسی در جهان است. این شهرِ همیشه در جنگ، در طول هزارهها نقشی مهم در شکلگیری تاریخ بشری بازی کرده است.
این کتاب برای چه کسانی مفید است؟
سیمون سباگ مونتفیوره نویسنده مشهور انگلیسی به خاطر آثار تاریخی و غیرداستانیش مورد تحسین قرار گرفته است. کتاب معروف او یعنی استالین جوان، جوایز متعددی را به خود اختصاص داده و مورد توجه منتقدین در سراسر جهان قرار گرفته است.
تاریخ طولانی و پیچیده اورشلیم چگونه جهان امروز ما را متحول کرد.
در طول تاریخ افراد بسیار زیادی بودند که مسیر تاریخ را تغییر دادند. اما آیا شهرهایی هم هستند که به این اندازه مهم باشند؟
اگر یک شهر باشد که بشود در موردش چنین ادعایی کرد، قطعا این شهر اورشلیم خواهد بود. این شهر، سرزمینی مقدس برای سه دین ابراهیمی (یهودیت، مسیحیت و اسلام) به شمار میآید و البته هنوز هم کانون درگیری است.
اورشلیم چطور برای این سه دین و برای تاریخ اهمیت پیدا کرد؟ برای پاسخ به این سوال، باید داستان خود را از حدود 5000 سال پیش آغاز کنیم تا بتوانیم شهر اورشلیم را درک کنیم.
کتاب مقدس علاوه بر اینکه یک متن دینی است، تاریخ اولیه اورشلیم را نیز روایت میکند. اما از آنجایی که کتاب مقدس مقدار زیادی اطلاعات متناقض دارد، به خودی خود یک گزارش قابل اعتماد نیست.
به همین دلیل است که ما باید از باستانشناسی و سایر متون باستانی برای تایید برخی داستانهای کتاب مقدس استفاده کنیم.
ریشه نام «اورشلیم» به مصر باستان برمیگردد و از کلمه URSALIM میآید، این کلمه شکل تغییریافته کلمه «سالم» به معنای «خدای ستاره شامگاهی» است. به دلیل قداست این منطقه تحقیقات باستانشناسی بسیاری کمی در اورشلیم انجام شده است. کاوشهای محدود انجام شده در اطراف اورشلیم نشان میدهد که مردم از 5000 سال قبل از میلاد مسیح در این منطقه سکونت داشتهاند.
بر اساس همین تحقیقات، میدانیم که اولین متون منسوب به اورشلیم به سال 1458 قبل از میلاد برمیگردد، زمانی که امپراتوری مصر، فلسطین امروزی را در بر میگرفت. در یک متن پادشاهی به نام عبدی هبه (Abdi Heba) از کمانداران مصری میخواهد که از شهر دفاع کنند.
حدود یک قرن بعد، اولین عبرانیان (بنی اسرائیل) وارد اورشلیم شدند. این تازهواردها خیلی با مصریان فرق داشتند. برخلاف مصریها آنها خدایی واحد را میپرستیدند.
بعدها موسی به اسرائیلیان کمک کرد تا از مصر فرار کنند، اما در واقع جانشین او، یوشع بن نون (Joshua) بود که بنی اسرائیل را به اورشلیم آورد. آنها بیش از یک قرن پس از ورود به اورشلیم، از 1200 تا 1050 قبل از میلاد، به مبارزه ادامه دادند. در همین زمان بود که فلسطینیان، آنها را در نبرد ابنزر (Battle of Ebenezer) شکست دادند و صندوق عهد (مقدسترین نماد بنی اسرائیل که حاوی بقایای ده فرمان بود) را ربودند.
حضرت داوود پس از این نبرد متولد شد و با جالوت، بهترین جنگجوی فلسطینیان، جنگید و او را شکست داد. داوود رهبر بزرگی شد و قبایل اسرائیل را متحد کرد تا فلسطینیان را شکست دهند و صندوق را پس بگیرند. در پی این پیروزی، اورشلیم رشد کرد.
خارج از شهر کهن، سکونت گاهی به نام داوودشهر به همراه یک قصر ساخته شد، اما خود اورشلیم در مقایسه با شهری مثل بابل، کوچک به حساب میآمد.
در این زمان داوود تصمیم گرفت اولین معبد شهر را بسازد، اما این معبد تا زمان مرگ او و حتی توسط پسرش حضرت سلیمان هم تکمیل نشد.
برخی به وجود داوود نبی تردید دارند. اما در سال 1993 یک کتیبه باستانی در شمال فلسطین کشف شد که وجود همسر او را ثابت کرد.
اولین معبد اورشلیم در حدود 900 سال قبل از میلاد بر روی تپهای به نام کوه معبد ساخته شد. اتاقی در این عمارت مقدس به نام «مقدس القُدُس» ساخته شد که صرفا برای نگهداری از صندوق عهد در نظر گرفته شده بود.
میگویند هنگامی که صندوق عهد در این اتاق قرار گرفت، حضور ربانی خداوند فضا را پر کرد. خداوند با سلیمان صحبت کرد و گفت: «پادشاهی تو را برای قوم بنی اسرائیل ابدی خواهم کرد.» به همین دلیل، اورشلیم و به ویژه کوه معبد، از این پس به عنوان محل وحی الهی شناخته و تقدیس شد.
این معبد همچنین محلی برای نگهداری از طلاهای اورشلیم بود. به همین دلیل توجه جنگسالاران جهان را به خود جلب کرد و در نهایت در سال 587 قبل از میلاد با خاک یکسان شد. جنگسالار بابلی نبوکدنصر (Nebuchadnezzar) معبد را با خاک یکسان کرد و شهر را به آتش کشید و صندوق عهد را از بین برد.
اما این تخریب، جان تازهای به اورشلیم داد. تخریب اولین معبد، آغاز سنت مدرن یهود بود. از طرف دیگر، یهودیان خارجنشین که در بابل زندگی میکردند، شرمسار بودند که در دفاع از شهر خود مشارکت نداشتند. به دلیل این گناه، در بابل، اسرائیلیها آیین یهودی را به شکلی جدیتر دنبال کردند. به این منظور آنها نوشتن اولین کتاب مقدس خود را شروع کردند. حدود 50 سال بعد، کوروش کبیر ظهور کرد و به یهودیان اجازه داد که به اورشلیم بازگردند و معبد جدیدی در همان مکان بسازند. به همین دلیل برخی از یهودیان، کوروش را به عنوان مسیح یاد کردند.
دومین معبد اورشلیم در مارس 515 قبل از میلاد تکمیل شد و در این معبد عید پَسح (Passover) یا عید فطیر (جشن آزادی قوم یهود) برای نخستین بار از زمان تبعید بنی اسرائیل از مصر برگزار شد. بدین ترتیب دوران جدیدی از یهودیت آغاز شد.
قوم بنی اسرائیل به اورشلیم بازگشت، اما حکومت آنها دوام نیاورد. در حدود سال 66 قبل از میلاد، رومیان کنترل منطقه را به دست گرفتند. پس از مرگ فرمانروای دیرین شهر، هرود کبیر، این آشفتگی اجتنابناپذیر بود.
بسیاری از مردم مرگ هرود را نشانه آخرالزمان میدانستند. مردم در خیابانها غوغا میکردند و خود را پیامبر یا پادشاه میخواندند و البته توسط فرمانداران رومی به صلیب کشیده میشدند.
در این جو سیاسی بود که عیسای ناصری متولد شد. عیسی عمدتا از اورشلیم دور بود، اما چند بار وارد شهر شد تا به دیگران در مورد آخرالزمان قریبالوقوع هشدار دهد. عیسی به آنها گفت که یا توبه کنند یا از ورود به بهشت منع خواهند شد.
در پاسخ به این دعوت، مردم به سوی او سنگ پرتاب کردند. زیرا او خود را مسیح مبعوث مینامید و میگفت: «من و پدر هر دو یکی هستیم.» او حتی در روز عید پسح، در سال 33 بعد از میلاد، سوار بر الاغی به اورشلیم رفت و برای جمعیتی بزرگ موعظه کرد و گفت سقوط معبد و آخرالزمان نزدیک است.
کاهنان اعظم آن زمان درباره نحوه برخورد با عیسی جلسه تشکیل دادند. یهودا به نگهبانان رومی کمک کرد تا عیسی را پیدا کنند. عیسی محاکمه و به صلیب کشیده شد.
البته انجیل میگوید که رومیان مجازات عیسی را اجرا نکردند، اما نویسنده معتقد است که خود آنها این مجازات را اجرا کردند. هر چه باشد، مورخان میدانند که رومیان از صلیب و شلاق برای سرکوب مخالفان استفاده میکردند.
آنچه بعدها اتفاق افتاد جالب توجه است: نگهبانانی در نزدیکی مقبره عیسی مستقر شدند تا از نبش قبر عیسی توسط پیروان او جلوگیری کنند. در آن زمان شایعه شده بود که عیسی پس از مرگ دوباره زنده خواهد شد. اما در نهایت پیروان مسیح به نگهبانان رشوه دادند و قبر را گشودند.
به خاطر تحریفهای متعدد تاریخی، کشف حقیقت غیرممکن است. آنچه مسلم است این است که پیروان عیسی فرقه ناصری را به رهبری برادر عیسی، یعنی حضرت یعقوب تشکیل دادند. اما این مسیحیان نخستین، مناسک یهودی را انجام میدادند و تا 30 سال بعد در معبد یهودیان دعا میکردند.
یعقوب به رهبری پیروان مسیح ادامه داد، اما تبدیل این فرقه به دینی که اکنون به عنوان مسیحیت شناخته میشود، عمدتا توسط پولُس پیامبر انجام شد، مردی که ادعا میکرد مسیح به او گفته که پیامش را به غیریهودیان هم برساند.
تلاش پولس برای تبدیل مردم به اولین «مسیحیان» باعث شد که نرون روم او را محاکمه و اعدام کند.
اوضاع در اورشلیم ترسناک بود، زیرا نرون شروع کرد به سرکوب شورشیان در سراسر امپراتوری روم. بین سالهای 66 تا 70 بعد از میلاد، مردم اورشلیم به طور فزایندهای از خشونت ژنرالهای رومی منزجر شده بودند و کاهنان اعظم در نهایت تصمیم گرفتند که دیگر به نرون خراج ندهند.
در پاسخ، نرون، سرداری به نام تیتوس فلاویوس وسپاسیانوس را برای مقابله با شورش به اورشلیم فرستاد. اما درست پس از این فرمان نرون مرد و وسپاسیانوس امپراتور شد.
تا زمانی که سربازان رومی به اورشلیم برسند، هزاران نفر به دلیل جنگ قدرت در روم جان باخته بودند. با وجود این آشفتگی، ساکنان اورشلیم چهارماه جنگیدند تا در نهایت از رومیان شکست خوردند.
سربازان وحشی تیتوس هر روز صدها یهودی را مصلوب میکردند. آنها ذخایر غذا را قطع کردند و یک مادر را مجبور کردند که بچه خودش را بخورد! بوی تعفن همه شهر را برداشت، معبد هم در نهایت سرنگون شد. بین 600،000 تا یک میلیون نفر جان خود را از دست دادند. مقاومت به پایان رسید.
اما درست مانند سقوط اولین معبد، این سقوط هم فقط ایمان یهودیان را قویتر کرد. به عنوان مثال، خاخام یوهانان بنزکای به دانشآموزی که به ویرانههای معبد مقدس نگاه میکرد گفت: «غمگین مباش.» آموزههای او به شکلگیری پایه و اساس یهودیت مدرن کمک کرد.
پس از سقوط معبد دوم، اسم اورشلیم به Aelia Capitolina تغییر کرد و یهودیان از ورود به شهر منع شدند. از آوار معبد برای ساختن دروازه دمشق استفاده شد و مجسمه آفرودیت بر روی سنگی که عیسی بر روی آن مصلوب شده بود، نصب شد.
در حدود سال 193 پس از میلاد، در حالی که امپراتوری روم کمتر به یهودیان در شهر توجه میکرد و نگران تهدید ناشی از گسترش مسیحیت بود، سرانجام به گروه کوچکی از یهودیان عملگرا اجازه داد تا در اورشلیم و در کوه زیتون عبادت کنند.
در سال 306 پس از میلاد، امپراتور کنستانتین مسیحی شد و اورشلیم به مقدسترین مکان روی زمین تبدیل شد. کنستانتین تمام خدمات غیر مسیحی را ممنوع کرد و سلسله مراتب کلیسا را بنا نهاد.
مادر امپراتور، هلنای مقدس، که خودش هم مسیحی شده بود، تلاش کرد «صلیب واقعی» (True Cross) اعدام عیسی را پیدا کند. هلنا و کنستانتین پس از یافتن یکی از صلیبها که روی آن نوشته شده بود «عیسی پادشاه یهود»، آن را در کنار زنی که در حال مرگ بود گذاشتند و وقتی زن به طور معجزهآسایی بهبود یافت، مطمئن شدند که صلیب واقعی را کشف کردهاند.
هلنا با برپایی کلیسای مقبره مقدس، احتمالا در همان مکان مقبره عیسی، نقش کلیدی دیگری در تاریخ مسیحیت ایفا کرد. این کلیسا مقدسترین کلیسای مسیحی و خانه صلیب واقعی شد.
اما از آنجایی که روم به سرعت مسیحی شد، جای زیادی برای سایر ادیان باقی نماند. بسیاری از یهودیان به دلیل امتناع از تغییر دین خود سوزانده شدند و گروه یهودی که در کوه زیتون دعا میکردند تنها یک بار در سال اجازه ورود به شهر را داشتند.
سیاستهای ضدیهودی در قرنهای بعدی نیز ادامه یافت. با این حال، در حدود سال 438 پس از میلاد، امپراتریس اودوکیا به یهودیان اجازه داد تا در روزهای مقدس به کوه معبد دسترسی داشته باشند. او دستور بازسازی دیوارهای اورشلیم را صادر کرد، از جمله دیوارهایی که امروزه هم در اطراف کوه صهیون و شهر داوود دیده میشوند.
با این وجود، در قرن ششم، ژوستینیان و تئودورا به امید ایجاد یک امپراتوری مسلط جهانی مسیحی، حکومت کردند. آنها مشرکان، همجنسگرایان و سامریها را سرکوب و یهودیان را مجبور به غسل تعمید کردند.
امپراتوری مسیحی روم، بزرگ و جاه طلب بود. اما توسعه دین مسیح با عمق بسیار کمی انجام شد. در نتیجه اورشلیم در برابر فتوحات آسیبپذیر شد.
اولین مورد از این فتوحات، در سال 614 پس از میلاد توسط ایرانیان انجام شد. 20000 یهودی برای تصرف شهر به ایرانیان پیوستند. پس از نبرد، شاه خسرو دوم کنترل اورشلیم را به یهودیان اعطا کرد.
با این حال، مثل همیشه، این آرامش دوام نداشت.
فقط سه سال بعد، شاه همه یهودیان را تبعید کرد. به همین دلیل، مسیحیان بیزانس، که توسط امپراتور هراکلیوس رهبری میشدند، کنترل شهر را به دست گرفتند و صلیب واقعی را به مقبره مقدس بازگرداندند.
تقریبا در سال 610 پس از میلاد، محمد رسولالله توسط جبرئیل مبعوث شد. طبق قرآن محمد (ص) شبانه با یک اسب بالدار به «دورترین پناهگاه» رفت. جایی که احتمالا کوه معبد اورشلیم باشد.
محمد (ص) در ابتدا توسط اعراب پذیرفته نشد. اما به عنوان پیامبر به تبلیغ دین ادامه داد. گروه اولیه پیروان او سرانجام اولین مسجد اسلام را در شهر مدینه بنا کردند.
در ابتدا، مسلمانان، متحدانی یهودی داشتند و حتی در برخی سنتهای یهودی، مانند ممنوعیت گوشت خوک و برگزاری نماز با هم مشترک بودند. امارفته رفته تلاش برای مسلمان کردن و نجات گمراهان از عذاب جهنم سرعت گرفت.
برای مقابله با غیرمسلمانانی که تمایلی به تسلیم شدن در برابر دین اسلام نداشتند، جهاد آغاز شد. این امر باعث شد یهودیان از مسلمانان کینه به دل بگیرند.
محمد (ص) در سال 623 وفات یافت. مسلمانان سنی عمر را به عنوان جانشین او انتخاب کردند. عمر میدانست این شهر مقدس برای مسیحیان بیزانس اهمیت زیادی دارد. او توانست اورشلیم را به صورت مسالمتآمیز فتح کند. او گفت اگر مسیحیان تسلیم شوند اجازه دارند به اماکن مقدس خود دسترسی داشته باشند.
مسلمانان حس آزادی جدیدی را به اورشلیم آوردند. یهودیان بار دیگر اجازه یافتند در کوه معبد نماز بخوانند و عبدالملک، یکی از رهبران مسلمان، با ساخت قبهالصخره و مسجدالاقصی، حس وحدت را برای مسلمانان شیعه و سنی به ارمغان آورد.
ساخت گنبد طلایی زیبا که در حدود سال 692 به پایان رسید، مسیر اورشلیم را برای همیشه تغییر داد. پسر عبدالملک، ولید، نقشی تعیینکننده در تکمیل ساخت مسجد الاقصی، یکی از مقدسترین عبادتگاههای اسلام داشت.
در زمان ساخت این بناها، قرآن نیز در حال جمعآوری بود. این متن مقدس بر اعطای عنوان خلیفه به ساکنان جدید اورشلیم، تاکید ویژهای داشت.
اما احساس صلح در اورشلیم به دست صلیبیون، پایانی خونین داشت.
اولین جنگ صلیبی یک مبارزات خشونتآمیز بود که توسط پاپ اوربان دوم در سال 1095 آغاز شد. او میخواست کلیسای مقبره مقدس را آزاد کند. دستور او این بود که سربازان خدا زمین را از کفار پاک کنند و با این کار کفاره گناهان خود را بپردازند.
در نتیجه هزاران شرابخوار و قمارباز و زناکار شمشیرهای خود را برداشتند و دعوت پاپ را اجابت کردند! هنگامی که آنها به شهر مقدس رسیدند، هزاران یهودی کشته یا مجبور به تغییر مذهب شدند.
در حالی که سربازان مسیحی آموزش ندیده بودند، اما بیشتر از مسلمانان اتحاد داشتند. درگیریهای درونی و اختلافات شخصی بین اعراب و ترکها، آنها را از اتحاد باز داشت و مزیت بزرگی را به صلیبیون داد. سرانجام، صلیبیون از دیوارهای اورشلیم بالا رفتند، دروازهها را باز کردند و مردم شهر را قتل عام کردند.
در پایان، انبوهی از سرها، دستها و پاها در خیابانهای شهر ریخته شد، زیرا صلیبیهای غرق در خون از اورشلیم خارج شدند.
جنگهای صلیبی قدرت مسلمانان را در اورشلیم از بین برد، اما در سال 1187، شهر بار دیگر سقوط کرد، زیرا یک رهبر برجسته مسلمان به نام صلاحالدین، اورشلیم را تحت کنترل خود درآورد. او که کار خود را به عنوان یک سردار شروع کرد، سلطان شد و منطقهای وسیع را متحد کرد که شامل قلمرو مصر، سوریه، یمن و بیشتر عراق امروزی میشود.
صلاح الدین پس از شکست دادن ارتش صلیبی در یک نبرد بیابانی در خارج از اورشلیم، گای، پادشاه شهر را به اسارت گرفت، او را به دمشق برد و تحت حمایت دو شوالیه تبعید کرد.
صلاح الدین ترجیح میداد از قتل عام خودداری کند، برای همین به ساکنان اورشلیم حق انتخاب داد که یا باج بدهند یا برده شوند. صلاح الدین با دریافت مجموعا 220،000 دینار باج، بیشتر مردم اورشلیم را آزاد و شهر را اشغال کرد. بعد از اشغال هزار زندانی دیگر هم آزاد شدند.
برخی از مردم شهر آرزو داشتند که صلاح الدین کلیسای مقبره مقدس را هم به طور کلی ویران کند، اما او با زائران مسیحی مدارا کرد. همانطور که گفته شد، با تسلط صلاح الدین بر اورشلیم، ادامه جنگهای صلیبی اجتنابناپذیر بود.
جنگ صلیبی سوم توسط ریچارد شیردل انگلستان و فیلیپ دوم فرانسه رهبری شد. این نبرد با تسخیر شهر یافا به پایان رسید.
معاهدهای در سال 1193 امضا شد که به مسیحیان امکان دسترسی به کلیسای مقبره مقدس را میداد. معاهدهای مشابه در سال 1229، پس از جنگ صلیبی ششم توسط امپراتور روم، فردریک دوم، هم امضا شد.
به دنبال لشکرکشی بعدی، فردریک با سلطان کمیل به مذاکره نشست. نتیجه مذاکرات ده سال صلح بود که اورشلیم و بیت لحم را به فردریک میداد، همچنین به او امکان دسترسی آزاد به دریا را هم میداد، اما مسلمانان کنترل کوه معبد را در دست داشتند.
یهودیان به طور کامل در این معاهده کنار گذاشته شدند، اما این پیشنهاد برای صلح در شهر بسیار مهم بود. با این حال همیشه برخی از مردم ناراضی هستند. مسلمانان به خاطر از دست دادن شهر خود عصبانی بودند، کلیسا هم میخواست که فردریک کوه معبد را فتح کند.
در 11 ژوئیه 1244، 10،000 سوار تاتار به اورشلیم حمله کردند، مقبره مقدس را به آتش کشیدند، راهبان را کشتند و کاهنان را از معبد بیرون کردند. این حمله راه را برای یک امپراتوری جدید در این سرزمین باز کرد: سلسله ممالیک.
به قدرت رسیدن آنها عجیب بود. نام «مملوک» به سربازان برده اشاره دارد، نه کسی که بر یک امپراتوری حکومت کند. با این وجود، رهبر آنها «بیبرس پلنگ» این نام را دوست داشت.
بیبرس (Baibars) یک برده ترکتبار بلوند و چشم آبی بود که قبل از مسلمان شدن در سوریه و مصر به فروش گذاشته شده بود. او در سال 1260 لشکر ممالیک (بردگان) را رهبری کرد و یکی از اولین و مهمترین پیروزیها در برابر مغولها را به دست آورد. بیبرس انتظار داشت پاداش قابل توجهی برای این کار خود دریافت کند، اما هنگامی که سلطان سیفالدین از دادن پاداش امتناع کرد، بیبرس او را کشت و خودش سلطان شد.
اولین دستور او به عنوان حاکم جدید این بود که تمام صلیبیون را از بین ببرند و اورشلیم را پس بگیرند. بیبرس پوشش جدیدی را اجباری کرد که تا 300 سال در شهر باقی ماند. او یهودیان را ملزم به پوشیدن عمامههای زرد و مسیحیان را مجبور به بستن عمامههای آبی کرد. هر دو گروه از پوشیدن زره و اسبسواری منع شدند.
سپس بیبرس ارتش خود را به شهرهای صلیبی برد و جمعیت زیادی را کشت و از سر آنها به عنوان تزئین استفاده کرد.
با این حال، حکومت او چندان دوام نیاورد. او در سال 1277 اشتباها یک لیوان شیر مسموم را که برای شخص دیگری در نظر گرفته بود، نوشید و مرد.
در زمان مرگ او، اورشلیم در وضعیت وحشتناکی قرار داشت و تنها 2000 نفر در آن ساکن بودند. بازسازی شهر به دست سلطان جدید مملوک، نصیر محمد انجام شد. بازسازیهای او امروزه هم قابل مشاهده هستند.
به عنوان مثال، او دستور داد تا گنبد مسجد الاقصی را مقاومسازی کنند. او همچنین دروازههای شهر را به زیبایی آراست و اعتبار دیرینه اورشلیم را احیا کرد.
در اواخر حکومت ممالیک، به یهودیان اجازه داده شد که کنیسههای خود را بازسازی کنند. جمعیت محله یهودیان اورشلیم به حدود 1000 نفر رشد کرد. علاوه بر این، شهر با وضع عوارض گزاف برای زائران مسیحی اروپایی، درآمد قابل توجهی به دست آورد.
مطمئنا متوجه شدهاید که اورشلیم به ندرت آرام بوده است. در سال 1516، حکومت شهر یک بار دیگر هم دست به دست شد. این بار فاتح آن امپراتوری عثمانی بود.
به رهبری سلطان سلیم عثمانی، عثمانیها اورشلیم را به سادگی تصرف کردند و آن را به امپراتوری خود افزودند. سلطان سلیم چند سال بعد از دنیا رفت و پسر 25 سالهاش سلیمان، سلطنت را بر عهده گرفت. همسر سلیمان به او لقب «حضرت سلیمان معاصر» داد.
سليمان در خواب ديد كه حضرت محمد به او امر کرد تا شهر مقدس را بازسازی کند. او به مدت 50 سال تمام توان خود را برای احیای شکوه اورشلیم صرف کرد. بسیاری از تزئینات زیبا که امروزه در منطقه قدیمی شهر دیده میشود، در زمان سلطنت سلیمان ایجاد شده است.
به دلیل این زیباسازی، جمعیت شهر به 16000 نفر رسید. یهودیان و پروتستانها هم به اورشلیم آمدند. سلیمان از یهودیان اسپانیا (سفاردیها) استقبال کرد. یک جنگ صلیبی، سرزمین آنها را ویران کرده و این یهودیان مورد تفتیش عقاید دولت اسپانیا قرار گرفته بودند.
او حتی یک دیوار سه متری در ضلع غربی معبد هرود را به یهودیان داد.
آنها این مکان را «ها-کوتل» نامیدند. امروزه «دیوار غربی» به اسم «دیوار ندبه» شناخته میشود، دیواری که برای یهودیان یکی از مقدسترین مکانهای جهان است.
تقریبا در همان زمان بود که مارتین لوتر، راهب آلمانی اقتدار کلیسای کاتولیک را به چالش کشید و با اصلاحات خود جنبش پروتستان را آغاز کرد. این فرقه مذهبی جدید، انجیل را به عنوان بالاترین راهنمای خود میدانست، که طبیعتا اهمیت اورشلیم را افزایش داد.
اورشلیم برای قرنها در دست عثمانیها بود، اما در قرن نوزدهم به دلیل مهاجرت گسترده، اقتدار عثمانیها در اورشلیم کمرنگ شد.
در همین زمان به اشتباه، در قتل امپراتور الکساندر سوم در روسیه، یهودیان مقصر شناخته شدند و در نتیجه 2 میلیون نفر از آنها بین سالهای 1888 و 1914 از روسیه گریختند. هزاران نفر از آنها به اورشلیم پناه بردند.
این موج عظیم پناهندگان، جنبش صهیونیستی برای استقلال یهودیان را به راه انداخت. اولین کنگره صهیونیستی در سال 1897 خواستار ایجاد سرزمینی یهودی در اورشلیم شد، ایدهای که توسط افرادی مانند ناپلئون و جان آدامز (رئیس جمهور ایالات متحده) مطرح شده بود. یکی از رفقای کارل مارکس به نام موسی هس پیشبینی کرد که یهودی ستیزی افزایش پیدا کند. او پیشنهاد کرد که سرزمین فلسطین به یک جمهوری کمونیستی یهودی تبدیل شود.
در همان زمان، ناسیونالیستهای عرب اورشلیم نیز به دنبال یک وطن میگشتند.
با آغاز جنگ جهانی اول در سال 1914، اعراب یک معضل بزرگ برای عثمانیها بودند. زیرا عثمانیها میخواستند اعراب در کنار آنها بجنگند، اما نمیتوانستند عربها را راضی کنند. خواسته اعراب این بود که پس از جنگ سرزمین مستقل خود را پس بگیرند.
اگر متفقین بر عثمانیها و آلمانیها پیروز میشدند، انگلیسیها حاضر بودند استقلال اعراب را به رسمیت بشناسند. برای همین اعراب متقاعد شدند که اتحاد با بریتانیا بهترین گزینه برای آنها است. شورش اعراب، با هدف ایجاد یک ملت عرب آزاد، در سال 1916 آغاز شد.
در این دوره جنبش صهیونیستی به ابزار سیاسی در جنگ تبدیل شد. از آنجایی که روسیه میخواست از شر یهودیان روس خلاص شود، انگلیسیها و فرانسویها توافق کردند که پذیرش صهیونیسم راهی هوشمندانه برای حفظ اتحاد با روسیه است.
آلمان نیز از رژیم صهیونیستی حمایت کرد. در همین زمان، یکی از بزرگترین کتابهای یهودستیز منتشر شد: کتابی به نام پروتکلهای بزرگان صهیون. این کتاب میگفت که گروه کوچکی از یهودیان همه امور جهانی، مثل جنگ جهانی اول را کنترل میکنند. آلمان میخواست گروههای قدرتمند و با نفوذ یهودی را در کنار خود داشته باشد.
در نهایت، انگلستان با صدور بیانیه بالفور (Balfour) در سال 1917، خواستار ایجاد سرزمین یهودی در فلسطین شد. این بیانیه آرمان صهیونیست را شکل داد.
متفقین در جنگ جهانی اول تصمیمی استراتژیک برای حمایت از صهیونیسم از طریق اعلامیه بالفور گرفتند. از قضا، اگر این قطعنامه فقط چند روز به تعویق میافتاد، هرگز تصویب نمیشد.
این اعلامیه اساسا برای حفظ اتحاد با روسیه طراحی شده بود، اما شب قبل از امضای آن، انقلاب بلشویکی پیروز شد و روسیه به طور کامل از جنگ خارج شد.
آنچه اوضاع را پیچیدهتر کرد، سومین قرارداد بین بریتانیا و فرانسه به نام پیمان سایکسپیکو بود. در این توافقنامه آمده بود که فرانسه کنترل سوریه و لبنان را در اختیار خواهد گرفت، بریتانیا به عراق و همچنین بخشی از فلسطین دست خواهد یافت و بیت المقدس بین فرانسه، بریتانیا و روسیه تقسیم میشود.
این وضعیت پیچیده، که سالها طول کشید، در کنفرانس صلح پاریس در سال 1919 به اوج خود رسید. در آنجا ویلسون، رئیسجمهور آمریکا، به خاطر شکست در مهار بریتانیا و فرانسه مقصر شناخته شد.
در نهایت، فلسطین تحت سلطه بریتانیا و سوریه تحت سلطه فرانسه قرار گرفت. این تقسیمبندی به «کلاهبرداری دستوری» معروف شد.
با تاجگذاری امیر عرب، فیصل، به عنوان پادشاه سوریه بزرگ، که شامل سزمینهای لبنان و فلسطین هم بود، تنش شدت یافت.
این انتصاب ممکن است به عنوان یک انتصاب نمادین در نظر گرفته شده باشد، اما این اتفاق به اعراب منطقه جرات داد تا به بیانیه بالفور اعتراض کنند. در نتیجه، تظاهراتی به راه افتاد که روی پلاکاردها نوشته شده بود: «فلسطین سرزمین ما است، یهودیان سگ ما هستند!» و «یهودیان را ذبح کنید».
در تلاش برای فرونشاندن هرج و مرج، یک افسر بریتانیایی، به نام رونالد استورز، فرماندار اورشلیم شد. اما به خاطر وجود تنها 188 نیروی پلیس برای مقابله با هجوم اعراب به محله یهودیان، به سختی توانست اوضاع را کنترل کند.
از آنجایی که 88000 یهودی در بین سالهای 1921 و 1929 وارد فلسطین شدند، واضح بود که اعلامیه بالفور به شکل مسالمتآمیز به پایان نمیرسد و تنشها فقط بدتر میشود.
تنشها در اورشلیم به طور پیوسته در حال افزایش بود و در سال 1921 تغییرات خاصی با هدف کاهش سریع تنش ایجاد شد. وینستون چرچیل، وزیر امور خارجه بریتانیا در امور مستعمرات، امیر فیصل را مسئول پادشاهی عراق کرد و مفهوم «سوریه بزرگ» کنار گذاشته شد.
سپس، در حالی که چرچیل تلاش میکرد ساکنان اورشلیم را متقاعد کند که یهودیان ادعایی باستانی نسبت به این سرزمین دارند، یک سیستم دو لایه از رهبری برای این شهر ایجاد کرد. این سیستم شامل یک شهردار و یک مفتی (بالاترین مقام حقوقی مسلمانان) بود. مقام شهردار را راغب نشاشیبی و جایگاه مفتی را حاج امین حسینی برعهده گرفتند.
حسینی، مردی مغرور و ضدیهود بود که بعدها جذب آدولف هیتلر شد. به عنوان مثال، یک پسر یهودی در حین تلاش برای بیرون آوردن توپ از یک باغ عرب، کشته شد. برخی از یهودیان جوان با حمله به محله عربها این ماجرا را تلافی کردند. انتقام آنها باعث شد که مفتی، دستور حمله دیگری به محله یهودیان را صادر کند. در نتیجه شورشهای «ثورات البراق» در سال 1929 به کشتهشدن 131 نفر منجر شد.
افراط گرایی در هر دو طرف در حال افزایش بود. در چنین شرایطی بود که دیوید بن گوریون، نخست وزیر رژیم صهیونیستی را جایگزین رهبر صهیونیسم کرد.
در دهه 1930، رهبران بریتانیایی و صهیونیستها تلاش کردند تا درباره «راه حل دو کشوری» یا کنفدراسیون عرب-یهود مذاکره کنند. با این حال، مفتی فلسطین این ایده را مسخره کرد و باز خشونت بالا گرفت.
حسینی تمام رقبا از جمله اعضای خانواده خود و هر عرب مظنون به همکاری با مقامات صهیون را کشت. تحمل این اقدامات برای شهردار نشاشیبی (که مخالفتش با مفتی او را در لیست سیاه حسینی قرار داده بود) آسان نبود.
در پایان دو گروه متضاد از اعراب پدیدار شدند: برخی با پوشیدن شال شطرنجی (چفیه) حمایت خود را از حسینی نشان دادند و طرفداران نشاشیبی به عنوان نمادی از تمایل خود به مذاکره، «طربوس» سر کردند.
در حالی که تلاش برای صلح در اورشلیم وجود داشت، این طرز فکر در دهه 1940 از بین رفت. زیرا هر دو طرف خشنتر شدند. خشونتی که حتی دامن انگلیسیها را نیز گرفت.
هتل کینگ دیوید، مجللترین اقامتگاه اورشلیم در آن زمان و مقر اطلاعات نظامی بریتانیا در منطقه یکی از این موارد است. این ساختمان در 22 ژوئیه 1946 توسط افراط گرایان اسرائیلی بمباران شد. این حادثه جان 91 نفر را گرفت و ساختمانی را که دفاتر اطلاعاتی بریتانیا در آن قرار داشت تخریب کرد.
در سال 1947، سازمان ملل متحد وارد عمل شد و یک بار دیگر راه حل دو کشوری و حاکم منتخب سازمان ملل برای بیت المقدس را مطرح کرد. با این حال، کمیته عالی عربی این پیشنهاد را رد کرد و موج دیگری از خشونت شهر را فرا گرفت. طی شش هفته پس از امتناع، 1060 عرب، 769 یهودی و 123 انگلیسی جان خود را از دست دادند.
در 9 آوریل 1948، افراط گرایان اسرائیلی علیرغم این که به زنان یا کودکان امان داده شده بود، شدیدترین حملات خود را آغاز کردند. آنها وارد یک شهر عربنشین در غرب اورشلیم شدند و نارنجکهایی را در خانهها پرتاب کردند و بین 100 تا 254 نفر را کشتند. تنها یک هفته بعد، نیروهای عرب 77 پزشک و پرستار بیمارستان یهودی در هداسا را کشتند و کارت پستالهایی را فروختند که تصویر قربانیان روی آنها بود.
هنگامی که بریتانیا سرانجام در 14 مه 1948 این سرزمین را ترک کرد، یهودیان کنترل بیتالمقدس غربی را در دست داشتند، در حالی که اعراب، منطقه باستانی شهر و شرق را در اختیار داشتند. این مرزبندی زمینه را برای نبرد اورشلیم فراهم کرد، نبردی که رسما، در 18 مه آغاز شد.
در آن زمان، ترومن رئیسجمهور ایالات متحده و جوزف استالین، رهبر شوروی، هر دو اسرائیل را به رسمیت شناختند، اما وضعیت همچنان وخیم بود. با این وجود، ماهها نبرد، خیابانهای باریک، خانههای قدیمی و زیرزمینهای تاریک شهر باستانی را به طور کامل ویران کرد.
اسرائیلیها در دور اول نبرد، دسترسی به دیوار غربی را از دست دادند. اما در نوامبر 1948، آنها نبرد را به خارج از دیوارهای شهر بردند و صحرای نقب را تصرف کردند و سپس اعلام آتش بس کردند. هر پنج کشور عربی منطقه به آتش بس رضایت دادند.
اگرچه شهر مقدس اکنون بین اعراب و یهودیان نصف شده بود، در 11 دسامبر 1949، اورشلیم به طور رسمی پایتخت اسرائیل شد. آنها برای اولین بار پس از جنگهای صلیبی، پادشاه داشتند: ملک عبدالله پادشاه اردن.
اما کودتا به ترور عبدالله در مسجد الاقصی در سال 1951 و تاجگذاری نوهاش ملک حسین منجر شد. ملک حسین تمایل بیشتری به همکاری با اسرائیل داشت و بهتر میتوانست با حاکمان منطقه مثل صدام حسین کنار بیاید.
همانطور که گفته شد، همیشه تنش وجود داشته است.
آشوب اینبار از سوی جمال عبدالناصر، رئیس جمهور مصر، که اسرائیل را زخمی بر صورت مغرور اعراب میدانست، و یاسر عرفات، رهبر سازمان آزادیبخش فلسطین یا ساف، که در ژانویه 1965 حمله به اسرائیل را رهبری کرد، ظاهر شد. در حالی که این حمله با شکست مواجه شد، فلسطینیها خشمگین و شجاع شدند.
در حالی که ملک حسین به دنبال صلح بود، ناصر از او خواست که از مبارزه با اسرائیل حمایت کند، در غیر این صورت به عنوان خائن به جامعه عرب شناخته میشود. ملک حسین اتحاد با اعراب را انتخاب کرد و حملات هوایی در سال 1967 آغاز شد.
همزمان سوریه (که از مصر نیز حمایت میکرد) نیروهای خود را بسیج کرد. فکر جنگ قریب الوقوع آنقدر برای اسرائیلیها ترسناک بود که اسحاق رابین، رئیس وقت ستاد کل نیروهای مسلح اسرائیل، حتی قبل از 5 ژوئن 1967 نمیتوانست بخوابد یا غذا بخورد. این حمله به نام جنگ شش روزه معروف شد.
اسرائیل آماده جنگ بود. آنها نیروی هوایی اردن را در یک لحظه نابود کردند و نیروهای زمینی آنها تنها به چهار ساعت زمان نیاز داشتند تا ساختمان سازمان ملل را که اردنیها از آن به عنوان پایگاه عملیاتی استفاده میکردند، بگیرند.
در شب این حمله، در حالی که آسمان با آتش توپخانه شعلهور شده بود، چتربازان اسرائیلی وارد منطقه غربی اورشلیم شدند. در 6 ژوئن، قلمرو شمالی شهر معروف به مستعمرات آمریکایی را تصرف کردند.
روز بعد، آنها به کوه زیتون رسیدند و مبارزه تمام شد. یک تانک اسرائیلی اتوبوسی را که یک دروازه شهر موسوم به دروازه شیرها را مسدود کرده بود منهدم کرد. پس از یک درگیری کوتاه، اسرائیل کوه معبد را هم گرفت.
پس از فتح دروازه شیرها، سربازان اسرائیلی پس از 20 سال دوباره به دیوار غربی رسیدند. آنها با خیرهشدن به این مکان مقدس که بیشتر آنها فقط عکسش را دیده بودند، گریستند.
موشه دایان، وزیر دفاع رژیم صهیونیستی، بیانیهای صادر کرد و گفت: اسرائیل دست صلح را به سوی همسایگان عرب دراز میکند. ما آزادی کامل عبادت را برای هر کسی از هر مذهبی تضمین میکنیم. 2000 سال طول کشید تا یهودیان بار دیگر بتوانند به کوه معبد بیایند. اما دایان به صراحت گفت که این مکان توسط صندوق اسلامی وقف، کنترل خواهد شد، نه توسط اسرائیل.
با این حال، این بیانیه کمک چندانی به آرام شدن اوضاع نکرد. در واقع، از زمان پایان جنگ شش روزه، اورشلیم در موقعیت پیچیدهای گیر کرده است. به عنوان مثال، برخی از مسیحیان هنوز بر این باورند که اورشلیم جایی است که آرماگدون از آنجا آغاز خواهد شد و اشغال شهر توسط یهودیان یکی از نشانههای این رستاخیز است. حتی مسیحیان استرالیایی در سال 1969 مسجد الاقصی را به آتش کشیدند تا این روند را تسریع کنند.
حادثهای را در سال 1982، زمانی که دو عرب در کوه معبد تیرباران شدند در نظر بگیرید. در ادامه ادعاها مبنی بر اینکه این تیرباران کار اسرائیلیها بوده است، گفتند که آنها میخواهند ساخت معبد سوم را آغاز کنند، اما در واقع تنها اقلیت کوچکی از یهودیان چنین تمایلی دارند.
ما با صلح خیلی فاصله داریم. با وجود انتفاضه فلسطین در سال 1987، که جرقهای برای راهاندازی گروه ملیگرای حماس بود و ضربهای سنگین به رویای اسرائیل واحد وارد کرد، هنوز برخی از مردم به راه حل دو کشوری امیدوار هستند.
یک معاهده در سال 1993 امضا شد و مذاکراتی هم در سال 2008 انجام شد. چنین تحولاتی نشان میدهد که دولت فلسطین همچنان مایل به مذاکره است.
اما اسرائیل قصد ندارد اوضاع را بهتر کند. اگر قرار است چشماندازی واقعبینانه برای صلح در آینده وجود داشته باشد، اسرائیل باید از تبعید اعراب و شهرکسازی به اسم «ماموریت اسرائیل» دست بردارد.
تاریخ اورشلیم بینش خوبی از نقش قدرتمند دین در شکل دادن به تاریخ بشریت ارائه میدهد.
داستان اورشلیم نشان میدهد که اگرچه ممکن است به نظر برسد که درگیری خشونتآمیز برای همیشه محکوم به ادامه است، باز هم این امید وجود دارد که یک روز افراد با عقاید مختلف یاد بگیرند که در صلح در کنار هم زندگی کنند.
2 پاسخ
سلام
میشه نسخه کامل ترجمه شده این کتاب (کتاب: اورشلیم-بیوگرافی یک منطقه جغرافیای حساس)رو خرید؟
عرض سلام از کجا میشه این کتاب رو تهیه کنیم ممنون میشم راهنمایی کنید .