«از دست دادن بکارت من» زندگینامهی پرفروش بینالمللی ریچارد برانسون، تاجر خودساخته است. او ماجراجوییهای سودآور خود را با جزئیات شرح میدهد، از ترک تحصیل گرفته تا تأسیس یک شرکت ضبط موسیقی و عبور از اقیانوس اطلس با قایق تندرو. در واقع، این کتاب دربارهی چگونگی نقش هوشمندی، عزم راسخ و ذهنیت ماجراجویانه در شکلگیری یکی از ثروتمندترین مردان روی زمین است.
ریچارد برانسون یک میلیاردر خودساخته و بنیانگذار و مدیرعامل گروه ویرجین است که یکی از موفقترین گروههای تجاری قرن بیستم محسوب میشود. برانسون در طول مسیر موفقیت عظیم خود، یک مجله را پایهگذاری کرد و سردبیری آن را بر عهده گرفت، فروشگاه زنجیرهای موسیقی، شرکت ضبط و یک استودیوی ضبط موسیقی راهاندازی کرد، شرکت هواپیمایی تاسیس کرد و حتی کتاب نوشت.
یاد بگیرید که چگونه با الهام از ریچارد برانسون، در تجارت به موفقیتهای بزرگ دست پیدا کنید
چطور یک نفر میتواند نیروی محرکهی یک شرکت هواپیمایی، فروشگاه زنجیرهای ضبط موسیقی، شرکت ضبط، کلوپ شبانه و شرکت راهآهن باشد و در عین حال انرژی و زمان کافی برای شکستن رکورد جهانی در بالون هوای گرم را هم داشته باشد؟ ریچارد برانسون قطعا یک شخصیت بینظیر است. یک ریسکپذیر ماجراجو و نترس، اما با هوش تجاری بسیار بالا.
این ترکیب، آمیخته با تخیل و عزم، راز موفقیت او بود، موفقیتی که بدون شکستها و چالشهای فراوان در طول مسیر به دست نیامد. در این کتاب، برانسون وقایع بسیاری را که شخصیت او را شکل دادند، توصیف میکند. سادهلوحی، حس ماجراجویی و ارادهی پولادین او را به سمت متحول کردن صنعت موسیقی و هواپیمایی سوق داد. اگر تمایل دارید تجارت را به عنوان یک تلاش خستهکننده و کسلکننده تصور کنید، این کتاب نظر شما را تغییر خواهد داد. از داستانهای زندگی هیجانانگیز و غیرقابل پیشبینی برانسون، خواهید فهمید که چرا انتخاب نکردن مسیرهای مرسوم میتواند به شما یک مزیت بزرگ در تجارت و در زندگی بدهد.
برانسون در سال 1950 در خانوادهای با روحیهی مستقل به دنیا آمد. او از سن بسیار کم توسط خانوادهاش تشویق میشد تا مرزهای ممکن را آزمایش کند. در نتیجه، برانسون جوان به ماجراجویی علاقهمند شد و با اشتیاق به چالشهایی که مادرش یا زندگی به طور کلی پیش روی او قرار میداد، پاسخ میداد.
هنگامی که تنها 11 سال داشت، مادرش او را با دوچرخه و بدون راهنما فرستاد تا از خویشاوندی که بیش از 80 کیلومتر دورتر زندگی میکردند، دیدن کند. این کار برای آموزش استقامت و جهتیابی به او بود. هنگامی که سرانجام روز بعد به خانهی خانوادهاش بازگشت، به جای استقبال قهرمانانه، به سادگی با دستور رفتن به خانهی کشیش برای خرد کردن چند تکه چوب مواجه شد. اما این اولین باری نبود که خانوادهاش چالشی دشوار برای او تعیین میکردند. در یک تعطیلات دو هفتهای خانوادگی در شهر دوون، زمانی که برانسون تنها 4 سال داشت، عمهاش با او شرط بست که اگر تا پایان تعطیلاتشان شنا یاد بگیرد، 10 شیلینگ به او میدهد. او برای رویارویی با این چالش، ساعتها در دریا وقت گذراند.
متأسفانه، زمانی که آن روز فرا رسید، او هنوز نمیتوانست روی موجها بماند. اما برای او این موضوع به هیچ وجه پایان کار نبود. هنگامی که در طول سفر 12 ساعته با ماشین به خانه متوجه رودخانهای شد، فرصت را غنیمت شمرد و از پدرش خواست ماشین را متوقف کند. او از ماشین بیرون پرید، لباسهایش را درآورد، به سمت ساحل رودخانه دوید و به محض رسیدن به لبهی آب، به داخل پرید. او بلافاصله شروع به غرق شدن کرد. با این حال، به تدریج با لگد زدن آهسته و منظم، توانست خود را به سطح آب برساند.
همانطور که به وسط جریان آب میرفت، دید که خانوادهاش در حال تشویق کردن او هستند و عمهاش یک اسکناس 10 شیلینگی را تکان میدهد. وقتی برانسون از آب بیرون آمد، پدرش که خودش خیس شده بود، او را به آغوش کشید. دیدن شیرجهی ناگهانی پسرش به داخل رودخانه او را به شدت نگران کرده بود، تا حدی که خودش به آب پریده بود تا او را نجات دهد.
یک پاسخ
بین تمام خلاصه هایی که خوندم اولین کتابیه که دلم می خواد کل کتاب رو بخونم
واقعا جذاب و گیراست.