کتاب «ذهن فراتر از پول» نشان میدهد که چه اندازه تفکرات غیرمنطقی ما بر تصمیماتمان درباره پول تاثیر میگذارد. از تمایلات نوستالژیک ما به اسکناس گرفته تا میزان پساندازمان و مقدار پولی که خرج میکنیم، رفتارهای ما عموما تحت تاثیر «اجتماعی سازی مالی» است که البته از آن غافل هستیم. کلودیا هاموند در کتاب «ذهنیتی فراتر از پول» به ما کمک میکند زندگی خوبی داشته باشیم و جامعه بهتری بسازیم.
کلودیا هاموند برنده چندین جایزه، نویسنده و مدرس روانشناسی است. او در کار خود روشهایی را به اشتراک میگذارد که چگونه تحقیقات روانشناختی و پزشکی میتواند به ما در زندگی روزمره کمک کند. کلودیا مجری چندین پادکست و برنامههای رادیویی از جمله All in the Mind در رادیو بیبیسی است که مسائل مربوط به روانشناسی، علوم اعصاب و سلامت روان و نمایش هفتگی سلامت جهانی را بررسی میکند.
آیا تا به حال تصمیم گرفتهاید که پس انداز بازنشستگی خود را در سال جدید آغاز کنید، اما تا پایان سال حتی یک سکه هم پس انداز نکرده باشید؟ آیا از عادت خریدهای بی دلیل خود خسته شدهاید؟
همه ما فکر میکنیم موجوداتی منطقی هستیم که در مورد همه چیز تصمیمات درست و منطقی میگیریم. اما وقتی صحبت از پول میشود، نمیتوانیم خیلی هم منطقی رفتار کنیم.
وقتی کوچک هستیم، توسط والدین خود از نظر مالی “اجتماعی سازی” میشویم؛ یعنی اطلاعاتی در مورد معنای پول و نحوه کار با آن به دست می آوریم. اما وقتی بزرگ میشویم، پول با تداعیها و احساسات پیچیده خودمان گره میخورد. به عبارت بهتری پول را معادل داشتن رفاه، آزادی و امنیت میدانیم.
در واقع پول در بزرگسالی باعث میشود که احساس خوب یا خشم را تجربه کنیم. جای تعجب نیست که وقتی بحث پول میشود نمیتوانیم تصمیمات منطقی بگیریم، گویی که پول مرکز تصمیمات منطقی ما را خاموش و غیر فعال میکند!
در این چکیده، فرصتی خواهد شد که تفکر غیرمنطقی خود در مورد پول را بررسی کنیم و تجدید نظری در تصمیمگیری در مورد نحوه خرج کردن بکنیم.
تصور کنید که یک میلیون دلار در آتش میسوزد، انبوهی از اسکناسهای ۵۰ دلاری در حال سوختن هستند، چه احساسی را در شما اتفاق میفتد؟ احتمالا این احساس چیزی کمتر از وحشت و خشم افسارگسیخته نیست، درست است؟
این دقیقا همان کاری است که دو هنرمند بریتانیایی، موسس بنیاد K، در سال ۱۹۹۴ انجام دادند. آنها یک میلیون پوند را در آتش سوزاندند. به نظرتان انگیزه پشت کارشان چه بود؟
آنها برای اجرای یک اثر هنر مفهومی دست به چنین کاری زدند.
احتمالا میپرسید که چرا دو هنرمند چنین مبلغ هنگفتی را سوزاندند، پولی که میتوانست صرف خرید غذا برای کودکان بی سرپرست یا خانه برای بیخانمانها شود. چطور توانستند اینقدر خودخواه باشند؟
به گفته یکی از اعضای این بنیاد به نام بیل دراموند، آنها در واقع هیچ چیز واقعی را نابود نکرده بودند. در واقع آنها اعتقاد داشتند که فقط یک توده انبوه از کاغذ را به جای چیزی مثل سیب یا نان سوزانده بودند.
این هنر مفهومی، تضاد ذاتی پول را آشکار میکند. در حقیقت از جهاتی حق با دراموند است. پول کاغذی به خودی خود بی ارزش است. به این فکر کنید که اگر در جزیرهای دورافتاده زندگی میکردید که در آن چیزی برای خرید وجود نداشت، حتی اگر میلیونها دلار پول هم داشتید باز هم هیچ ارزشی نداشت.
اما ما در چنین جزیرهای زندگی نمیکنیم. یک میلیون پوند را میتوان با طیف عظیمی از کالا مبادله کرد. مثلا میتوانیم چندین کامیون سیب یا حتی یک باغ بزرگ سیب بخریم که بتواند بچههای چندین مدرسه را تغذیه کند.
اگر بنیاد K یک کشتی تفریحی یا یک حلقه الماس به ارزش یک میلیون پوند را نابود کرده بود، احتمالا با واکنش کمتری مواجه میشد. اما چیزی را نابود کرده بودند که اساسا چک سفیدی برای محقق کردن رویاها و آرزوهای بسیاری از مردم بود. قابل درک است که چرا این کار با واکنشهای زیادی روبرو شود.
واکنش شدیدی که این دو هنرمند دریافت کردند از یک حقیقت ساده ناشی میشود.
آنهم اینکه ما پول را با معانی دیگری تداعی میکنیم. در حقیقت پول معنای خیلی بیشتری از یک کاغذ برای ما دارد. همیشه با پولی که داریم رویاپردازی میکنیم. در رویاهایمان تصور میکنیم که با پولی که داریم چه کاری میتوانیم انجام دهیم تا زندگی بهتر، آسانتر و شادتری داشته باشیم. همیشه حسرت کسانی را میخوریم که از ما پولدارتر هستند.
پس معنای پول برای ما فراتر از یک کاغذ است و میتواند احساسات زیادی را در ما ایجاد کند.
نکته مهم اینجاست که خود پول مشکلی ندارد، اینکه ما اجازه میدهیم تا پول ناخودآگاه بر انتخابها، احساسات و حالتهای روانی ما تاثیر بگذارد، ایراد دارد.
ما از سنین پایین با مشاهده رفتارهای والدین خود شروع به یادگیری درمورد پول و درآمد میکنیم. اما دقیقا از چه سنی؟
در یک آزمایش در یک مهدکودک فنلاند، از گروهی متشکل از کودکان شش ساله خواسته شد تا یک نمایشنامه تئاتر با طراحی خود بسازند. همه تصمیمات، از داستان گرفته تا صحنه و انتخاب بازیگران، با آنها بود.
محقق مارلینا استولپ به مدت شش هفته آنها را زیر نظر گرفت و متوجه شد که پول بر مکالمات کودکان مهدکودکی غالب است. آنها دائما در مورد اینکه چه مقدار پول برای بلیط دریافت کنند و چه کالایی میتوانند بفروشند تا درآمد اضافی داشته باشند صحبت می¬کردند و این در حالی بود که ملاحظات مالی بخش الزامی کار نبود و آنها خودشان تصمیم گرفته بودند در مورد مسائل مالی با هم گفتگو کنند.
حتی جالبتر، مطالعات مختلفی نشان دادهاند که کودکان قبل از ورود به مهدکودک در مورد اینکه چگونه پول بر موقعیت اجتماعی تاثیر میگذارد، تفکرات ثابتی دارند.
در یک مطالعه، به کودکان پنج ساله دو عکس نشان داده شد و از آنها خواسته شد تا درباره ساکنان هر دو خانه حدس بزنند. یکی از عکسها مربوط به خانهای فرسوده با رنگهای کنده شده بود، دیگری خانهای زیبا و نو و تمیز بود. بچه های خردسال به سرعت گفتند که ساکنان خانه فرسوده «تنبل» و «بد» هستند. در واقع آنها بین خانه فرسوده و افراد تنبل ارتباط برقرار کرده بودند. این آزمایش نشان داد کودکان از سنین پایین پیامهای اجتماعی را دریافت میکنند.
مطالعاتی از این دست نشان میدهد که کودکان خردسال با مشاهده بزرگترها دانش در مورد پول و اهمیت آن را یاد میگیرند. پس چگونه میتوانیم بستر مناسبی را برای یادگیری مسائل مالی برای آنها فراهم کنیم؟
اولین روش این است که به طور کاملا شفاف درباره وضعیت مالی خانواده با آنها صحبت کنید. محققان دریافتهاند که بسیاری از کودکان بدون اینکه بدانند والدینشان چقدر درآمد داشتهاند یا چقدر پسانداز کردهاند، به بزرگسالی میرسند. این یکی از روشهای نادرست تربیت کودک در مورد وضعیت مالی خانه و نحوه عملکرد پول است.
نیل گادفری(روانشناس) پیشنهاد میکند که اگر بیان صریح در مورد مسائل مالی خانواده در خردسالی و حتی مالیات بستن بر پول تو جیبی کودکان داشته باشیم، به درک نحوه عملکرد پول در دنیای واقعی آنها، کمک بزرگی میکنیم.
اما همیشه عمل کردن مهمتر از حرف است. کودکان به اینکه خودمان چگونه رفتار میکنیم، بیشتر اهمیت میدهند تا حرفهایمان.
کودکان به سرعت رفتار والدین خود را یاد میگیرند. اگر به ولخرجیهای افراطی بپردازیم یا همواره نگران درآمد باشیم آن را احساس می کنند.
بهترین راهی که میتوانیم به فرزندانمان صلاحیت مالی را یاد بدهیم این است که ابتدا خودمان آن را یاد بگیریم.
اولین بار کی با مفهوم پول آشنا شدید؟
شاید مثلا برای اولین بار پدربزرگ یا مادربزرگتان در روز تولدتان یک اسکناس هدیه داده باشد. یا والدینتان قلکی برایتان خریده بودند و به شما یاد داده بودند تا هر پولی که داشتید درون قلک بریزید.
ما در کودکی به دلایل ظاهری شیفته پول میشویم. از نظر کودکان سکه، کالای باارزشی است. زیرا براق است، نقش و نگار جذابی و وزن قابل توجهی دارد. اسکناسهای کاغذی هم همینطور. زیرا از نظر آنها رنگهای عجیب و غریب دارند.
در عین حال وقتی که بزرگ میشویم، آن شیفتگی اولیه نسبت به پول همچنان در ما باقی میماند. در واقع هر چقدر تلاش میکنیم تا ایدههای منطقی در مورد نگهداری پول و پس انداز را در خودمان ایجاد کنیم، اما همچنان کاملا غیرمنطقی شیفته اسکناسها و پول میشویم.
در جامعه مدرن نیز پول، اهمیت نمادین زیادی دارد. شاید به همین دلیل است که وقتی بنیاد K آن دسته از اسکناسها را سوزاند، مردم بسیار ناراحت شدند. تا حدی که در کشورهایی مانند استرالیا و ایالات متحده، تخریب پول غیرقانونی اعلام شد.
ظاهر پول نیز همواره موضوع مورد بحث در بین سیاستمداران بوده است. هیچ بحثی داغتر از این نیست که عکس چه کسی روی اسکناسهای کشور گذاشته شود!
به عنوان مثال، زمانی که بانک انگلستان تصمیم گرفت عکس الیزابت فرای، یک اصلاح طلب و طرفدار الغای بردهداری و جنبش اصلاح زندانها را جایگزین عکس وینستون چرچیل، سیاستمدار انگلیسی کند، بحث بسیار تندی در کشور شکل گرفت. به حدی که فعالان فمینیستی تهدید به مرگ شدند.
این موضوع نشان میدهد که پول تا چه اندازه میتواند نماد ملی گرایی و نفوذ اقتصادی شود. همچنین در اتفاقی دیگر، بسیاری از دولتهای اروپایی برای تغییر ارز یورو به عنوان پول ملی در سال ۲۰۰۲ با مخالفت شدیدی از سوی مردم مواجه شدند. چرا که پولی که برای تمام مردم آشنا بود ناگهان با یک ارز کاملا ناآشنا جایگزین شد. احتمالا بخشی از واکنشها نیز به دلیل حس نوستالژی که ارز قبلی به آنها میداد بوده؛ مردم دوست دارند از پولی که والدین و پدربزرگ و مادربزرگشان برای نسلها از آن استفاده کردند استفاده کنند.
تغییرات واحد پولی، مشکلات عملی زیادی را نیز به همراه دارد. وقتی مجبور میشویم از پولی که آشنایی چندانی با آن نداریم استفاده کنیم، نمیتوانیم چندان با آن ارتباط بگیریم و مانند سکههای بازیهای کامپیوتری غیرواقعی بنظر میرسند و در نهایت منجر به این میشود که هزینه واقعی کالاها را دست کم بگیریم. به عنوان مثال در کشور ایتالیا پس از تغییر لیر ایتالیا به ارز یورو، همه چیز از نظر مردم ارزانتر شده بود، در صورتیکه در واقعیت، قیمت هیچ کالایی تغییر نکرده بود. اما چون لیر ایتالیا که در واحد هزار هستند به پولهای تک رقمی یورو تبدیل شده بودند، این تصور اشتباه در ذهن مردم شکل گرفته بود.
اسکناسها و سکهها از نظر ظاهری جذاب و از نظر سیاسی نمادین هستند.
اما چه اتفاقی افتاد که انسان به فکر استفاده از سیستمهای اعتباری و ارز مجازی شد؟
در سیستمهای مالی مجازی چگونه به پول نگاه میکنند؟
از روزی که در کودکی به ما قلک داده شد، همه ما با اهمیت پس انداز پول آشنا شدیم. هر چه قدر بزرگتر شدیم، اهمیت پس انداز هم برایمان بیشتر شد و نگران این شدیم که اگر از همین امروز پس انداز بازنشستگی را شروع نکنیم چه اتفاقی خواهد افتاد؟ با این حال چرا با وجود برنامهریزیهای فراوان، پس انداز کردن برایمان اینقدر سخت و دشوار است؟
ما به خودی خود در پس انداز کردن مشکل داریم، افزایش کارتهای اعتباری نیز بر کاهش توانایی ما در پسانداز کردن تاثیر به سزایی گذاشته است.
آمارها نشان میدهد که بدهیهای افراد در بریتانیا از سال ۱۹۹۰، یعنی از زمانی که کارتهای اعتباری به طور گسترده در بازار عرضه شد، تا سال ۲۰۱۳ سه برابر شد. بنظرتان چرا؟
مطالعات نشان داده که مردم کارتهای اعتباری و پول نقد را با دید کاملا متفاوتی نگاه میکنند. هرچند از نظر تئوری، پولی که خرج میکنیم کاملا یکسان است، اما وقتی با کارتهای اعتباری خرید میکنیم، قیمت آن کالا کمتر به نظر میرسد.
این فرضیه در آزمایشی بر روی دانشجویان MIT تایید شد. از آنها خواسته شد تا برای بلیطهای مسابقه بسکتبال قیمتی پیشنهاد دهند. به نیمی از آنها گفته شد که فقط میتوانند با پول نقد پرداخت کنند و نیمی دیگر فقط میتوانستند از کارتهای اعتباری استفاده کنند. شاید تعجب آور باشد اما گروه نقدی به طور میانگین نصف آن چیزی که گروه کارت اعتباری پیشنهاد داده بود، اعلام کردند.
نه تنها تصورات ما از پول نقد و اعتباری غیرمنطقی است، بلکه در مورد آینده نیز تصوراتی داریم که مطابق با واقعیت نیست.
به عنوان مثال، عموما تصور میکنیم که در آینده درآمدمان رشد چشمگیری خواهد کرد و میتوانیم پول بیشتری پس انداز کنیم. درواقع با این خوشبینی غیرمنطقی، به طور مداوم پسانداز را به فردای فرضی میاندازیم، فردایی که در آن درآمدهای کلان و انضباط مالی پولادینی خواهیم داشت.
اما حقیقت این است که تغییر رفتار به اندازهای که تصور میکنیم، آسان نیست. بهترین شاخصی که نحوه مدیریت پول ما را در آینده پیشبینی میکند این است که ببینیم در حال حاضر چگونه با پول برخورد میکنیم.
البته این بدان معنا نیست که پاهایمان را روی هم بگذاریم و از تلاش برای پس انداز دست برداریم. واقع بین بودن در مورد رفتارهایمان این فرصت را به ما میدهد تا استراتژیهای عملی را که واقعا میتواند کارساز باشند را به کار بگیریم. برای مثال، میتوانیم در حسابهایی که ما را به خاطر برداشت زودهنگام از آن جریمه میکنند، پسانداز کنیم. یا در طرحهایی مانند برنامه Save More Tomorrow شرکت کنید، که در آن یاد بگیرید متعهد شوید هر بار که حقوق دریافت کردید درصد بیشتری از درآمد خود را پس انداز کنید. مطمئن باشید با تغییر استراتژی در دراز مدت میتوانید پس انداز خود را تا حد زیادی افزایش دهید.
تصور کنید در سوپرمارکتی در حال خرید لوازم آشپزخانه هستید. یک بطری شیشه جین توجه شما را به خود جلب میکند، اما وقتی قیمت روی آن را میبینید از خریدش منصرف میشوید چون قیمت بیست دلاری برای این کالا به نظر خیلی گران میآید.
حالا تصور کنید که هفته بعد به یک سفر تفریحی رفتهاید و در حال آفتاب گرفتن، یک بطری جین و تونیک سفارش میدهید. قیمت هر کدام سی دلار است، اما شما اهمیتی به قیمت آن نمیدهید و بیمعطلی سفارش میدهید.
اکثر ما معمولا در مورد خرج کردن پول تصمیمات متناقض میگیریم.
در دنیای مبادلات پولی، یک دلار همیشه و در هر شرایطی به اندازه یک دلار ارزش دارد، اما ارزش همین یک دلار در دنیای روانشناسی انسان یکسان نیست.
این مفهوم را ریچارد تالر «حسابداری ذهنی» مینامد که در پس ذهن همه انسانها وجود دارد. ما در ذهن خود حسابهای مختلفی داریم. دستهبندی و حتی امکان وجود این حسابها بر عهده سیستم حسابداری ذهنی ما است.
برای مثال، یک کارمند ممکن است یک حساب «هزینههای روزانه»، یک حساب «مواد غذایی»، یک حساب «سفر» و غیره داشته باشد. حسابداری ذهنی توضیح میدهد که چرا همان شخصی که در سوپرمارکت قناعت به خرج میدهد و کم خرج میکند، در سفر پول کمی که دارد را برای یک نوشیدنی خرج میکند. در حقیقت تالر میگوید خرید اولی از حساب «مواد غذایی» رفته است، در حالی که خرید دومی از حساب «سفر» پرداخت شده است. به گفته تالر، حسابداری ذهنی باعث میشود ما در حساب «سفر» دست و دلبازتر شویم و بیشتر ولخرجی کنیم!
علاوه بر حسابداری ذهنی، ما دارای تفکر نسبی نیز هستیم. به عبارتی بهتر، ما ارزش متفاوتی را به پول نسبت به کل مبلغی که میخواهیم خرج کنیم قائل میشویم.
به عنوان مثال، تصور کنید در تعطیلات هستید و میخواهید دوچرخهای کرایه کنید. دو انتخاب دارید. میتوانید دوچرخه را به قیمت ۲۵ دلار از محلی که هستید اجاره کنید یا اینکه ۱۵ دقیقه از محل خود پیادهروی کنید و با قیمت ۱۰ دلار اجاره کنید. اکثر ما تقریبا دومی را انتخاب میکنیم، به هر حال ۱۰ دلار قیمت یک ناهار خوب است و ارزشش را دارد!
حالا تصور کنید که قرار است یک ماشین بخرید. یکی را میتوانید در همان نمایشگاه بخرید اما ماشین دیگری را با ۱۵ دلار تخفیف از نمایشگاهی با ۱۵ دقیقه پیادهروی بخرید. جای تعجب نیست که بسیاری از ما به کاهش ۱۵ دلار اهمیتی نمیدهیم. زیرا وقتی قرار است هزاران دلار برای ماشین هزینه کنیم، ۱۵ دلار چه اهمیتی دارد؟ به طور نسبی، اصلا زیاد نیست.
در حقیقت تفکر نسبی کار خودش را میکند. البته حسابداری ذهنی در اینجا نیز قابل مشاهده است. درواقع خرید یک ماشین از حسابی بسیار بزرگتر از حساب یک گردش تفریحی با دوچرخه است. ۱۵ دلار هنوز هم میتواند یک ناهار خوشمزه باشد، اما تفکر نسبی به ما میگوید که ارزش تلاش کردن را ندارد.
تاجری به نام رودی کورنیاوان با فروش شرابهای قدیمی کمیاب، توانست بیش از ۳۶ میلیون دلار در سال بفروشد و ثروت زیادی به دست آورد. او با کت چرمی سفید که نماد تجاریش بود و سگ پشمالوی فرانسوی که همیشه همراهش بود، استایل به شدت عجیب و غریب و خاصی داشت. به دلیل جذابیت ظاهریش افراد بانفوذ زیادی حاضر شدند تا اسپانسر شرکت او شوند.
بعدها معلوم شد که ادعای کورنیاوان دروغی بیش نبود. در واقع، او شرابهای معمولی ارزان قیمت را با قیمت گزافی با برچسبهای فانتزی میفروخته. چیزی که جای تعجب دارد این است که او چگونه توانسته بود، این تعداد از مردم را گول بزند. حتی شراب شناسان معروف علیرغم اینکه ظاهرا دارای قوه چشایی بسیار قوی هستند، اما فریب بلوف او را خورده بودند.
دلیل آن بسیار ساده است: انسانها به راحتی دچار سوگیری تایید میشوند.
این سوگیری به معنای این است که اطلاعات جدید را طوری تفسیر میکنیم که باورها یا فرضیههای قبلی ما را تایید کنند. یعنی از قبل به متخصصان شراب گفته شد که میخواهند یک پینو نوآر(نوع خاصی از شراب) پنجاه ساله نفیس را که هزاران دلار ارزش دارد برایشان بیاورند. طبق سوگیری تایید قوه چشایی آنها آماده شده بود تا یک طعم متفاوتی را بچشند. در حقیقت به جای اینکه خودشان تحقیق و آزمایش کنند، تحت تاثیر حرفهای دیگران قرار گرفته بودند.
تیمی از محققان موسسه فناوری کالیفرنیا یک مطالعه علمی دقیق در مورد این پدیده انجام داد. آنها در حالی که فعالیت مغز شرکت¬کنندگان را تحت نظر گرفته بودند، به آنها مقداری شراب قرمز دادند.
وقتی شرکت کنندگان از شرابی که محققان وانمود کردند گران است نوشیدند، قشر پیش پیشانی مغزشان فعال شده بود. قشر پیش پیشانی بخشی از مغز است که تجربیات لذتبخش را ثبت میکند. بنابراین حتی اگر آنها واقعا شراب سوپرمارکتی ارزان قیمت را مینوشیدند، فقط به دلیل اینکه به آنها گفته شده بود قرار است شراب گران قیمتی بنوشند، تجربه واقعی نوشیدن یک شراب ناب را داشتند.
سوگیری تایید همین قدر در تجارب زندگی تاثیرگذار است.
سوگیری تایید حتی بر تسکین درد هم اثرگذار است. مطالعات نشان داده که مسکنهای گرانقیمت از یک برند معروف، یک سوم موثرتر از همتایان خود ارزیابی میشوند. حتی اگر ترکیبات قرصها دقیقا یکسان باشد.
گران قیمت بودن به همراه شهرت برند باعث میشود مردم باور کنند که آن دارو موثرتر است و به لطف این باور، واقعا هم تاثیر بیشتری دارد.
نکته مهمی که باید از این موارد بدانیم این است که دانستن سوگیری تایید لزوما به این معنی نیست که ما باید همیشه ارزانترین مارک را بخریم. به هر حال، اگر یک مسکن موثر باشد، چه اثربخشی آن ناشی از مواد تشکیل دهنده آن باشد و چه به دلیل شهرت برند، مفید است. اما آگاهی درست از سوگیری تایید در تصمیم گیری بهتر به شما کمک میکند. حداقل باعث میشود از شراب کلاهبرداران دوری کنید.
ما عموما به این فکر میکنیم که پول میتواند انسان را به انجام هر کاری تشویق کند.
آیا اگر حقوقی در کار نبود، هر روز بیدار میشدیم و سر کار میرفتیم؟ احتمالا نه.
محققان دهها سال را صرف بررسی این موضوع کردند که چگونه پول میتواند رفتارهای انسانها را تغییر دهد؟ نتایج تحقیقات بسیار پیچیده و عجیب بود.
به عنوان مثال، نتایج یکی از تحقیقات نشان داد که افزایش حقوق همیشه باعث نمیشود افراد بیشتر کار کنند. مثلا در کارهای تکراری و فیزیکی مانند چیدن توت، اگر به کارگران به جای پرداخت ساعتی، به ازای تعداد سبدی که پر کردهاند دستمزدشان را پرداخت کنیم بیشتر کار میکنند.
در واقع کارگران زمانی که بهره وری آنها به طور مستقیم با فیش حقوق آنها در ارتباط باشد، انگیزه بیشتری برای کار دارند.
در تحقیقی دیگر مشخص شد که دستمزدهای بالاتر برای متخصصان کارکشتهای مانند پزشکان یا بانکداران ممکن است هیچ اثری نداشته باشد. زیرا اغلب افرادی که در این حیطهها کار میکنند، انگیزهای درونی برای انجام این کار دارند. بسیاری از این افراد این مشاغل را ارزشمند، معنادار و معنوی میدانند و صرفا برای بدست آوردن پول زیاد این مشاغل را انتخاب نمیکنند.
برخی دیگر هیجان کار در یک محیط پر ریسک را دوست دارند. البته همه افراد دوست دارند در پایان ماه حقوق بالایی دریافت کنند، اما پول تنها یک دلیل از انگیزه تلاش آنهاست.
در بسیاری از مواقع، تلاش برای تشویق افراد به کار بیشتر با افزایش حقوق میتواند نتیجه معکوس داشته باشد زیرا در این حالت انگیزه درونی و ذاتی آنها را از بین میبرید و با یک انگیزه بیرونی جایگزین میشود. در نتیجه بعد از مدتی به آن انگیزه بیرونی و پاداش گرفتن با پول عادت میکنند و ممکن است حتی از فعالیتهایی که قبلا داوطلبانه انجام میدادند دست بکشند چون دیگر انگیزهای درونی برای کار بیشتر ندارند.
آزمایشی که توسط ادوارد دسی انجام شد این موضوع را اثبات کرد. او گروهی از دانشجویان روزنامهنگاری را انتخاب کرد و به نیمی از آنها گفت که به ازای هر تیتر خوبی که بنویسند، پاداش نقدی دریافت میکنند. نیمی دیگر انتظار دریافت چیزی را نداشتند. در پایان آزمایش، گروه بدون دستمزد دو برابر زودتر از گروه پولی تیترهای خوبی نوشتند و حضور در جلسات طوفان فکری گروه بدون دستمزد در طول آزمایش بالاتر بود.
در گروه پرداختی، پس از کاهش پاداش نقدی، حضور افراد به طور چشمگیری کاهش پیدا کرد. به عبارت بهتری پاداش نقدی، انگیزه آنها را برای انجام کاری که دوست داشتند از بین برد.
البته در مورد پاداشها یک استثنا هم وجود دارد. زمانی که پاداش برای غافلگیر کردن داده شود میتواند انگیزه افراد را افزایش دهد.
دریافت پولی که انتظارش را نداریم و فقط برای قدردانی از کار خوبی که انجام دادیم، میتواند انگیزه ما را افزایش دهد. اما اگر چنین پاداشهایی نیز عادی شوند دیگر جنبه انگیزشی ندارند. بلکه آن را به عنوان بخشی از دستمزد همیشگی خود میبینیم که اگر آن را دریافت نکنیم ناراحت می شویم.
عملکرد شغلی تنها موضوعی نیست که پول به عنوان یک انگیزه بالقوه در آن اثرگذار باشد، بلکه در برخی از مشکلات اجتماعی مانند ترک رفتار اعتیاد آور و حتی نمرات امتحانات در مدارس نیز تاثیرگذار بوده است. اما آیا واقعا پول میتواند چنین مشکلاتی را حل کند؟
در سال ۲۰۰۷، در یک آزمایش بحث برانگیز، ۹.۴ میلیون دلار را بین سی و شش هزار دانشآموز در سراسر ایالات متحده در ازای قبولی در آزمون پخش کردند. نتایج نشان داد در حالی که پیشرفتهای کوچکی وجود داشت اما در کل پول تاثیر زیادی بر نتایج نداشت.
در آزمایشی دیگر پول دادن به عنوان پاداش تفاوت زیادی در عملکرد دانش آموزان ایجاد کرد.
در کلمبیا به دانشآموزان دبیرستانی در صورت فارغالتحصیل شدن از دبیرستان پاداش نقدی معادل سیصد دلار آمریکا داده شد. نتایج قابل توجه بود؛ سطح فارغ التحصیلی از ۲۲ درصد به ۷۲ درصد در عرض چند سال افزایش یافت!
چرا نتایج این دو آزمایش اینقدر متفاوت است؟
مهمترین دلیل، تفاوت موقعیت جغرافیایی است. در کلمبیا سیصد دلار مبلغ کمی نیست. چنین پاداش قابل توجهی به یک انگیزه قوی تبدیل شده بود. زیرا این میزان پاداش، این امکان را برای دانشآموزان کمدرآمد فراهم کرده بود که به جای ترک تحصیل و یافتن کار، درس خواندن را ادامه دهند.
نکته دیگری که باید توجه داشته باشیم این است که انگیزه مردم فقط کسب درآمد زیاد نیست. در شرایطی، جایزه نقدی کم میتواند انگیزه مفیدی باشد. به عنوان مثال، آزمایشهایی که پاداش نقدی کم به اندازه ۲ دلار برای پاداش ترککنندگان سیگار یا کوکائین داده بودند، موفقیت آمیز بود.
در اینجا یک سوال مهم مطرح میشود: اگر پول میتواند در ترک سیگار کمک کند آیا میتوان از آن برای ترویج رفتارهای مثبت مدنی نیز استفاده کرد؟
در آزمایشی سیاست گذاران مشوقهای نقدی را با هدف ترویج اهدای خون، برای اهداکنندگان در نظر گرفته بودند. البته چنین آزمایشی از نظر اخلاقی کمی پیچیده بود، زیرا خطر تغییر مفهوم اساسی اهدای خون را به همراه داشت. انجام داوطلبانه اهدای خون در طولانی مدت باارزش تر از دادن پاداش در ازای اهدای خون است.
انجام داوطلبانه اهدای خون، جنبه نوع دوستانه مردم را پرورش میدهند اما وقتی به اهدا کنندگان پاداش نقدی داده شود، انگیزههای نوع دوستانه و داوطلبانه افراد از بین میرود.
این بدان معناست که پولی شدن اهدای خون در طولانی مدت میزان اهدای خون را کاهش میدهد و آنهایی که در ازای پول نقدی اهدای خون میکنند، اگر احتیاجی به پول نداشته باشند، دیگر تمایلی به اهدای خون نخواهند داشت.
در سال ۱۹۹۸، هنگامی که ویلیام پست در یک قرعه کشی شانزده میلیون دلار برنده شد به نظر میرسید که او خوشبخت ترین انسان روی کره زمین است و از این به بعد قرار است به تمام رویاهایش برسد. قطعا همه ما آرزوی برنده شدن در چنین قرعه کشیای را داریم.
اما متاسفانه واقعیت چنین نبود. برنده شدن در قرعه کشی برای ویلیام پست مانند یک نفرین بود چرا که در عرض پنج سال ورشکست شد، حکم زندان گرفت و شش بار ازدواج کرد و طلاق گرفت. واضح است که پول زندگی او را بهتر نکرده بود.
البته مثال ویلیام پست بسیار نادر است، اما بررسی سایر برندگان قرعه کشی نیز نشان داد که برنده شدن پول زیاد به تنهایی باعث داشتن یک زندگی شاد نمیشود.
برندگان قرعهکشی طی فرآیندی به نام «اصل خوگیری لذت» خیلی سریع به ثروت جدید خود عادت میکنند. به عنوان مثال فرض کنید در سفری تفریحی برای اولین بار به یک هتل مجلل میروید. قطعا برای اولین بار تجربه هیجان انگیزی است، زیرا برای اولین بار همه چیز را تجربه میکنید. اما اگر هر آخر هفته در همان هتل لوکس اقامت کنید، احتمالا بعد از مدتی برایتان عادی میشود و دیگر لذت بخش نیست.
در حقیقت برای رسیدن به خوشبختی حقیقی، به چیزی بیش از وسایل مجلل و تجربیات گران قیمت نیاز داریم.
آنچه که اهمیت دارد این است که علاوه بر تلاش برای افزایش ثروت، به چیزهایی که داریم توجه کنیم و شکرگزار باشیم. به این مسئله “روانشناسی مثبت گرا” میگویند.
در حالی که پول ممکن است ما را به اقامت در هتل مجلل برساند، اما ممکن است مانع از آن شود که بتوانیم از این تجربه لذت ببریم.
البته این بدان معنا نیست که پول باعث خوشبختی نمیشود. هرکسی که به نحوی نگران پرداخت اجارهبها باشد، این موضوع را تایید می¬کند که پول عامل مهمی در خوشبختی است.
نگرانی دائمی در مورد خرج و مخارج باعث میشود مغز ما مقدار زیادی هورمون کورتیزول ترشح کند و ترشح این هورمون بر توانایی تصمیمگیری، شادکامی و حتی سلامت جسمانی ما تاثیر منفی میگذارد.
متاسفانه انگ اجتماعی نیز فقط اوضاع را بدتر میکند. برای مثال، افراد بیخانمان چنان از جامعه طرد میشوند که متاسفانه بسیاری از مردم از آنها تنفر یا حتی انزجار دارند.
افرادی که از نظر مالی دچار مشکل هستند، اغلب به خاطر شرایط خود از سوی دیگران سرزنش میشوند و به دلیل گرفتن تصمیماتی مانند گرفتن وامهای روزمزد با بهرههای زیاد و نزول، احمق فرض میشوند. برای افرادی که در چنین موقعیتهایی هستند، برنده شدن پول زیاد واقعا میتواند به زندگیشان کمک کند.
آزمایشی در کنیا نشان داد که دادن هزار و پانصد دلار پول نقد به افرادی که در فقر شدید زندگی میکنند، سطح استرس آنها را به شدت کاهش میدهد و کیفیت زندگیشان را بهبود میبخشد.
نتیجهای که میتوانیم از این بخش بگیریم چیست؟
تغییر ناگهانی ثروت میتواند ما را شادتر کند. اما پس از برآورده شدن نیازهای اساسی، شادی اولیه به سرعت از بین میرود.
امروزه مفهوم پول به قدری پیچیده شده است که تقریبا غیرممکن است بتوانید همیشه منطقی با آن برخورد کنید.
ما معمولا مقداری پولی که داریم را بیش از حد تخمین میزنیم و نسبت به پس اندازمان در بازنشستگی خیلی خوشبین هستیم.
همچنین به شدت مستعد سوگیری تایید هستیم که باید به آن توجه داشته باشیم.
برای اینکه بتوانیم رفتار خود را تغییر دهیم و تصمیمات قدرتمندی در مورد نحوه خرج کردن پول بگیریم، ابتدا باید با تفکرات غیرمنطقی خود آشنا شویم.
یک توصیه:
هرگز لطف و محبت دوستانتان را با پول جبران نکنید.
اگر دوستتان به شما لطف بزرگی کرد مانند کمک در تدارک دیدن یک مهمانی، ممکن است وسوسه شوید که به نشانه تشکر مبلغی را به او بپردازید. اما این کار در طولانی مدت کمک دوستانه را به یک تراکنش مالی تبدیل میکند و به طور بالقوه باعث برانگیختن عصبانیت میشود زیرا ممکن است دوست شما میزان پولی که به او میدهید را دستمزد در نظر بگیرد و مقدار پولی را که به او میدهید را با آنچه که یک غذاساز حرفهای خواهد داد یا با مقدار پولی که او میتوانست در شغل خود دریافت کند مقایسه کند.
بنابراین اگر میخواهید از او تشکر کنید بهتر است یک دسته گل و مقداری شکلات انتخاب کنید. به این ترتیب، شما محبت او را بدون تعیین کمیت آن از نظر مالی گرامی میدارید.