کتاب “اطاعت از اتوریته” (1974) به بحث در مورد برخی از تاریکترین جنبههای ذهن انسان میپردازد. این کتاب به مسائلی پیچیده مثل دلایل پیروی از دستورات و میزان تحمل ما هنگام پیروی از دستور اشاره دارد. با استفاده از آزمایشهایی که خود نویسنده انجام داده، خواهید آموخت که چگونه حتی افراد بااخلاق هم میتوانند در شرایط خاص به هیولاهایی بیرحم تبدیل شوند.
استنلی میلگرام یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین دانشمندان در زمینه روانشناسی اجتماعی است. آزمایش معروف “میلگرام” در دانشگاه ییل، امروزه در کتابهای روانشناسی و علوم عمومی مختلف آمده است.
چگونه هر کسی میتواند به یک هیولا تبدیل شود؟
وقتی کلماتی مانند اطاعت، دستور و فرمان را میشنویم، به یک دیکتاتور تمامیتخواه یا یک فرقه مذهبی فکر میکنیم. اما اطاعت بخشی جداییناپذیر از ساختار سلسله مراتبی جامعه است. ما از قوانین، یا مدیران در محل کار یا والدین و غیره اطاعت میکنیم.
بدون اطاعت، جامعه ممکن است عملکرد درستی نداشته باشد. پس مشکل چیست؟ مشکل اینجا است که جنبههای تاریکی هم در اطاعت وجود دارد. در طول تاریخ، این امر باعث شده افراد عادی به قاتل و شکنجهگر تبدیل شوند و به نسلکشی و جنایات جنگی دست بزنند.
چه مکانیزمی باعث میشوند این کارها را انجام دهیم؟ در این کتاب، میبینیم که چقد مستعد اطاعت از قدرت هستیم. همچنین آزمایش کلاسیک میلگرام را بررسی خواهیم کرد و خواهیم دید که چگونه افرادی درستکار به راحتی از مسیر اخلاقی خود منحرف میشوند.
به دوران کودکی خود فکر کنید. وقتی معلم به شما میگفت ساکت باشید، یا والدینتانتان میگفتند زبالهها را بیرون ببرید، آیا به حرف آنها گوش میکردید؟ اسم کاری که میکردید، اطاعت بود. البته کار شما هیچ مشکلی نداشت. با این حال، اطاعت همیشه هم بیضرر نیست. اطاعت ریشه اصلی بسیاری از جنایات، از جمله قتل عامها و نسلکشیها است. به عنوان مثال، نسلکشی میلیونها یهودی در طول هولوکاست توسط افرادی انجام شد که از دستورات پیروی میکردند. در حالی که افراد شجاع سعی کردند با این فجایع مبارزه کنند، اکثر آلمانیها در برابر دولت هیتلر مقاومت نکردند، این موضوع باعث شد بسیاری از مردم در اردوگاههای کار اجباری قتل عام شوند و اجساد روی هم انباشته شدند.
سپس جنگ ویتنام پیش آمد. در این جنگ، ایالات متحده غیرنظامیان بیگناه را با بمب میسوزاند و سربازان به زنان و کودکان تجاوز کرده و آنان را میکشتند. با این حال، این سربازان وقتی بر میگشتند، خود را بیگناه میدانستند. آنها چگونه میتوانستند پس از انجام چنین اعمال وحشتناکی، چنین ادعایی داشته باشند؟ خوب، آنها میگفتند که فقط از دستورات پیروی میکردند. اطاعت بیچون و چرا از یک مقام بالاتر در اکثر فجایع تاریخ مشهود است. چه سربازان نازی، یا فردی معمولی در کناریک مقام ارشد. افراد از دستورات پیروی میکنند، با این خیال که گناه اصلی متوجه فرمانده است.
اکثر مردم میگویند که هرگز حاضر نیستند به یک انسان دیگر آسیب بزنند. هنگام بررسی جنایات تاریخی، اکثر ما ادعا میکنیم که هرگز فرمان قتل یا آسیب رساندن به دیگران را اجرا نخواهیم کرد. ما (به اشتباه) به استانداردهای اخلاقی خود اعتماد میکنیم تا حیواناتی ظالم نباشیم که حاضر به اجرای هر دستوری است. بدون یک نقطه مرجع، نمیتوان گفت که تحت فشار یک قدرت بالا، چقدر ممکن است بیرحم شویم. اینجاست که آزمایشهای این کتاب اهمیت پیدا میکنند.