کتاب پوتین (2020) روایتی تکان دهنده از فساد و طرح های سیاسی است که در اطراف رئیس جمهور بدنام روسیه، ولادیمیر پوتین و حلقه نزدیک او میچرخد. کا.گ.ب به عنوان نیروی پلیس مخفی اتحاد جماهیر شوروی سابق شناخته می شود. اما این تنها نقش آن مجموعه در دولت و اقتصاد شوروی نبود. کتاب، روایت میکند که چگونه KGB قدرت خود را از دست داد، آن را پس گرفت و از آن زمان تاکنون از آن بهره برداری میکند.
کاترین بلتون یک روزنامه نگار تحقیقی است که اکنون به عنوان خبرنگار ویژه رویترز مشغول به فعالیت است. او پیش از این به عنوان خبرنگار فایننشال تایمز در مسکو و سپس خبرنگار حقوقی آن خدمت میکرد. او در سال 2008 نامزد دریافت جایزه روزنامهنگار تجاری سال جوایز در جشنواره مطبوعات بریتانیا شد.
بسیاری از افراد ولادیمیر پوتین را با عنوان «رئیس جمهور تصادفی روسیه» میشناسند. که البته این موضوع به خاطر روند انتخاب شدن او به عنوان رییس جمهور این کشور برمیگردد.
پوتین خیلی سریع توانست به قله قدرت روسیه برسد. حتی زمانی که او نخست وزیر روسیه شد، بسیاری از سیاستمداران و کارشناسان از انتخاب او شوکه شده بودند، چه برسد به آنکه بخواهد روزی رییس جمهور شود.
اما به نظر میرسد که به قدرت رسیدن پوتین واقعا هم تصادفی نبوده است. در واقع، از زمانی که او به شهرداری لنینگراد ( Leningrad) پیوست، ماموران سابق کا.گ.ب از نزدیک او را زیر نظر داشتند تا میزان وفاداری او را بسنجند و پتانسیل تصویر عمومی او به عنوان یک سیاستمدار رده بالا را بررسی کنند.
پوتین آشنایی بسیار نزدیکی با عوامل کا.گ.ب داشته و دارد. حتی در دوره ریاست جمهوریش، قدرت عوامل اطلاعاتی، به شدت جایگاه او را تثبیت کرده بود.
اما داستان زندگی ولادیمیر پوتین چه بوده و چطور به این مقام رسیده است؟
ولادیمیر پوتین از کودکی آرزوی پیوستن به کا.گ.ب، نیروی پلیس مخفی اتحاد جماهیر شوروی را داشت.
او مشتاق بود که راه پدرش را دنبال کند؛ تا جاییکه حتی در دوران دانش آموزی هم به دفتر محلی کا.گ.ب لنینگراد رفت و درخواست ورود به کا.گ.ب را کرد.
پوتین در تمام دوران تحصیلش در برنامهها و کلاسهایی مثل جودو ثبت نام میکرد که مورد تایید دفتر کا.گ.ب بود. او در این کلاسها بسیار سختکوش بود. همزمان، با شرکت در کلاسهای جودو، تمرین کنترل خشم و پرخاشگری را نیز انجام میداد و خشم خود را کنترل و تخلیه میکرد.
در نهایت پوتین توانست وارد سرویس اطلاعی شوروی شود و در سال ۱۹۸۵ طی ماموریتی به شهر درسدن (Dresden) در آلمان شرقی رفت. در آنجا بود که برای اولین بار با ماموریتهای مخفی، قاچاق و ترور مواجه شد.
زمانی که ولادیمیر پوتین به درسدن رسید، این شهر صرفا یک منطقه دور افتاده در آلمان شرقی بود و کلا فقط شش افسر کا.گ.ب در آنجا مستقر بودند. آن هم در دورهای که آلمان شرقی در آستانه فروپاشی قرار داشت و حزب کمونیست حاکم در خطر سقوط بود.
با توجه به این جزییات، کا.گ.ب یک ماموریت مخفی به نام عملیات لوچ (Luch) را آغاز کرد. هدف از این عملیات، ایجاد شبکه ای از عوامل سیاسی بود تا حتی در صورت یکپارچه شدن دو آلمان، حضور کا.گ.ب در آلمان تضمین شود.
جزییاتی از نقش پوتین در این عملیات به بیرون درز نکرده و نمیدانیم که دقیقا او چه نقشی داشته است. اما میدانیم که پوتین در نهایت به افسر اصلی رابط کا.گ.ب با استاسی (Stasi)، پلیس مخفی آلمان شرقی تبدیل شد. او حتی کارت شناسایی استاسی خود را داشت و به ساختمانهای استاسی نیز دسترسی؛ امکانی که جذب ماموران برای عملیات لوچ را برای او آسانتر کرد.
تروریسم نیز بخش عمدهای از این ماموریت بود. مخصوصا پلیس مخفی آلمان که با جناح ارتش سرخ درگیر بود. ارتش سرخ یک گروه مارکسیستی در آلمان غربی بود که از منافع کا.گ.ب در آلمان غربی محافظت می کرد. مثلا در یک مورد، رئیس یک موسسه مالی بزرگ به نام دویچه بانک (Deutsche Bank) در حال رانندگی به سمت محل کارش بود که یک نارنجک در ماشینش منفجر شد و او بلافاصله کشته شد.
البته این احتمال وجود دارد که انفجار توسط یکی از اعضای جناح ارتش سرخ انجام شده باشد. این گروه، تکنیکهای دقیق انفجار نظامی را در کمپهای آموزشی وابسته به استاسی آموخته بود. با مرگ رئیس، دویچه بانک ضعیف شد و یک بانک وابسته به استاسی فرصتی برای قدرت یافتن پیدا کرد. این عملیات مخفیانه با کا.گ.ب و استاسی تنها شروعی برای به قدرت رسیدن طولانی مدت پوتین بود.
در زمان اتحاد جماهیر شوروی، حزب کمونیست حاکم و کا.گ.ب مانند یک روح در دو بدن بودند. فهرست پولشوییها و جرایم مالی که آنها با هم مرتکب میشدند عملا بی پایان بود.
یکی از طرحهای مشترک آنها، قاچاق فیزیکی میلیونها دلار پول به خارج از کشور بود که به دست برای گروههای چپگرا برسد. این عملیات توسط کا.گ.ب انجام شد.
از نظر قانونی، این بودجه باید از کمکهای مالی به حزب کمونیست برداشت میشد. بر همین اساس، دولت پول خود را برای اعضای حزب کمونیست فرستاد و سپس از طریق کا.گ.ب آن را به خارج از کشور منتقل کرد.
با حمایت حزب کمونیست، کا.گ.ب اساسا کنترل امور مالی و اقتصاد کل کشور را در اختیار داشت؛ اما این روند در عصر اصلاحات که تحت رهبری بوریس یلتسین ( Boris Yeltsin) بود، تغییر کرد. کسی که در سال ۱۹۹۱ ریاست جمهوری را از میخائیل گورباچف (Boris Yeltsin) تحویل گرفت.
در اکتبر ۱۹۹۱، رئیس جمهور یلتسین دستور لغو کا.گ.ب را امضا کرد که طبق این دستور کا.گ.ب، به چهار بخش داخلی و جداگانه تقسیم شد. هرچند که با وجود این تغییرات، عوامل سابق کا.گ.ب همچنان به عنوان مشاور در خدمت دولت بودند. آنها مناصب دولتی را در اختیار داشتند و در نیمه اول دهه ۱۹۹۰، بخش نفت را نیز کنترل میکردند.
اما در گذر زمان، قدرت و نفوذ این ماموران رو کمرنگ شد؛ زوالی که تا حد زیادی نتیجه اصلاحات دموکراتیک گسترده یلتسین بود.
یکی از اصلاحاتی که آن زمان اجرا شد، وارد شدن بخش خصوصی به صنایع مهم روسیه بود. این اتفاق باعث شد در مدت کوتاهی، گروهی از سرمایهداران جوان که بعدها به عنوان الیگارشی شناخته شدند، قدرت را در دست بگیرند.
با وجود تلاشهای زیاد دولت برای انجام اصلاحات، خزانه یلتسین در حال خالی شدن بود و یک بانکدار به نام ولادیمیر پوتانین (Vladimir Potanin)، طرحی مبتکرانه را به دولت پیشنهاد داد. این طرح، به «وام در ازای خصوصی سازی سهام» معروف شد. طبق این طرح، این بانک و دیگر غولهای سرمایهدار شریک آن، به دولت روسیه وام پرداخت میکردند و در ازای آن، سهام برخی از بزرگترین شرکتهای کشور در زمینه نفت و دیگر منابع را دریافت میکردند.
طرح «وام در ازای خصوصی سازی سهام» به سرمایهگذاران این امکان را داد که قدرت و نفوذ عظیمی را به دست آورند و با این کار بتوانند قدرت و نفوذ مقامات سابق کا.گ.ب را تحت الشعاع قرار دهند.
برای مثال، نتیجه یکی از این معاملات، سهام کنترلی (controlling stake) در نوریلسک نیکل (Norilsk Nickel) بود. شرکتی که در سال ۱۹۹۵ توانسته بود به سود ۱.۲ میلیارد دلاری برسد. این شرکت به پوتانین رسید.
همانطور که انتظار می رفت، دولت در پرداخت این وام کوتاهی کرد و پوتانین نیز سهم نوریلسک نیکل را با اندکی بیشتر از قیمت وام دریافت کرد.
اینگونه بود که نفوذ الیگارشهای جدید در صنایع مختلف روسیه افزایش یافت. اما در سن پترزبورگ، اوضاع به شکل دیگری بود و ماموران کا.گ.ب همچنان کنترل را در دست داشتند.
در اوایل سال ۱۹۹۰، در زمانی که اتحاد جماهیر شوروی در حال فروپاشی بود، به ولادیمیر پوتین دستور داده شد که به لنین گراد بازگردد. در آنجا، او جنبش رو به رشد طرفداران دموکراسی لنینگراد را زیر نظر گرفت. چرا که به نظر میرسید این جنبش سلطه حزب کمونیست در این شهر را مختل خواهد کرد.
در این ماموریت، پوتین رابط بین کا.گ.ب و فردی به نام آناتولی سوبچاک (Anatoly Sobchak) شد. او یک استاد کاریزماتیک حقوق بود و بارها به نفع دموکراسی و علیه کا.گ.ب در انظار عمومی صحبت میکرد. اما در خلوت با کا.گ.ب مراودات غیر رسمی داشت. در ماه مه همان سال، سوبچاک به عنوان رئیس شورای شهر جدید منصوب شد که پوتین را به عنوان دست راستش انتخاب کرد (شاید هم تحمیل شد).
چندی بعد سبچاک شهردار لنینگراد شد و شهر هم در وضعیت بدی قرار داشت. در آن دوران، شهرداری با نبود بودجه مواجه بود و در قفسههای مغازهها چیزی بیش از خیار شور پیدا نمیشد. پلیس به وظایف خود عمل نمیکرد، گروههای جنایتکار سازمانیافته هم از کسب و کارها اخاذی میکردند. شهر پر از هرج و مرج بود؛ اما چیزی که از آن هرج و مرج بیرون آمد، اتحاد بین پوتین و کا.گ.ب بود که به کا.گ.ب اجازه داد تا اقتصاد شهر را اداره کند.
این کار با تاسیس یک صندوق پولشویی یا obschak توسط سازمان اطلاعات آغاز شد. از این صندوق برای انتقال پول نقد به کا.گ.ب برای استفاده شخصی و برای عملیات استراتژیک استفاده میشد.
برای ایجاد این صندوق، کمیته پوتین ۹۵ میلیون دلار مجوز صادرات به برخی از شرکتهای پیشرو داد. این شرکتها ظاهرا به کار واردات مواد غذایی مشغول بودند، اما این شهر گرسنه که به شدت به غذا نیاز داشت، هیچ مواد غذایی نداشت. پول فقط به obschak سرازیر میشد.
در کنار obschak، سازمان کا.گ.ب کنترل بندر دریایی لنینگراد که توسط ویکتور خرچنکو ( Anatoly Sobchak) اداره می شد را نیز در دست گرفت.
در سال ۱۹۹۳، خرچنکو به اتهام اختلاس توسط پلیس دستگیر شد. اگرچه او در نهایت آزاد شد، اما کا.گ.ب توانست مامور خود، پوتین را به جای او بگذارد.
سرانجام، افسران کا.گ.ب از طریق ایلیا ترابر (Ilya Traber)، مردی که با گروه جنایت سازمان یافته تامبوف در ارتباط بود، کنترل بندر دریایی و پایانه نفتی لنینگراد را به دست گرفتند.
پوتین و معاونش مجوزهایی را صادر کردند که به ترابر اجازه میداد بندر و پایانه نفتی را به همراه یکی از همکاران پوتین، به نام گنادی تیمچنکو (Gennady Timchenko) کنترل کنند.
همه این افراد پس از رئیس جمهور شدن پوتین، در سمتهای اجرایی ارشد در بخش داراییهای استراتژیک کشور منصوب شدند.
در سال ۱۹۹۶ و در انتخابات شورای شهر لنینگراد، آناتولی سبچاک نتوانست رای لازم را به دست بیاورد و جایگاهش در شهرداری را از دست داد. با این اتفاق، ولادیمیر پوتین هم که به سبچاک بسیار وفادار بود، بلافاصله از مدیریت خود استعفا کرد.
کمتر از یک ماه پس از استعفا، پوتین به مسکو دعوت شد. از او خواسته شد که سمت معاون رئیس دولت کرملین را بر عهده بگیرد.
هرچند که او به این پست نرسید، اما توانست رئیس بخش اموال خارجی کرملین شود. این موقعیت نشان دهنده هسته ثروت امپراتوری روسیه بود و یک تبلیغ بزرگ برای پوتین به حساب میآمد. با این حال، تا پایان صعود چشمگیر پوتین، فاصله زیادی وجود داشت.
پوتین پس از رسیدن به صندلی ریاست بخش اموال خارجی کرملین، چندین ترفیع دیگر را نیز به سرعت دریافت کرد. ابتدا رئیس بخش کنترل شد و مسئولیت اطمینان از اجرای دستورهای رئیس جمهور در مناطقی را به عهده گرفت که به عنوان مناطق «سرکش» تلقی میشدند.
سه ماه بعد، او به عنوان رئیس FSB(آژانس خدمات امنیتی که جانشین کا.گ.ب شده بود) منصوب شد.
در نهایت، در روز دوشنبه، ۹ اوت ۱۹۹۹ ، یک اعلامیه شوکه کننده منتشر شد: پوتین قرار است نخست وزیر جدید کشور شود.
چگونه پوتین توانست به این سرعت در رتبه های برتر قرار گیرد؟
با نگاهی به گذشته، میتوان متوجه شد پوتین توسط ژنرالهای سابق کا.گ.ب هدایت میشود. آنها به فردی نیاز داشتند که مایل باشد با آنها همکاری کند، از دستورات پیروی کند و در تلویزیون قوی ظاهر شود. پوتین دقیقا همان فرد بود. اما در این مرحله، او هنوز در انظار عموم نبود.
همه چیز در سپتامبر ۱۹۹۹ تغییر کرد؛ زمانی که سه بمب گذاری مرگبار در مجتمعهای آپارتمانی در سراسر روسیه رخ داد و باعث وحشت سراسری شد.
در بحبوحه بحران، ولادیمیر پوتین پا به عرصه گذاشت و نقش فرمانده ارتش را ایفا کرد. نیروهای اهل چچن (Chechen) متهم این بمبگذاریها بودند. پوتین خودش چند عملیات هوایی در سراسر چچن را رهبری کرده بود. او مستقیما با مردم روسیه صحبت کرد و قول داد که انتقام خون روسهای بیگناهی که کشته شدهاند را خواهد گرفت.
هنوز هم دقیقا معلوم نیست که چه افرادی مسئول و عوامل این بمب گذاریها بودند. برخی حتی بر این باورند که بمب گذاری ها مخفیانه توسط FSB انجام شده است. اما چه این حرف درست باشد چه نباشد، نتیجه این بمبگذاری این بود که حمایت عمومی مردم را برای پوتین به ارمغان آورد.
مردم در شخصیت پوتین یک رهبر قوی و سرسخت دیدند. دیگر وقت آن رسیده بود که یلتسین ریاست جمهوری را به او تحویل دهد.
در همان ابتدای سلطنت پوتین، کمتر کسی پیش بینی می کرد که کشور به سمت استبداد و دزدسالاری پیش برود؛ هرچند برخی افراد چنین چیزی را پیش بینی میکردند، اما تعداد بسیار کمی بودند.
یکی از این معدود افراد، الیگارشی به نام بوریس برزوفسکی ( Boris Berezovsky) بود. او در حوزههای زیادی فعال بود، مثلا یک کانال تلویزیونی به نام ORT داشت. این کانال بیشتر زمان پخش خود را به انتقاد از پوتین اختصاص میداد. مثلا بارها فیلمی از پوتین در حال سوار شدن بر جت اسکی پس از انفجار غم انگیز یک زیردریایی روسی پخش میکرد.
پوتین از اینکه ORT چگونه او را به تصویر کشیده بود، خشمگین بود و دستور داد تا فعالیتهای اقتصادی برزوفسکی را به اتهام اختلاس مورد بررسی قرار دهند. در نهایت، این اتهامات باعث شد برزوفسکی از روسیه فرار کند.
سرنگونی ORT توسط پوتین نشان دهنده آغاز تصرف رسانههای آزاد روسیه و الیگارشهایی بود که این رسانهها را کنترل میکردند.
پوتین پس از تصرف رسانهها به سراغ غولهای نفتی رفت.
پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، دولت روسیه انحصار خود در صنعت نفت را از دست داده بود و نفت روسیه در اختیار چهار شرکت جداگانه قرار داشت: لوک اویل (Lukoil)، یوکوس (Yukos)، سورگوت نفت گاز (Surgutneftegaz) و روسنفت (Rosneft).
به لطف خصوصیسازیهای یلتسین و طرح وام در ازای سهام، صنعت نفت کاملا در دست الیگارشها افتاده بود.
زمانی که پوتین دولت را در دست گرفت، قیمت نفت رو به افزایش بود و ثروت الیگارشها افزایش یافته بود. به همین دلیل، پوتین به دنبال باز پس گرفتن کنترل بخش نفت بود.
روسنفت در آن زمان تحت کنترل دولت بود و مدیران آن از نزدیک با سران کا.گ.ب در ارتباط بودند.
درست مانند سرکوب رسانهای پوتین، تصاحب لوک اویل از سوی او با یک تحقیق ساختگی آغاز شد.
در سال ۲۰۰۰، یکی از مدیران لوک اویل، به نام واگیت الکپروف ( Vagit Alekperov)، به کلاهبرداری مالیاتی متهم شد. دو سال بعد، معاون اول لوک اویل توسط مردان نقابداری که یونیفورم پلیس به تن داشتند، بیهوش و ربوده شد. یک هفته بعد، دولت اعلام کرد که لوک اویل با پرداخت ۱۰۳ میلیون دلار مالیات معوقه به دولت موافقت کرده است. گویا لوک اویل و کرملین به توافقی رسیده بودند: قرار شد برخی از سهام الکپروف در لوک اویل به طور مخفیانه به پوتین تعلق بگیرد، هرچند که لوک اویل این موضوع را تکذیب کرد.
آخرین شرکت بزرگ نفتی که برای تصاحب آن باقی ماند، یوکوس بود. اما مالک شرکت نفت که اتفاقا در آن زمان ثروتمندترین مرد روسیه بود، با میل خود شرکتش را واگذار نکرد.
میخائیل خودورکوفسکی (Mikhail Khodorkovsky)، الیگارشی روسی که زمانی رئیس و مدیر عامل شرکت نفتی یوکوس بود، خود را یک معتاد به آدرنالین توصیف میکرد. او در جوانی به صخره نوردی بدون وسایل محافظی علاقه داشت و بعدا در زندان، حتی زمانی که با چاقو تهدید میشد، راحت میخوابید.
بر همین اساس، زمانی که ولادیمیر پوتین به دنبال کنترل یوکوس بود، خودورکوفسکی از تسلیم شدن به خواست رئیس جمهور خودداری کرد. او مدیران غربی و سازندگان تجهیزات حفاری را استخدام کرد تا شرکت را در بازارهای غربی مستقر کند. او Open Russia را ایجاد کرد، یک سازمان بشردوستانه که به نوجوانان روسی اصول دموکراسی را آموزش می داد. او حتی در جلسهای که خود ولادیمیر پوتین در آن حضور داشت، دولت روسیه را به فساد متهم کرد. علیرغم حرکات جسورانه خودورکوفسکی، سرکوب پوتین برای او بسیار دشوار بود.
در طول اوایل دهه ۲۰۰۰، خودورکوفسکی میلیونها دلار برای حمایت از مخالفان سیاسی پوتین، از جمله مخالفان حزب کمونیست سرمایهگذاری کرد. قدرت سیاسی او قابل توجه بود: او آرای پارلمانی کافی برای جلوگیری از تصویب لوایح کرملین را به دست آورده بود.
در یک شام خصوصی، پوتین به خودورکوفسکی دستور داد که کمک مالی به کمونیستها را متوقف کند. همانطور که انتظار میرفت، خودورکوفسکی مقاومت کرد. در پاسخ، پوتین به سرعت اقدامات بزرگی را علیه الیگارش و یوکوس آغاز کرد.
ابتدا پلیس به سراغ الکسی پیچوگین (Alexei Pichugin)، رئیس امنیت یوکوس رفت و او را به اتهام قتل دستگیر کرد. سپس افلاطون لبدف (Platon Lebedev)، دست راست خودورکوفسکی را دستگیر کردند. حاشیه ها باعث شد که سهام یوکوس سقوط کند. چند ماه بعد، کماندوهای مسلح FSB به مکانهای مرتبط با یوکوس در سراسر مسکو هجوم بردند و سرانجام خودورکوفسکی دستگیر شد.
خودورکوفسکی هشت ماه در زندان مسکو بود تا محاکمه شود. او ادعا کرد که این یک سو استفاده غیرقانونی از قدرت است و مراحل دادگاهش دارد توسط کرملین دیکته می شود. محاکمه با عجله انجام شد و قوانین به صورت ماسبق و انتخابی اعمال شدند.
خودورکوفسکی در نهایت به دلیل کلاهبرداری مالیاتی به هشت سال زندان محکوم شد.
پوتین و افرادش در ملا عام بارها اصرار داشتند که محاکمه خودورکوفسکی برای گرفتن قدرت نبود. این فقط یک نمونه از برخورد با یک الیگارش سرکش بود که باید سرنگون میشد. با این وجود، این روند با شکست کرملین و توقیف بسیاری از داراییهای یوکوس توسط کرملین به پایان رسید. قبل از فروپاشی یوکوس، ۸۰ درصد از تولید نفت روسیه در اختیار بخش خصوصی بود و پس از این اتفاقات، سهم بخش خصوصی تا ۴۵ درصد کاهش یافت.
چهارشنبه، ۲۳ اکتبر ۲۰۰۳، در تئاتر موزیکال دوبروکا مسکو، چند مایلی جنوب کرملین، ۹۰۰ نفر در حال تماشای برنامه بودند که ۴۰ جنگجوی چچنی مسلح به سالن تئاتر هجوم بردند و تیر هوایی شلیک کردند. آنها مواد منفجره را به سیم کشی ساختمان متصل کرده بودند و سالن را مهر و موم کردند. چند زن نیز با جلیقههای انتحاری در میان مردم نشستند.
مبارزان چچنی که تئاتر را اشغال کرده بودند خواستار پایان دادن به جنگ روسیه در جمهوری چچن بودند. آنها هفت روز به دولت فرصت دادند تا نیروهایش را خارج کند، در غیر این صورت، تئاتر را منفجر میکنیم. اما آیا واقعا وضعیت به همان اندازه که به نظر میرسید ساده بود؟
سه روز پس از محاصره، سرویسهای امنیتی روسیه گازی متشکل از ماده افیونی فنتانیل را در سالن پخش کردند که یک گاز کشنده بود: چچنی ها را از پای درآورد، اما ۱۱۳ گروگان را نیز کشت و به جای اینکه مهاجمان باقیمانده را دستگیر و بازجویی کنند، همه را به گلوله بستند.
دلیل مدیریت نادرست وضعیت هنوز در هالهای از ابهام است. یکی از منابع داخلی کرملین ادعا کرد که این حمله در واقع توسط نیکلای پاتروشف (Nikolai Patrushev)، رئیس وقت FSB برنامه ریزی شده بود تا حمایت ملی از جنگ چچن را افزایش دهد و پوتین را به عنوان یک قهرمان ترسیم کند.
این شایعه چه درست باشد چه غلط، این وضعیت باعث شد که رهبران جهانی و محلی پوتین را تحسین کنند. محبوبیت او در روسیه و بودجه FSB نیز افزایش یافت و ارتش چراغ سبز گرفت تا فعالیت خود را در چچن افزایش دهد. این تنها فعالیت پوتین نبود.
پوتین در تلاش برای احیای مذهب ارتدوکس روسیه نیز بود که بر فداکاریها و رنجهای بزرگی که روسیه در طول تاریخ خود متحمل شده بود تاکید میکرد. علاوه بر این، پوتین به دنبال بدنام کردن غرب نیز بود و یک حمله تروریستی دیگر به چچن را به گردن غربیها انداخت. هرچند هیچ مدرکی دال بر دست داشتن غرب وجود نداشت. با وقوع انقلابهای طرفدار غرب در اوکراین و گرجستان، که اتاق خلوت روسیه به حساب می آمدند، حملههای لفظی و سخنان ضدغربی نیز به شدت ادامه یافت.
در سال ۲۰۰۴، درست در زمانی که یوکوس در حال تجزیه بود و داراییهای آن توسط کرملین خالی میشد، چند معامله دیگر در بورس اوراق بهادار مسکو قدرت بیشتری را برای پوتین به ارمغان آورد.
سهام یک شرکت بیمه به نام سوگاز، که متعلق به گازپروم تحت کنترل دولتی بود. این شرکت با قیمتی تخفیف خورده به سه شرکت مبهم فروخته شد. پس از مدتی معلوم شد که هر سه به بانک Rossiya، یک بانک مستقر در سن پترزبورگ که پایگاه یوری کوالچوک، متحد قدیمی پوتین بود، متصل بودند. نقل و انتقالات گازپروم، بانک روسیا را به یک بازوی قدرتمند مالی تبدیل کرد تا کرملین هر طور که میخواهد از آن استفاده کند.
تا حد زیادی، این صندوق جدید برای ثروتمند کردن شخص پوتین و دوستانش در کا.گ.ب استفاده شد. از این طریق سرمایهای فراهم شد که با آن میتوانستند عمارتهای مجلل بسازند. عمارت پوتین چهار هزار متر مربع بود که شامل سه فرودگاه، یک اسکله تفریحی و یک چایخانه میشد. اما ثروت شخصی تنها کارکرد صندوق نبود. از این صندوق برای تامین مالی عملیات سیاسی در خارج از کشور از جمله در اوکراین استفاده شد.
در سال ۲۰۰۴ بود که ویکتور یوشچنکو (Victor Yushchenko)، نامزد طرفدار غرب در انتخابات ریاست جمهوری اوکراین برنده شد. اتفاقی که خشم روسیه را برانگیخت.
پوتین یک سال بعد، با علم به این موضوع که اوکراین به گاز روسیه وابسته است، تهدید کرد که قیمت گاز را به طور چشمگیری افزایش خواهد داد.
تنها به یک شرط قیمت را افزایش نمیداد: اگر اوکراین با خرید گاز بیشتر از طریق شرکت واسطه ای به نام RosUkrEnergo موافقت کند.
در نهایت، یوشچنکو با این شرط موافقت کرد و قرار بود به RosUkrEnergo انحصار عرضه گاز به اوکراین و همچنین دسترسی به نیمی از بازار توزیع داخلی آن داده شود. این اتفاق به طور بالقوه میلیاردها دلار سود برای سهامدار اصلی شرکت و دوست پوتین، دیمیتری فرتاش (Dmitriy Firtash) ایجاد میکرد.
البته معلوم شد که RosUkrEnergo چیزی بیش از یک شرکت پیشرو است که برای ارائه رشوه به گازپروم استفاده میشود. این معامله، جایگاه یوشچنکو به عنوان رئیس جمهور را به شدت متزلزل کرد و بلافاصله پس از آن، پارلمان اوکراین رای عدم اعتماد به دولت را تصویب کرد. در اوت ۲۰۰۶، ویکتور یانوکوویچ (Victor Yanukovych) نامزد سابق ریاست جمهوری طرفدار روسیه، نخست وزیر شد.
در این زمان شبکه شرکتهای مشکوک و صندوقهای مالی روسیه تازه شروع به گسترش در سطح بینالمللی کرده بود. چرا که هدف بعدی، لندن بود.
به لطف افزایش قیمت نفت، ثروت روسیه در اوایل دهه ۲۰۰۰ در حال رشد بود. یک طبقه متوسط رو به رشد اکنون میتوانستند از مراکز خرید به سبک غربی که در مراکز شهرها ساخته شده بودند خرید کنند. حتی در سیبری دورافتاده، رستورانها گوشت بره نیوزلند و شراب فرانسه سرو میکردند.
این روزهای فراوانی همچنین به شرکتهای روسی اجازه داد تا به آرامی سهام خود را در بورسهای غرب به ویژه در لندن عرضه کنند. آنها فقط در سال ۲۰۰۵، بیش از ۴ میلیارد دلار از فروش سهام در پایتخت بریتانیا به دست آوردند. در مقام مقایسه، در ۱۳ سال پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، سهام شرکت روسی در مجموع تنها ۱.۴ میلیارد دلار در تمام بازارها سود خالص ایجاد کرده بودند.
بورس لندن به طور ویژهای برای روسها جذاب بود چرا که سخت گیریهای بورس نیویورک را نداشت. با این حال، بسیاری در غرب بر این باور بودند که با وادار کردن روسها به رعایت استانداردهای غربی در مورد شفافیت، از معاملات مالی پنهان روسها جلوگیری میشود.
اما در واقع، حضور روسها در لندن دقیقا برعکس بود و در نهایت غرب را مانند یک ویروس آلوده کرد. این عفونت با رومن آبراموویچ (Roman Abramovich) آغاز شد. او در دوران یلتسین به شهرت رسیده بود، اما وفاداریش را به پوتین اثبات کرده بود. بنابراین وقتی پوتین از آبراموویچ خواست به لندن برود و باشگاه فوتبال چلسی را بخرد، آبراموویچ اطاعت کرد.
پوتین به درستی حدس زده بود که پذیرفتن حضور روسیه توسط بریتانیاییها می تواند از طریق ورزش ملی آنها یعنی فوتبال انجام شود.
در این زمان، دولت روسیه ۵۱ درصد سهام کنترلی در چندین شرکت بزرگ روسی، مانند بانک پسانداز Sberbank و بانک تجارت شوروی سابق، VTB را در اختیار داشت. این بدان معناست که غربیها میتوانند ۴۹ درصد دیگر سهام هر یک از این شرکتها را بین خودشان تقسیم کنند.
لندنیها مجذوب نقدینگی که در دسترسشان قرار گرفته بود شده بودند. آنها این واقعیت را نادیده گرفتند که روسیه از دموکراسی فاصله گرفته است. حتی همین امروز هم پول نقد روسیه از طریق شرکتهای کاغذی از طریق لندن جابجا میشود و روسها همچنان به دنبال دلالان املاک لندن هستند. روسیه از طریق لندن قدرت مالی خود را در غرب افزایش داده بود. بعد از آن، نوبت به انجام حرکات سیاسی رسید.
پس از پایان دوره دوم پوتین در سال ۲۰۰۸، دیمیتری مدودف (Dmitry Medvedev) ریاست جمهوری روسیه را بر عهده گرفت و بسیاری در غرب امیدوار بودند که او اقتصاد کشورش را به سیستم بازار آزادتر بازگرداند. تمایل او به همکاری با رهبران غربی نشانهای از بازگشت لیبرالیسم در روسیه بود.
اما بسیاری از اقدامات روسیه در اوایل ریاست جمهوری مدودف این امید را تضعیف کرد. در اوت ۲۰۰۸، روسیه اقدام نظامی را در گرجستان که متمایل به غرب بود، تشدید کرد. این تصمیم، به هر امیدی که کشور برای پیوستن به ناتو داشت پایان داد و مدودف دوره جانشینی خود را به جای چهار سال به شش سال افزایش داد. این یک سیگنال واضح بود که پوتین منتظر بازگشت به عنوان رئیس جمهور روسیه بود و این بار پوتین آماده بود تا دامنه سیاسی خود را بیش از این گسترش دهد.
هنگامی که پوتین در سال ۲۰۱۲ دوباره ریاست جمهوری را به دست آورد، برنامههای مالی او و دوستانش با قدرت ادامه یافت. اما همه چیز از نظر اقتصادی برای روسیه خوب نبود. رشد قیمت نفت در حال کاهش بود و تاجران از سرمایه گذاری در سیستمی که هر لحظه بتواند آنها را مورد حمله، تهدید یا زندانی قرار دهد میترسیدند. با این حال، پوتین به جای تلاش برای اصلاحات، پروژه توسعه امپریالیستی خود را ادامه داد.
در فوریه ۲۰۱۴، روسیه تهدید کرد که اگر اوکراین مسیر غربگرایی خود را تغییر ندهد، بر سر یک پایگاه نظامی روسیه در کریمه با اوکراین وارد جنگ خواهد شد.
صبح روز ۲۷ فوریه، نیروهای نقابدار بدون نشان نظامی به پارلمان کریمه یورش بردند. آنها پرچم روسیه را بر فراز ساختمان به اهتزاز درآوردند. همه پرسی به سرعت برای رای گیری در مورد پیوستن کریمه به روسیه برگزار شد. اهالی کریمه با اکثریت قاطع موافق دادند.
در پاسخ، اروپا و آمریکا تحریمهایی را علیه حلقه داخلی پوتین اعمال کردند. اما درگیری در اوکراین همچنان تشدید شد و به شرق اوکراین گسترش یافت. جنگجویان روسی که روسها به آنها «داوطلبان» میگفتند با استفاده از تجهیزات نظامی روسیه به شبهنظامیان محلی طرفدار روسیه پیوستند.
تنها پس از تکمیل الحاق کریمه، پوتین در نهایت اعتراف کرد که برخی از این به اصطلاح «داوطلبان» نیروهای روسی بودند. تعداد تلفات ناشی از جنگ امروز به ۱۳ هزار نفر رسیده است که یک چهارم کشته شدگان غیرنظامی بودند.
الحاق کریمه و جنگ متعاقب آن در شرق اوکراین چیزی کمتر از یک جنگ نیابتی علیه غرب نبود. اتفاقی که در آنجا افتاد، علامت هشداردهندهای از آشفتگی بود که روسها به زودی در جاهای دیگر ایجاد میکردند.
در طول دهههای ۲۰۰۰ و ۲۰۱۰، پوتین و افرادش از طریق یک سری طرحهای پیچیده پولشویی، پولهای نقد خود را به غرب وارد میکردند.
برخی از این طرحها شامل شرکتهای کاغذی میشد که مبالغی را از سرمایهداران نزدیک به پوتین دریافت میکردند. برخی دیگر شرکتهای پوستهای را درگیر امضای قراردادهای وام جعلی بین خود کردند. قراردادهایی که برای خروج پول از روسیه استفاده میشد.
ینها به سرمایه گذاران اجازه میداد تا سهام روسیه را به روبل روسیه بخرند در حالی که شرکتهای به ظاهر نامرتبط همان مقدار سهام را از طریق دویچه بانک در لندن میفروختند. روسیه با ترفندهایی از این دست، پول را به غرب فرستاد. اما پوتین در کنار پول نقد، خواهان گسترش فرهنگ نیز بود.
سازمانهای غیردولتی غربی مانند جامعه باز جورج سوروس تلاش میکنند تا اصول لیبرالیسم، دموکراسی و حقوق بشر را در سراسر جهان گسترش دهند. با الهام گرفتن از این سازمانها، مردان کا.گ.ب از جمله پوتین شروع به تشکیل سازمانهای غیر دولتی خود کردند و به دنبال پرورش ایدئولوژی مبتنی بر اصول ارتدکس روسی بودند که به صورت سنتی، بر اطاعت از دولت تمرکز داشت.
برای این منظور، پول نقد روسی(اعم از رسمی و غیر رسمی) برای ایجاد شبکهای از آژانسها استفاده شد. این آژانسها نسخه کرملین از رویدادهای جهانی را همراه با رواج زبان و فرهنگ روسی تبلیغ میکردند. همین پول نقد برای تامین بودجه اردوگاههای شبهنظامی قزاق روسی و همچنین بنیاد سنت واسیلی کبیر، که ظاهرا هدفش گسترش ارزشهای ارتدکس بود، استفاده شد؛ اما در واقع از جداییطلبان اوکراینی طرفدار کرملین حمایت مالی میکرد.
همراه با اشاعه این طعم خاص از فرهنگ اسلاوی از طریق سازمانهای غیردولتی، مردان پوتین بودجههایی برای حمایت از احزاب ضد نظام اروپایی در چپ و راست افراطی، بهویژه در جمهوری چک، مجارستان، بلغارستان و اتریش در نظر گرفتند.
هدف روسیه از افزایش افراط گرایی در این کشورها، تضعیف اتحادیه اروپا و به طور بالقوه شکستن اتحاد آنها در مورد تحریمها علیه روسیه بود. اما خیلی سریع، اهداف خود را در اروپای غربی مانند فرانسه، آلمان و ایتالیا قرار داد و در بریتانیا، پول نقد کرملین را به خزانه محافظهکاران سرازیر کرد. نیکلای پاتروشف (Nikolai Patrushev)، رئیس امنیت روسیه، حتی با بوریس جانسون، مردی که کمپین برگزیت را رهبری میکرد و اتحادیه اروپا را بیشتر تضعیف میکرد، رابطه نزدیک داشت. طولی نکشید که ایالات متحده نیز در قالب دونالد ترامپ در تیررس روسیه قرار گرفت.
مدتها قبل از اینکه دونالد ترامپ (Donald Trump) قصد خود را برای نامزدی ریاست جمهوری اعلام کند، با روس ها معامله داشت. همه چیز از مردی به نام «شالوا چیگیرینسکی » (Shalva Tchigirinsky) آغاز شد، یک قاچاقچی عتیقهجات که شایعه شده بود با گروه بدنام جنایتکار سازمانیافته Solntsevskaya ارتباط دارد. او ابتدا ترامپ را در تاج محل در آتلانتیک سیتی نیوجرسی ملاقات کرد و تحت تاثیر زرق و برق و جذابیت کازینو قرار گرفت.
چیگیرینسکی اولین نفر در فهرست طولانی از پولداران مرتبط با کا.گ.ب بود که ترامپ با آنها معامله داشت. این ارتباطات از دهه ۱۹۹۰ شروع شد و هنوز هم ادامه دارد.
در طول دهههای ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰، ترامپ به بازرگانان مهاجر روسی که در کازینو تاج محل او رفت و آمد میکردند نزدیک شد. در یک نمونه، فلیکس ساتر (Felix Sater) و شریک او، توفیک عارف (Tevfik Arif)، پیشنهاد کردند که یک سری پیشرفتهای لوکس را برای ترامپ تامین مالی کنند و بسازند. در عوض، ساتر و عارف از پروژههای توسعه برای انتقال پول نقد به ایالات متحده استفاده کردند.
دیگر تاجران روس هم پروژههایی را به ترامپ پیشنهاد دادند که البته بیشترشان محقق نشدند. اما از سال ۲۰۱۵، یعنی زمانی که ترامپ برای ریاست جمهوری تلاش میکرد، روسها مراودات خود را با او افزایش دادند.
خانواده ترامپ در این ارتباطات دخیل بودند. در ژوئن ۲۰۱۶، یک روزنامهنگار انگلیسی به دونالد ترامپ جونیور (Donald Trump Jr.) پسر ترامپ نوشت که او یک وکیل را در مسکو میشناسد که میتواند شایعاتی پیرامون هیلاری کلینتون (Hillary Clinton) ایجاد کند.
موضوعی که اتفاقا دونالد جونیور به آن علاقه نشان داد. در ابتدا، به نظر میرسید که این پیشنهاد شکست خورده باشد. اما در اواسط ژوئن ۲۰۱۶، یک گروه هکر روسی به نام Guccifer 2.0 سرورهای رایانه ای کنوانسیون ملی دموکراتها را هک کردند.
یک ماه قبل از انتخابات، ویکیلیکس شروع به انتشار ایمیلهای ارسالی از جان پودستا، رئیس ستاد انتخاباتی کلینتون کرد.
زمانی که در پارلمان روسیه خبر پیروزی ترامپ در انتخابات منتشر شد، کل سالن به تشویق و تشویق پرداختند. علیرغم خوشحالیها، به نظر نمیرسد که روسیه چندان دخالتی در این انتخابات داشته باشد. برای آنها، پیروزی ترامپ در انتخابات به خودی خود یک پیروزی بود. پوپولیسم و پیام های تفرقه افکنانه او باعث ایجاد نارضایتی در آمریکا شده است. او علیه ناتو سخنرانی و برگزیت را تشویق کرد.
ذینفعان این سیاست پوتین و کا.گ.ب بودند.