رمان ماجراهای هاکلبری فین (۱۸۸۴) را معمولاً نقطهعطفی هرچند بحثبرانگیز در تاریخ ادبیات آمریکا میدانند. این اثر داستان نوجوانی را روایت میکند که برای فرار از پدر خشن و دائمالخمرش، سوار بر یک کَلِک چوبی، از مسیر رودخانهی میسیسیپی فرار میکند. در این سفر، با بردهای دوست میشود که درحالفرار است و در ادامه، ناخواسته به همدست دو کلاهبردار تبدیل میشود.
مارک تواین از چهرههای تأثیرگذار و برجستهی ادبیات سدهی نوزدهم آمریکا بود. شوخطبعی، نقد اجتماعی و مهارتش در روایت داستان، او را به نویسندهای محبوب و روزنامهنگاری توانا تبدیل کرد. بذلهگویی و تیزهوشی او بعدها در سخنرانیهای عمومی نیز سبب محبوبیتش شد. از مهمترین آثارش میتوان به «ماجراهای تام سایر» و «یک آمریکایی در دربار شاه آرتور» اشاره کرد.
متوجه شوید که چرا هنوز هم بعد از 130 سال، دربارهی شخصیت هاک فین صحبت میشود
از زمان انتشار ماجراهای هاکلبری فین در سال ۱۸۸۴، این رمان هم تحسینهای فراوانی برانگیخته و هم با انتقادهای تندی روبهرو شده است. در بسیاری جهات، داستان «هاک فین» اثری نوآورانه بود. این رمان دنبالهی مستقیم ماجراهای تام سایر است؛ اما شیوهی روایتش کاملاً متفاوت است. تام سایر از دیدِ دانای کل روایت میشد؛ اما هاکلبری فین از نگاه خودِ هاک نقل میشود. هاک، نوجوانی سرکش و بیقید است و به زبانی عامیانه و بومی سخن میگوید. کل کتاب با زبانی زنده و خلاقانه نوشته شده که یک لهجهی آمریکایی عامیانه را نشان میدهد.
این سبک در زمان خود بیسابقه و جسورانه بود؛ هرچند همه آن را نپسندیدند. تلاش مارک تواین برای بازآفرینی گویش جنوبی و زبان واقعی مردم آن دوران، تا امروز نیز محلِ بحث و جدل است. راوی نوجوان کتاب در میان بردهداران زندگی میکند و پدری خشن، دائمالخمر و نژادپرست دارد؛ پس از واژهی «کاکا سیاه» (N-word) خیلی استفاده میکند. در همان زمان نیز بحثهایی شکل گرفت دربارهی اینکه آیا تواین برای شخصیت جیم کرامت و انسانیت کافی قائل شده است یا نه. جیم مردی است که از بردگی فرار میکند؛ درست همانطور که هاک از پدرش فرار میکند.
در ادامه، به جزئیات ماجراهای هاک و جیم، مضمونهای اجتماعی و پیامهایی صحبت میکنیم که تواین در نظر داشت. البته اهمیت آن ایدهها در روزگار امروز هم بررسی میشود.
در رمان ماجراهای تام سایر، هاکلبری فین تقریباً بیخانمان بود. پدرش ولگردی دائمالخمر بود و خودِ هاک پسری بیقانون و سرکش. اما در پایان آن کتاب، او و تام گنجی پنهان به ارزش بیشتر از دوازدههزار دلار پیدا کردند.
این پول در صندوق امانتی به نام آن دو گذاشته شد و هر یک ششهزار دلار سهم بردند که مقدار کمی از آن گاهبهگاه در اختیارشان قرار میگرفت. در همین زمان، بیوهی داگلاس، زنی سختگیر و سالخورده، تصمیم گرفت هاک را به فرزندی بپذیرد و نزد خود نگه دارد.
در آغاز رمان هاکلبری فین، هاک به تصور خود سیزده یا چهاردهساله است، در شهر سنتپترزبورگِ ایالت میزوری زندگی میکند و فرصتی دوباره برای زندگی آبرومند دارد. اما چندان مطمئن نیست که این شیوهی تازه با روحیهاش سازگار باشد. لباسهای وصلهدار و کهنهاش را به لباسهای تمیز و آهاردار بیوهی داگلاس ترجیح میدهد و از قانونها و محدودیتهای خانهی او دلخوشی ندارد. حتی خوابیدن در خانه برایش ناخوشایند و محدودکننده است. اما عجیب است که به مدرسه رفتن عادت کرده و کمکم از برخی درسها خوشش آمده است.
یک سال از آخرین دیدار او با پدرش گذشته است که او را «پَپ» صدا میزند. هاک با آمدن زمستان، ردپای پدر را در برف اطراف خانهی بیوه داگلاس میبیند. هاک نزد مردی به نام جیم میرود که استعداد پیشگویی دارد و بردهی خواهرِ بیوه، دوشیزه واتسون، است. هاک از او میپرسد پدرش چه در سر دارد. جیم میگوید پدرش نمیداند بماند یا برود. او میگوید دو فرشته دور پدر هاک پرواز میکنند: یکی خوب، دیگری بد. سپس اضافه میکند که خودِ هاک نیز دو فرشته دارد؛ یکی روشن، یکی تیره؛ یکی ثروتمند، یکی فقیر. جیم در پایان به او هشدار میدهد که از آب دوری کند و خطر نکند.
وقتی هاک شب به اتاقش برمیگردد، پدرش را میبیند که روی صندلی نشسته و منتظر اوست. موهایش بلند و چرب است، لباسهایش پاره و چهرهاش تهدیدآمیز. میگوید شنیده پسرش خواندن و نوشتن یاد گرفته و از این بابت شرمنده است؛ پسر خودش خیال کرده از پدرش برتر است. پپ میگوید اگر لازم باشد، این افکار را از ذهن او بیرون میکند. اما هدف اصلیاش پول هاک است.
هاک توضیح میدهد که پول نزد قاضی تاچر است و خودش به آن دسترسی ندارد.
پپ به قاضی مراجعه میکند و میکوشد از قانون به نفع خود سوءاستفاده کند؛ اما موفق نمیشود. بیوه داگلاس نیز تلاش میکند او را دور کند؛ اما نتیجه برعکس میشود: پپ، هاک را با خود به کلبهای در چند مایلیِ ساحل رودخانهی میسیسیپی میبرد.
در آغاز، هاک چندان ناراضی نیست. در کلبه، دیگر لازم نیست به مدرسه برود یا لباسهای ناراحتکننده بپوشد. میتواند هر وقت خواست سیگار بکشد و روزها را به ماهیگیری بگذراند. تنها مشکلش این است که پدرش مرتب او را کتک میزند و هر بار که به شهر میرود، هاک را در کلبه زندانی میکند.
سرانجام، پپ به یکی از دورههای طولانیِ مستیاش فرومیرود. همان زمان، هاک نقشهی فرارش را میریزد. آرامآرام، همه چیز آماده میشود. با تبر درِ جلوِ کلبه را میشکند، خونِ خوکی را روی زمین میریزد و ردهایی بر جا میگذارد تا صحنهی قتلِ خود را بازسازی کند؛ طوری که به نظر برسد بدنش را تا رودخانه کشیدهاند. همچنین ردپاهایی باقی میگذارد تا نشان دهد دزدهای خیالی در جهت مخالف فرار کردهاند. سپس وسایلش را جمع میکند، سوار بر کلک میشود و بهسوی پایینِ رودخانه میرود. هاک میداند کجا باید پنهان شود: جزیرهی جکسون.
تحلیل
خُب، حالا وقت خوبی است تا کمی صبر کنیم و نگاهی بیندازیم به پایهریزیهایی که نویسنده، مارک تواین، برای ادامهی داستان انجام داده است.
در آغاز داستان، هاک در موقعیتی جالب قرار دارد. او یکی از ثروتمندترین افراد شهر است؛ چندان دلخوشی از وضعیت تازهاش ندارد؛ مثل لباسهای ناراحت و نگاه انتقادی بزرگسالانی که به اصطلاح درگیر «آبرو» و «احترام اجتماعی» هستند.
در سراسر کتاب ماجراهای هاکلبری فین، تواین پرسشهایی را دربارهی معنای «آزادی» در آمریکا مطرح میکند. در روزگار او، بیشتر مردم به کسانی که پولی ندارند، لباسهای کهنه میپوشند و در فضای باز میخوابند، با تحقیر نگاه میکردند؛ اما هاک بر این باور است که در همین وضعیت نوعی آزادی هست.
یکی از نکاتی که خودِ تواین به آن اشاره کرده این است که کتاب ماجراهای هاکلبری فین در اصل دربارهی کشمکش درونی هاک میان «عقل» و «دل» است. بهگفتهی نویسنده، این داستان جایی است که «دلی پاک و وجدانی فاسد با یکدیگر میجنگند و وجدان شکست میخورد». میتوان این دو عنصر را گونهای دگرگونشده از همان دو فرشته دانست که جیم در پیشگوییاش برای هاک از آنها سخن میگوید.