کتاب مغز

داستان شما

نویسنده:
دیوید ایگلمن
(David Eagleman)
1 نفر در حال مطالعه این کتاب است.

 کتاب The Brain آخرین تحقیقات علوم اعصاب را باز می‌کند و به سؤالاتی می پردازد که برای هزاران سال ذهن فیلسوفان را مشغول کرده بود. سوالاتی درباره «شخصیت»؛ اینکه واقعیت ماجرای آن چیست؟ چرا مدام تغییر می‌کند؟ و … . این کتاب ذهنیت مخاطبانش را درباره زندگی عجیب و غریب ذهن بازتعریف می‌کند.

 دیوید ایگلمن، استاد علوم اعصاب در کالج پزشکی بیلور تگزاس است. تاکنون تحقیقات متعدد او توسط مجلات معتبر از جمله Science و Nature منتشر شده است. او نویسنده کتاب‌های علمی درباره رازهای مغز و زندگی پس از مرگ است. 

خلاصه کتاب مغز

حاوی 6 ایده کلیدی
The Brain
The Story of You
ایده‌های کلیدی کتاب
مقدمه

مقدمه‌ای بر دنیای مغز

ذهن چیز عجیبی است. موجودی است هم‌زمان عمیقا آشنا و سراسر بیگانه. ما معمولا مغز را شبیه به کابین خلبانی تصور می‌کنیم که اختیارش در دست ما است. اما هر کسی که مغز را مطالعه می‌کند، از دانشمندان قدیمی‌تر مثل فروید تا به‌روزترین عصب‌شناسان، می‌گویند این دست پنهان «ناخودآگاه» هست که اوضاع را کنترل می‌کند.

این اتفاق خیلی هم بد نیست؛ اگر ما می‌خواستیم آگاهانه تمام هوس‌ها، اعمال و حرکات را کنترل کنیم، زندگی غیرممکن می‌شد. حتی کارهایی ساده مثل نوشیدن یک فنجان چای می‌توانست تمام انرژی ما را بگیرد.

اما همین موضوع باعث مطرح شدن پرسش‌های جذابی می‌شود. چه چیزی ما را به آنچه هستیم تبدیل می‌کند؟ ما چطور تصمیم می‌گیریم و چگونه در مورد حقیقت به نتیجه می‌رسیم؟چرا آدم‌ها در طول زمان تغییراتی شگرف می‌کنند؟

اینجا است که این کتاب به کار می‌آید. نه فقط برای پاسخ این سوالات، بلکه برای سفری گسترده به دنیای مغز که هم خیلی هیجان‌انگیز است و هم تفکربرانگیز.

ایده کلیدی 1

1اتصال‌هایی در مغز که مدام تغییر می‌کنند، شخصیت شما را شکل می‌دهند.

زندگی پیش‌بینی ناپذیر و متغیر است و تنها چیزی که ثابت می‌ماند این است که آدم‌ها تغییر می‌کنند. گاهی با افزایش سن، ما جا افتاده‌تر و بهتر می‌شویم؛ مانند یک شراب کهنه. گاهی هم مانند شرابی اعلا که به سرکه تبدیل می‌شود، ترش و ناخوشایند می‌شویم.
شاید شما هم با این تغییرات شخصیت برخورد کرده باشید. وقتی بعد از مدت‌ها با یکی از دوستان دوران مدرسه برخورد می‌کنید و از خود می‌پرسید چه بر سر آدمی آمده که روزگاری می‌شناختیدش؟ چطور ممکن است کسی اینگونه متحول شود؟ چه علمی قادر به توضیح این تغییرات است؟
همه این‌ها از تغییرات مغز در طول زمان ناشی می‌شود. از بدو تولد، مغز ما اتصال‌هایی جدید می‌سازد تا با شرایط نوین سازگار شود و همین باعث تغییرات ما می‌شود.
یک کودک دو ساله را تصور کنید. او در مغز خود به اندازه یک فرد بالغ سلول دارد اما تعداد سیناپس‌ها (اتصال‌هایی که اطلاعات را منتقل می‌کنند) دوبرابر افراد بالغ است. زیرا با افزایش سن، اتصال‌های سیناپسی که با تکرار تقویت نشده‌اند از بین می‌روند. برای مثال یادگیری یک زبان خارجی را تصور کنید. آموزش زبان جدید یا حتی تشخیص آن‌ها ممکن است در بزرگسالی سخت یا غیرممکن باشد زیرا از کودکی در معرض آن‌ها قرار نگرفته‌ایم.
این قاعده در مورد شخصیت کلی‌تر هم می‌شود. اتصال‌های سیناپسی که شما را به شما تبدیل می‌کند، حاصل تمام چیزهایی است که شما در معرض آن‌ها قرار می‌گیرید. مجموع تک تک آدم‌هایی که ملاقات می‌کنید، فیلم‌هایی که به تماشایشان می‌نشینید و هر کلمه از هر کتابی که می‌خوانید، شما را شکل می‌دهد.
اسمش را بگذاریم شکل‌پذیری یا پلاستیسیتی، که در واقع نام غلنبه‌سلنبه‌ای است برای توانایی مغز در یادگیری به کمک تکرار. توانایی‌ای که تنها مختص کودکان نیست. مغز بزرگسالان هم می‌تواند تغییر کند.
این موضوع در مطالعه‌ای توسط دانشمندان کالج دانشگاهی لندن روشن شد. آن‌ها مغز برخی رانندگان تاکسی شهری را اسکن کردند و فهمیدند که راننده‌ها نسبت به افراد عادی، هیپوکامپ بزرگ‌تری دارند. هیپوکامپ بخشی از مغز است که مسئولیت حافظه فضایی را برعهده دارد. چطور می‌شود این را توضیح داد؟ راننده‌های تاکسی از یک دانش ویژه بهره‌مند هستند. حافظه‌ای دقیق از بیست و پنج هزار خیابان، بیست هزار مکان و 320 مسیر متفاوت که در طول چهار سال تمرین تشکیل می‌شود.
صرف کردن این اندازه زمان برای تمرین یعنی راننده‌ها اتصالات ویژه‌ای را در مغز خود تقویت کرده‌اند. این کار تا حدی شبیه به تمرین بدنی است، زمانی که عضله مورد نظر با استفاده مداوم و تمرین رشد می‌کند و قدرت می‌گیرد.
اما گاهی این تغییرات می‌توانند تاثیرهای ناگواری برای شخصیت افراد بگذارند. شاید نام چارلز ویتمن را شنیده باشید. مردی که در سال ۱۹۶۶ همسر و مادرش را به قتل رساند و بعد از بالای برجی در دانشگاه تگزاس با مسلسل به ۱۳ نفر شلیک کرد. موضوعی که شاید از آن بی‌خبر باشید این است که بعد از آن که او با شلیک کشته شد، کالبدشکاف‌ها یک تومور در مغزش پیدا کردند. تومور در قسمتی بود که مسئولیت کنترل خشم و ترس را برعهده دارد.
قسمتی از مغز انیشتن که مربوط به مهارت انگشتان است، از حالت عادی بزرگ‌تر بود؛ زیرا او در نواختن ویولون مهارت داشت.

ایده کلیدی 2

2احساس شما از واقعیت، بازتاب تفسیر مغزتان از احساسات شما است و نه ادراک عینی و بی‌طرف.

ما دوست داریم فکر کنیم که جهان را آنگونه که هست می‌بینیم. اما به آخرین باری فکر کنید که یک خطای دید باعث ثبت تصویری غیرواقعی در ذهن شما شد. یا مثال دیگر این است: در ذهنتان یک اردک به شکل یک خرگوش تصور کنید اما به این فکر کنید آن اردک است! این موضوع نشان می‌دهد که چطور مغز ما می‌تواند نظرش را در مورد واقعیت‌ها عوض کند.
مغز به طور مداوم اطلاعات جدید دریافت می‌کند ولی درک شما از جهان فقط محصول مغزتان نیست. بلکه از اندام‌های حسی که مسئول بویایی، چشایی و بینایی هستند نیز تاثیر می‌گیرد. برای مثال به مایک وی، برنده مدال پارالمپیک در رشته اسکی فکر کنید. او بینایی‌اش را در سن سه سالگی از دست داد. در سن چهل سالگی او یک عمل جراحی انجام داد و بینایی خود را مجددا به دست آورد. اما دیدن دوباره، وضع زندگی او را بهتر نکرد. او وحشت‌زده و پریشان بود. نه فقط چون با چهره فرزندانش بیگانه بود، بلکه حتی برای او اسکی کردن هم دشوارتر شده بود.
مشکل این نبود که نمی‌دید، بلکه ایراد از اینجا بود که مغزش آموخته بود که ببیند. عادت مغز او بر این بود که حواس دیگر تمام اطلاعات را به او برسانند. از دست دادن قدرت بینایی در سن پایین باعث شده بود که مغزش در نواحی دیگر به جبران افراطی بپردازد.
معنی این حرف این است که چشم ما به دوربین فیلمبرداری شباهت ندارد که اطلاعات را برای مغز ترجمه کند. بلکه قوه بینایی تنها واسطه‌ای میان این دو عضو چشم و مغز است. یعنی درک شما از واقعیت به این بستگی دارد که مغز شما چطور اطلاعات را تفسیر می‌کند. برای مثال به اختلال ترکیب حواس فکر کنید. در این اختلال ممکن است ادراک یک حس با حواس دیگر آمیخته شود. مبتلایان گزارش داده‌اند که مثلا مزه کلمات نوشته شده بر کاغذ را احساس می‌کنند یا موسیقی را شبیه به رنگ می‌شنوند. مثلا در این افراد آن قسمت از مغز که در افراد عادی با دیدن رنگ‌های غروب خورشید فعال می‌شوند، تنها با شنیدن قطعات خاصی از موسیقی تهییج می‌شود.
آیا می‌توانیم به سادگی بگوییم افراد مبتلا به این اختلال، متوهم هستند؟ به هیچ وجه. اندام‌های حسی فقط وظیفه ارائه اطلاعات به مغز را دارند و این مغز است که اطلاعات را به واقعیت ترجمه می‌کند. اما این اطلاعات هرگز چیزی فراتر از معنای عبارت «جهان بیرون» نیستند.

ایده کلیدی 3

3 بیشتر تصمیم‌ها به صورت ناخودآگاه گرفته می‌شوند.

چقدر روی کارهایی که انجام می‌دهید کنترل دارید؟ مثل تمام پرسش‌های فلسفی دیگر، پاسخ به این سوال بستگی به این دارد که واژگان خود را چطور تعریف کنید. اگر منظورمان از «شما» آن شمای هوشیار و آگاه باشد، کنترل شما بر قسمت‌هایی از مغز که فرمان را در دست دارند، ناچیز است. اما این عبارت آنقدر که ابتدا به نظر می‌رسد، غم‌بار نیست. در واقع، این حقیقت برای عملکرد عادی ما، حیاتی است. تصور کنید که در حال مکالمه هستید، یا یک نوشیدنی می‌نوشید و مجبور هستید روی تک تک حرکاتی که در هر لحظه انجام می‌دهید، حتی تکان دادن هر عضله در زبان، کنترل داشته باشید. تنها دلیلی که حرف زدن و نوشیدن برای ما به شکلی کشنده دشوار نیست، این است که حرکات تمرین شده به صورت ناخودآگاه رخ می‌دهند. حتما شنیده‌اید که می‌گویند زمانی شما در یک کار مهارت دارید که در زمان انجام آن مجبور نباشید به آن فکر کنید.
برای مثال آستین نابر، قهرمان ده ساله استکر سرعتی (ورزشی که در آن شرکت‌کننده باید لیوان‌ها را در مدت زمانی مشخص به شکل‌های مختلف بچیند) به همراه نویسنده کتاب، به دستگاه EEG متصل شدند که فعالیت‌های مغز را در هنگام چیدن لیوان‌ها ثبت می‌کرد. این کار برای نویسنده دشوار بود، چون با نحوه کار آشنایی نداشت، مغزش مقدار زیادی انرژی صرف می‌کرد تا از چگونگی کار سر در بیاورد. مغز آستین چطور؟ مغزش در وضعیت استراحت بود. او به حدی این کار را تکرار کرده بود که ساختار مغزش به صورت فیزیکی دچار تغییر شده بود. تا جایی که او برای چیدن لیوان‌ها نیازی به درگیر کردن بخش خودآگاه ذهنش نداشت.
وقتی شما به یک حدی از مهارت دست پیدا می‌کنید، تلاش خوداگاه باعث می‌شود که شما اشتباه کنید. برای مثال بازیکنان بیسبال بدون این که تصمیمی خودآگاه بگیرند به توپ ضربه می‌زنند. در واقع مغز انسان آنقدر سریع نیست که بخواهد سرعت توپ را بسنجد و محاسبه کند که چه زمان باید حرکت دادن چوب را آغاز کند.
اما دستورات ناهوشیار حتی زمانی که فرد در یک مسابقه ورزشی نیست هم رخ می‌دهند. جفری میلر، روانشناس تکاملی این موضوع را با مطالعه میزان پولی که زنان رقصنده در زمان‌های مختلف چرخه قاعدگی در می‌آورند نشان داد. او دریافت که در زمان تخمک‌گذاری و هنگامی که رقاصان آماده باروری هستند، تقریبا دو برابر زمان‌های دیگر از مردان پول دریافت می‌کنند. چرا؟ او این یافته را چنین تفسیر کرد که مردان به صورت ناخودآگاه تغییرات ظاهری جزئی زنان که به خاطر سطح استروژن رخ می‌دهد را درک می‌کنند.
مطالعات دیگر با یافته‌های مشابه وجود دارد. وقتی کسی بوی نامطبوعی بدهد، احتمال این که رفتارش را بی‌ادبانه و غیراخلاقی ارزیابی کنید، افزایش پیدا می‌کند. یا هنگامی که یک فنجان نوشیدنی گرم در دست داشته باشید، احتمال این که رابطه خود با دیگران را گرم و خوب توصیف کنید بالا می‌رود.
روانشناسان نام این اثر ناخودآگاه را اثر پیش‌زمینه می‌گذارند. معنای پایه‌ای این اثر این است که اطلاعات حسی بر ادراک ما اثر می‌گذارند حتی اگر متوجه این احساسات نباشیم.
خوداگاه شما راننده نیست، بلکه در بهترین حالت مسافر موقت ماشین است.

 

ایده کلیدی 4

4تصمیم‌گیری ما به وسیله هوس‌ها، دوپامین و ترجیحات مغز برای پاداش‌های کوتاه‌مدت شکل می‌گیرد.

زندگی سرشار است از تصمیم‌ها. از این سوال ساده که چه کفشی بپوشیم، تا سوالات بنیادی مثل انتخاب یک حرفه. اما این موضوع در مورد مغز چه می‌گوید؟ رویکرد مغز ما دربرابر تصمیم‌گیری چیست؟
بیایید ببینیم مردم اساسا چطور تصمیم می‌گیرند. فرآیند تصمیم‌گیری این طور کار می‌کند: بازخوردهای عاطفی و احساسی، بخش‌های مختلف مغز را تحریک می‌کنند تا زمانی که تصمیم گرفته شود.
حتی یک سوال همیشگی مثل این که برای ناهار چه غذایی بخوریم، منجر به فعالیت شدید عصبی می‌شود. این که دلمان سوپ جو می‌خواهد یا سوپ سبزیجات، می‌تواند عواطف و احساسات مختلفی را فعال و درگیر کند.
همین موضوع می‌تواند باعث ایجاد یک چرخه شود. اگر از تصمیم خود راضی باشید، مغزتان دوپامین آزاد می‌کند. همین موضوع بر تصمیم شما وقتی دوباره با همین مساله و شرایط مشابه مواجه شوید اثر می‌گذارد.
با بررسی مواردی که ارتباط بین مغز و بدن قطع شده است، بهتر می‌توانیم ارتباط مغز با بدن را درک کنیم. تامی مایرز یک مثال جالب است. در یک تصادف موتورسواری، بخشی از مغز او که حالت‌های بدنی و احساسی را گزارش می‌کند، آسیب دید. برای مثال او دیگر نمی‌توانست درک کند که آیا خسته است، راضی است، تشنه است یا احساس اضطراب می‌کند. ارتباط مغز و بدن او به شکلی شده بود که نمی‌توانست گزینه‌های مختلف را ارزیابی و انتخاب کند.
سوال بعدی این است: ما چطور می‌توانیم وسوسه‌های کوتاه مدت را کنار بگذاریم و دید بلندمدت داشته باشیم؟ یک راه موثر، امضای قرارداد اولیس است. بر اساس افسانه‌های کهن یونانی، اولیس کاپیتان کشتی‌ای بود که از کنار جزیره سیرن‌ها عبور می‌کرد. موجوداتی خطرناک که ترانه‌های زیبایشان دریانوردان را جادو می‌کرد و کشتی‌هایشان را به سمت صخره می‌برد و غرق می‌کرد. اولیس از خدمه کشتی خواست که او را به دکل ببندند و در گوش‌هایش پنبه بگذارند تا برای رفتن به سمت سیرن‌ها وسوسه نشود. اولیس با این روش بود که زنده ماند و بعدها داستان سیرن‌ها را تعریف کرد.
نکته این داستان:
اگر می‌خواهید به باشگاه رفتن مقید شوید، با دوستتان در باشگاه قرار بگذارید.
اگر می‌خواهید در ایام امتحانات از فیس‌بوک دور باشید، به دوستتان بگویید که رمز شما را عوض کند.
اگر می‌خواهید سیگار را ترک کنید، سیگار و فندک را در سطل بیندازید.

ایده کلیدی 5

5 روابط اجتماعی یکی از کارکردهای اصلی مغز است و احتمال بقای گونه را افزایش می‌دهد.

انسان، حیوانی اجتماعی است. این گزاره نمایانگر نحوه عملکرد مغز ما نیز هست. ما مدام سعی می‌کنیم مغز دیگران را بخوانیم و بفهمیم چه کسی به گروه ما تعلق دارد و چه کسی نه. حالا چطور این کار را انجام می‌دهیم؟ از طریق همدلی؛ توانایی‌ای که به رابطه آدم‌های دیگر با احساساتشان بر می‌گردد.
این که همدلی را بیاموزیم، به اثر آینه‌ای مربوط می‌شود. وقتی با دیگران ارتباط داریم، حالت‌های صورت آن‌ها را تقلید می‌کنیم تا بفهمیم آن‌ها به چه چیزی فکر می‌کنند و چه احساسی دارند. به همین دلیل است که زن و شوهرها بعد از مدتی شبیه به هم می‌شوند. سال‌ها آینه کردن حالت‌های صورت یکدیگر باعث شده که چین و چروک‌هایشان هم مشابه هم شود.
نویسنده برای درک اهمیت این آینه‌سازی‌ها یک آزمایش طراحی کرد. او دو گروه از افراد را دور هم جمع کرد: افرادی که بوتاکس برای زیبایی تزریق کرده بودند و افرادی که هرگز تزریق بوتاکس نداشتند. سپس آن‌ها را به دستگاهی متصل کرد که حرکات عضلات صورت را ثبت می‌کند. بعد به آزمایش‌شوندگان تصاویری را از حالت‌های مختلف صورت آدم‌ها نشان داد.
نتیجه این شد: کسانی که بوتاکس زده بودند نه تنها توانایی کم‌تری در نشان داده حالات چهره داشتند، بلکه در تشخیص و توصیف حالت چهره دیگران نیز ضعیف‌تر عمل کردند. زیرا ما عواطف دیگران را با آینه کردن حالت چهره‌شان روی صورت خودمان درک می‌کنیم.
همدلی، همچنین رابطه ما با «غریبه‌ها» را شکل می‌دهد؛ کسانی که مانند ما نیستند و کمتر از حمایت ما بهره‌مند می‌شوند. در آزمایشی که در دانشگاه لیدین در هلند انجام شد، به شرکت‌کنندگان تصاویری از بی‌خانمان‌ها نشان داده شد. فعالیت مغزی آن‌ها در مواجه با تصاویر بی‌خانمان‌ها به شدت کم‌تر از زمانی بود که به ارتباط با افرادی که بی‌خانمان نیستند فکر می‌کردند. برای آن‌ها، نگاه کردن به زنان و مردان بی‌خانمان شبیه به نگاه کردن به اشیا بود.
رسانه‌ها و تبلیغات نقش مهمی در غیرانسان‌سازی آدم‌ها در چشم ما دارند. در اوایل دهه ۱۹۹۰ در یوگسلاوی، رسانه‌های صرب داستان‌هایی را طرح می‌کردند که حس اسلام‌ستیزی را در مخاطبان تحریک کند. در این داستان‌ها ادعا می‌شد که مسلمانان در باغ‌وحش‌هایشان فرزندان صرب‌ها را به عنوان غذا به شیرها می‌دهند. تلاش آن‌ها بر این بود که مسلمانان را غیر از انسان نشان دهند تا همدلی با آن‌ها به حداقل برسد.

ایده کلیدی 6

6فناوری به بهبود عملکرد مغز کمک می‌کند اما نمی‌تواند جایگزین آن شود.

. فناوری به بهبود عملکرد مغز کمک می‌کند اما نمی‌تواند جایگزین آن شود
ما در عصری غیرقابل پیش‌بینی زندگی می‌کنیم که در آن پیشرفت‌های عصب‌شناسی و فناوری باعث شده که روی اغراق‌شده‌ترین فیلم‌های علمی تخیلی هم سفید شود. همین موضوع که مغز می‌تواند سیگنال‌های غیرزیستی دریافت کند، کشفی انقلابی است که نمی‌دانیم در آینده چطور می‌تواند زندگی ما را تغییر دهد.
برای مثال به ایمپلنت حلزونی گوش فکر کنید، دستگاهی که برای افرادی با اختلال شنوایی استفاده می‌شود. این دستگاه‌ها پالس دیجیتال را به مغز می‌فرستند. برای مغز این اتفاق شبیه به یادگیری یک زبان جدید است. سیگنال به تنهایی معنایی ندارد. اما اگر با احساسات دیگر تطبیق داده شود، مغز شروع می‌کند به شنیدن آن!
آثاری از این دست باعث می‌شوند فکر کنیم که شاید بتوانیم اطلاعات را به صورت مستقیم به مغز وارد کنیم. همین حالا تصور کنید که بتوانید پیش‌بینی آب و هوا، وضعیت ترافیک یا حتی نوتیفیکیشن را در سر خود دریافت کنید!
مرحله بعدی، فضانوردی است. بدن ما برای حضور طولانی در فضا، بیش از اندازه ضعیف است. اما چه می‌شود اگر بتوانیم مغز خود را به صورت دیجیتالی در یک دستگاه قرار دهیم و آن را به فضا بفرستیم؟ در این صورت به یکباره دروازه‌های میان‌کهکشانی به روی بشر باز خواهد شد.
یک روز شاید بتوانیم مسیرهایی به طول چند سال نوری را با خاموش کردن مغز در هنگام سفر و سپس روشن کردن مجدد آن در مقصد بپیماییم.
در حال حاضر کامپیوترها حتی نزدیک به چنین قابلیت‌هایی هم نیستند اما بعید نیست که در آینده چنین تجهیزاتی ساخته شوند. ولی در هر صورت مهم این است که توان پردازشی ما نسبت به بیست سال پیش هزار برابر شده است.
متصل کردن مغز به فناوری کامپیوتری نقطه عطف بزرگی در تاریخ بشر خواهد بود؛ آغاز یک عصر جدید: دوران ترابشری (Transhumanism).
در حال حاضر فناوری‌های زیادی به کمک بدن انسان آمده‌اند یا حتی جایگزین آن‌ها شده‌اند، اما جایگزین کردن ماشین به جای مغز ممکن نیست. همان‌طور که جان سرل در سال ۱۹۸۰ مطرح می‌کند، کامپیوتر در محاسبات از انسان پیش خواهد افتاد، اما تا ابد از خودآگاهی محروم خواهد ماند.
این طور فکر کنید: اگر از گوگل یک سوال بپرسید، به هیچ وجه شما را درک نخواهد کرد، بلکه با یک الگوریتم کلماتی که استفاده کرده‌اید را تحلیل می‌کند. داشتن یک دیتابیس عظیم باعث می‌شود که بتواند جواب شما را بدهد اما این الگوریتم به معنای آگاهی گوگل نیست.
برای ذخیره اطلاعات ثبت شده در مغز یک انسان به یک زتابایت (Zettabyte) فضا نیاز داریم، یعنی فضایی معادل تمام اطلاعات دیجیتال ذخیره شده در کل جهان!

خلاصه کتاب

پیام کلیدی کتاب

تمام چیزهایی که تجربه می‌کنید، شما را شکل می‌دهد. به طور دقیق‌تر، تجربه‌ها باعث واکنش‌های مغزتان می‌شوند که ممکن است اثری طولانی‌مدت بر شخصیت شما داشته باشد. در مقابل این آثار، ادراک مغزتان از جهان را دستخوش تغییر می‌کنند. اما هیچ چیز ثابت نیست. شما می‌توانید مغز خود را تغییر بدهید. پیشرفت‌های فناورانه در دهه‌های اخیر به ما می‌گوید که بازآفرینی شناختی، مرسوم‌تر از پیش خواهد بود؛ مفهومی که آغازگر عصر ترابشری (Transhumanism) خواهد شد. ماشین‌ها به مغز ما قدرت خواهند داد اما هرگز نمی‌توانند جایگزین آن شوند.

نظرات و دیدگاه‌های شما
بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کتاب‌های مشابه
اثر چارلی وارزل و آن هلن پترسن
اثر ست گادین
لوگوی اکوتوپیا کامل