جلد دوم کتاب مدلهای ذهنی برتر (۲۰۱۹) دربارهی هنر برقراری ارتباطهای غیرمنتظره است. این کتاب با تکیه بر علوم دقیقه، مفاهیم پایهای فیزیک، شیمی و زیستشناسی را بررسی میکند؛ اما موضوع فقط به الکترونها، عناصر و تکامل محدود نمیشود. ایدههای مطرحشده در این مجموعهی فکری جذاب، در زندگی روزمره هم کاربرد دارند.
شین پریش، کارشناس سابق امنیت سایبری در یکی از نهادهای اطلاعاتی مهم کانادا بود. قبل از اینکه «فارنام استریت» را راه بیندازد، در همین حوزه کار میکرد. فارنام استریت جایی است که به مردم کمک میکند هوشمندتر فکر کنند. نوشتههایش در رسانههای معتبری مثل نیویورکتایمز، والاستریت ژورنال، هافینگتون پست و فوربز منتشر شدهاند. او همچنین مجری پادکست Knowledge Project است که بیشتر از ده میلیون بار دانلود شده است.
ریانون بوبین نویسندهای اهل کانادا است که رمان «تنها در میان جاسوسان» را با الهام از تجربهی اطلاعاتیاش نوشته است. بوبین از اعضای اصلی فارنام استریت است، در وبلاگ آن مطلب مینویسد و روند توسعهی مجموعهکتابهای مدلهای ذهنی برتر را پیش میبرد.
علم چطور به درک زندگی اجتماعی کمک میکند؟
وقتی انسانها تصمیم گرفتند به قطبشمال سفر کنند، با یک مانع بزرگ روبهرو شدند: کشتیها در یخ گیر میکردند. تلاش برای شکستن یخ با فشار، نتیجهای نداشت و بیشتر وقتها به غرق شدن کشتیها ختم میشد. اما راهحل دیگری هم بود. اگر یک کاسهی گود را از پایین فشار بدهید، به بالا میجهد. این یک اصل سادهی فیزیک است. کشتی فرام، اولین کشتیای که از میان یخهای اقیانوس شمالی گذشت، دقیقاً بر اساس همین اصل ساخته شده بود؛ بدنهای کمعمق و کاسهمانند با طراحی ساده و سکانی که کاملاً از آب بیرون میآمد. هر وقت یخ به بدنه فشار میآورد، کشتی بهجای اینکه خرد شود، بالا میرفت و روی یخ قرار میگرفت.
این موضوع یعنی علم به ما کمک میکند بهجای جنگیدن با طبیعت، با آن همسو شویم. این موضوع فقط در مورد دریانوردی در قطبشمال نیست؛ همین منطق را میشود برای فهم جامعه و تاریخ بشر هم به کار برد. در خلاصه کتاب مدلهای ذهنی برتر (جلد دوم) هفت ایدهی بنیادی از فیزیک، زیستشناسی و شیمی را بررسی میکنیم تا مجموعهای از مدلهای ذهنی بسازیم که به ما کمک میکنند از انقلاب فرانسه تا جنگهای مدرن و افول زبان لاتین را بهتر بفهمیم.
فرض کنید در پاریسِ سال ۱۹۰۵ هستید. کافهها شلوغاند و پیشخدمتها با لیوانهای کوچکی از نوشیدنی سبز ابسنت از مشتریها پذیرایی میکنند. این نوشیدنی بهخاطر قدرت زیادش، بدنام شده بود. خیلی زود روزنامهها پر شدند از داستانهای جنجالی دربارهی اثراتش؛ اینکه از تریاک هم اعتیادآورتر است و آدمها را به جنون میکشاند. ماجرای مردی به نام ژان لانفری که در حال مستی، خانوادهاش را با ابسنت کشته بود، سر و صدای زیادی به پا کرد و باعث شد موجی از کمپینهای ممنوعیت به راه بیفتد.
اما همان موقع، یک مادهی سمی دیگر هم در زندگی روزمره حضور داشت: سرب. این فلز در لولههای آب، رنگها، ظروف و حتی لوازم آرایش استفاده میشد؛ با اینکه خطراتش مدتها بود ثابت شده بود، اما هیچکس سراغ ممنوعیتش نمیرفت.
سرنوشت ابسنت و سرب کاملاً متفاوت بود. بیشتر ادعاها دربارهی ابسنت اغراقآمیز بودند. از بقیهی نوشیدنیهای الکلی خطرناکتر نبود و کسی را هم دیوانه نمیکرد. اما ماجرای قتلهای لانفری تأثیر خودش را گذاشت؛ سوئیس در سال ۱۹۰۸ و فرانسه در ۱۹۱۴ آن را ممنوع کردند. از آن طرف، خطرات سرب واقعی بود؛ ولی نادیده گرفته میشد. قرنها قبل، معمار رومی، ویتروویوس دربارهی لولههای سربی هشدار داده بود. در دههی ۱۹۱۰ هم، یک سمشناس آمریکایی به اسم آلیس همیلتون با شواهد علمی، خطرات سرب را ثابت کرد. بااینحال، استفاده از آن در رنگ و بنزین تا دههی ۱۹۸۰ ادامه داشت.
برای اینکه بفهمیم چرا واکنشها به این دو مورد اینقدر فرق داشت، باید سراغ فیزیک برویم. اصل اینرسی را در نظر بگیرید؛ هرچه جسمی سنگینتر باشد، حرکت دادن یا متوقف کردنش سختتر است. مسائل اجتماعی هم جرم خودشان را دارند. سرب، قرنها در بافت جامعه جا افتاده بود. حذف آن یعنی تغییر همهچیز؛ از رنگ دیوارها گرفته تا سوخت ماشینها. در مقابل، ابسنت یک تازهوارد بیوزن بود. مدت زیادی از ورودش نمیگذشت و تنها کاربردش مست کردن بود؛ همان کاری که بقیهی نوشیدنیها هم انجام میدادند؛ بدون اینکه باعث قتل شوند. به زبان ساده، سرب وزن اجتماعی بزرگی داشت؛ اما ابسنت تقریباً هیچ وزنی نداشت.
یک پاسخ
جالبناک بود🥰