مسیری به سوی اسارت (2018) دوران سیاسی خارقالعادهای را روایت میکند که اکنون در آن زندگی میکنیم. توسعه طلبی روسیه به رهبری ولادیمیر پوتین، آزادیهایی را که مردم اروپا و آمریکا از آن برخوردارند تهدید میکند. کرملین پس از کمک موفقیت آمیز به برگزیت، نگاه خود را به ایالات متحده معطوف کرد و در انجام این کار، نقشی اساسی در آغاز ریاست جمهوری دونالد ترامپ ایفا کرد. با توجه به اینکه اروپا در بحبوحه برتری جناح راست قرار دارد، روسیه از نفوذ بیشتری نسبت به گذشته برخوردار است.
تیموتی اسنایدر نویسنده آمریکایی و استاد تاریخ ریچارد سی لوین در دانشگاه ییل است. او علاوه بر عضویت دائمیدر موسسه علوم انسانی در وین، آثار تاریخی متعددی از جمله «سرزمینهای خون» و «در مورد استبداد: بیست درس از قرن بیستم» را تالیف کرده است.
ولادیمیر پوتین چگونه در تلاش است تا نظم جهانی جدید ایجاد کند؟
ما در عصر عدم اطمینان اقتصادی و سیاسی زندگی میکنیم. در چند سال گذشته شاهد اتفاقاتی مانند برگزیت و انتخاب دونالد ترامپ به عنوان رئیس جمهور ایالات متحده بودیم، در حالی که به نظر میرسد گروههای سیاسی افراطی در سمت راست هر روز نفوذ بیشتری پیدا میکنند.
قبلا این امر مسلم تلقی میشد که آینده لزوما ادامهای از زمان حال خواهد بود که با سرعت کمی در حال پیشرفت است. فرضی که به عنوان سیاست اجتناب ناپذیری شناخته میشود.
اما در دوران نامطمئن امروزی، به هیچ وجه نمیتوان این پیشبینی را انجام داد. به عبارت بهتری، به جای اینکه مشتاقانه منتظر فردای روشن تر با پیشرفت سیاسی باشیم، سیاست ابدیت ما را در وضعیت ذهنی قرار میدهد که در آن معتقدیم دائما توسط دشمنان واقعی و خیالی تهدید میشویم. این یک حالت ترسناک و پارانوئیدی است، جایی که ما انتظار دیگری از دولت خود نداریم جز اینکه از ما در برابر دشمنانمان محافظت کند.
در این خلاصه کتاب، دیدگاه اسنایدر را بررسی خواهیم کرد که چگونه سیاست ابدیت در کشوری مثل روسیه و توسط مردی به نام ولادیمیر پوتین هدایت شده است.
در 26 مارس 2000، فدراسیون روسیه انتخابات ریاست جمهوری را برگزار کرد. برنده، ولادیمیر پوتین (Vladimir Putin) حکومت خود را بر بزرگترین کشور جهان شروع و آن را متحول کرد و تا به امروز به این کار را ادامه داده است.
اما کسانی که پوتین را انتخاب کردند نمیدانستند که ایدههای فیلسوف روسی، ایوان ایلین (Ivan Ilyin) چقدر در ایدئولوژی سیاسی دولت جدید قرار است تاثیر بگذرد.
هرچند که ایلین در سال 1954 از دنیا رفته بود اما پوتین مشتاق بود تا ایدههای او را احیا کرده و آنها را در محوریت برنامه سیاسی خود قرار دهد.
ایلین انقلاب روسیه در سال 1917 را نیز تجربه کرده بود؛ انقلابی که شروع اتحاد جماهیر شوروی و حکومت کمونیستی تک حزبی بود. اما او کمونیست نبود، او یک فاشیست مسیحی بود که از آدولف هیتلر (Adolf Hitler) و فاشیست ایتالیایی بنیتو موسولینی (Benito Mussolini) بیشتر از لنین (Lenin) و استالین (Stalin) الهام گرفته بود.
او که در سال 1922 از اتحاد جماهیر شوروی تبعید شده بود، نسخه ایدهآل خود از یک دیستوپیای مسیحی راستگرا در روسیه را تدوین کرد؛ نسخه ای که به نظر او فروپاشی اجتنابناپذیر کمونیسم را به دنبال خواهد داشت.
روسیه ایده آل ایلین به کشورهای فاشیستی دهه 1920 و 1930 شباهت داشت. اما ایلین از دولتهای فاشیست تک حزبی آن زمان اروپا هم یک گام فراتر رفت. او فکر میکرد که حتی یک حزب سیاسی واقعی هم زیادی است. شاید یک نظام چند حزبی برای توجیه آیین برگزاری انتخابات مفید باشد، اما تمام قدرت واقعی باید روی یک مرد سرمایه گذاری شود نه یک حزب؛ و این مرد باید مسئول دولت، قوه قضاییه و نیروهای مسلح باشد.
انتشار نوشتههای ایلین درباره فاشیسم ایدهآل روسی، برای دههها ممنوع بود. اما با آزادی رسانههای روسی در دهه 1990، کتابهای او دوباره منتشر شدند. پس از انتخاب پوتین در سال 2000، این روند سرعت بیشتری هم گرفت. کتابهای ایلین به دانشآموزان هم توصیه میشد و نسخههایی از نوشتههای کامل او به کارمندان دولت روسیه داده میشد. پوتین حتی در سال 2005 ترتیب انتقال جسد ایلین را از سوئیس داد تا در مسکو دفن شود.
پوتین در اجرای دیدگاه ایلین از دیکتاتوری دست راستی در روسیه موفق بوده است. اما برای کشف اینکه او چگونه به چنین نقطه ای رسید، باید به وقایع غم انگیز سپتامبر 1999 بازگردیم؛ سه ماه قبل از اینکه بوریس یلتسین استعفا دهد و پوتین رئیس جمهور موقت روسیه شود.
در سپتامبر 1999، چند بمب گذاری در سراسر روسیه انجام شد که طی آن، 293 نفر کشته شدند. در آن زمان پوتین تنها یک ماه بود که نخست وزیر روسیه شده بود، اما واکنش سریعی از خود نشان داد. او به ارتش دستور داد تا به کسانی که او آنها را مسئول میداند حمله کنند: تروریستهایی از چچن (Chechnya)
این آغازی بود برای اجرای یکی از مفاهیم کلیدی ایلین، یعنی اتحاد روسها در برابر عوامل متخاصم که موجودیت کشور را تهدید میکنند. مفهومی که به خوبی جواب داد و روسها را متحد کرد.
در آگوست 1999، محبوبیت پوتین نسبتا ناشناخته، تنها 2 درصد بود. اما سه ماه پس از آغاز جنگ دوم چچن، به 35 درصد رسید. در مارس 2000، در حالی که جنگ همچنان ادامه داشت، پوتین به عنوان رئیس جمهور روسیه انتخاب شد.
در این زمان بود که انتقال روسیه به سیاست ابدیت ایلین آغاز شد. ولادیسلاو سورکوف (Vladislav Surkov)، مسئول جدید تبلیغات در تیم پوتین، محور اصلی این موضوع بود. او در بهره برداری از بحرانهای تولیدی برای اعمال کنترلهای بیشتری پوتین بر افسار دولت روسیه استعداد ویژهای داشت.
برای مثال در سال 2002، سورکوف از حمله تروریستی به تئاتری در مسکو استفاده کرد تا شبکههای تلویزیونی بزرگ را تحت کنترل کامل دولت قرار دهد.
سالها بعد، پس از آنکه رکود اقتصادی سالهای 2008-2009 به شدت روسیه را تحت تاثیر قرار داده بود، ناظران مستقل تخمین زدند که حزب پوتین تنها حدود 26 درصد از آرا را در انتخابات پارلمانی سال 2011 به دست آورد حتی شهروندان هم به تغییر سیاسی امیدوار بودند. با این حال، نتایج رسمی، سهم آرای این حزب را 49 درصد ذکر کرده است.
نتایج مشخصا جعلی بود و اعتراضات گستردهای را نیز در پی داشت. در همین شرایط بود که پوتین یک دشمن جدید و دائمیرا برای استفاده برای اهداف سیاسی شناسایی کرد: غرب به نمایندگی از ایالات متحده و اتحادیه اروپا.
تلویزیون دولتی، معترضان را به دریافت پول از سازمانهای غربی متهم کرد. پوتین برای اینکه ظاهرا از حاکمیت روسیه محافظت کند، تثبیت فلسفه ایلین در صحنه سیاسی روسیه را آغاز کرد. افسران FSB اکنون اجازه داشتند بدون ترس از عواقب، به مردم تیراندازی کنند؛ متهم کردن دولت غیرقانونی شد و سازمانهای غیر دولتی خارجی در روسیه یا ممنوع الکار شدند یا مجبور شدند به عنوان «عامل خارجی» ثبت نام کنند.
با این تغییرات بنیادین سیاسی، پوتین با موفقیت رویای ایلین را در مورد روسیهای که توسط سیاست ابدیت اداره میشود، اجرایی کرد.
پس از جنگ جهانی دوم، یک آلمان شکست خورده و یک فرانسه در معرض نابودی، تصمیم گرفتند برای تضمین بقای خود در دنیای پس از جنگ، با هم به توافق برسند.
نتیجه نهایی این توافق، سازمانی به نام اتحادیه اروپا بود که امروزه 28 کشور عضو آن هستند و با هم، دومین اقتصاد بزرگ جهان، پس از ایالات متحده را تشکیل میدهند.
تا سال 2013 روسیه تنها قدرت اروپایی پسا استعماری به حساب میآمد که پیوستن به اتحادیه اروپا را راه مناسبی برای حفظ موقعیت قدرت خود نمیدانست. در عوض، روسیه خود را برابر اتحادیه اروپا میدید و به دنبال استراتژی همزیستی مسالمت آمیز بود. پوتین حتی در کنفرانسهای ناتو هم شرکت کرد و درباره پتانسیل اکراین برای عضویت در اتحادیه اروپا صحبت کرد.
اما پس از تقلب در انتخابات 2011-2012، اتحادیه اروپا به عنوان دشمنی به تصویر کشیده شد که به حاکمیت روسیه حمله میکند. بنابراین در سال 2013 روسیه یک مسیر رادیکال جدید را در پیش گرفت. روسیه تصمیم گرفت به جای اروپایی شدن، اروپا را روسی کند. به عبارت دیگر، روسیه برای محافظت از خود در برابر تهدیدات خارجی، باید فلسفه دیستوپیایی ایلین را به کشورهایی که آن را تهدید میکردند صادر کند.
این تصمیم در سال 2012 کلید خورد؛ زمانی که پوتین علنا اعلام کرد که روسیه اهداف سیاست خارجی خود را به سمت ایجاد «اوراسیا» (Eurasia) متمرکز خواهد کرد: یک اتحادیه سیاسی که با اتحادیه اروپا برای تسلط بر اقیانوس آرام تا سواحل اقیانوس اطلس رقابت خواهد کرد.
روسها هدف خود را از ساخت چنین سازمانی به صورت علنی اعلام نکردند، اما آن را کلید زدند تا به جاه طلبیهای اوراسیایی خود دست یابد: نابودی اتحادیه اروپا از درون خود
در حقیقت، برخلاف جنگ کلاسیک چچن، پوتین به اقدامات پنهانی برای نابودی دشمن اروپایی خود متوسل شد.
حملات سایبری توسط هکرهای دولت روسیه برای گسترش تبلیغات به کار گرفته شد. برای مثال، در آوریل 2015، یک پیام ویدئویی از سوی داعش(در ظاهر) در فرانسه منتشر شد و هدف آن ایجاد ترس در میان عموم مردم فرانسه بود.
این ترس، تاثیر خود را گذاشت و نتیجه این شد که دو سال بعد، سیاستهای اسلامهراسی و ضد مهاجرتی مارین لوپن (Marine Le Pen)، نامزد راست افراطی فرانسه، توانست 34 درصد آرا را در انتخابات ریاستجمهوری به دست آورد. این یک رکورد برای یک نامزد راست افراطی در فرانسه پس از جنگ بود.
در بریتانیا هم، ترولهای اینترنتی روس، میلیونها پیام ضد اتحادیه اروپا را برای رای دهندگان بریتانیایی ارسال کردند. بد نیست بدانید حدود 419 حساب توییتری طرفدار برگزیت، از ماموران آژانس تحقیقات اینترنتی دولت روسیه هستند.
در 23 ژوئن 2016، رای دهندگان بریتانیایی با رای 52 درصدی، تصمیم به خروج از اتحادیه اروپا گرفتند. سیاست خارجی جدید روسیه علیه اتحادیه اروپا موفقیت آمیز بود.
در راستای تلاشهای روسیه برای نابودی درونی اتحادیه اروپا، یک سناریوی مشکلساز در همسایگی روسیه اجرا شد.
در سال 2013، ویکتور یانوکوویچ (Viktor Yanukovych) رئیسجمهور اوکراین به امضای توافقنامه همکاری با اتحادیه اروپا نزدیک بود که احتمال ورود اوکراین به عضویت اتحادیه اروپا را بسیار بیشتر میکرد.
این توافق میتوانست یک عقبگرد شدید برای جاه طلبیهای اوراسیایی روسیه باشد. بنابراین در 21 نوامبر 2013، بلافاصله پس از گفتگو با پوتین، یانوکوویچ به قول خود مبنی بر امضای توافقنامه بازگشت. بلافاصله پس از آن، اعتراضاتی در سراسر اوکراین شروع شد که سرنوشت این کشور را برای همیشه تغییر داد.
اگرچه تظاهرات در ابتدا حول امضای توافقنامه بود، اما پس از برخورد خشونتآمیز پلیس ضدشورش برای متفرق کردن معترضان، اعتراضات ماهیت دیگری به خود گرفت و ناگهان به عزت اوکراین در برابر ظلم تبدیل شد. بر همین اساس، در 27 دسامبر، ماموران اطلاعاتی روسیه برای کمک به سرکوب اعتراضات وارد اوکراین شدند.
در 16 ژانویه 2014، مشخص بود که افسار یانوکوویچ در دست پوتین است؛ زیرا او برخی قوانین دیکتاتوری مشابه قوانینی که دو سال قبل در روسیه تصویب شده بود را وضع کرد. آزادی تجمع ممنوع شد و سازمانهای غیردولتی بین المللی ملزم به ثبت نام به عنوان نمایندگان خارجی شدند.
در 22 ژانویه هم دو معترض به ضرب گلوله کشته شدند.
سیاست ابدیت و خشونت و سرکوبی باعث شد اوکراینیهای معترض که خواستار استعفای یانوکوویچ بودند، خشمگینتر شوند.
رهبران روسیه با درک اینکه اقدامات مخفیانه آنها شکست خورده است، تصمیم گرفتند پلن B را اجرایی کنند.
پلن B تخریب پایههای دولت اوکراین و سخت کردن هرچه بیشتر این کشور برای همسویی بیشتر با اتحادیه اروپا بود. بر همین اساس به سرعت، همان آژانس تحقیقات اینترنتی که به آتش برگزیت دامن زده بود، انتشار اطلاعات نادرست درباره جنایات احتمالی اوکراین در منطقه جنوبی کریمه را آغاز کرد.
کمتر از یک ماه بعد، تک تیراندازان روسی نزدیک به 100 معترض اوکراینی را با شلیک گلوله کشتند. حمایت سیاسی از یانوکوویچ به صفر نزدیک شد و او از کشور گریخت تا به همکاران روس خود در مسکو بپیوندد.
چهار روز پس از قتل عام تک تیراندازها، روسیه به کریمه حمله و آن را اشغال کرد و در عرض سه هفته یک همه پرسی ترتیب داد که آیا این منطقه مهم استراتژیک باید از اوکراین جدا شود و به روسیه بپیوندد یا خیر. نتیجه تعجب آور نبود: کریمه بخشی از روسیه شد
ماهها بعد، پس از برگزاری انتخابات ملی جدید، اوکراین سرانجام توافقنامه همکاری خود را با اتحادیه اروپا به دست آورد. اما حالا که کشوری چند پاره و جنگزده شده بود، پیوستن اوکراینیها به اتحادیه اروپا بسیار پیچیده شده بود و پوتین توانست یک پیروزی نیمه تمام به دست آورد.
گام بعدی روسیه در بی ثبات کردن اوکراین، مداخله نظامی به نمایندگی از جدایی طلبان طرفدار روسیه در جنوب شرقی اوکراین بود. توجیه تبلیغاتی پوتین این بود که اقوام روس در آن منطقه، قربانی ظلم اوکراینیها هستند.
ادعاهای غیرقابل باورتری نیز پس از 17 ژوئیه 2014 ارائه شد. زمانی که پرواز MH17 خطوط هوایی مالزی توسط یک موشک ضد هوایی سرنگون شد و همه 298 سرنشین آن کشته شدند. تمام شواهد به وضوح نشان میداد که مسئول این اتفاق، روسیه است.
اما در حالی که نهادهای بین المللی در حال محکومیت روسیه بودند، تلویزیون روسیه مدعی شد که این هواپیما توسط یک موشک اوکراینی هدف قرار داده شده است. به گفته روسها، اوکراینها به دنبال ساقط کردن هواپیمای پوتین و ترور او بودند. طبق گفته رسانههای روس، قربانیان این حادثه، کشته شدگان و خانوادههای آنها نبودند، بلکه این پوتین و ملت روسیه بودند که مورد حمله قدرتهای اروپایی قرار گرفتند.
در همین حال، پوتین از تبلیغات بین المللی به عنوان بخشی از کارزار نسبیت گرایی استراتژیک استفاده کرد. استدلال پوتین این بود که اگر نتوانید دشمنان خود را از طریق جنگ مستقیم یا قدرت اقتصادی تحت الشعاع قرار دهید، حداقل میتوانید آنها را برای به دست آوردن قدرت نسبی تضعیف کنید.
این تصمیم زمانی گرفته شد که آنگلا مركل (Angela Merkel) در سال 2014 متعهد شد نيم ميليون پناهنده را بپذيرد. پوتین امیدوار بود که این کار به افزایش احساسات ضد مهاجرتی منجر شده و پوپولیستهای راست افراطی مانند حزب آلترناتیو برای آلمان (Alternative for Germany) یا AfD را تقویت کند. روسها یک کمپین اطلاعات نادرست به راه انداختند و پناهندگان را متجاوز و جنایتکار معرفی کردند.
به عنوان مثال، یک نوجوان روسی-آلمانی در ژانویه 2016 به مدت 30 ساعت ناپدید شد. او پس از بازگشت به خانه، به مادرش گفت که توسط سه پناهنده مورد تجاوز قرار گرفته است. معاینه پزشکی داستان او را رد کرد، اما تلویزیون دولتی روسیه و اظهارات وزارت خارجه روسیه، طوفان رسانهای به راه انداخت و پناهندگان مسلمان را به تجاوز به یک روس متهم کرد و سیاست پناهندگی مرکل را مسئول این حادثه دانست. گروههای راست گرای آلمان نیز در خیابانها تظاهرات کردند و خواستار عدالت شدند.
با وجود ساختگی بودن این داستان، موجی که ایجاد شد به تضعیف سلطه مرکل بر قدرت کمک کرد؛ زیرا حزب او 65 کرسی را در انتخابات 2017 از دست داد و AfD توانست سومین تعداد آرا را به دست آورد. از زمان پایان جنگ جهانی تا امروز، این اولین باری است که یک حزب راست افراطی وارد پارلمان میشد.
پس از مداخله موفقیت آمیز پوتین در برگزیت و پیروزی نصفه نیمه در اوکراین، توجه او به سمت جایزه نهایی یعنی سقوط ایالات متحده معطوف شد.
هکرهای روسی در سال 2015 شروع به نفوذ به شبکههای سطح بالای آمریکا، از جمله کاخ سفید و وزارت خارجه کردند. اما سال 2016 بود که پوتین از جنگ سایبری با هدف آشکار بازسازی آمریکا به شکل روسیه استفاده کرد. او این کار را با فرستادن دونالد ترامپ به کاخ سفید انجام داد و به طور پنهانی از ترامپ حمایت مالی و سیاسی کرد.
اولا او باید مطمئن میشد که ترامپ سرمایه کافی برای اجرای کمپین ریاست جمهوری خود را دارد. در سال 2016، املاک و مستغلات ترامپ به طور ناگهانی در بین خریداران بسیار محبوب شد. شش ماه قبل از انتخابات، نزدیک به 70 درصد از واحدهای او توسط شرکتهای پوسته خریداری شد که بسیاری از آنها به الیگارشهای روسی بازمیگردد.
با تامین بودجه کمپین ترامپ، پوتین باید مطمئن میشد که ارتش هکرهای او تمام تلاش خود را میکنند تا رقابت را به نفع ترامپ تغییر دهند.
بدون اغراق، دامنه جنگ سایبری روسیه بسیار گسترده است. این احتمال وجود دارد که اکثریت رای دهندگان آمریکایی در انتخابات 2015-2016 در معرض تبلیغات روسیه قرار گرفته باشند. در آستانه انتخابات، فیس بوک 5.8 میلیون حساب جعلی را که تنها هدفشان تبلیغ از طرف روسیه بود را بست. در توییتر نیز هزاران اکانت جعلی تبلیغات ضد هیلاری کلینتون را منتشر کردند.
اما شاید بدنام ترین نمونه دخالت روسیه در انتخابات، انتشار ایمیلهای هک شده جان پودستا (John Podesta)، رئیس ستاد انتخاباتی کلینتون بود. 30 دقیقه پس از انتشار یک فایل صوتی که در آن، ترامپ با ادبیات نامناسب با زنان صحبت میکرد، روسیه سیل ایمیلهایی را منتشر کرد که هدف آن منحرف کردن افکار عمومیاز مشکلات کمپین ترامپ بود.
کمپین اطلاعات نادرست روسیه در نهایت موفق شد و ترامپ در 8 نوامبر 2016 به عنوان رئیس جمهور انتخاب شد.
با قدرت گرفتن او، حرکت ایالات متحده به سمت سیاست ابدیت شتاب گرفت و آن را در سطح روسیه فرو برد و نسبی گرایی استراتژیک پوتین را تایید کرد.
آثار این امر کاملا مشهود است. به عنوان مثال، لایحه مالیاتی ترامپ در سال 2017 به توزیع مجدد ثروت از فقرا به ثروتمندان کمک کرد. در کشوری که نابرابری همین الان هم شدید و گسترده است، چنین قانونی میتواند این شکاف را بیشتر کند. یک مقام سازمان ملل هشدار داد که چنین سیاستهایی میتواند ایالات متحده را به نابرابرترین کشور جهان تبدیل کند.
اگر این اتفاق بیفتد، ایالات متحده از نابرابرترین کشور جهان در حال حاضر یعنی روسیه پیشی میگیرد.
حرکت روسیه به سمت دیستوپیا توسط فلسفه فیلسوف فاشیست، ایوان ایلین هدایت شد.
فلسفه سیاست ابدیت او در طول دوران قدرت ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه، عمدتا با متهم کردن دشمنان (چه واقعی و چه خیالی) و مقصر دانستن آنها در مشکلات روسیه، به طور پیوسته اجرا شده است.
پوتین برای پیشبرد اهداف خود از توسعه طلبی اوراسیا، تلاش کرد اوکراین را از همسویی با اتحادیه اروپا باز دارد.
نبرد پوتین برای تسلط روسیه باعث شد تا با موفقیت بر رای برگزیت تاثیر بگذارد و دونالد ترامپ را به کاخ سفید برساند.