کتاب خوابگردها نوشته کریستوفر کلارک با تمرکز بر اتحادهای ایجاد شده در بین کشورهای اروپایی در سال های منتهی به سال 1914، نگاهی تازه به آغاز جنگ جهانی اول دارد. کلارک در روایت قانع کننده و استادانه خود، تصمیمات بزرگ و کوچک را بررسی می کند که به شیوع این بیماری منجر شد. او این باور رایج را مورد بررسی قرار می دهد که در آن زمان، جنگ یک امر اجتناب ناپذیر بود.
کریستوفر کلارک مورخ استرالیایی و استاد کنونی تاریخ در دانشگاه کمبریج است. از دیگر کتابهایش می توان به پادشاهی آهنین: ظهور و سقوط پروس، 1600-1947 اشاره کرد.
سال 2014 مصادف با صدمین سالگرد آغاز جنگ جهانی اول بود. اما هنوز هم بسیاری از افراد پس از صد سال، درک درستی از چگونگی آغاز جنگ بزرگ ندارند.
میدانیم که ترور فرانتس فردیناند، شاهزاده اتریشی و همسرش توسط گروه تروریستی صرب به نام «دست سیاه»، محرک این بحران بزرگ بود و پس از این ترور، اتریش-مجارستان به صربستان اولتیماتوم داد و وقتی خواستهها برآورده نشد، اتریش به صربستان اعلام جنگ کرد و روسیه، آلمان و سپس فرانسه نیز مداخله کردند و جنگ جهانی اول شکل گرفت.
در این کتاب، متوجه خواهید شد که هر یک از این کشورها چه کردند و چگونه بر آتش جنگ دمیدند.
جنگ جهانی اول یکی از بزرگترین فجایع قرن بیستم بود. جنگی که ارتش اکثر کشورهای اروپایی و امپراتوریهای این قاره را در مقابل یکدیگر قرار داد و منجر به مرگ میلیونها نفر شد. اما این جنگ چگونه شروع شد؟ مقصر کدام کشور بود؟
هرچند پاسخ سادهای برای این پرسش وجود ندارد، اما بسیاری از مورخان بیشتر تقصیرها را به گردن سیستم اتحاد میاندازند. سیستم اتحاد چه بود؟
سیستم اتحاد، شبکهای از ارتباطات بین کشورها بود که در آن، هر کشوری را متحد یا دشمن یک کشور دیگر میکرد. اکثر قدرتهای اروپایی با همدیگر پیمان اتحاد داشتند، به این معنی که اگر یک کشور مورد حمله قرار میگرفت، آن کشور میتوانست از متحدان خود درخواست کمک کند.
به عنوان مثال، کشور کوچک صربستان با روسیه متحد بود که از آن در برابر حمله اتریش محافظت کند. اتریش هم خود با آلمان متحد بود و آلمان توافق کرده بود که در صورت حمله اتریش به صربستان، از این کشور حمایت کند. روسیه نیز در برابر تهدید حمله آلمان، با فرانسه متحد شده بود.
با این حال، هرچند که هدف سیستم اتحاد، جلوگیری از تهدید و جنگ بود، اما در حقیقت پتانسیل جنگ را در اروپا افزایش داد. اگر جنگی در یک منطقه رخ دهد، سیستم اتحاد میتوانست یک واکنش زنجیرهای ایجاد کند که منجر به درگیری در سراسر اروپا شود.
احتمال و پتانسیل جنگ زمانی افزایش پیدا کرد که برخی از ناپایدارترین مناطق اروپا، مانند بالکان، وارد سیستم اتحاد شدند. بالکان، در جنوب شرقی اروپا، تحت تسلط امپراتوری عثمانی بود. اما این امپراتوری در حال فروپاشی بود و در نبود قدرت مرکزی، اتریش و روسیه هر دو قصد داشتند منافع خود را در این منطقه گسترش دهند و برای این کار، آماده بودند تا به خشونت هم متوسل شوند.
البته اهداف آنها پیچیدهتر از این موارد بود؛ زیرا بسیاری از ملیتهای مختلف در این منطقه جغرافیایی در کنار هم زندگی می کردند: اسلاوها، آلمانیها، بوسنیاییها، مجارها، رومانیاییها و بلغارها همگی بدون تفکیک مرزی در این منطقه زندگی میکردند و همین پیچیدگی فرهنگی، کنترل منطقه را سختتر میکرد.
سیستم اتحاد به عنوان یک استراتژی ضد جنگ طرح ریزی شده بود، اما در نهایت به جناحهای دو قطبی بزرگی منجر شد که جو جنگ را در سال 1914 افزایش دادند. قبل به وجود آمدن این دو قطبی در اروپا، امکان جلوگیری از گسترش جنگ وجود داشت.
در سال 1887 اتحادهای متعدد، غیرقطبی و به هم پیوستهای وجود داشت که برای مهار و کاهش تنش هر گونه درگیری طراحی شده بودند. هر اتحاد شامل یک قدرت بی طرف بود که منافع خود را در میانجیگری صلح میدید.
برای مثال، در دهه 1880، بین آلمان، اتریش-مجارستان و ایتالیا یک اتحاد سه گانه ایجاد شده بود و بریتانیای کبیر نیز از طریق قراردادهای مدیترانه به اتریش و ایتالیا وابسته بود. روسیه و آلمان نیز یک معاهده اتکایی مشترک داشتند.
اما اتحادهای جدید، شامل شبکهای از توافقات میشد که اروپا را به دو بلوک تقسیم کرد و کشورهای بی طرف در این اتحادها وجود نداشتند. همین نکته، زمینه را برای جنگ جهانی اول فراهم کرد.
از یک طرف اتحاد سه گانه بین آلمان، اتریش-مجارستان و ایتالیا بود. از سوی دیگر، یک اتحاد سه گانه دیگر میان بریتانیای کبیر، فرانسه و روسیه وجود داشت. بسیاری از کشورهای کوچکتر نیز به نوعی با هر یک از این اردوگاهها متحد بودند. به عنوان مثال، بلژیک با بریتانیای کبیر پیمان اتحاد داشت.
اولین جرقه درگیری در 28 ژوئن 1914 زده شد، زمانی که شاهزاده فرانتس فردیناند، ولیعهد اتریش و همسرش توسط ملی گرایان صرب در سارایوو ترور شدند. اما زنجیرهای از اتحادهای قطبی به این معنی بود که قرار است در عرض چند ماه، درگیری بین صربستان و اتریش در سراسر اروپا و جهان گسترش پیدا کند.
اما آیا تک تک کشورها میتوانستند برای جلوگیری از جنگ، کاری انجام دهند؟ در ادامه به نقشهایی که هر کشور در شیوع این بیماری ایفا کرده است میپردازیم.
طبق آنچه در تاریخ آمده، اتریش در واکنش به ترور ولیعهد خود و به پشتوانه آلمان، ابتدا صربستان را تهدید کرد و سپس به آن کشور اعلان جنگ داد و با انجام این کار، یک واکنش زنجیرهای مرگبار را برانگیخت. اما آیا این اتهام منصفانه است؟ تا حدی.
دولت اتریش مطمئنا جنگ با صربستان را آغاز کرد؛ اما آنها نتوانستند عواقب گستردهتر چنین جنگی را در نظر بگیرند. پس از این ترور، دولت اتریش به صربها اولتیماتوم داده و فهرستی از خواستههای غیر منطقی را به آن کشور ارائه کرد. درخواستها به حدی عجیب و غیر منطقی بودند. چرا که اتریش به جای پیشنهاد یک راهحل عادلانه، قصد تحریک صربستان را دارد.
از جمله درخواستهای این فهرست، اخراج اجباری کارکنان نظامی و غیرنظامی که اتریش آنها را تایید نمیکرد و اجازه فعالیت نیروهای امنیتی اتریش در صربستان بود. این خواستهها حق حاکمیت صربستان را نقض میکرد و هرگز توسط یک دولت ملی پذیرفته نمیشد.
یادداشتهای روزانه دیپلماتهای اتریشی نشان میدهد که این کار عمدی بوده و اتریش از مدتی قبل صربستان را هدف قرار داده و به دنبال جنگ بوده است. با این حال، هرچند جنگ را هم به راه انداخت و نیروهای اتریش بلافاصله به صربستان حمله کردند، اما رهبران اتریش، اتحاد میان روسیه و صربستان را نادیده گرفته بودند.
البته اتریش در این تصمیم گیری تنها نبود و آلمان نیز اقدامات زیادی برای تشدید بحران انجام داد. آلمانیها با قول حمایت بی قید و شرط به سراغ اتریشیها رفتند و دولت اتریش را تشویق کردند تا به صربستان اولتیماتوم بدهد.
آلمان معتقد بود که اتریش این حق را دارد که خواستار تحقیق در مورد قتلهای سارایوو شود. هرچند که آلمان انتظار نداشت که اتریش چنین خواستههای غیر منطقی را مطرح کند. با این حال، آلمان نه تنها هیچ محدودیتی برای جزییات اولتیماتوم اعمال نکرد، بلکه پیش از صدور اولتیماتوم توسط اتریشیها، مفاد آن را ندید و در جریان جزییات قرار نگرفت. این نکته نشان میدهد که آلمان و اتریش هر دو سهم نسبتا برابری در آغاز جنگ داشتند.
با این حال، همانطور که در ادامه خواهیم دید، آلمان و اتریش تنها کشورهای مسئول جنگ نبودند.
نقش آلمان و اتریش در برانگیختن وقوع جنگ یک واقعیت غیر قابل انکار است. اما دو کشور دیگر نیز مقصر بودند: روسیه و فرانسه.
این دو کشور هرگز امپراتوری اتریش-مجارستان را یک قدرت برابر با خود نمیدانستند و به همین دلیل خواستههای اتریش را اصلا بررسی نکردند. آنها حق اتریش برای پرسش در مورد نقش صربستان در ترور فرانتس فردیناند را نادیده گرفته بودند.
هرچند سرنخهای زیادی وجود داشت که نشان میداد دولت صربستان و مقامات ارشد این کشور در این ترور دخالت داشتهاند، اما فرانسه و روسیه تلاشهای اتریش برای گفتگو درباره این موضوعات با مقامات صربستان یا سایر دولتها را محکوم میکردند.
بی احترامی این دو کشور به اتریش، عمدتا به این دلیل بود که آنها اتریش را یک قدرت درجه دو در اروپا دانسته و اتریش را یک امپراتوری در آستانه یک فروپاشی اجتناب ناپذیر میدیدند.
دخالت روسیه به همین جا ختم نشد. با شروع جنگ بین اتریش و صربستان، دولت روسیه مطمئن شد که صربها اولتیماتوم اتریش را رد کرده و از مذاکرات بیشتر خودداری میکنند.به همین دلیل، زمانی که جنگ آغاز شد، روسیه اقدامات زیادی برای تشدید آن انجام داد.
پس از اعلام جنگ اتریش با صربستان، روسیه بلافاصله با نیروهای خود علیه اتریش واکنش نشان داد و در مرز آلمان، درگیری در اروپا را تشدید کرد.
فرانسه هم به سهم خود در تشدید درگیری اتریش و صربستان سهم داشت؛ چرا که از روسیه خواست تا به اولتیماتوم اتریش واکنش تهاجمی نشان دهد. در حالی که صربستان و اتریش درگیر اختلافات خود بودند، پوانکاره، رئیس جمهور فرانسه از سن پترزبورگ دیدن کرد و در آنجا قول حمایت کامل فرانسه در صورت وقوع جنگ بین روسیه و آلمان را داد.
هرچند که فرانسه و روسیه معمولا مقصر وقوع جنگ تلقی نمیشوند، اما آنها به وضوح نقش مهمی در تشدید درگیری و تحریک دو طرف داشتند.
تا اینجا، ما از جنبه اقدامات کشورها وقوع جنگ را بررسی کردیم. اما میدانیم که «کشورها» آنچنان دخیل نبودند و دولتها و افراد فعال در آنها بودند که در نهایت تصمیم میگرفتند کشورهای خود را وارد جنگ کنند. برای درک چگونگی وقوع جنگ بزرگ، باید نظرات رایج در آن زمان را نیز بررسی کنیم.
بسیاری از مردم به شدت معتقد بودند که جنگ در اروپا، یک اتفاق قریب الوقوع است. این دیدگاه را میتوان در بسیاری از یادداشتهای روزانه آن زمان و در سخنرانیهای دیپلماتها و سیاست گذاران یافت. در سال 1910، ویسکونت اشر، سیاستمدار انگلیسی و مشاور پادشاه ادوارد هفتم نوشته بود: «ایده صلح طولانی مدت یک رویای بیهوده است.»
این دیدگاه بدبینانه، نگاه غالب در آن زمان بود و به ظهور «میهن پرستی دفاعی» منجر شد. به عبارت دیگر، مردم از جنگ استقبال نکردند، بلکه به تهدید جنگ قریب الوقوع واکنش نشان دادند. عموم مردم جنگ را اجتناب ناپذیر میدانستند و به همین دلیل تلاش میکردند تا در طرف برنده باشند. این نگاه عمومی به جنگ به عنوان یک واقعیت اجتناب ناپذیر، تصمیمات سیاسی زیادی را به کشورها تحمیل کرد.
در تحلیلهای استراتژیکی که در آن زمان به رشته تحریر در آمده، به وفور به وقوع احتمالی جنگ اشاره شده و دقیقا برای آن برنامه ریزی و بودجه بندی شده بود. فرماندهان نظامی آن زمان نیز از ترس ناشی از جنگ احتمالی برای افزایش بودجه نظامی کشورهای خود استفاده کردند و در نتیجه این باور عمومی را تقویت کرد که جنگ اجتناب ناپذیر است.
برای مثال، بودجه نظامی آلمان به طور ناگهانی و سریع افزایش یافت و تا سال 1912 تا 3.8 درصد از تولید ناخالص داخلی (GDP) این کشور را تشکیل داد. در کنار همه این موارد، اتحاد فرانسه و روسیه برای شروع جنگ با آلمان نیز توافقها و برنامههای اضطراری زیادی را در پی داشت. رهبران سیاسی اروپا آنقدر از وقوع جنگ اطمینان داشتند داد که حتی یافتن راههایی برای اجتناب از آن، در میان صحبتهای هیچ یک از سیاست مداران دیده نمیشد.
به عبارت بهتر، یافتن راهی برای جلوگیری از جنگ، جزو گزینه های روی میز نبود.
از آنجایی که جنگ برای همه اجتناب ناپذیر به حساب می آمد، یک باور کلی در سراسر اروپا شکل گرفت: بهتر است که این جنگ زودتر رخ دهد.
اما چرا سیاسیون همه کشورها به یک نتیجه رسیدند؟ بیایید هر کشور را بررسی کنیم.
آلمان متوجه شده بود که در سالهای منتهی به 1914، یعنی زمان آغاز جنگ جهانی دوم، قدرت نظامی روسیه به شکل قابل توجهی در حال افزایش است. روسیه سربازان بیشتری را در ارتش استخدام کرد و سلاحهای جدیدتر و بهتری را به ذخایر نظامی خود اضافه کرده بود. دیپلماتها و جاسوسهای آلمانی گزارشهایی از این تحولات را برای دولت خود ارسال کرده بودند که البته برخی گزارشها در مورد رشد قدرت نظامی روسیه بسیار اغراق آمیز بود.
این گزارشها تاثیر زیادی بر روی دولت آلمان گذاشت و آنها به این نتیجه رسیدند که در صورتی میتوانند در جنگ علیه روسیه پیروز شوند که این جنگ، ظرف چند سال آینده رخ دهد. زیرا اگر آلمان به روسیه فرصت میداد، روسیه میتوانست از نظر شرایط نظامی به برتری قابل توجهی برسد.
افزایش قدرت نظامی روسیه باعث ناراحتی متحدش، یعنی فرانسه نیز شده بود. دولت فرانسه میترسید که روسیه با قدرت فزاینده خود در آینده، نزدیک به فرانسه بشود. شرایطی که باعث میشد فرانسویها در جامعه بین المللی منزوی شوند. بنابراین از دیدگاه فرانسه، اگر قرار بود جنگی با آلمان رخ دهد، باید به زودی رخ میداد، قبل از اینکه روسیه بتواند به این اتحاد پایان بدهد.
با وجود پیشرفتهای نظامی روسیه، این کشور داشت مشکلات بزرگی را در سطح بین المللی تجربه میکرد؛ بیشترین دلیل این مشکلات هم از آنجایی نشات میگرفت که روسیه در جبهههای زیادی میجنگید. روسیه از یک طرف مشکلاتی در اروپا داشت، از طرف دیگر با چین نیز تنشهایی داشت و در کنار این مسائل، با امپراتوری عثمانی هم مناقشاتی بر سر استفاده روسیه از آبراهها، «تنگههای ترکیه» داشت که محور اصلی اقتصاد روسیه به حساب میآمد.
بسیاری از سیاستمداران روس، جنگ را راهحلی سریع برای مشکلات اروپا میدانستند و در نتیجه آن را مثبت میدانستند. زیرا به روسیه زمان و منابع لازم را میداد تا با دیگر مشکلاتش مقابله کند.
توجه به این نکته مهم است که چگونه فضای سیاسی و اقتصادی هر کشور، همراه با اتحادهای سیاسی، دست در دست هم دادند تا جنگی اجتناب ناپذیر را شکل دهد.
بسیاری از مردم خواهان جنگ نبودند. اما اگر چنین اتفاقی تا این اندازه اجتناب ناپذیر باشد، پس آنها نیز معتقد بودند که بهتر است زودتر رخ بدهد. به همان اندازه که فضای سیاسی در آن زمان در نحوه شروع جنگ تاثیر داشت، این پیشفرض نیز در احتمال شروع جنگ نقش داشته است.
وقتی اقدامات سیاستمداران و دیپلماتهای منتهی به جنگ جهانی اول را بررسی میکنیم، یک سوال مطرح میشود: چرا برخی کشورها در پیشبینی اقدامات دیگران مرتکب چنین اشتباهات بزرگی شدند؟
برای مثال، چرا اتریشیها واکنش روسیه به حمله این کشور به صربستان را پیش بینی نمیکردند؟ یا چرا درحالیکه اختلاف روسیه با اتریش بود، علیه آلمان بسیج شد؟
یک دلیل این است که در بسیاری از کشورها، سیستم حکومتی بسیار غیر منسجم بود. برای مثال، در بسیاری از کشورها نقشی که پادشاهی ایفا میکرد روشن نبود و میزان قدرت آنها نیز مشخص نبود.
در آن زمان، با وجود آنکه بسیاری از کشورها بر اساس سیستم پارلمانی مدیریت میشدند، اما همچنان پادشاهان و ملکهها بر سر کار بودند و خاندان سلطنتی همچنان قدرت و نفوذ خاصی بر افراد مهم داشتند؛ اما میزان اقتدار آنها اغلب نامشخص بود که منجر به سردرگمی میشد. برای مثال، ویلهلم دوم، امپراتور آلمان، فعالیت سیاسی زیادی داشت، به پادشاهان و دیپلماتهای کشورهای دیگر نامه مینوشت و ایدههای خود را در مورد سیاست بینالملل بیان میکرد.
نتیجه آن بود که سایر کشورها نمیتوانستند به طور قطع متوجه شوند که آیا مکاتبات او منعکس کننده خط مشی رسمی آلمان است یا خیر. به علاوه، از آنجایی که دیپلماتها و وزارتهای امور خارجه اروپایی ها اغلب از مطبوعات برای صدور بیانیه های غیررسمی استفاده می کردند، اقدامات رسمی کشورها چندان مشخص و واضح نبود.
در آن زمان، اظهارات غیر رسمی در دنیای سیاست بسیار رایج بود. اما مشکل این بود که مشخص نبود این اظهار نظرها و مقالات مطبوعاتی، توسط یک مقام رسمی نوشته شدهاند یا خیر؛ همین نکته سردرگمی بزرگی ایجاد میکرد که کدام اظهارات رسمی هستند و کدام نه.
در کنار این سردرگمیها، روزنامه ها نیز کار را سختتر میکردند. آنها گاهی نظرات جدید را «آزمایش» کرده و واکنش عمومی را ارزیابی میکردند. بنابراین، حتی اگر مطمئن بودیم که مقالهای توسط مقامات دولتی نوشته شده است، نمیتوانستیم مطمئن باشیم که این مقاله، نشان دهنده خط مشی رسمی آن کشور است. این ارائههای نادرست در رسانهها باعث میشد سیاستمداران خارجی نتوانند تفکرات و اقدامات کشورهای دیگر را به درستی ارزیابی کنند.
اروپا در سال 1914 در مرز انفجار بود. به دلیل سیستم اتحادها، احساس عمومی مبنی بر وقوع جنگ و عوامل متعددی که روابط کشورها را پیچیده کرده بود، این نکته که جنگ اجتناب ناپذیر است را به یک نتیجه معتبر تبدیل کرد. اما آیا واقعا اینطور بود؟
برای پاسخ به این سوال که آیا جنگ جهانی اول واقعا اجتناب ناپذیر بود، باید یکی دیگر از عوامل اصلی آن را هم بررسی کنیم: سیستم ائتلاف و دو قطبی شدن اروپا.
با آنکه ائتلافهای مختلف آن دوره، اتحادهای محکمی به نظر میرسند، اما حقیقت این است که اتفاقا ائتلافها بسیار شکننده بودند. به این دلیل که این اتحادها بر اساس پیوند عمیق موجود بین کشورها ایجاد نشده بودند و بیشتر محصول ضرورتهای سیاسی بودند.
با تغییر چشمانداز سیاسی، سیستم ائتلافها نیز تغییر میکرد. برای مثال، روسیه در ابتدا از بلغارستان حمایت میکرد، اما بعد با رقیب بلغارستان، یعنی صربستان متحد شد. صرفا به این دلیل که با طرح کلی آنها مطابقت داشت. در ادامه چند مثال دیگر درباره ائتلاف های شکننده اروپا را مرور می کنیم:
صربستان هم برای مدت طولانی با اتریش-مجارستان متحد بود، آنهم به این دلیل که روسیه با بلغارستان، رقیب صربستان اتحاد داشت. صربستان برای جبران شکست ائتلاف، قراردادهای تجاری و غیر تجاری مختلفی با اتریش منعقد کرد. اما وقتی اتریش در سال 1906 تصمیم گرفت تا قراردادهای تجاری جدیدی با بلغارستان منعقد کند، قراردادهای خود را با صربستان فسخ کرد.
انگلستان نیز برای مدت کوتاهی با روسیه اتحادی تشکیل داد اما با توجه به عدم اعتماد میان دو طرف، این ائتلاف خیلی زود به شکست منجر شد. در حقیقت، انگلیس و روسیه علیرغم برخی از منافع مشترکشان در اروپا، در مقیاس بینالمللی و در بسیاری از مستعمرات، رقیب یکدیگر بودند.
به عنوان مثال، روسیه در تلاش بود تا نفوذ خود را در هند، که مستعمره اصلی امپراتوری بریتانیا بود، گسترش دهد. در نتیجه، سیاستمداران بریتانیایی تصمیم گرفتند که روسیه، متحد خود را تضعیف کنند.
به دلیل این رقابت غیر رسمی و اینکه بسیاری از سیاستمداران روس درگیریها در مرز شرقی را مهمتر میدانستند، مشخص نبود که ائتلاف سه گانه میان روسیه، بریتانیا و فرانسه تا چه زمانی ادامه خواهد داشت. بنابراین، اگر بحران زودتر یا دیرتر اتفاق میافتاد، ممکن بود جنگ رخ ندهد.
ترور فرانتس فردیناند اتریشی برای بسیاری شوکه کننده بود و بحران بزرگی را به راه انداخت. اما در حالی که ظاهرا هیچ امیدی به صلح وجود نداشت، واقعیت این بود که چندین رهبر سیاسی تلاش کردند تا بحران را به طور مسالمت آمیز پایان دهند.
در آن زمان، کشورهای خاصی برای پیوستن به جنگ تردید داشتند. برای مثال، بریتانیای کبیر قبل از ورود به جنگ مدت زیادی را منتظر ماند و به هر دو طرف برای توقف تنش فشار آورد. ادوارد گری، وزیر امور خارجه آن زمان بریتانیا، با ارسال تلگرافهایی به آلمان و فرانسه، نسبت به عواقب اقدامات عجولانه آنها هشدار داده بود.
آلمان نیز با وجود آرایش نظامی روسیه در امتداد مرزهای خود، تردیدهای فراوانی داشت که آیا باید آرایش نظامی بگیرد یا خیر. زیرا برخی از سیاستمداران آلمانی از عواقب یک جنگ در سراسر اروپا میترسیدند و میخواستند تنش را بدون درگیری پشت سر بگذارند. رهبران سیاسی برخی کشورها سعی کردند با استفاده از نفوذ خود، رهبران کشورهای دیگر را متقاعد کنند که جلوی پیشروی ارتش خود را بگیرند و راه حلی مسالمت آمیزتر بیابند.
به عنوان مثال، اندکی پس از فراخوان روس ها، ویلهلم امپراتور آلمان، تلگرافی به تزار روسیه که پسر عموی او نیز بود فرستاد و از تزار خواست که آرایش نظامی علیه اتریش و آلمان را متوقف کند. ویلهلم تاکید داشت که نیازی به جنگ نیست و بهتر است میان دو کشور مذاکره انجام شود.
تزار نیز بعد از خواندن این تلگراف، تحرکات نظامی روسیه را متوقف کرد. اما متاسفانه، فرماندهان نظامی تزار او را متقاعد کردند که نظرش را تغییر دهد. استدلال آنها این بود که هر گونه تلاش برای متوقف کردن جنگ در این مرحله بیهوده است زیرا جنگ اجتناب ناپذیر است و هرگونه تاخیر یا وقفه در آرایش نظامی، روسیه را در معرض حمله قرار میدهد.
میتوان این ادعا را بیان کرد که سرنوشت اروپا تا دقیقه نود، نامعلوم بود زیرا حتی در این وضعیت بحرانی هم، عدهای سعی میکردند راهی مسالمت آمیز پیدا کنند.
تا اینجا جزئیات و استدلالهای زیادی در مورد چگونگی شروع جنگ جهانی اول را بررسی کردیم. اما نقاط تاریک و حقایق پشت پرده زیادی همچنان باقی مانده است.
به چند دلیل، اظهار نظر قطعی در مورد جنگ، صرفا بر اساس منابع تاریخی قدیمی دشوار است:
• اول اینکه حجم انبوهی از مطالب و مقالات مختلف در مورد این موضوع وجود دارد که باعث سردرگمی میشود. برای مثال، محققان آلمانی یک اثر عظیم پنجاه و هفت جلدی در مورد جنگ منتشر کردند که شامل 15889 سند میشود. این تنها یکی از بیشمار اثر منتشر شده در این زمینه است.
• دوم اینکه، بسیاری از اسناد مهم گم شدند یا از بین رفتند. در بسیاری از یادداشتهای روزانه رهبران سیاسی آن زمان، نوشتههای مربوط به روزهای سرنوشتساز مانند روزهای آغازین جنگ وجود ندارد. همچنین، برخی از اسناد به عمد از بین رفتند تا نقشی که سیاستمداران و کشورهای خاصی در شیوع این بیماری ایفا کردند پنهان شود.
• سوم اینکه بازیگران مختلف زیادی با تاریخچه و انگیزههای خاص در آن زمان حضور داشتند و فعال بودند که بر پیچیدگی اوضاع افزودند. به عنوان مثال، قدرت رو به رشد ارتش روسیه، باعث شد تا فرانسه، متحد روسیه طرفدار جنگ شود زیرا میترسید که قدرت نظامی روسیه ارتقا پیدا کند و ائتلاف خود با فرانسه را رها کند.
انگیزه فرانسه تنها یک نمونه کوچک از روشهای پیچیدهای است که دو ملت میتوانند بر یکدیگر تاثیر بگذارند. در بحرانی که منجر به جنگ بزرگ شد، کشورهای زیادی با یکدیگر تعامل داشتند. به دلیل چالشها و موانع مختلف برای تحقیق، ممکن است تمام قطعات این پازل که به وقوع جنگ جهانی اول منتهی شد، هرگز به طور کامل کنار هم قرار نگیرند. اما با این حال، میتوانیم تمام تلاش خود را بکنیم تا از دلایل و حقایقی که به طور قطعی میدانیم، درس بگیریم.