کتاب فکر کردن مثل یک فریک، راهنمایی است برای تفکر متفاوت و خلاق. این کتاب در مورد مزایای کنار گذاشتن عقل سلیم صحبت میکند و به ما یاد میدهد که چطور برای رسیدن به درکی عمیقتر، مسائل را از زاویهای متفاوت نگاه کنیم. با این کتاب، ما به روشی جدید برای حل مساله و مطالعه دست پیدا میکنیم.
لویت استاد دانشگاه شیکاگو و برنده مدال کلارک، دومین جایزه مهم اقتصاد بعد از نوبل است. دوبنر روزنامهنگار مشهور نیویورک تایمز است. این دو کتابهای پرفروشی را نوشتهاند.
آیا تا به حال شده که یک تصمیم را بگیرید فقط به این دلیل که دیگران از آن حمایت میکردند؟ چند بار پیش آمده حرفی را که در رسانهها شنیدهاید تکرار کنید، اما خودتان عمیقا به آن باور نداشته باشید؟
ما برای درک جهان از عقل سلیم و باورهای عمومی استفاده میکنیم. اما این روش فکر کردن برای تصمیمگیری و حل مسائل جدید بهشدت محدودیت دارد.
این کتاب که از نویسندگان کتاب فریکانامیکس است میخواهد با آموزش تفکر غیرمرسوم این مشکل را حل کند. برای این منظور لازم است کمی متفاوت، کمی بیشتر و کمی آزادانهتر فکر کنیم.
در این کتاب میخواهیم دنیا را به شکلی متفاوت ببینیم و به راهحلهایی دست پیدا کنیم که هیچکس پیشتر به آنها فکر نکرده بود.
در این مسیر میبینیم:
وقتی سعی میکنیم مشکلات را حل کنیم، اکثر ما از باورهای مرسوم پیروی میکنیم. اما باورهای مرسوم یک مشکل کوچک دارند. آنهم اینکه بیشترشان اشتباه هستند.
برای مثال جنبش خوردن غذاهای محلی را در نظر بگیرید. اکثر مردم بر این باورند که مصرف غذاهای محلی به محیط زیست کمک میکند. با این حال یک مطالعه نشان داد که این حرکت اثر معکوس داشت. مزارع کوچک برای تولید اتفاقا انرژی بیشتری مصرف میکنند.
نکته مهمی که به آن باید توجه داشته باشیم این است که: “باورها و تصمیمهای خود را به جای باورهای عمومی، بر اساس آمار پایهگذاری کنیم.”
اما چطور میشود از این نوع تفکر در زندگی روزمره استفاده کرد؟
تصور کنید بازیکنی هستید که میخواهید آخرین پنالتی را در فینال جام جهانی بزنید. چطور میتوانید شانس گلزنی خود را افزایش دهید؟ اگر مانند اکثر بازیکنان راستپا باشید، برای یک ضربه دقیقتر باید توپ را به سمت چپ بزنید. دروازبانها از این موضوع خبر دارند و در این موقعیت ۵۷ درصد مواقع به سمت چپ و ۴۱ درصد مواقع به سمت راست میپرند.
نکته جالب اینجا است که دروازبان تنها در دو درصد مواقع در مرکز باقی میماند. برای همین اگر توپ را وسط بزنید احتمال این که توپ گل شود بسیار بیشتر از طرفین است.
اما این کار ممکن است از محبوبیت شما کم کند. و بد نیست بدانید که فقط ۱۷ درصد از تمام پنالتیها وسط زده میشوند. چرا؟ چون این کار نقض آشکار یک قرارداد عمومی است. اگر دروازبان وسط بماند و بدون هیچ تلاشی توپ را بگیرد، بازیکن اعتماد هواداران را از دست خواهد داد.
برای اینکه بهتر ماجرا را درک کنید به این فکر کنید که بقیه در موردتان چه فکر میکنند اگر به آنها بگویید غذای محلی به محیط زیست آسیب میزند.
برای بیشتر ما سخت است که اعتراف کنیم چیزی را نمیدانیم. ما معمولا به جای اعتراف به کمبود دانش خود با اعتماد به نفس بیش از حد وانمود میکنیم که کاملا از موضوع باخبر هستیم.
۸۰ درصد افراد مهارت رانندگی خود را بالاتر از میانگین میدانند. اما طبق قانون احتمالات فقط ۴۹.۹۹ درصد آنها واقعا از میانگین بالاتر هستند.
اکثر مردم به این دلیل که نمیخواهند احمق به نظر برسند ادای این را در میآورند که در مورد یک چیز دانش کافی دارند. یعنی با این که از بحث سر در نمیآورند لبخند میزنند و حرفی را که در روزنامه خواندهاند به عنوان نظر کارشناسانه خود بیان میکنند.
اما واقعیت این است که اعتراف به نادانی هم مزیتهای خودش را دارد. اگر به عنوان کسی شناخته شوید که در صورت عدم اطلاع از یک موضوع، شجاعانه میگوید نمیدانم، وقتی ادعا کنید که چیزی را میدانید بیشتر به شما اعتماد میکنند.
فایده دوم این است که اگر نسبت به نادانی خود آگاه باشیم، به خود فرصت میدهیم که یاد بگیریم و در نهایت به حقیقت پی ببریم.
یک گروه که به ندرت به جهل خود اعتراف میکنند، متخصصها هستند. زیرا زمانی که مطمئن نباشند، احتمالش زیاد است بلوف بزنند. برای همین باید مراقب باشیم که کورکورانه به آنها اعتماد نکنیم. چرا که ما اغلب بر اساس پیشبینیهای کارشناسان تصمیم میگیریم. مثلا برای خرید و فروش سهام، نظر تحلیلگران برای ما مهم است. اما به دلایلی نباید این کار را انجام دهیم.
اول این که متخصصها برای جعل دانش انگیزه دارند. اگر یک کارشناس پیشبینی جسورانه داشته باشد و پیشبینی او درست از آب در بیاید، ممکن است تا سالها مورد ستایش قرار بگیرد. اما اگر پیشبینی او درست از آب در نیاید، موضوع به دست فراموشی سپرده خواهد شد.
در ثانی، عملکرد متخصصها در پیشبینی خیلی بد است. یک مطالعه میزان دقت تحلیلگران در بازار سهام را ۴۷.۴ درصد حساب کرد. یعنی بدتر از پرتاب سکه!
رسانهها معمولا جنبههای مختلف یک مساله را کنار میگذارند و فقط بر یک جنبه از موضوع تمرکز میکنند. (مثلا در یک قتل ممکن است تنها به قومیت قاتل بپردازند.) همین نگاه ممکن است دیدگاه عمومی را تحت تاثیر قرار دهد.
رسانهها باعث میشوند ما از سایر جنبههای یک مساله غافل شویم. در نتیجه باید سعی کنیم که نگاهی فراتر از رسانهها داشته باشیم.
برای مثال بحران آموزش در آمریکا را در نظر بگیرید. عموم مردم بیشتر در مورد مهارت معلمها و اندازه کلاسها صحبت میکنند. در مورد اینکه بهبود در این دو زمینه به ارتقای کیفیت آموزش کمک میکند،شکی نیست اما مطالعات زیادی وجود دارد که نشان میدهد اهمیت مهارت والدین بیشتر از معلمان است. پس رویکرد درست این است که سوالاتی از این دست بپرسیم:
کودکان از والدین خود چه میآموزند؟
آیا میل به یادگیری در آنها ایجاد شده است؟
اما رسانهها فقط از یک زاویه به مساله نگاه میکنند: «مشکل مدرسههای ما چیست؟» و سوالی مهمتر را فراموش میکنند: «چرا بچههای آمریکایی نسبت به مردم کشورهای دیگر اطلاعات کمی دارند.» بررسی جنبههای دیگر یک مساله ممکن است به راهحلهایی منتهی شود که پیشتر به آنها فکر نمیکردیم. این نگاه متفاوت میتواند تعریف بهتری از مساله ارائه کند.
وقتی کوبی، یک دانشآموز لاغر ژاپنی وارد مسابقات هاتداگخوری شد، هیچکس به او به چشم یک رقیب جدی نگاه نکرد. نتیجه مسابقه چه بود؟
کوبی فقط برنده مسابقه نشد. او با خوردن ۵۰ هاتداگ رکورد قبلی را دوبرابر کرد. علت ماجرا این بود که او مساله را از «چطور بیشتر هاتداگ بخورم» به «چطور راحتتر هاتداگ بخورم» تغییر داد. با این رویکرد او نانها را از هاتداگ جدا کرد، آنها در آب خیس کرد و توانست فرآیند خوردن هاتداگ را سریعتر کند.
یافتن ریشه یک مشکل همیشه یک چالش بزرگ است. اما چطور میتوانیم خود را به ریشه مشکلات نزدیکتر کنیم؟ یک نصحیت مشهور این است که «خارج از چهارچوب فکر کنید.»
لویت و دوبنر، نویسندگان کتاب، علل احتمالی کاهش چشمگیر جرم در دهه ۱۹۹۰ را بررسی کردند. با بررسی آمار، آنها دریافتند که چیزهایی مثل افزایش تعداد نیروهای پلیس، تاثیر بسیار ناچیزی دارد. پس عامل تعیینکننده چیست؟
لویت به صورت تصادفی آماری را در مورد افزایش سقط جنین در دهه ۱۹۷۰ به یادآورد. بررسی آماری نشان داد که این امر میتواند با کاهش جرایم مرتبط باشد.
ممکن است این دو موضوع بیربط به نظر برسند اما یک توضیح ساده وجود دارد. افزایش سقط جنین در دهه ۱۹۷۰ منجر به کاهش تولد کودکان ناخواسته شد، در نتیجه کودکان کمتری در شرایط سخت زندگی و رشد کردند و همین موضوع باعث کاهش جرم و جنایت شد.
علاوهبر فکر کردن خارج از چهارچوب، مهم است که حواسمان باشد که نتایج را با علتها اشتباه نگیریم. مثلا به این سوال فکر کنید: علت اصلی فقر و گرسنگی چیست؟ جواب واضح به نظر میرسد: نبود پول و غذا. پس چرا با وجود تلاشهای گروههای امداد و دولتها برای تخصیص پول و غذا به مناطق فقیر، این مشکل همچنان وجود دارد؟ زیرا فقر و قحطی نتیجه یک مشکل دیگر است: فقدان اقتصاد کارآمد و نبود نهادهای اجتماعی، سیاسی و قانونی معتبر.
تصور کنید که یک شعبدهباز حرفهای هستید. کدام مخاطب را ترجیح میدهید؟ بچهها یا بزرگسالان؟ شاید فکر کنید گول زدن بچهها کار راحتتری است. اما برعکس چیزی که فکر میکنید چون کودکان کنجکاوتر هستند، فریب دادنشان سختتر است.
شعبدهباز حرفهای الکس استون، دلایل مختلفی را برای این موضوع بیان میکند.
یکی از دلایل این است که بزرگسالان تمرکز حواس بهتری دارند. ممکن است فکر کنید این یک مزیت به حساب میآید. اما تمرکز، با این که در بسیاری از موارد ضروری است، میتواند فریبدادن شما را آسانتر کند.
بچهها کنجکاو هستند و مدام زاویه دید خود را تغییر میدهند. نتیجه این است که آنها تمایل دارند به جنبههای اساسی که بزرگسالان نادیده میگیرند توجه کنند. به این ترتیب اغلب ترفند شعبدهباز را کشف میکنند.
کودکان تفریح میکنند و فرضیات بدیهی ندارند. چرا این موضوع مهم است؟
اول آن که اگر از انجام کاری لذت ببرید، میخواهید آن را بیشتر انجام دهید. همچنین تحقیقات نشان میدهد که میزان مشارکت در کاری که انجام میدهید با شانس موفقیت در آینده ارتباط دارد.
در ثانی، رویارویی با چیزهای بدیهی مثل پرسیدن سوالاتی که دیگران معمولا انجام نمیدهند، به درک بهتر مساله کمک میکند.
برای مثال کشف ارتباط بین قانونی شدن سقط جنین و کاهش جرایم خشن در دهه ۱۹۹۰ ناشی از مشاهده تصادفی افزایش عظیم آمار سقط جنین (به خاطر قانونی شدن آن) در دهه ۱۹۷۰ بود و این در حالیست که بیشتر مردم در مورد سقط جنین فقط از نظر سیاسی و اخلاقی فکر میکنند و به این فکر نمیکنند که ممکن است این موضوع با موضوعات دیگر اجتماعی در ارتباط باشد، کسانی که با کودک درون خود در ارتباط هستند ممکن است تعجب کنند و به این فکر کنند که این آمار احتمالا باید روی چیزهای دیگر هم اثر میگذارد.
اولین راه برای درک مسائل و یافتن پاسخ این است که بفهمیم انگیزهها چه تاثیری بر روی رفتار ما دارند.
یک روانشناس به نام رابرت سیالدینی برای یافتن قویترین انگیزه برای صرفهجویی در مصرف انرژی یک آزمایش انجام داد. او میخواست تاثیر نسبی چهار عامل را بر تصمیمهای مردم در مورد صرفهجویی در انرژی ارزیابی کنند. رابرت متوجه شد که قویترین انگیزه، حفاظت از محیط زیست است. دومین عامل مهم این بود که صرفهجویی در انرژی به نفع جامعه است. عامل سوم کاهش هزینه بود. چهارمین عامل این بود که دیگران نیز این کار را انجام میدهند. اما آیا این مشوقها در زندگی واقعی هم موثر هستند؟
برای کشف این موضوع، رابرت در محلهای در کالیفرنیا پلاکاردهایی آویزان کرد که روی آن نوشته شده بود برای صرفهجویی انرژی در تابستان بجای کولر از پنکه استفاده کنید. پنج نسخه بروشور به صورت تصادفی بین ساکنان توزیع شد. یکی از آنها تیتر خنثی داشت. بقیه تیترها با چهارعاملی که گفتیم در ارتباط بودند.
از آنجایی که محققان میتوانستند میزان واقعی مصرف هر خانه را اندازهگیری کنند، میتوانستند ببینند که کدام بروشور موثرتر است. در کمال تعجب موثرترین پیام «پیروی از رفتار جمعی» بود.
عاملی که در نظرسنجی به عنوان یک انگیزه ضعیف مطرح شده بود، در صرفهجویی بیشترین اثر را داشت.
اگر میخواهید رفتار یک فرد را تغییر دهید نباید به او بگویید «افراد زیادی دارند انرژی را هدر میدهند، این روند باید متوقف شود!» زیرا پیام اصلی این است که «خیلیها مانند شما این کار را انجام میدهند و شاید کار شما خیلی هم بد نباشد.»
یک پیام عمومی موثرتر است است که «این روزها همه دارند در مصرف انرژی صرفهجویی میکنند، شما چطور؟»
معمولا شخصی که دروغ میگوید یا تقلب میکند نسبت به شخصی که صادق است، انگیزههای متفاوتی دارد. اگر این موضوع را به درستی درک کنیم، از این مورد برای سوایی و آشکار شدن دروغ و تقلب مردم میتوان استفاده کرد.
با به کارگیری برخی استراتژیها مثل «جعل ظلم» میتوانید افراد را وادار به افشای نیت واقعیشان کنید. به این مثال از کتاب مقدس توجه کنید:
دو زن نزد سلیمان رفتند. آنها در یک خانه زندگی میکردند. هر کدام به تازگی یک پسر به دنیا آورده بودند. زن اول ادعا میکرد که زن دوم پس از مرگ فرزند خودش، بچه او را برداشته است.
اما زن دوم این موضوع را انکار میکرد. سلیمان دستور داد بچه را با شمشیر به دو نیم تقسیم کنند و به هر کدام از زنها نصف یک کودک را بدهند. زن اول به گریه افتاد و التماس کرد که این کار را نکنند. سلیمان استدلال میکند که فقط یک مادر واقعی میتواند این چنین برای فرزند خود دل بسوزاند.
گروه مشهور راک (ون هالن) برای خوراکیهای کنسرتشان یک درخواست عجیب داشتند. هیچ M&M به رنگی قهوهای در پشت صحنه نباشد. در نگاه اول این یک درخواست افراطی از سوی یک گروه راک است. اما این درخواست، یک استراتژی بسیار موثر بود. کنسرت ون هالن به تدابیر شدید امنیتی نیاز داشت. تنها راهی که گروه میتوانستند مطمئن شودند که تامینکنندهها تمام درخواستهای آنان را به دقت خواندهاند، این بود که چک کنند آیا M&M قهوهای داخل کاسه خوراکیهایشان هست یا نه. اگر یک دراژه قهوهای پیدا میکردند، میفهمیدند که باید بقیه موارد را هم با دقت بررسی کنند. یک مجری سهلانگار ممکن بود در رنگ دراژهها هم بیدقتی کند. در حالی که یک تامینکننده حرفهای هر خواستهای را با دقت اجرا میکند.
احتمالا متوجه شدهاید که اگر باور عمومی را به چالش بکشید، با مخالفت روبرو خواهید شد. برای متقاعد کردن مخالفان چه کار میتوانید بکنید؟
اول از همه بدانید که متقاعد کردن همه، کار دشواری است. زیرا مردم تمایل دارند حقایقی را که با جهانبینی آنها همخوانی ندارد، نادیده بگیرند. به عنوان مثال علیرغم این که اکثر دانشمندان باوردارند که گرم شدن کره زمین منجر به تغییراتی نگرانکننده در اقلیم زمین خواهد شد، ولی عموم مردم خیلی نگران این ماجرا نیستند.
در یک مطالعه محققان مدعی شدند که مردم چندان نگران هشدارهای دانشمندان نیستند، چون از استدلالهای آنها سر در نمیآورند. اما وقتی این فرضیه به آزمایش گذاشته شد، فهمیدند میزان نگرانی برای تغییرات اقلیم ربطی به سواد علمی افراد ندارد. اما آنها یک الگوی دیگر پیدا کردند. افراد باسوادتر، عقایدی افراطیتر داشتند (تغییرات آبوهوایی بسیار نگرانکننده یا خیلی بیاهمیت است.) چرا این افراد تا این اندازه اعتمادبهنفس داشتند؟ آنها دانش عمومی خوبی داشتند. همچنین آنها در بسیاری از موارد، نظر درستتری نسبت به عموم مردم داشتند. تحصیلات به آنها اجازه میداد که دلایلی در تایید نظر خود بیابند و امکان مخالفت را از بین ببرند. حتی با داشتن شواهد علمی قوی، باید انتظار داشته باشید با شما مخالفت شود.
آنچه مسلم است این است که برای متقاعد کردن دیگران اول باید کاری کنید که آنها به شما گوش کنند. برای این کار لازم است اول به حرفهای او احترام بگذارید و بعد با آنها صحبت کنید. مردم تمایل دارند که بیش از اندازه به دیدگاه خود اعتماد داشته باشند. اگر بفهمند که میخواهید با آنها مخالفت کنید، در مقابل شما گارد میگیرند. به جای آن میتوانید قدرت استدلال طرف مقابل را تحسین کنید و بعد بگویید که چه اتفاقی افتاد که به دیدگاهی مخالف او رسیدید.
داستانهای جذاب بهترین ابزار برای اثبات نظر شما هستند. برای مردم قطع کردن یک داستان سختتر است تا نادیده گرفتن دادههای علمی.
شاید شنیده باشید که میگویند برنده کسی است که تسلیم نمیشود و کسی که جا بزند هرگز برنده نخواهد شد.
برخلاف باور عموم مردم، این توصیه اشتباهی است زیرا همین الان هم هزاران فشار اجتماعی علیه رها کردن و ترک کردن روی ماست. حتی اگر ترک کردن(مثل سیگار) انتخاب خیلی خوبی باشد.
علت اول این است که جامعه به ما آموخته که ترک کردن کار آدمهای ضعیف است.
علت دوم، هزینه از دست رفته است. هر چه بیشتر برای یک چیزی هزینه کرده باشیم ترک کردن آن دشوارتر میشود.
به هزینه از دست رفته، خطای کنکورد هم میگویند. همه افراد حاضر در پروژه هواپیمای مافوق صوت کنکورد میدانستند که ادامه طرح معقول نیست. اما به کار خود ادامه میدادند چون تا همین جا هم پول زیادی هزینه شده بود. در نهایت زیانی که آنها متقبل شدند بیشتر از پولی بود که در صورت نیمه کاره رها کردن پروژه از دست میرفت.
علت سوم این است که ما معمولا هزینه فرصت را نادیده میگیریم. ما معمولا فراموش میکنیم که با درگیر ماندن در یک کار فرصت انجام دادن کارهای دیگر را از دست میدهیم.
برای نشان دادن نقش تصمیمها در خوشبختی، نویسندگان کتاب یک وبسایت به راه انداختند، در این سایت افرادی که با یک تصمیم دشوار مواجه هستند، میتوانند سکه بیندازند و یک تصمیم تصادفی بگیرند. بعد از چند ماه از افراد پرسیدند که آیا به تصمیم سکه عمل کردند یا نه، و از نتیجه آن راضی بودند یا خیر.
در کمال تعجب دو تصمیم مهم باعث شده بود که مردم خوشحالتر شوند: ترک کار و ترک همسر.
البته معنی این حرف این نیست که همه باید کار خود را رها کنند و از همسرشان جدا شوند. چراکه هیچ تایید آماری منبی بر بدبخت شدن بعد از ترک کار و ازدواج وجود ندارد.
معمولا عقل سلیم و باور عمومی اشتباه است. به چالش کشیدن عقاید رایج میتواند به شما درک بهتری از دنیا بدهد.
دگراندیشی قادر است به شما کمک کند که جنبههای پنهان مسائل را بهتر ببینید و راهحلهایی موثر و شگفتانگیز پیدا کنید.
کنجکاوی و تمایل به فکر کردن خارج از چهارچوب اجزای حیاتی برای رسیدن به این طرز فکر هستند.