کلبهی عمو تام (۱۸۵۲) داستانی قدرتمند دربارهی محکومیت بردهداری است. هریت بیچر استو با روایت رنجها و مصیبتهای عمو تام، بردهی صبور و رنجکشیده، چهرهی وحشتناک بردهداری آمریکا را آشکار میکند و درعینحال نشان میدهد که عشق چگونه بر شر غلبه میکند. این اثر نقشی تعیینکننده در لغو بردهداری داشت و هنوز هم یکی از مهمترین رمانهای تاریخ ادبیات آمریکا به شمار میرود.
هریت بیچر استو (۱۸۱۱–۱۸۹۶) نویسندهای پرکار بود که بیشتر به خاطر رمان کلبهی عمو تام شناخته میشود. این رمان بلافاصله بعد از انتشار با موفقیت چشمگیری روبهرو شد و اثری بزرگ در ادبیات و داستانی عمیق دربارهی عشق نویسنده به خدا و انسانها به شمار میرود.
کتاب کلاسیک آمریکایی کمحجمی دربارهی بیعدالتی در زمان بردهداری
وقتی کتاب کلبهی عمو تام در اوایل سال ۱۸۵۲ منتشر شد، بهسرعت به پدیدهای فرهنگی تبدیل شد. از آن با عنوان «نخستین رمان بزرگ آمریکایی» یاد کردند؛ اثری هنری و از نظر اخلاقی تکاندهنده. نوشتهی هریت بیچر استو افکار عمومی را علیه بردهداری برانگیخت؛ تا جایی که وقتی او در دوران جنگ داخلی با آبراهام لینکلن دیدار کرد، رئیسجمهور ظاهراً بهشوخی به او گفت: «این همان خانم کوچکی که این جنگ بزرگ را آغاز کرد.»
استو در نیوانگلند با مذهب کالوینیسم بزرگ شد. او از همان زمان میدید که مسیحیت در میان مردم جایی ندارد؛ چون بردهدار بودند. استدلال او نهفقط اخلاقی، بلکه الهیاتی نیز بود: در نظر خدا، همهی انسانها برابرند؛ قوانینِ پشتیبانِ بردهداری این برابری را انکار میکردند و به همین دلیل، در برابر خواست الهی نوعی کفر محسوب میشدند.
از دید استو، تا زمانی که انسانها در بند اسارت باشند، همهی آمریکاییها در این گناه شریکاند. این استدلال در سال ۱۸۵۰، با تصویب «قانون بردگان فراری»، فوریت تازهای پیدا کرد. این قانون میگفت که بردگان فراری، هرجا که پیدا شوند، حتی در شمال که در آن آزاد بودند، برگردانده شوند. این قانون که در عمل نوعدوستی مسیحی را جرم میدانست، به استو نشان داد که همه در گناهِ بردهداری نقش دارند و فقط به جنوب مربوط نمیشود.
وقتی استو در سال ۱۸۵۱ قلم به دست گرفت، این دیدگاهها در میان اقلیتی کوچک رواج داشت. اما تا پایان همان دهه، به بخشی از جریان اصلی اندیشهی آمریکایی تبدیل شدند.
ماجرا در سالن پذیرایی دنج و مرتبِ خانهای روستایی در کنتاکی آغاز میشود. این خانه و زمینهای اطرافش متعلق به مردی خوشبرخورد به نام آقای شلبی است که یک مهمان دارد: آقای هِیلی.
دو مرد هنگام کشیدن سیگار و نوشیدن برندی گفتوگو میکنند. گفتوگو مؤدبانه است؛ اما آشکارا پیداست که شلبی از هیلی خوشش نمیآید. خیلی زود دلیلش را میفهمیم: شلبی سرمایهگذاریهای پرریسک کرده، حالا در آستانهی ورشکستگی است و بدهیهایش به دست هیلی افتاده است.
شلبی مردی مؤدب و آرام است و در مقابل، هیلی تندخو و بداخلاق است. با وجود تفاوتهایشان، هر دو در یک چیز مشترکاند: در تجارت بردهها نقش دارند.
شلبی اربابی مهربان و ملایم است. بردگانش از آسایش نسبی برخوردارند و کارشان چندان سخت نیست. او و همسرش آنان را بخشی از خانوادهشان میدانند و در شادی و اندوهشان سهیماند. میان ارباب و برده، احساس واقعی محبت و دلسوزی جریان دارد.
اما هیلی تاجر برده است. مردان و زنانی که میخرد و میفروشد، برای او شبیه کالا هستند؛ درست همانطور که قانون نیز آنها را «اموال» میداند. او آدم بیرحمی نیست؛ برخلاف برخی، از تازیانه زدن لذت نمیبرد؛ اما از مهربانی و احساسات هم متنفر است. اگر بتواند سود خوبی ببرد، بدون هیچ تردیدی کسی را «به پایین رودخانه» میفرستد؛ اصطلاحی که معمولاً به معنای فرستادن بردهها به مزرعههای لوئیزیانا و مرگ تدریجی آنان است. برای او تجارت، تجارت است؛ تجارتی کاملاً قانونی.
دلیل آمدنش به کنتاکی هم همین است. شلبی بردگانی دارد که در بازار قیمت بالایی دارند؛ مردانی نیرومند، خوشخوراک، سختکوش و مطیع. از جمله تام، مردی که تقریباً بهتنهایی مزرعهی شلبی را اداره میکند. تام چندین بار تا هشتاد کیلومتر راه رفته است؛ با پانصد دلار پول نقد تا کاری را به نیابت از شلبی انجام دهد و سالم برگردد. به گفتهی خودش، «خیانت به اعتماد گناه است؛ حتی اگر کسی که به او اعتماد میکنی، صاحب تو باشد.»
شلبی دوست ندارد تام را از خانوادهاش جدا کند؛ اما هیلی اصرار دارد. شلبی که از ورشکستگی میترسد، سرانجام قبول میکند. قرارداد امضا و ماجرا آغاز میشود.
تحلیل
استو در دیباچهی کتاب کلبه عمو تام، وعده میدهد که چهرهی واقعی و ترسناک نهادی گناهآلود را نشان دهد؛ نهادی که با جان انسانها مثل توپ پارچه و تودههای الوار معامله میکند.
اما آقای شلبی، اولین بردهداری که در داستان میبینیم، شیطانِ مجسم نیست. در عوض، تصویری نسبتاً مثبت از مردی «خوشرفتار» میبینیم که ناچار میشود علیه وجدان خود عمل کند و به بردگانش آسیب بزند.
چرا استو از اینجا آغاز میکند؟ قبل از آنکه چهرهی واقعی بردهداری را نشان دهد، میخواهد استدلالهای مدافعان بردهداری را از اساس نابود کند. آنها معمولاً بردهداری را نهادی خیرخواهانه میدانستند. از نظر آنها، مالکان برده پدرانی آگاه و مهربان بودند که بر «نژاد کودکصفت آفریقایی» حکومت میکردند. همانطور که کودکان باید سرپرستی داشته باشند، بردگان نیز باید تحت سرپرستی اربابانشان باشند. شخصیت شلبی دقیقاً برای رد این استدلال نژادپرستانه طراحی شده است.
استو میپذیرد که برخی مالکان واقعاً مسیحیان درستکاری هستند؛ اما نشان میدهد شر در هر شکل از بردهداری ریشه میدواند. همانطور که وضعیت شلبی نشان میدهد، حتی بدشانسیِ مهربانترین مالک هم باعث میشود انسانهایی که در اختیار او هستند، مجبور شوند زندگی مرفه خود را با رنج و زندگی ناامیدانه عوض کنند. تا زمانی که چنین احتمالی هست، حتی «بهترین» شکل بردهداری نیز به فجیعترین نتایج میانجامد.