در روزهای سخت، در روزهایی که حتی نمیدانیم لحظهی بعد چه بر سرمان خواهد آمد؛ در روزهایی که آینده مهآلود است؛ در روزهایی که نگران عزیزانمان هستیم؛ در روزهایی که درد و اشک و رنج، همدم همیشگیمان شدهاند؛ در روزهایی که به هر چیزی چنگ میزنیم تا فقط… امیدوار بمانیم؛ شاید کتابها همان چراغهایی باشند در دل تاریکی، پناهی باشند در میانهی طوفان، امیدی باشند در دل یأس و تلنگری باشند برای یادآوری چیزهایی که فراموششان کردهایم. یکی از این چیزها، دوام آوردن است در هر شرایطی.
ما برای دوام آوردن زاده شدهایم. ما دوام میآوریم. ما شکستناپذیر نیستیم؛ ولی بلدیم دوباره از دلِ شکست برخیزیم.
بلدیم حتی وقتی هیچ چیز آسان نیست، ادامه بدهیم؛ چون گاهی، همان ادامه دادنِ ساده، خودش یک دستاورد فراانسانی است.
اصلاً انگار با همهی وجودمان این جملهی آلبر کامو را بهتر درک میکنیم: «در دل زمستان، سرانجام آموختم که در درونم، تابستانی شکستناپذیر زندگی میکند.»
و اگر زندگی آسانتر نمیشود، اشکالی ندارد. ما هم قرار نیست همان آدمِ دیروز بمانیم. قویتر میشویم، مقاومتر و شاید روشنتر.