چالش مطالعه ۱۰۰ کتاب تا پایان سال ۱۴۰۳
آرمان‌شهر اقتصادی
اپیزود شماره 19
فصل اول

خاندان خسروشاهی

ژن خوب‌های واقعی

کاور اپیزود نوزدهم پادکست اکوتوپیا - خاندان خسروشاهی

معرفی اپیزود خاندان خسروشاهی

در این قسمت داستان زندگی خاندان خسروشاهی رو براتون میگیم، خاندانی که قبل از انقلاب ۵۷ از بزرگ‌ترین کارآفرین‌های ایران بودند اما متاسفانه از ایران فراری داده شده و اموالشون هم مصادره شدولیکن همچنان فرزندان و نواده‌های خسروشاهی در بهترین کشورها وکمپانی‌های جهان مشغول به ساختن آینده هستند.

داستان ژن خوب واقعی رو بشنوید.

فایل صوتی اپیزود 19

از تاید، تولی‌پرس و مینو تا اوبر، امروز داستان بزرگترین خانواده کارآفرین ایران را داریم، داستانی به‌شدت جالب و غم‌انگیز.

در جشن امین‌الضرب امسال حرفی زدند که خیلی درست بود، گفتند این همه اسطوره و کارآفرین موفق در ایران داشتیم و داریم، چرا از هرکسی در ایران می‌خواهیم یک آدم موفق معرفی کند، اسم بیل گیتس و… را می‌برد؟ چرا نباید اسطوره‌های خودمان را بشناسیم. سر همین مورد تصمیم گرفتم تا حد توان اسطوره‌های بزرگ ایران را معرفی کنم.

هر وسیله و ابزاری که امروز داریم و زندگیمان را راحت کرده، پشتش داستان زندگی یک نفر است که عمر و زندگی‌اش را وقف کرده تا ما امروز به این رفاهی که الان داریم، برسیم. حالا فکر کنید چیزهایی در همین ایران آمده، یک سری تکنولوژی و محصولاتی در ایران آمده که اسم اولیه آن محصول الان روی همه برندهاست، مثلا شما به هر مدلی از پودر رختشویی می‌گویید، تاید، همین داستان برای پفک و… هم است، پس بد نیست داستان پشت سرشان را بدانیم.

قصه امروز راجع‌به خاندان بزرگ خسروشاهی است. خاندان خسروشاهی به جرات می‌شود گفت در کل تاریخ ایران جزء بهترین‌های کارآفرینی بودند و هستند. هرکدام از این خانواده پرجمعیت یک دنیا کار برای پیشرفت ایران کردند، حیف است که تک تک آنها را نشناسیم.

در چند قرن گذشته تبریز یکی از قطب‌های بزرگ اقتصادی و مرکز معاملات بازرگانان ایرانی بود و یکی از راه‌های مهم ارتباطی ایران و اروپا شهر تبریز بوده، خیلی از فعال‌های بزرگ اقتصادی ایران در تجارت و صنعت از دل همین تبریز بیرون آمدند. به‌طوری که حتی جهانگردهای خارجی که از آذربایجان دیدن می‌کردند در خاطراتشان می‌نویسند، مردم تبریز، مقتصد، محتاط، زرنگ، دوراندیش و پرخاشجو هستند.

ایران در این دوره یک فرهنگ به‌شدت سنتی مذهبی داشت. جوامع مذهبی سنتی قناعت، صرفه‌جویی، تسلیم به سرنوشت و کوچک نگه‌داشتن واحدهای تولیدی و بازرگانی را توصیه می‌کردند، اما آدام اسمیت یک چیز دیگر می‌گفت، تفکر آدام اسمیت این‌طور است: هرکس را مالک اموال خودش می‌داند، همه را به رقابت در بازار تشویق می‌کند، سود شخص را به نفع سود جامعه می‌داند تا جامعه از تلاش آن بهره ببرد. 

تفکر آدام اسمیت کم‌کم داشت در ایران جای خودش را باز می‌کرد، حسن خسروشاهی هم همیشه به بچه‌هایش از قناعت می‌گفت، ولی بچه‌ها خیلی قانع نبودند و این حرف‌ها را قبول نمی‌کردند. بچه‌ها نگاه مثبت به کار و ثروت داشتند و این تفکر کم‌کم داشت بین خانواده‌های بازاری جا می‌افتاد.

بعد از جنگ جهانی دوم در دهه‌های ۳۰ تا ۵۰ که خیلی‌ها آن دوره را دوران طلایی ایران نام می‌برند، امنیت و مدرنیته شکل جدیدی گرفت. زمینه‌های اولیه برای شکل‌گیری کارآفرینی در ایران فراهم شد. اگر به خیلی از صنایع الان نگاه کنیم، تاریخ تاسیس آنها به آن دوره برمی‌گردد یا حتی بزرگترین فعال‌های اقتصادیمان هم از همان دوره بودند. حالا این وسط اگر کسی هم بود که از قبل حرفه آبا و اجدادی‌اش تجارت و بازرگانی بود که چند کیلومتر جلوتر بود و شرایط برایش ایده‌آل‌تر، مثل خاندان خسروشاهی.

حاج حسن خسروشاهی در اواخر دوران قاجار و اوایل پهلوی رییس اتاق بازرگانی تبریز بود. آدم مذهبی و مجتهد بود، کار اصلی‌اش حل و فصل مشکل بین تجار بود. حاج حسن تحصیلاتش در حد اجتهاد بود، ولی با این حال از سال ۱۲۸۰ شمسی به همراه دو برادرش (غفار و حسین) شروع به تجارت کردند. فاستونی، شکر، چایی، کاغذ و… وارد می‌کردند، همزمان یک کارخانه نساجی در قزوین هم تاسیس کردند. 

با رونق گرفتن کارشان در نساجی به فکر توسعه می‌افتند، سال ۱۳۱۴ یکی از برادرها (حسین) به ایتالیا می‌رود و یک مهندس نساجی خبره و صد دستگاه ریسندگی و بافندگی به ایران می‌آورد و کار را توسعه می‌دهند. سال۱۳۱۶ کارخانه پارچه‌بافی آذربایجان را تاسیس می‌کنند، ولی این تا سال ۱۳۲۵ بیشتر نتوانست ادامه پیدا کند، به چند علت، اولا بچه‎ها بزرگ شده بودند و می‌خواستند به‌صورت مستقل فعالیت کنند، دوم این که مشکل مدیریتی داشتند و کارخانه به مشکل خورده بود و در نهایت کارخانه را بستند و هر کسی به یک سمت رفت.

حاج حسن شش پسر داشت: نصراالله (دکتر داروسازی)، کاظم (دکترای اقتصاد)، محمد (مهندس مکانیک)، این سه خارج از کشور درس خوانده بودند. احمد، جواد و مجید هم بعد ازگرفتن دیپلم آمدند سرکار پیش حاج حسن.

حاج حسن اوایل سال ۱۳۳۵ با کمک پسرانش دوباره فعالیت‌های صنعتی‌اش را شروع می‌کند، این بار در صنعت دارو و شوینده فعالیت‌اش را شروع می‌کند. به مناسبت شروع فعالیت حاج حسن یک پیام برای پرسنل می‌نویسد که تا سال ۵۷ دستورالعمل شرکت بود:

کارگران وکارمندان عزیز، فرزندان من، کارگاهی که در آن کار می‌کنید، مثل خانه شماست، بکوشید خانه خود را خوب نگه دارید و نظم و ترتیب را در آن رعایت کنید. آنچه را که برای خود می‌پسندید برای دیگران روا ندارید، نتیجه کوشش شما و ما در این موسسه درمان بیماران و تسکین آلام دردمندان است. راز موفقیت ما سه چیز است:

 ۱. ایمان به خدا 

 ۲. رازداری، احساس مسئولیت، صمیمیت و دلسوزی در کار که با اعتماد به نفس و هوشیاری می‌توان استعداد خدادادی را آشکار و همگان را به خود علاقه‌مند نمود 

 ۳. مهربانی با زیردستان و فرمانبرداری و احترام به کارفرمایان 

خسروشاهی‌ها پول، تجربه، سواد و مهارت داشتند و مهم‌تر از همه فکر بزرگ داشتند و به درست و سالم کارکردن معتقد بودند. روز به روز پیشرفت کردند وکارشان را گسترش دادند، شانزده شرکت صنعتی و تجاری بزرگ تاسیس کردند و پولهایشان را جای درستی سرمایه‌گذاری کردند. شرکت سرمایه‌گذاری البرز را تاسیس می‌کنند (الان در بورس نماد شرکت والبر است) بیشتر از ۱۶ شرکت را می‌آورند زیرمجموعه‌اش که شامل:

تولید دارو، تیدی، تولی پرس، کیوان، پخش البرز، پایور، پایه‌گذار، تکنو صنایع، سویران، سایمند کی بی سی، سولفاتیک، آروکا، تولیفارما، پیازر، کار آزاد، کامپیوتر البرز و…

از بین پسرها کاظم (همان که دکترای اقتصاد داشت) موثرترین نقش را در توسعه بیزینس خسروشاهی‌ها داشت. شهریور ۱۳۰۰ در تبریز به دنیا می‌آید، تا سوم دبیرستان در مدرسه رشدیه تبریز درس می‌خواند و بعد به تهران می‌آید. دیپلمش را از مدرسه تجارت می‌گیرد، یک سال پیش باباش کار می‌کند، در این یک سال کنکور می‌دهد و به عنوان شاگرد ممتاز در رشته اقتصاد قبول می‌شود. کاظم در سال ۱۳۲۴ قبل از پایان جنگ جهانی دانشگاه را نیمه تمام رها می‌کند و به هر سختی که بود خودش را به آمریکا می‌رساند. در آمریکا درس‌های مدیریتی و اقتصادی می‌خواند و به دنبال لینک‌زدن با فعالان صنعتی آمریکا می‌رود تا بتواند فعالیت‌های خانوادگی را گسترش دهد. طی آن دو سالی که در آمریکا بود، نمایندگی چند شرکت دارویی و محصولات  OTC  را گرفته و به ایران بازمی‌گردد. کاظم به ایران برمی‌گردد، تحصیلات‌اش را ادامه می‌دهد و کلی برای خانواده تعریف می‌کند که مدل شرکت‌های آمریکایی چه جوری است. روی همین حساب نصرالله (داروساز) که در ناصرخسرو مغازه داشت و داروهای وارداتی را می‌فروخت به آمریکا می‌رود تا فعالیت‌های خانواده را گسترش دهد. در آمریکا یک دفتر تاسیس می‌کند و نمایندگی‌های دارویی زیادی می‌گیرد و کار عمده فروشی دارو را شروع می‌کند.

خسروشاهی‌ها شعور داشتند، دائما به فکر به روز بودن و پیشرفت و بالابردن کیفیت در سطح دنیا بودند، روی همین حساب شروع به ترجمه بروشورهای خارجی کردند. یه مجله درست کردند که خلاصه کارکردهای دارو را نشان می‌داد، از ویزیتورهای خارجی الگوبرداری کردند و شروع کردند ویزیتورهایشان را آموزش دادند. تیم تحقیق و توسعه درست کردند برای این که ببینند چطور می‌توانند راندمان نیروی انسانی را بالا ببرند.

راجع‌به ویزیتورهایشان یک چیز جالب بگویم، در انتخاب ویزیتورها وسواس خیلی زیادی داشتند، کسانی را انتخاب می‌کردند که مدرک دکترای داروسازی یا لیسانس داشته باشند و افراد حتما باید از طرف یک خانواده درستکار معرفی می‌شدند، چون صداقت و امانتداری ویزیتور برایشان به‌شدت اهمیت داشت. کلا خیلی درگیر اخلاقیات بودند، چرا این کار را می‌کردند؟ چون معتقد بودند ویزیتور آیینه تمام نمای شرکت است، پس باید بهترین‌ها ویزیتورمان باشند.

سیستم مدیریت خسروشاهی‌ها بینظر بود، تمرکزشان به‌شدت روی کارگروهی بود، سیستم تفویض اختیار داشتنند، گفتگوی آزاد بین مدیران و همکاران وجود داشت، به انتقاد و ایده‌های جدید اهمیت می‌دادند، معتقد بودند همین‌هاست که باعث خلاقیت می‌شود. سیستم آنها مبنی بر شایسته‌سالاری بود، هرکس پتانسیل پیشرفت و ارتقا داشت، کمکش می‌کردند برای ارتقا، آنقدر سیستمشان را منظم و حرفه‌ای چیدند که سال ۵۶ بیشتر از ۴۰ هزار داروخانه و فروشگاه در کل ایران داشتند که محصولات دارویی، بهداشتی، غذایی پخش می‌کردند و همه این فعالیت‌ها را توسط واحدهای کامپیوتری کنترل می‌کردند. (ببینید فقط در آن دوره چه حجم سنگینی از کار را چقدر اصولی مدیریت می‌کردند)

در یک دورانی شرکت تولید دارو ( الان در بورس نمادش دتولید است) سعی کرد خط تولیدها را افزایش بدهد، سر همین خسروشاهی‎ها رفتند با دکتر اقبال که آن موقع نخست‌وزیر بود، مذاکره کردند که مواد دارویی از عوارض گمرکی معاف شوند و دکتر اقبال هم قبول کرد و توانستند محصولات پاک کننده تاید، خمیر دندان و صابون که متعلق به شرکت گمبل بود را در سطح کشور توزیع کنند. اول محصولات تاید و… را با کمک شرکت پروکتر به بازار می‌دادند، اما پروکتر بعد از مدتی غیر از کار با خسروشاهی‌ها رفت با یه شرکت ایرانی دیگر هم قرارداد بست. سر همین خسروشاهی‌ها پروکتر را کنار گذاشتند رفتند با یک شرکت اسپانیایی قرارداد بستند و تجهیزات از ایتالیا خریدند و محصولات جدید را با برند دریا در بازار عرضه کردند. همزمان با ارائه محصولات دریا یکی از رقبا به اسم آقای لاجوردی محصولات شوینده را با برند برف توی بازار می‌داد، او هم آدم زرنگی بود، برای خارج کردن رقبا با خسروشاهی‌ها همکاری کرد و استراتژی رهبری قیمت را جلو بردند، چطور؟ هر قوطی تاید ۲۸ ریال، هر قوطی دریا و برف ۱۵ ریال، عملا هر رقیبی بود حذف می‌شد. کاظم خسروشاهی زنگ خطر را احساس کرد و در خاطراتش هم می‌نویسد که ترسیدم آن موقع اگر الان کاری نکنم به سرنوشت نساجی کارخانه پدرم دچار می‌شوم. برای همین سریع رفت آمریکا به صورت فشرده در دانشگاه‌های معتبری مثل MIT دوره‌های حرفه‌ای مدیریت صنعتی را گذراند، از چند مشاور آمریکایی هم کمک گرفت. اولش آمد جوایز قرعه‌کشی راه انداخت برای خریداران تا میزان فروش افزایش پیدا کند. با یک موسسه بازاریابی آمریکایی هم قرارداد بست تا یک گروه از بیرون نظارت داشته باشند به عملکردشان و در نهایت به‌خاطر مشکلات درون سازمانی، ساختار سازمان را به کل تغییر داد و می‌شود گفت که جزء اولین شرکت‌های ایرانی بود که چارت سازمانی مشخص داشت.

یک نکته مدیریتی جالب هم بگویم، کاظم آمد برای شرکت بیزینس پلن نوشت و در آن ۵ هدف سازمانش را به ترتیب زیر نوشت:  

 ۱. نوآوری 

 ۲. آموزش نیروی انسانی 

 ۳. بهره‌وری 

 ۴. مسئولیت‌های اجتماعی 

 ۵. سودآوری شرکت

یک گروه ژاپنی آمدند بازدید از شرکت، از کاظم پرسیدند که چرا سودآوری را اول ننوشتی؟

کاظم گفت: سودآوری در بلندمدت بدون توجه به آن ۵ هدف به دست نمی‌آید، من نمی‌خواهم چند ماه وچند سال کار کنم، می‌خواهم بیزینس‌ام دوام داشته باشد.

بعد از حل مشکلات و آرام شدن شرکت، کاظم باز به فکر گسترش افتاد. تعداد محصولات‌اش را به بیشتر از ۶۰۰ تا رساند و محصولات را تنوع داد. ارتباطش را با بهترین شرکت‌های اروپایی، آمریکایی و ژاپنی زیاد کرد، طوری که حسن خسروشاهی یک روز دوستانش را دعوت می‌کند که بیایند از کارخانه بازدید کنند و به دوستانش می‌گوید:

«این کاظم رفت آمریکا و برگشت گفت ما می‌توانیم در همین دو تا اتاقی که داریم کارخانه داروسازی راه بیندازیم، ببینید این ۲ تا اتاق چه وسعتی پیدا کرده.»

در اوایل دهه ۴۰ کاظم دکترای اقتصادش را از دانشگاه تهران گرفت. در دهه ۴۰ و ۵۰ عضو هیات رییسه اتاق صنایع و معادن ایران بود. هیات مدیره بانک اعتبارات صنعتی، بانک ایران و عرب، بانک سرمایه‌گذاری ایران و به مدت دو سال رئیس انجمن مدیریت ایران بود. کاظم خسروشاهی بعد از ۳۶ سال فعالیت و کارنامه درخشانی که داشت به اصرار جمشید آموزگار به مدت ۱۳ ماه وزیر بازرگانی شد. علت قبول کردن این مسئولیت را هم در خاطراتش می‌گوید: «احساس مسئولیت‌پذیری می‌کردم در برابر امکاناتی که از کشور برای آموزش، ثروت و رفاه به دست آورده بودم و در عین حال معتقد بودم اگر در تصمیم دولت حضور داشته باشم و کمک کنم تا مشکلات اقتصادی هر چه سریع‌تر حل شود، مردم آسوده‌تر و صاحبان صنایع شادتر می شوند.»

اوایل دهه پنجاه نسل سوم خسروشاهی‌ها بزرگ شده بودند و درس‌هایشان را خوانده و آماده ورود به بازار کار بودند. کاظم تصمیم می‌گیرد از پتانسیل این بچه‌ها استفاده کند، سر همین شرکت خسروشاهی‌ها در سال‌های ۵۰ تا ۵۷ در اوج خودش بود و گسترش پیدا کرد. به‌طوری که در سال ۵۷ گزارش هیات مدیره به مجمع به این صورت است:

فروش شرکت در سال ۵۶ برابر بود با۱۰.۲۶۴.۰۰۰.۰۰۰ ریال که نسبت به سال قبل ۳۹ درصد افزایش داشت، ولی قیمت محصولات در طی ۱۰ سال تغییرات آنچنانی نکرده بود و سود شرکت بعد از کسر مالیات ۵۷۶ میلیون ریال بود که نسبت به یک سال قبل ۹۷ درصد افزایش پیدا کرده بود. تازه این نکته را در نظر بگیرید سال ۵۲ تا ۵۷ ایران تورم خیلی بالایی داشته، ولی بدون افزایش قیمت محصول این قدر سوددهی را بالا بردند.

گروه البرز همیشه از سیستم مناسب، اطلاعات فنی به‌روز و پرسنل متخصص استفاده می‌کرد و بر همین اساس شرکت‌های بزرگ جهانی مثل امریکن سایانمید (لدرلی) مرک اند شلرپ اند دوم، پوندز، جنرال فودز، سیبا گایگی و… با آنها همکاری می‌کردند. 

کاظم خسروشاهی به مسئولیت اجتماعی خیلی اهمیت می‌داد. سرپرستی تعدادی یتیم را بر عهده داشت یا وقتی فهمید آب‌های آلوده کارخانه تولی‌پرس به زمین‌های روستایی‌ها نفوذ پیدا کرده، سریعا کارخانه را به شهرصنعتی البرز منتقل کرد و یک چاه عمیق و یک درمانگاه به صورت کاملا رایگان برای مردم آن منطقه ساخت.

در سال ۵۷ شرکت سعی می‌کند به فرمول‌های جدید دارویی دست پیدا کند. کاظم خسروشاهی به همراه گروه داروسازانش برای تحقیقات به پاریس می‌روند و موفق می‌شوند برای توسعه فعالیت‌های شرکت با فرانسه قرارداد ببندند که وسط قرارداد به او خبر می‌دهند ایران انقلاب شده و کل اموال‌اش مصادره شده است. قرارداد روی هوا می‌ماند، کاظم شوکه می‌شود از این که اموالش مصادره شده، چون پدرش روحانی و به شدت مخالف درآمد نامشروع بود و کل این سال‌ها حلال و سالم کار کرده بود. نگرانی نداشت که کنترل قدرت سیاسی به دست مذهبی‌ها بیفتد، به خاطر پیشینه مذهبی و کارنامه سفیدی که داشت برای بازگشت به ایران مرتبا برنامه‌ریزی می‌کرد. حتی در پاریس مذاکره‌ای انجام داد تا یک کارخانه داروسازی را برای شرکت سهامی البرز بخرد، چون داروهای ساخت ایران به دلیل نداشتن کنترل دارویی هرچقدر هم سالم بودند اجازه صدور به سایر کشورها را نداشتند، اما این رویا معکوس از آب درآمد. 

واقعا دردناک است شرکت به این بزرگی که در اوج بوده و بحران‌های اقتصادی سیاسی آن دوره نگذاشته کوچیکترین آسیبی به آن برسد با ۵۰۰۰ کارمند، کارگر و مدیر و این همه تجربه یک شبه تعطیل شود.

بعد از پیروزی انقلاب کاظم و خانواده‌اش در فرانسه ماندند و بقیه برادرانش هم برای ادامه زندگی به آمریکا و اروپا رفتند و کل شرکت سرمایه‌گذاری البرز را سال ۶۴ بنیاد ۱۵ خرداد غصب کرد. اگر خسروشاهی‌ها الان در ایران بودند، قطعا وضعیتمان برای کرونا این قدر دردناک نبود و ما هم مثل خیلی از کشورهای دیگر الان واکسینه شده بودیم.

تا این جا راجع‌به خانواده حاج حسن صحبت کردیم و اگر یادتان باشد گفتم حاج حسن دو برادر داشت که با هم کارخانه نساجی را در قزوین راه‌اندازی کردند که کارخانه را ۱۳۲۰ بستند و هرکس سمت زندگی خودش رفت. حاج حسن با کمک پسرانش وارد کار تولید دارو و شوینده شد، خفن‌ترین پسرش هم کاظم خسروشاهی بود که گفتیم چه کاری انجام داد. یکی از برادران حاج حسن به اسم حاج غفار بعد از بستن کارخانه نساجی بیکار ننشست و با کمک پسرانش وارد کار صنعتی شد. این جا هم یکی از پسرها خیلی خفن‌تر از بقیه بود، پسر خفن چه کسی بود؟ علی خسروشاهی.

علی در تبریز به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و دبیرستانش را هم در تبریز بود، دانشگاه تهران رشته حقوق قبول می‌شود و سال ۱۳۱۹ لیسانس‌اش را می‌گیرد. در حین تحصیل علی و پدرش در تهران و تبریز تجارت می‌کردند. ولی ایران آن سال‌ها (۱۳۲۰-۱۳۲۴) توسط متفقین اشغال و کشور درگیر بحران‌های سیاسی اجتماعی می‌شود، وضع اقتصادی به حدی بد می‌شود که فعالان اقتصادی یکی یکی کنار می‌کشند و کسب‌وکارشان تعطیل می‌شود. 

علی خسروشاهی برخلاف نسل‌های قبلش تحصیلات دانشگاهی داشت و زبان انگلیسی و فرانسه را مسلط بود. چون حقوق خوانده بود، شروع فعالیت تجاری‌اش با تنظیم قراردادها برای پدرش بود، چیزی که آن موقع بین تاجرها باب نبود (مبنای تجارت اعتماد به هم بود) ولی علی آمد روند را تغییر داد. 

علی خسروشاهی تجربه فعالیت در بازار تبریز و تهران را داشت، نظام بانکداری را می‌شناخت، با صنعت خرده‌فروشی آشنا بود و اعتبار به‌شدت بالایی داشت، فوق‌العاده باهوش بود و خدایگان مذاکره بود، بلد بوده با هر کس چه جور حرف بزند. 

بعد از جنگ جهانی در دهه ۳۰ اوضاع اقتصادی ایران کم‌کم ثبات می‌گیرد، علی خسروشاهی فعالیت اقتصادی‌اش را به همراه خانواده شروع می‌کند، کارخانه مینو را سال ۱۳۳۸ افتتاح می‌کنند. البته بعضی منابع می‌گویند قبل از تاسیس مینو، خسروشاهی، از انگلیس آبنبات و بیسکوییت وارد می‌کرد و با پولی که از این طریق به دست می‌آورد، زمین کارخانه مینو را در جاده مخصوص کرج می‌خرد. علی خسروشاهی روز به روز مینو را گسترش داد. خودش همیشه پای کار بود، می‌گویند روزانه بالای ۱۲ ساعت کار می‌کرده است. چون به علوم مالی و حقوقی آگاهی کاملی داشت، برای جذب سرمایه و توسعه شرکت سال ۵۳ مینو را وارد بورس می‌کند.

روش‌های مدیریتی خیلی خاصی داشت و اخلاقیات برایش مهم بود و چالش‌های شرکت را خودش حل می‌کرد، مثلا می‌گویند در سرویس‌های کارکنان بین مردان حرف‌های رکیک رد و بدل می‌شد که برای حل این مشکل سرویس کارکنان زن و مرد را مشترک کرد و در عین حال چهار چشمی حواسش بود که مدیرانش با سوءاستفاده از قدرتشان از زنان استفاده ابزاری نکنند. 

مینو داشت روز به روز بزرگتر می‌شد، تامین سرمایه هم کرده بود و کار را گسترش داد. آبنبات، بیسکوییت، پاستیل، شکلات، پفک، ویفر، آدامس و… در شرکت راه‌اندازی شد.

جلیل خسروشاهی، برادر علی به آلمان می‌رود و از آنجا ماشین‌آلات جدید را به ایران می‌فرستد و علی را در بزرگتر شدنش کمک می‌کند و عملا مینو را از رقبا جلو می‌اندازد. البته این که می‌گویم جلو افتادن از رقبا، رقبای خاصی هم نداشتند، فقط آقای تهرانی بود که شرکت ویتانا را داشت که بیسکوییت مادر و کیک و… را تولید می‌کرد و در مقابل مینو سهم خیلی کمی از بازار را داشت.

سه سال بعد از مینو در سال ۱۳۴۱ شرکت شوکو پارس را برای تولید انواع شکلات‌های مختلف و مواد غذایی تاسیس کرد. همزمان با تاسیس شوکو پارس، شرکت دارویی بهداشتی مینو را تاسیس می‌کند و در آن لوازم آرایشی تولید می‌کند. البته عمده فعالیت این شرکت واردات لوازم آرایشی و دسته‌بندی و توزیعشان در بازار بود. سال ۱۳۴۹سومین شرکت خودش را به نام پرسوئیس ثبت می‌کند. هدف از تاسیس این شرکت بیشتر صادرکردن تولیدات شرکت‌هایش بود، به‌خاطر این که بتواند با تمرکز بیشتر روی صادرات اقدام کند، در سال ۱۳۵۱ شرکت صنعتی مینو را در خرمدره به وسعت ۵۴ هکتار تاسیس می‌کند، ولی خب در خرمدره امکانات خیلی کم بود و آباد شدن خرمدره عملا توسط خسروشاهی‌ها انجام شد، چون خیلی زیرساخت‌ها را مثل جاده، برق و… درست کردند و از طرفی با آمدن مینو در این شهر خیلی از کسب ‌و‌کارهای دیگر هم آمدند و خرمدره رونق گرفت.

اوایل تاسیس مینو در خرمدره سه شیفت فقط تافی تولید می‌کردند، آن‌قدر تقاضا بالا رفته بود که در کارخانه تعطیلی نداشتند. حتی روز عاشورا هم اعلام کردند که شرکت باز است، بیایید سرکار، کارمندان خرافی می‌گفتند روز عاشورا بیاییم کار کنیم خدا ما را سنگ می‌کند، خسروشاهی آن روز پنج برابر حقوق داد تا کارمندان بی‌خیال خرافه شدند و به سرکار آمدند. 

شرکت قاسم را هم تاسیس می‌کند، قاسم در چند استان دفتر و انبار می‌زند تا محصولاتش را توزیع کند. یکی از بزرگترین موفقیت‌های خسروشاهی همین شرکت قاسم بود که از مشاوران سوئیسی کمک گرفت و توانست یک شبکه توزیع بی‌نظیر شکل دهد که هزینه‌هایش را به حد خیلی زیادی پایین بیاورد.

علی خسروشاهی از بهترین مشاورهای کل دنیا استفاده می‌کرد و مدیریتش در آن دوره بی‌نظیر بود. به مدیرانش می‌گفت اینجا هاروارد است، با این تفاوت که در هاروارد از شما پول می‌گیرند، این جا دارید حقوق هم می‌گیرید. روی تربیت نیروی کار خیلی هزینه کرد، بعد از خودش هم یک نسل خفن مدیریتی به جا ماند که الان هرکدامشان یک جای دنیا در یک شرکت خفن‌اند. خیلی روی تبلیغات مینو کار کرد و واقعا هم برند محبوبی شد، حتی در کشورهای عربی آنقدر محبوب شد که یک شرکت تولید بیسکوییت در عربستان اسم محصولاتش رو فینو گذاشت.

با این که مینو توی اوج بود و صنعت غذایی ایران را متحول کرد، ولی خسروشاهی باز هم در فکر توسعه بود، با نستله قرارداد بست و نسکافه و شیرخشک را از سوئیس وارد ایران کرد. مدیریت این جا هم با حسن خسروشاهی بود.

حسن خسروشاهی پسر علی بود، می‌شود گفت یکی از پایه‌های محکم مینو بود، کسی بود که اگر نگویم بیشتر از بابایش بود، ولی پا به پای پدرش کار کرد و سعی کرد مینو را رشد دهد. مسئولیت‌های اجتماعی بزرگترین دغدغه‌ خسروشاهی‌ها بود که عمده این مسئولیت هم روی دوش حسن بود. سعی در توسعه فردی نیروهای کارشان، ساختن بیشتر از ۱۰۰ مدرسه، کمک کردن به دکتر قریب در ساخت بیمارستان کودکان، سرپرستی صدها یتیم و…

خسروشاهی‌ها تا سال ۱۳۵۷ مینو را به اوج رساندند، بیشتر از۲۰۰۰ کارمند مستقیم داشتند، ۱۲ شرکت کوچک و بزرگ زیرمجموعه داشتند، پخش قاسم ۱۶۲ کامیون داشت و توی ۲۳ استان ۶۵۰ محصول مینو و ۶۵ نوع محصول وارداتی مثل نستله را توزیع می‌کرد تا این که…

تا این که هواپیما به زمین نشست و انقلاب شد؛ خیلی از سرمایه‌دارها و کارخانه‌دارها ترسیدند و فرار کردند، ولی علی خسروشاهی در کارخانه‌اش ماند. علی خسروشاهی با یکی از مراجع بزرگ تبریز ارتباط نزدیک داشت و پشتش به او گرم بود و در کل انقلاب هم فقط یک هفته در بهمن کارخانه را تعطیل کرد، کار را پرقدرت ادامه داد، حتی آن دوره که همه صنعتگرها می‌گفتند پول وام‌هایمان را به بانک ندهیم، علی کامل وام و سودش را پرداخت کرد. همه راه‌ها را بست که کسی بخواهد اموالش را مصادره کند و واقعا هیچ بهانه‌ای برای مصادره نبود، ولی به هر ترفندی بود با هزاران تهمت و تهدید و… شرکت مینو غصب شد و علی خسروشاهی دست خانواده را گرفت و به سوئیس رفت. علی خسروشاهی بعد از رفتن به سوئیس دیگر کار صنعتی نکرد و خانه‌نشین شد و با خرده سرمایه‌ای که برایش مانده بود، یک مدت کار خرید و فروش سهام و ارز را انجام داد و در نهایت یک روز با موتور تصادف کرد و در مملکت غریب فوت شد.

اما حسن خسروشاهی اوایل دهه ۶۰ به کانادا رفت و آنجا فروشگاه فیوچرشاپ را تاسیس کرد که در کار قطعات الکترونیک بود. فروشگاه را تا ۹۰ شعبه و ۸۰۰۰ کارمند توسعه داد و آخر سر هم به یک شرکت آمریکایی کل آن بیزینس را فروخت. با فروش فیوچرشاپ یک خیریه تاسیس کرد و در کنارش وارد کار املاک مستغلات و داروسازی شد. یک مدت رئیس شرکت پست کانادا شد و یک مدت هم مدیریت نیمی از بانک‌های کانادا را برعهده داشت. حسن خسروشاهی چند سالی است که یک شرکت به نام پرسیس تاسیس کرده، شرکت سرمایه‌گذاری و خانوادگی است و الان هم اسمش در لیست ۱۰۰ نفر ثروتمند کاناداست. سال ۲۰۰۳ در کانادا از حسن خسروشاهی به عنوان سخاوتمندترین خیر و حامی مردم توسط نخست‌وزیر بریتیش کلمبیا تقدیر شد.

گلناز خسروشاهی دختر حسن است که بنیانگذار شرکت موسیقیreservoir media  است که جزء شرکت‌های خیلی شناخته شده حوزه موسیقی در دنیاست.

بهزاد خسروشاهی پسر حسن خسروشاهی مدیر صندوق سرمایه‌گذاریDri Capital  است و در تورنتو مشغول است.

دارا خسروشاهی پسر اصغر خسروشاهی الان مدیرعامل اوبر است که یکی از بزرگترین استارت‌آپ‌های دنیا در زمینه حمل‌و‌نقل است. دارا خسروشاهی را در دنیا به عنوان برجسته‌ترین مدیرعامل و کارآفرین ایرانی می شناسند. در سال ۲۰۱۶ هم بالاترین درآمد را در بین کل مدیرعامل‌های آمریکا داشت. او ۵۲ سال و ۲۲۰ میلیون دلار دارایی دارد.

علی و هادی پرتوی از دیگر نوادگان این خاندان هستند که در فیسبوک و پینترست و… سرمایه‌گذاری کردند و الان هم هرکدامشان شرکت‌های خودشان را دارند. 

امین خسروشاهی هم‌بنیان‌گذار nirvana است که سال ۲۰۱۶ این شرکت را ۴۰۰ میلیون دلار به اینتل فروخت و الان هم نایب رئیس اینتل است. 

داریان شیرازی از نوادگان خسروشاهی‌هاست که جزء ده نفر اولی بوده که در فیسبوک استخدام می‌شود و الان هم سهامدار اصلی شرکت سرمایه‌گذاری Gradient venture است.

 پایان داستان ژن خوب‌های واقعی

اثر فریدون شیرین کام، ایمان فرجام نیا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جدیدترین اپیزودها

در این اپیزود درباره تاریخچه پول صحبت می کنیم که تاریخچه عجیبی است و آثارش نیز آثار دردناک و پر هزینه بوده است. از این که پول چطور به وجود آمد، چرا …
این اپیزود می‌خواهیم درباره سوگیری پس‌نگری آن صحبت کنیم که یکی از مهمترین و عجیب ترین سوگیری‌های اقتصاد رفتاری است. ما عموما تصور درستی نسبت به …
در این اپیزود درباره وسواس پولی صحبت می‌کنیم که یک پدیده عجیب و یه اختلالی هست که خیلی افراد با آن درگیر هستند. می‌خواهیم بگوییم وسواس پولی …
در این اپیزود درباره اثر روایت‌ها روی اقتصاد صحبت می‌کنیم و به شاخه جذابی از اقتصاد تحت عنوان اقتصاد روایی اشاره می‌کنیم. داستان و روایت آثار خیلی زیادی بر …
لوگوی اکوتوپیا کامل