تا حالا به این فکر کرده اید زندگی کردن زیر سایه دروغ چگونه است؟ چطور یک نظام با دروغ میتواند با دروغ به حیاتش ادامه دهد؟ اصلا چرا مردم همچین نظامی را تحمل میکنند؟ و خیلی اوقات خودشان به ابزاری برای گسترش دروغها میشوند؟
در ۱۷ نوامبر سال ۱۹۸۹، خیابانهای شهر پراگ در چک اسلواکی، پر از دانشجویان و معترض بود. ۸ روز قبل هم دیوار برلین فروریخته بود. به نظر میرسید موج آزادی کل اروپا و از جمله چک اسلواکی را فرا میگیرد. در جریان این اعتراضات، پلیس تمام تلاشش را برای سرکوب تظاهرکنندگان انجام داد.
اما این دفعه با تمام دفعات متفاوت بود. از ریختن دیوار برلین تا تظاهرات چک اسلواکی که به بهار پراگ معروف بود، همگی نشانههایی از آزادی بودند.
چون در هر دو کشور مردم بخاطر ظلم نظام کمونیستی دست به اعتراض زده بودند.
در جریان اعتراض نوامبر ۱۹۸۹ پراگ؛ مردمی که تا هفته های قبل به شدت از نظام، ارتش و سرکوب گسترده و اعمال خشونت آمیز دولت میترسیدند، حالا نه تنها در مقابل این وحشیگریهای دولت ایستادگی میکردند، هرچقدر حکومت قدرتش را بیشتر نشان میداد، سرکوبها هم افزایش میافت. مردم شجاعتر شده بودند. پاسخ هر مشت را با ۱۰۰ مشت میدادند.
۳ روز بعد از این تظاهرات بزرگ، یعنی ۲۰ نوامبر، باز هم نزدیک به نیم میلیون نفر در خیابانهای پراگ حضور پیدا کردند. در کمال ناباوری، رژیم دیکتاتوری چک اسلواکی، در کمتر از ۵ روز از هم پاشید. این انقلاب به انقلاب مخملی چک شهرت پیدا کرد.
اینکه چطور همچین نظامی تنها در عرض چند روز به دست عده ای از بی قدرتان نابود شد، موضوعی است که درباره آن صحبت میکنیم.
این انقلاب هرچند گام بزرگی برای رسیدن این کشور به دموکراسی بود، اما اتفاقات بعد از آن هم آینده این کشور را دستخوش تغییرات کرد.شاید زیاد دیده باشید اکثر کتابهای تاریخی، داستان درباره دلاوری ها و پیروزی هاست؛ اما کمتر کتابی است که سراغ مردم عادی درجریان انقلاب رود، مردمی که نقطه عطف پیروزی و شکست ملت اند؛ مردمی که جانشان برایشان عزیز است اما ناخواسته وارد جریان انقلابی شدند و درنهایت به نحوه خود به آزادی رسیده اند. در این اپیزود درباره شرایط زندگی مردمی که زیر سایه نظام کمونیستی چک زندگی میکردند صحبت میکنیم. این که چطور این مردم با آگاهی وارد مسیر آزادی شدند و توانستند با قدرت بی قدرتی که داشتند، پایههای نظام مستبد چک اسلواکی را بلرزانند.
مسئله اینجاست که مردم چک اسلواکی خودشان به نظام دیکتاتور قدرت میدادند.
در این اپیزود میگوییم چطور ماشین سرکوب دولت از خود مردم خیابان قدرت میگرفت؛ یا به عبارت بهتر این قدرت بی قدرتان بود به دیکتاتور ها اجازه حکمرانی میداد.
آقای هاول، نویسنده کتاب قدرت بی قدرتان بیشتر از اینکه از انقلاب چک صحبت کند، از نظام پساتوتالیتر صحبت میکند. نظامی که همیشه در هر قدمی مردم را لمس میکند؛ آن هم به مدلی که هیچوقت فکر نمیکنند تحت یوغ دیکتاتوری هستند. این نظامها واژه دموکراسی را به زیبایی استفاده میکنند؛ اما اقداماتشان کاملا دیکتاتوری است. این نظامها با ابزار ایدئولوژی، میدانند کدام زمان کدام گروه از ملت را باید هدف قرار دهند. نکته اینجاست زندگی در سایه همچین حکومتی همیشه با دروغ و ریا همراه است. مردم هم علاقه ای به شکایت از دروغهای نظام ندارند و خواسته یا ناخواسته با سکوت خود به نظام اجازه دروغگویی بیشتر میدهند. در همچین نظامهایی فقط کافیست مردم بپذیرند در چمبره این دروغ زندگی میکنند و با اینکارشان بر اعمال نظام صحه میگذارند و در نهایت خود مردم تبدیل به بخشی از ابزار سرکوب میشوند.
منبع اصلی این اپیزود هم کتاب قدرت بی قدرتان، اثر آقای هاول است.
تصور کنید به یک سبزی فروش در یک حکومت بین آن همه پیاز و سیب زمینی که دارد یک برگه دهند که به دیوار مغازه اش بچسباند. روی آن هم نوشته شده که کارگران جوان، متحد شوید.
اما یک سوال. سبزی فروش اصلا چه ربطی به این سوالات دارد؟ چرا باید همچین شعاری را باید در مغازه سبزی فروش ببینیم؟
یک نکته مهم وجود دارد: آن هم این که اگر خودمان را جای این سبزی فروش بگذاریم میفهمیم اکثر کسانی که در مغازه هایشان همچین شعارهایی چسبانده اند، اصلا به محتوای آن فکر نکرده اند یا اصلا اعتقادی هم به آن ندارند.
خیلی وقتها آن ها این شعار را روی در و دیوار مغازه شان چسباندند چون میدانند اگر اینکار را نکنند با برخورد شدید نیروهای امنیتی روبرو میشوند.
پس سبزی فروش داستان، کاری را برخلاف میلش انجام میدهد.
در همچین حکومتی، از یک سبزی فروش گرفته تا بقیه مردم هیچکس نمیتواند حقیقت خود را نشان دهد. زندگی در سایه این حکومت پر از ریا و دورو بازی است. هیچکس خود واقعی اش را نشان نمیدهد.
مثالسبزی فروش یک مثال ساده از حکومت های این مدلی است؛ حکومتی که در چک اسلواکی برقرار بود. نظامی که نه بویی از تمامیت خواه کلاسیک برده بود؛ و نه بویی از دیکتاتوری سنتی. مردم نمیدانستند دقیقا با چه نظامی طرف هستند. آن زمان مردم در چک اسلواکی با نظامی پیچیده در ارتباط بودند.
نظامی که از خود مردم برای سرکوب مخالفانش استفاده میکرد. دقیقا برخلاف چیزی که در دیکتاتورهای سنتی اتفاق می افتاد و گروهی کوجک با اعمال زور کشور را اداره میکردند؛ در همچین نظامی هر کدام از آدمها در چرخاندن چرخه ظلم حکومت سهیم بودند.
چطور میشود همچین حکومتی برای مردم ساخت که همگی در چمبره دروغ زندگی کنند؟
با ایدئولوژی.
ایدئولوژی همان تز فکری حکومتهاست و احساس هدفمند بودن را به جامعه تزریق میکند و باعث میشود مردم فکر کنند بخشی از هدف والاتر هستند. اینجاست که یکسری افراد به جای اینکه خودشان را شهروند ببینند طرفدار دو آتشه حکومتها میشوند. حاضرند برای بقای حکومت ار جانشان هم مایه بگذارند.
اما ایدئولوژی در حکومتهای تمامیت خواه خیلی فراتر از اینهاست. ایدئولوژی پل ارتباطی بین مردم و حکومت اسن. حکومت از طریق ایدئولوژی به مردم نزدیک میشود و مردم از همین را خودشان را به ایدئولوژی نزدیک میکنند.
وقتی همچین اتفاقی می افتد زندگی در سایه این مدل حکومتها باعث میشود حکومت تمام چیزهایی که مردم یک کشور آزاد توقع آن را دارند، وارونه و معکوس نشان دهد.
مثلا در این مدل حکومتها سرکوب فرهنگی، رشد و توسعه فرهنگی خوانده میشود.
یا مثلا انتخابات نمایشی را بهترین مدل دموکراسی جلوه میدهند. نبود آزادی بیان را بهترین و قشنگترین لباس آزادی جلوه میدهند و نکنه دردناک تر این است که سواستفاده از قدرت هم آنقدر در این حکومت عادی میشود که اصلا همین سواستفاده از قدرت رعایت قانون به حساب می آید.
حالا اینجاست که حکومت در دروغهای خود گیر میکند و نتیجه این میشود که خواسته یا ناخواسته باید برای بقیه نظام دست به جعل بزند. این نظام گذشته یا آینده را جعل میکند. یعنی آمارهای دروغین ارائه میدکنند و سعی میکنند با استفاده از همین آمارهای دروغین شرایط کشورها را خوب و ایدهآل جلوه دهند. این حکومتها خیلی سختگیرتر از بقیه رژیم ها هستند. مردم در خفقان شدیدی زندگی میکنند.
نکته اینجاست تبحر عجیبی در وارونه جلوه نشان دادن همه چیز دارند. مثلا این حکومت باید خودش را حامی حقوق بشر نشان دهد و نشان دهد اصلا دلیلی برای زندانی کردن افراد سیاسی ندارد. و بطور کلی این حکومت باید وانمود کند که وانمود نمیکند!
حالا وقتی حکومت همه اینها را انجام داد نوبت مردم است. در این شرایط لازم نیست همه مردم تمام این وارونگی ها و تضادها را تحمل کنند فقط کافیست مدلی رفتار کنند که انگار این دروغها را باور کردند یا حداقل در برابر این دروغهای عجیب سکوت کنند.
آدمهای این جامعه باید جلوه دهند دروغ را نفهمیده اند. چطور؟ دقیقا مثل همان کاری که با سبزی فروش انجام دادند.
آدمها مجبور میشوند از قانونی تبعیت کنند که حتی نمیدانند چیست. برای این مدل حکومتها این بهترین راه برای کنترل است. آدمها مثل سبزی فروش، با انجام این مدل کارها مهر تاییدی بر اعمال حکومت میزنند. اطاعت خود را نشان میدهند، رژیم را میسازند و خودشان هم تبدیل به جزئی از کل این نظام میشوند.
حالا اینجاست که اکثر آدمها فراموش میکنند که این دولتها هستند که از مردم قدرت میگیرند. در این مدل ساختارهای کشور که در این کتاب پساتوتالیتر نام دارد، حکومت همیشه به هر مدلی سعی میکند با ایدئولوژی حتی در کوچکترین و شخصی ترین جنبه های زندگی افراد هم دخالت کند. ایدئولوژی آنقدر قدرتمند است که افراد فراموش میکنند خودشان هم جزئی از نظام شدند.
همانطور کهگفتیم ایدئولوژی ابزار اصلی حکومتهای پساتوتالیتر است و چیزیست که باعث استحکام حکومت میشود.
این یعنی تا وقتی ایدئولوژی برقرار است حکومت هم به حیاتش ادامه میدهد.
این ستون، زیربنای خیلی سستی دارد. از آنجا که این نظام مجبور است وانمود به چیزی کند که در واقعیت نیست، ساختارش با دروغ عجین میشود.
نکته اینجاست این ستون تا وقتی دوام پیدا میکند که مردم حاضر باشند زیر دروغ زندگی کنند ک تمایلی به ابراز واقعی نظرشان نداشته باشند.
آمل حکومت دقیقا چه دروغهایی میگوید؟
شعاری گه سبزی فروش پشت شیشه مغزه اش میچسباند، یکی از همین دروغها ست. شاید سبزی فروش فکر کند اگر این کاغذ را به شیشه بچسباند از خودش محافظت کرده است. از طرفی همه سبزی فروش ها هم این برگه را چسباندند.
اما اینجا باید فکر کنیم اگر همه سبزی فروش ها خودشان را در آتش بیندازند، این سبزی فروش هم حاضر به این کار است؟
شاید فکر کنید شعار ساده هیچ اثری ندارد. اصلا مگر کسی این شعار را میخواند؟ درست است. کسی در سبزی فروشی به آن توجهنمیکند.
آمل اینجا سوالی مهم مطرح میشود. اگر کسی این شعار را نمیخواند چرا نظام اینقدر حساس است تا شعارهایش را نشان مردم دهد؟ اگر کسی اینها را نمیخواند چرا نچسباندن آن عواقب سنگینی برای سبزی فروش دارد؟
باید بدانیم این شعار به تنهایی تاثیری ندارد. نکته ای که برای حکومت مهم است تبعیت آدمها از این قانون است.
گفتیم در این نظامها خیلی آدمها اصلا متوجه وجود همچین چیزی نمیشوند.
خودشان بخشی از ابزار نظام میشوند.
این مدل نظامها دوست دارند در همه چیز دخالت کنند. سعی میکنند در جزئی ترین مسائل زندگی مردم دخالت کنند و در نقطه مقابل ایدئولوژی خود را در بیلبورد های شهر به آدمها یادآوری کنند تا شعارها در ناخودآگاه مردم رود.
شاید اول کار مردم متوجه جزئیات موارد نشوند؛ اما وقتی این شعارها چهره شهر را تغییر میدهد دیگر نمیشود آگاهی از شعارها را انکار کرد. وقتی شما این شعارها را مثل تکه های پازل کنار هم قرار میدهید تصویری کامل از نظام با این مضمون میبینید که من رئیس تو هستم و حواست به جای پایت باشد. هدف اصلی نظامهای توتالیتر همین است که به مردم این را تزریق کنند.
نکته اینجاست در این نظامهای پساتوتالیتر آدمهای عادی هم ابزار نظام میشوند.
در عین ابن که خودشان ابزار سرکوب نظام میشوند، قربانی نظام هم میشوند.
برای همین نظام پساتوتالیتر، قدرت سرکوبش را از خود مردم میگیرد. مردمی که بواسطه این کارها آنقدر از هویت اصلی خودشان خالی میشوند که عملا جسارت ایستادگی در مقابل خواسته های غیرمنطقی حکومت را ندارند. نتیجه چیست؟ اینکه در نهایت آدمهایی که تحت لوای این حکومت زندگی میکنند، برای اینکه از دردسرهایی که این حکومت ممکن است برای انها بوجود آورد دوری میکنند، زیر پیله ای از دروغ چمبره میزنند و برای خود یک امنیت خیالی میخرند.
آدمها زیر سایه باوری زندگی میکنند که حتی خودشان به آن اعتقاد ندارند.
اگر آدمهای یک جامعه به زندگی در چمبره یک دروغ عادت کنند، جامعه منفعل میشود و آن وقت است که بذر رژیمهای فاستر از دیکتاتوری در جامعه کاشته میشود.
خارج شدن از این چنبره دروغ کار خیلی سختی است اما واجب است.
تصور کنید سبزی فروش یک روز عصبانی میشود و شعار را از روی پنجره بر میدارد. یعنی قبول میکند که به هر دلیلی دیگر عامل دستگاه تبلیغ حکومت نباشد. آن سبزی فروش میخواهد باور حقیقی تود را فریاد بزند و بگوید این شعار حکومت شعاری واهی است.
سبزی فروش با شجاعتش میگوید دیگر در این انتخابات دروغین شرکت نمیکنم. سبزی فروش با این کارش خودش را از زندگی در چمبره دروغ آزاد کرده و به زندگی در دایره حقیقت روی می آورد.
زندگی در دایره حقیقت به این معناست که آدمها خود واقعیشان باشند.
البته این کار بدون هزینه نیست. در طول تاریخ هم هیچوقت راه رسیدن به آزادی ساده نبوده و بهایی داشته که امثال سبزی فروش آن را پرداخت میکنند.
مثلا بهای سبزی فروش، بیکاری و پلمپ شدن مغازه است. اما سوال اینجاست چرا سبزی فروش به بهای همچین هزینه ای حاضر شده شعار را از روی شیشه بردارد؟ نکته اینجاست سبزی فروش با این کارش کورسوی نوری به پایه های سست نظام تابانده ک به همه نشان داده چطور این نظام بر اساس دروغ است. برای نظام های پساتوتالیتر هیچ تهدیدی بیشتر از بیرون آمدن مردم از چمبره دروغ نیست. زندگی در دایره حقیقت و همراه نشدن با دروغها اصلی ترین چیزیست که مایه های پساتوتالیتر را میلرزاند.
اینطوری بقیه هم تشویق میشوند خود واقعیشان را نشان دهند. آدمهایی که تصمیم میگیرند از چنبره دروغ خارح شوند به این نتیجه میرسند من اگر برخیزم، تو اگر برخیزی، همه به آزادی میرسیم.
البته همچین حرکتی از سوی حکومت قانونشکنی است.
حقیقت، دقیقا چیزی است که حکومتهای پساتوتالیتر دائما سعی در پنهانکاری آن دارند.
این حکومتها دقیقا مخالف آگاهی اند.
وقتی در نهایت دروغهای حکومت آشکار میشود دیگر نمیشود جمعیت آگاه شده را ساکت کرد.
با اینکار حکومت غافلگیر میشود و درنهایت واکنشهایی نشان میدهد که نه مناسب است و نه برای اداره مملکت چاره ساز است.
پس میشود گفت زمینههای اول شکل گیری اپوزیسیون در حکومتهای پساتوتالیتر زندگی در دایره حقیقت است.
نکته این است که قدرت این اتفاق در شکلگیری گروه های سیاسی نیست. این اتفاق قدرتش در هدایت جامعه یه سمت آگاهی و برابری خواهی و حق طلبی است. این قدرت به مرور در جامعه و بین توده های مختلف پخش میشود و درنهایت تشکیل اپوزیسیون ها کاری میکنند که درنهایت کسانی که تا لحظه آخر حاضر به ترک زندگی در چمبره دروغ نشده اند تحت تاثیر قرار بگیرند.
این یک اسلحه نامرئی است. قدرت این اسلحه نامرئی به اندازه ای است که میتواند به قلب یک ارتش نفوذ کند و همه را خلع سلاح کند. هرچند این قدرت نامرئی است اما در نهایت جنب و جوشهایی را شکل میدهد که تبدیل به اراده ملی میشود و ساختار مرئی پیدا میکند و تحت شکلهای مختلفی به نمایش در می آید.
مواردی مثل وقوع یک رخداد سیاسی، انقلاب، جنبش های اجتماعی یا تحولهای فکری اساسی در جامعه.
از آنجایی که در حکومتهای پساتوتالیتر همه مشکلات پشت دیوار فولادی از دروغهای مختلف پنهان شده، هیچوقت نمیتوان حدس زد قطره های آخر صبر یک جامعه دقیقا کی لبریز میشود. حتی بخاطر دروغهای زیاد حکومت نمیشود دلیل دلیل اصلی و جرقه اصلی وقوع تنشهای جامعه و نافرمانی های مدنی را تشخيص داد.
مثلا در چک اسلواکی وقتی آخرین قطره صبر مردم لبریز شد که گروه موسیقی مردم پلاستیکی دنیا دستیگر شدند. درنهایت بیانیهای با عنوان منشور ۷۷ برای حمایت از دستگیری این گروه نوشته شد. این گروه در زمینه موسیقی راک فعالیت میکرد.
سال ۱۹۷۶، فقط به این دلیل که خود واقعیشان را در آهنگ نشان داده بودند و با ایدئولوژی حکومت همسو نبودند، دستیگر شدند.
دستگیری این گروه، آخرین ضربه نظام به خودش بود. مردم بعد از این دستیگری از چمبره دروغ بیرون آمدند و در به تظاهرات زدند. وقتی صحبت از زندگی در دایره حقیقت میشود باید دقت کنیم منظور فقط بیانیه گروه های سیاسی و احزاب مختلف نیست. بلکه هرکس به تنهایی میتواند از چنبره دروغ بیرون آید به این شرط که خود واقعی اش باشد.
این دایره حقیقت میتواند نامه ای از روشن فکران، بیانیه ای از احزاب مختلف، اعتصاب کارگران و خیلی از حرکات مدنی دیگر باشد.
آزادی برای آدمها در طول تاریخ مسئله گرانبهایی بوده. اگر نگاهی هم به تاریخ بیندازیم، میبینیم جنگهای مختلف، انقلابان، تشکیل نهادهای مدنی و خیلی کارهای دیگر انجام شده تا به آزادی برسند اما نکته مهم این است که بین همه این عوامل نقش بی قدرتان یا همان مردم عادی در حرکت به سمت آزادی کمتر دیده شده.
در حرکت به سمت آزادی باید چند مورد را پس ذهن داشته باشیم. در نظام های پساتوتالیتر کلماتی مثل اپوزیسیون معنای کاملا متفاوتی با اصلش دارند. این اولین موردی است که باید به آن توجه کنیم. در جوامع دموکرات واژه اپوزیسیون، به معنی تشکیل احزاب و گروه های مخالف دولت است. گروههایی که نه تنها مخالفتشان را با برنامه های دولت به صورت کاملا آزادانه و علنی بیان میکنند، برای بیرون رفتن جامعه از مشکلات فعلی هم راهکار دارند.
اپوزيسيون ها در جوامع دموکراتیک، قدرت تغییر قوانین را دارند پس میتوانند از این قدرت در راستای تحقق نیازهای واقعی جامعه استفاده کنند.
اما در حکومت های پساتوتالیتر اپوزيسيون معنای دیگر دارد. زیر پرچم پساتوتالیتر هیچ روزنه ای برای بیان عقاید مختلف وجود ندارد. کوچک ترین نقد به چشم دشمنی با نظام دیده میشود و همین علت است که احزاب و گروهای مخالف برای نقد حکومت نمیتواند شکل گیرد.
نکته مهم اینجاست با داشتن آگاهی برای همچین نظامی، هر کس میتواند یک اپوزیسیون باشد.
همان سبزی فروش وقتی تصمیم میگیرد که دیگر شعار را روی شیشه نزند، به نوعی اپوزیسیون محسوب میشود. هرکس زندگی در دایره حقیقت را در این جامعه پساتوتالیتر انتخاب کند، خودش نقش اپوزيسيون دارد.
وقتی هرکس برای خودش اپوزیسیون باشد، این اتفاق باعث میشود دقیقا نور به سمت پایه های دروغین نظام پساتوتالیتر بتابد. این نور باعث روشنگری بقیه هم میشود.
همین کار به پایه های سست نظام هم ضربه میزند. وقتی همه بصورت جداگانه اپوزیسیون باشند، این اپوزيسيون های فردی به همه شهامت میدهد که به صورت آزادانه عقایدشان را بیان کنند و با دروغهای حکومت همراه نشوند.
حالا بزرگترین تهدیدی که برای حکومت های پساتوتالیتر میتواند شکل بگیرد، شکل گرفته است.
بطور خلاصه آگاهی فردی در همچین جامعه ای ایدئولوژی پساتوتالیتر حکومت را از بین میبرد. بد نیست بدانیم انقلابهایی که توسط یک عامل خارج از مردم مثل رهبر و حزب یا گروه خاصی سازماندهی میشوند در نهایت به تباهی کشیده میشوند. تعهد کمونیستی چک اسلواکی دقیقا مصداق واقعی این اتفاق است.
این چیزی بود که مردم چک اسلواکی با گوشت و خونشان احساس کردند.
آنها میدیدند وقتی انقلابی توسط یک رهبر خارجی خدایت میشود چه اتفاقی می افتد و وقتی در نقطه مقابل خود مردم با کارهای معناداری که میکنند نافرمانی های مدنی واعتراضاتی که انجام میدهند، اعتراض خود را نشان میدهند.
مردم چک اسلواکی فهمیدند این قدرت بی قدرتان، یعنی قدرت خود مردم است که آنها را به آزادی واقعی که پایان راه این انقلاب بود میرساند.
نوع اعتراض هم از جمله مسائلی است که برای رسیدن به آزادی باید یه آن توجه شود.
به طور کلی دو مدل اعتراض وجود دارد؛ اعتراض مسالمت آمیز و مسلحانه. خیلی ها برای مقابله با یک نظام پساتوتالیتر و رسیدن به آزادی اعتراض مسلحانه را انتخاب میکنند.
اما باید پرسید آیا یک نظام پساتوتالیتر با همچین ابزاری خود مردم معترض را سرکوب نکرده؟ پس اگر جامعه برای مبارزه با نظام مسلحانه اعتراض کند ناخواسته در مسیری قدم گذاشته که مقصدش حکومت ظالم دیگری است.
پس اعتراض مسالمت آمیز با توسل به قوانین راهکار بهتری است.
در این اعتراضها باید از همان قوانین نظام پساتوتالیتر علیه خودش استفاده کنیم. با همچین کاری آدمهایی در ظاهر به قوانین حکومت تن داده اند، که اگرچه دروغ و ریاکاری است، البته این کار در نهایت به نفع کل جامعه است.
برای توجیه این مسئله چند دلیل وجود دارد؛ اولا اینکه این نظام با نظامهای دیکتاتوری متفاوت است. پس طبیعتا اعتراضهای مسالمت آمیز به اعتراضات مسلحانه ارجحیت دارند.
در نظامهای دیکتاتوری، با اعمال زور و خشونت و کمک گرفتن از اوباش به قدرت رسیده اند. اما نظامهای پساتوتالیتر، برای اینکه بتوانند ایدئولوژی خود را در جامعه گسترش دهند، نیاز به قوانین مختلف و زمان دارند. این رژیم باید خودش را مداقع حقوق بشر نشان دهد و قوانینش در جامعه از آزادی و مبارزه با ظلم باشد. این رژیم هرچند که اینکار را انجام نمیدهد، اما زمانی که پایه های سست نظامش با نافرمانی های مدنی روشن شود، در نهایت کسانی که با توسل به همین قوانین روی کار آمده اند، محکوم میشوند.
پس اعتراض مسالمت آميز خیلی بهتر میتواند آدمها را از چمبره دروغ خارج کند و وارد دایره حقیقت کند.
اما اقدام مسلحانه انجام شود چه میشود؟ با اینکار نه تنها حکومت خشن دیگری سرکار می اید، بلکه مردم هم مقابل هم قرار میگیرند و خرج و مرج در جامعه اتفاق می افتد و همین عامل زمینه را برای سرکوب شدیدتر معترضان فراهم میکند.
بعبارتی حکومت بهونه ای برای سرکوب کردن اعتراضات میخواهد. چه بهانه ای از این بهتر؟ این حکومت با دست آویز کردن اقدامات خشونت بار معترضان، آنها را نقض کننده امنیت و قوانین کشور نشان میدهد و در کنار سرکوب معترضان کاری میکند که قشر خاموش و خاکستری جامعه با حکومت همراه شوند.