این خاورمیانه که امروز در آن زندگی میکنیم و کشورهای جدیدی داخل ان میبینیم قبلا اینطور نبود.
قبلا یک امپراتوری بزرگ به نام عثمانی در آن وجود داشت و متاسفانه بعد از جنگ جهانی اول تغییرات اساسی در آن رخ داد و یکسری افراد جاه طلب برای اینکه کار خودشان را پیش ببرند کارهایی کردند که تبعات آن را امروزه میبینیم؛ درگیری های همیشگی فلسطین و اسراییل، تنشهای داخلی در سوریه، کلا اتفاقات مختلف که هر روز در اخبار درمورد خاورمیانه میبینیم.
امپراتوری عثمانی از سال ۱۲۹۹ تا ۱۹۲۲ میلادی یعنی حدود ۶ قرن به عنوان یک قدرت سیاسی مسلمان در دنیا مطرح بود. اوج قدرتنمایی این امپراتوری هم به قرن ۱۶ میلادی برمیگردد که جنوب شرق اروما، بخشهایی از اروپای مرکزی و شمال آفریقا و غرب آسیا را تحت سلطه داشتند.
قسطنطنیه پایتخت این امپراتوری بود که با مرزبندی های امروزی شامل عراق، عربستان، سوریه، ترکیه و کشورهای دیگر میشود.
موقعیت جغرافیایی قسطنطنیه باعث شده بود امپراتوری عثمانی حدود ۶ قرن نقش پل مهم بین شرق و غرب را داشته باشد و اهمیت بالایی پیدا کند.
اما این قدرت بزرگ مثل خیلی از حکومتهای بزرگدنیا، درنهایت دچار فروپاشی شد.
پایان فروپاشی عثمانی فقط برای خودش تبعات نداشت و باعث اتفاقات زیادی در دنیا و بخصوص در خاورمیانه شد.
یکی از علل مهمی که خاورمیانه امروز این همه تنش دارد و اوضاعش ناآرام است، همین است.
در این اپیزود به اوایل قرن ۲۰ میرویم.
منبع اصلی این اپیزود کتاب ” صلحی که همه صلح ها را بر باد داد” است.
تحولاتی که بعد از انقلاب صنعتی بوجود امد، باعث شد با شروع قرن ۲۰ خیلی از کشورهای اروپای غربی در مسیر پیشرفت اقتصادی و فنی قرار بگیرند.
اما درست در همین زمان امپراتوری عثمانی به نام مرد بیمار اروپا، شناخته میشد.
عموما در ادبیاتهای سیاسی عبارت مرد بیمار را برای کشورهایی بکار میبرند که دچار ضعف شدیدی شده و در راه نابودی اند.
چه چیزی این قدرت را از پا مینداخت؟
اگر با عینک اروپایی ها بخواهیم به این سوال جواب دهیم، باید به دین اشاره کنیم.
دین در اروپا کمرنگ شده بود اما بین عثمانی ها ارزش داشت.
عثمانی از نظر قومی خیلی متنوع بود اما از نظر تنوع اکثر جمعیت آن مسلمان بودند.
دین نقشی اساسی از روزمره آدمها را داشت و بخش عظیمی از هویت انها را تشکیل میداد؛ چه برای مسلمانان چه برای اقلیت های دینی مثل مسیحیا و یهودی ها.
از نظر توسعه هم غربی ها بعد از انقلاب صنعتی توسعه خیلی زیادی پیدا کرده بودند اما بیشتر امپراتوری عثمانی را شبیه موزه میدیدند.
چون معتقد بودند مردم در عثمانی طوری زندگی میکنند که انگار در چند قرن گذشته اند.
انگار در قرن۱۹ مثلا گیر افتاده اند.
مثلا سال ۱۹۱۲ خیابان های خیلی از اروپا، به چراغها مجهز شد اما قسطنطنیه تازه به این فکر افتادم بود که خیابانها را چراغ بزند.
یعنی واقعا اروپایی هایی که از قسطنطنیه دیدار میکردند بسیار برایشان نوستالژی بود.
از طرفی عثمانی در مقایسه با سلطنتهای اروپایی مثل فرانسه و انگلیس، قدرت محدودی داشت و نمیتوانست از منطقه مرکزی ترکیه امروزی فراتر رود.
این یعنی عثمانی ها تسلط زیادی روی سرزمین خود نداشتند.
مثلا خیلی از ایالتهای غیرترک حتی با وجود حضور نیروهای نظامی عثمانی هم خودگردان شده بودند و همین عامل باعث شده بود عثمانی در اوایل قرن ۲۰ کم کم تعدادی از سرزمین هایش را از دست دهد. مثلا خیلی از ممالک عثمانی در جنوب شرق اروپا، مثل بالکان، یونان، بلغارستان، همگی از دست رفت.
در آفریقا هم فقط تکه کوچک، یعنی لیبی امروزی تحت سلطه عثمانی ها بود که آن هم در اکتبر ۱۹۱۲ توسط ایتالیا از چنگ آنها در آمد.
این پس رفتها تا جایی پیش رفت که اوایل جنگ جهانی اول تنها چیزی که از امپراتوری بزرگ عثمانی مانده بود، ترکیه امروزی، لبنان، فلسطین، عراق ، سوریه و بخش بزرگی از شبه جزیره عربستان بود.
اوضاع عثمانی اصلا خوب نبود. در آن دوران، گروهی به نام اتحاد و پیشرفت که به ترکهای جوان معروف بودند، سر و کله شان پیدا شده بود و معتقد بودند زمان تغییر رهبری از راه رسیده است. آنها در سال ۱۹۰۸ با هدف مخالف با سلطان عبدالحمید که سال ۱۸۷۸ تشکیل پارلمان را ممنوع کرده بود، با انگیزه برگرداندن امپراتوری به دموکراسی پارلمانی، برای یک انقلاب برنامه ریختند. حرکتی سیاسی بود و نتایج موفقیت آمیزی داشت و سلطان عبدالحمید را وادار به کناره گیری کردند و رهبران پارلمان را برگرداندند.
اما بعد از مدتی بین همین ترکهای جوان درگیری شکل گرفت که موجب تضعیف قدرت سیاسی آنها شد. تا سال ۱۹۱۳ از راه رسید و امپراتوری عثمانی در آستانه شکست در جنگ بالکان بود ک فرصتی برای ترکهای جوان فراهم شده بود کنترل دولت را بدست گیرند.
بعد از به قدرت رسیدن هم اولویتشان قرار دادن امپراتوری در مسیر مدرنیته بود. پس شروع به ساخت راه آهن و آوردن برق کردند.
آنها امیدوار بودند هرچقدر پیشرفته تر شوند میتوانند از دست درازی دولتهای اروپایی به کشورشان جلوگیری کنند اما پیشبینی های غلطی درمورد نتایج کارشان داشتند و خیلی زود با آینده ای مواجه شدند که کاملا مخالف انتظاراتشان بود.
همه چیز از یک گزارش اشتباه از آقای موریس شروع شد. گزارشی که نتیجه یک برداشتی اشتباه و سرشار از حماقت اوضاع قسطنطنیه بود.
گزارش غلطی که عواقب ناگواری برای کل امپراتوری بوجود آورد.
آقای موریس مترجم و مشاور سفیر بریتانیا در قسطنطنیه بود و به اشتباه تصور میکرد ترکهای جوان تهدیدی جدی علیه منافع بریتانیا هستند.
گزارش مفصلی درمورد همین ترکهای جوان به لندن فرستاد که پر از اطلاعات اشتباه سیاسی بود. مثلا تاکید داشت ترکهای جوان یک گروه فراماسونری هستند که توسط یهودیان رهبری میشوند.
این مورد را تا جایی پیش برده بود که جمعیت ترکهای جوان را با عنوان کمیته یهودی اتحاد و پیشرفت معرفی کرده بود.
چیزی که کلا غلط بود.
علاوه بر اینکه او معتقد بود از آنجا که شعار ترکهای جوان مثل شعار انقلاب کبیر فرانسه است، یعنی همان ازادی، برابری و برادری، پس حتما آنها از انقلاب فرانسه سرمشق میگیرند و چون انقلاب فرانسه باعث شد بین بریتانیا و فرانسه دشمنی بوجود آید پس ترکهای جوان هم باعث این اتفاق خواهند شد.
اما حقیقت چیز دیگری بود. جوانهای ترک نه تنها یهودی نبودند و به فرانسه وابستگی نداشتند، بلکه برعکس بودند و نسبت به نژادشان متعصب بودند و با همه ایالتهای غیرترک عثمانی هم مخالفت جدی داشتند.
ولی با هر ترتیبی بود این گزارش با اطلاعات اشتباهش به دست مقامات لندن رسید و آنها این حرف را باور کردند. با شروع جنگ جهانی اول به فکر یک راه حل برای جلب اعتماد امپراتوری عثمانی افتادند.
راه حلی که نه تنها مشکل را حل نکرد بلکه آن را بسیار تشدید کرد.
انگلیسی ها بر اساس همان گزارش به این نتیجه رسیدند چون عثمانی توسط ترکهای جوان که رهبری یهودی دارند اداره میشود، پس باید دل یهودیان را بدست آوریم. فکر میکردند با این کاردرستی عثمانی ها را بدست می آورند و در جنگ رویشان میتوانند حساب کنند که مقابل آلمان قدرت بیشتری داشته باشند.
همه این اتفاقات گذشت تا کم کم جنگ جهانی اول شروع شد. عثمانی ها دچار نگرانی شدند که ممکن است قدرتشان به خاطر تجاوزهای ایتالیایی ها و اتریش و مجارستان بیشتر از قبل به خطر افتد و ترکیه هم از دست دهند. آنها دنبال جوابی منطقی برای این تهدید میگشتند.
درنهایت به این نتیجه رسیدند بهتر است برای حفاظت از قلمروی خود به دنبال یک متحد اروپایی باشند.
روی همینحساب ۴ گزینه داشتند؛ بریتانیا، فرانسه، آلمان و روسیه.
عثمانی ها اول تصمیم گرفتند سراغ بریتانیا روند. درآن دوران با شنیدن این خبر چرچیل موافقت کرد.
معتقد بود میتواند به نفعشان باشد. اما وزارت خارجه بریتانیا با این پیمان مخالفت کرد.
حالا دیگر عثمانی ها بیخیال بریتانیا شدند و سراغ فرانسه رفتند.
اما آنها هم دست رد به سینه شان زدند و درنهایت با شروع جنگ در ۱۹۱۴ بصورت پنهانی با آلمانی ها توافق کردند.
آلمان هم به آنها قول داد اگر عثمانی رویکرد بی طرف در جنگ داشته باشد از آنها در برابر تجاوزها محافظت میکند.
اما پنهان بودن پیمان مدت کوتاهی طول کشید. یکی از دلایلش این بود در طول جنگ وقتی انگلیسی ها تلاش کردند به دو کشتی های جنگی آلمان حمله کنند، عثمانی ها به کشتی های آلمانی اجازه فرار دادند. این کارشان برخلاف ادعای بی طرفی بود و انگلیسی ها شک کردند.
از طرفی؛ در تنگه داردانل که مسیر باریکی بود که با قسطنطنیه منتهی میشد مین کار گذاشته بودند.
این کار شک انگلیسی ها را به بی طرف بودن عثمانی ها تقویت کرد.
درنهایت موقعی که نیروهای عثمانی، حمله به روسیه که متحد بریتانیا بود را شروع کردند، بریتانیا صبرش تمام شد و در ۳۱ اکتبر ۱۹۱۴ رسما علیه امپراتوری عثمانی اعلام جنگ کرد.
قبل از آن بریتانیا مشغول حفاظت از اراضی عثمانی در برابر جاه طلبی های روسیه و اتریش مجارستان بود که امنیت مسیرهای تجاری اش با هند هم حفظ شود.
اما با اعلام جنگ علیه عثمانی همه مزیتها از دست رفت.
از طرفی در آفریقا هم زمین های زیادی نبود که صاحبش شود پس تنها راهی که داشت این بود که قلمروهای عثمانی را بدست آورد.
وقتی هم که انگلیس و فرانسه پیشبینی میکردند احتمال پیروزی شان در جنگ زیاد است به این فکر افتادند با جدیت برای سرزمین هایی که احتمال دارد برای عثمانی باقی بماند هم برنامه ریزی کنند.
همین برنامه ریزی ها زمینه را برای بوجود آوردن خاورمیانه امروزی زیاد کرد.
اما سیاستهای بریتانیا درباره خاورمیانه بخاطر جاه طلبیهای یک آدم همه اش نقش بر آب شد.
در آگوست ۱۹۱۴، هربرت کیچنر وزیر جنگ بریتانیا شد و با وزیر شدنش تاثیر زیادی در سیاستهای بریتانیا در خاورمیانه شده بود.
او قبلا در مصر هم که از سال ۱۸۸۲ بطور رسمی تحت سلطه انگلیس قرار داشت فعالیت های زیادی کرده بود. برای همین نظراتش به عنوان تنها وزیر با سابقه در خاورمیانه خیلی مورد توجه قرار گرفت.
اما همین وزیر با سابقه هم مثل دیپلماتهای انگلیس در قسطنطنیه خیلی از مسائل را اشتباه فهمیده بود. در آن دوران سیاستگذاری های لندن بیشتر بر اساس حدس و گمان پیش میرفت و درحالی بود که سیاستمداران لندن اطلاعات خیلی کمتری نسبت به کیچنر داشتند.
روی همین حساب نمیتوانستند دیدگاه های او را نقد یا رد کنند.
برنامه کیچنر این بود بین همه کشورهای عرب زبان خاورمیانه اتحاد برقرار کند.
آن هم زیر پرچم یک خلیفه دینی.
این طرح تا چه اندازه اشتباه بود! چون کلا کیچنر تصور میکرد اعراب همه یک نژاد هماهنگ دارند و به راحتی تسلیم یک رهبر مذهبی میشوند.
درست است بیشتر مردم خاورمیانه به یک زبان صحبت میکردند و به دین اسلام گرایش داشتند اما اختلاف زیادی در فرهنگ و قومیت و مذهب داشتند.
کیچنر انقدر اطلاعاتش کم بود که از تفاوت های فرقه های سنی و شیعه در اسلام خبر نداشت.
همین برداشتهای غلط باعث شد کارهای احمقانه انجام دهند.
مثلا در دورانی انگلیسی ها یک پادشاه سنی را در عراق سرکار آوردند درحالی که اکثر جمعیت عراق آن دوران شیعه بودند.
کیچنر چطور توانسته بود آنقدر کوته بینانه تصمیم گیرد؟ باید بگوییم ایده های آن آدم برای تصمیم گیری برای خاورمیانه بعد از جنگ صرفا بر اساس منافع شخصی اش بود. یعنی در ظاهر به نظر میرسید حاکمان محلی عرب قرار دست بازسازی خاورمیانه بعد از جنگ را بر عهده بگیرند؛ اما واقعیت این بود انگلیسی ها رشته امور را در دست داشتند و دروغ میگفتند.
کیچنر فقط به خودش فکر میکرد و فکر میکرد بتواند نائب السطنه انگلیس در خاورمیانه شود.
همین تحلیل اشتباه و جاه طلبی اش فاجعه های بزرگی را رقم زد.
همینطور که گفتیم تمام تصميمگيري های بریتانیا سراسر اشتباه بود.
این تصمیمات تا جایی پیش رفت که باعث شد حمله انگلیس به گالیپولی کاملا برعکس انتظاراتشان رقم خورد.
گالیپولی هم شبه جزیره ای در دریای مرمره بود که آنها را به قسطنطنیه میرساند. این فاجعه آنقدر بزرگ بود که نخست وزیر برکنار شد و نخست وزیر جدیدی به نام آقای جورج سرکار آمد. کسی که معتقد بود استراتژی جدیدی برای جنگ لازم است و به جای حمله به عثمانی باید با تحریک احساسات ضر ترک در عربهایی که قرنها تحت سلطه ترکیه بودند، به اختلافات داخلی دامن بزنیم.
آقای مارک سایکس از دیگر افرادی بود که از تصمیم گیریهای بریتانیا تاثیرات زیادی داشت. او توسط کیچنر به عنوان کارشناس امور خاورمیانه منصوب شده بود و کسی بود که درباره خاورمیانه تحقیقات زیادی انجام داده بود و تشخیص داده بود انتصاب ملک حسین، امیر مکه، به عنوان خلیفه دست نشانده برای کل منطقه عرب زبان کار درستی است. البته این طرح هم به نتیجه نرسید.
چون او صراحتا اعلام کرده بود میخواهد کشوری مستقل به دور از اروپاییان داشته باشد و این درحالی بود که انگلیسی ها اصلا تمایل به ترک اهداف اسعتماریشان نداشتند.
خیلی طول نکشید استراتژیهای بریتانیا بر اساس توصیه های یک افسر مرموز عثمانی یعنی محمد الفاروغی، تغییر کرد.
او معتقد بود با افسران رده بالای عثمانی که اعراب ملی گرا هستند در ارتباط است.
او میگفت این ملی گرایان میتوانند دست به براندازی زنند و به انگلیس برای شکست عثمانی کمک کنند.
یا ادعا داشت هزاران سرباز عرب گوش به فرمان در ارتش عثمانی دارد که میتواند با آنها به انگلیس کمک کند. اما فاروقی دروغ میگفت.
اما همین حرفهایش باعث شد افسران بریتانیا کاملا مطمئن شوند اعراب میتوانند نقشی حیاتی در شکستن عثمانی داشته باشند.
پس وقتی فاروقی اصرار کرد انگلیسی ها درخواست ملک حسین را برای تشکیل یک کشور مستقل قبول کنند آنها هم قبول کردند.
بریتانیا توسط فاروقی گول نخورد؛ چون واقعیت این بود فقط فاروقی دروغ نمیگفت، انگلیسی ها خودشان اهل نیرنگ بودند. دو طرف ماجرا هرکدام به تنهایی تصور میکردند خودشان آن یکی را فریب داده اما هم ادعا های فاروقی هم مثل وعده های انگلیس دروغ بود اما تا جایی پیش رفتند که حتی اعراب و بریتانیا باهم در دوره ای هم پیمان شدند.
پیمان چرکینی پر از دوز و کلک.
از شخصیتهای دیگر آقای لورنس است که به لورنس عربستان معروف بود. افسری انگلیسی که رابط نیروهای عرب ملک حسین با بریتانیا بود.
طبق یادداشتهای او، هماهنگی های استراتژی های انگلیس و ملک حسین، از اول خیلی متزلزل بود. ملک حسین طبق قول و قرارهای فاروقی به سربازان عرب در ارتش عثمانی، دستور شورش و اغتشاش علیه عثمانی داده بود اما هیچ اتفاقی نیوفتاد. چون فاروقی دروغ گفته بود.
با اینحال انگلیسی ها امیدشان را از دست ندادند و همچنان اتحادشان با ملک حسین را حفظ کردند.
تصمیم گرفتند به کمک خود ملک حسین یک شورش هماهنگ علیه عثمانی راه بندازند.
بریتانیا هم به ملک حسین کمک کرد که در تابستان سال ۱۹۱۶، مکه را تصرف کند و آن را تبدیل به خانه و پایگاه قدرت خودش کند.
حتی بعد از تصرف مکه، به فکر تصرف مدینه هم افتادند اما خب تلاش آنها بی نتیجه ماند.
آقای لورنس میگوید علت شکست این بود برخلاف ارتش عثمانی که آموزش های اروپایی دیده بودند، سپاهیان عرب هیچ نظمی یاد نگرفته بودند.
انگلیسی ها کم کم داشتند علاقه خود را نسبت به ملک حسین و لورنس از دست میدادند.
که کم کم اوضاع عوض شد. در ژوئن ۱۹۱۷، نیروهای انگلیسی به رهبری لورنس و ملک حسین، توانستند شهر عقبه را تصرف کنند.
عقبه تنها بندر در سواحل جنوبی فلسطین بود که از نظر آنها فوق العاده استراتژیک بود. بعد موفق شدند به کمک نیروهای کمکی در مصر به سمت فلسطین حرکت کنند .
بعد به سمت بیت المقدس پیشروی کردند و ارتش عثمانی صدمه دیده را مجبور کردند تا اردن امروزی عقب نشینی کنند و درنهایت بیت المقدس و بغداد در تصرف بریتانیا در امد و مسیر پیشروی به سمت دمشق هم باز شد.
اقای سایکس همان کسی بود که پیشنهاد انتصاب ملک حسین به عنوان خلیفه دست نشانده به انگلیسی ها داده بود. درست است این ادم هر زمانی که بریتانیا توافق نامه اش را با ملک حسین امضا میکرد، مذاکرات جداگانه ای با دیپلمات فرانسوی یعنی آقای پیکو شروع کرد.
پیکو از فرزندان خانواده ای استعمارگران فرانسوی بود و ۱۹۱۵ نظرات شخصی اش را درباره آینده فرانسه در خاورمیانه به دولت فرانسه ارائه کرد.
او موقع دیدار با سایکس از نقشه هایش درباره فلسطین و سوریه صحبت کرد.
تفاوت فرانسه و انگلیس در این بود که انگلیس دنبال حاکمیت مستقیم روی سرزمینهای باقی مانده عثمانی نبود اما فرانسه اعتقاد داشت این سرزمینها بخشی از امپراتوری های فرانسه هستند که در طی جنگهای صلیبی قرون وسطی به دست آورده بودند.
آنها میخواستند سرمینهایشان را پس بگیرند و دوباره حکومت کنند.
درنهایت بعد از مذاکرات فراوان، سیاستمداران انگلیس و فرانسه، معاهده ای امضا کردند که به توافقنامه سایکس پیکو معروف شد.
شرایط این توافق نامه چه بود؟ اینکه بعد از شکست عثمانی، مرزبندیهای جدیدی در سرزمینهای اشغالی شده به وجود آید.
و بعد این سرزمینها بین دو کشور تقسیم شود.
فرانسه حق حکمرانی مستقیم بر لبنان امروزی و روسیه را بدست اورد.
و انگلیس هم مناطق عراق و اردن امروزی و دو بندر در سواحل فلسطین را تصاحب کند.
این توافق نامه یک فاجعه به تمام معنا بود چون سوریه ای ها با هر مدل مداخل فرانسه به شدت مخالف بودند.
شبه جزیره عربستان هم فقط روی کاغذ مستقل بود اما درواقع انگلیس و فرانسه میتوانستند نفوذ اقتصادی و سیاسی شدیدی روی آن داشته باشند.
اما مشکل بزرگتر فلسطین بود. انگلیس علاقه خاصی به صهیونیست پیدا کرده بود.
آن را به عنوان سیاست رسمی دولتش قبول کرد. انگلیسی ها خیلی جدی میخواستند خانه ای برای یهودیان در فلسطین ایجاد کنند و تمایلی به شریک شدن با فرانسه نداشتند.
پس دو کشور نتوانستند سر فلسطین توافق کنند.
آنها در نهایت تصمیم گرفتند سرنوشت حکمرانی بر فلسطین رابه بعد از جنگ موکول کنند و توافق نامه سایکس پیکو زمینه ای را برای یک قرن درگیری، آشوب و ناآرامی در خاورمیانه فراهم کرد.
اواخر سال ۱۹۱۷ با اشغال بیشتر فلسطین توسط بریتانیا، فرانسه کاملا فهمید انگلیسی ها اصلا قصد سهیم شدن این سرزمینها را ندارند.
علت اصلی هم بخاطر نخست وزیر شدن آقای لوید جورج بود.
قبل از جنگ مقامات انگلیس به دو دلیل تصور میکردند ایده صهیونیست خیلی هم جالب نیست.
دلیل اول این بود فلسطینی های مخلی نسبت به یهودیان و صهیونیسم احساس بدی داشتند.
دلیل دوم این بود سرزمین های خشک فلسطین، نمیتوانست مقصد مناسبی برای تعداد بالای مهاجر یهودی باشد.
اما لوید جورج از نظر دینی آدمی متعصب و شیفته صهیونیست بود. به شدت معتقد بود این خواست خداست سرزمینهای مقدس به دست قوم برگزیده افتد.
همین تمایلات سفت و سختش باعث شد نظر بریتانیا عوض شود و برای حفظ فلسطین مصمم شود.
علاوه بر این آقای سایکس معتقد بود انگلیس میتواند با حمایت از سرزمین مقدس، یهودیان را همراه خود کند و در جنگ از حمایت آنها مطمئن باشد.
اما این هم میدانیم سایکس تحت تاثیر حرفها و نظرات غلط موریس قرار گرفته بود.
وزارت خارجه انگلیس هم فکر میکرد اگر انگلیس از صهیونیسم حمایت کند، یهودیان روسیه با استفاده از نفوذ خود روسیه را با بریتانیا متحد کنند.
در نهایت در نوامبر ۱۹۱۷ بریتانیا طی اعلامیه بلفور به شکل رسمی و علنی اعلام کرد ما حامی صهیونیست هستیم.
این اعلامیه توسط آرتور بلفور، وزیر امورخارجه انگلیس نوشته شد و قرار شد انگلیس به یهودیان کمک کند به سرزمین مقدس مهاجرت کنند.
به شرطی که این مهاجرت حقوق بومیان فلسطین را نقض نکند.
اما همانطور که میدانیم نه تنها ماجرا اینطور پیش نرفت بلکه در طول تاریخ از اعلامیه بلفور به عنوان تصمیمی یاد میشود که جرقه یکی از طولانی ترین درگیری های دنیا را برقرار کرده؛ درگیری اسرائیل و فلسطین.
در آخرین سال جنگ، انگلیسی ها و متحدین عربشان به قلمروی عثمانی پیشروی کردند و شمارش معکوس امپراتوری عثمانی شروع شد.
هرچند که سایکس هنوز به این باور بود انگلیس میتواند به وعده هایش عمل کند اما خاورمیانه خیلی زود به واقعیتهای تلخ بعد از جنگ مواجه شد.
انگلیس خیانهای خود را شروع کرد.
ملک حسین؛ همان خلیفه دست نشانده و بازیگر اصلی بریتانیا در ماجرای فتح فلسطین اولین کسی بود که مورد خیانت قرار گرفت.
انگلیسی ها به این نتیجه رسیده بودند که پسر ملک حسین، یعنی ملک فیصل برای رهبری مناسبتر است چون تمایل بیشتری برای اطاعت از بریتانیا داشت.
علاوه بر این در همان دوران انگلیسی ها یک نفر دیگر به نام ابن سعود برای رهبری شبه جزیره عربستان انتخاب کردند که سردسته خاندانی بود که امروز بر عربستان سعودی حکومت میکند.
در اکتبر ۱۹۱۸، عربها با واقعیت تلخ دیگری هم روبرو شدند.
نیروهای متفقین شهر باستانی دمشق را تصرف کردند اما آن را در اختیار اعراب نگذاشتند.
ملک فیصل متعجب شد چون بریتانیا قول حکومت بر ممالک عرب را به ملک فیصل و پدرش داده بودند.
اما انگلیس به ملک فیصل گفت طبق قرارداد سایکس پیکو سوریه دیگر نمیتواند در اختیار اعراب باشد.
علاوه بر اینگه انگلیس تاکید کرد ملک فیصل از این به بعد هیج قدرتی در لبنان و فلسطین ندارند.
او اول کمی مخالفت کرد اما درنهایت یکسری امتیازها از انگلیسی ها گرفت و دست از اعتراض برداشت.
در ۳۰ اکتبر ۱۹۱۸، بعد از پایان جنگ جهانی عثمانی و بریتانیا یک توافق آتش بس امضا کردند. بر اساس ان، نیروهای متفقین حق داشتند هر قسمت از عثمانی را اشغال کنند. البته عثمانی این توافقنامه را برای مردمش به شکل دیگری شرح داد.
به آنها گفت در جنگ پیروز شده اما مردم متوجه شدند و درگیری های داخلی شروع شد و این شورشها چند سال بعد، استقلال های ترکیه را به دنبال داشت.
دو هفته بعد از شکست عثمانی آلمان هم تسلیم شد و نیروهای انگلیس قسطنطنیه را به طور کامل فتح کردند.
جنگ جهانی اول رسما تمام شده بود. اما این تمام شدن جنگ شروع تمام تنشها در خاورمیانه بود.
کم کم محلیها در برابر متفقین مقاومت نشان دادند. در شبه جزیره عربستان هم جنگ قدرت بین دو دست نشانده انگلیس یعنی ملک حسین و ابن سعود شروع شد.
این درگیری ها آنقدر پیش رفت که سال ۱۹۱۹ ابن سعود، توانست سرزمینهای تحت سلطه ملک حسین را تصرف کند.
پیروزیهای ابن سعود در شبه جزیره عربستان باعث شد بریتانیا به این نتیجه برسد که آن را دست کم گرفته بود و حمایتهای خودش را از او شروع کرد.
ابن سعود ملک حسین را تبعید کرد و حاکمیت تمام قلمروی او را به دست گرفت.
سال ۱۹۳۲ هم اسم عربستان را به عربستان سعودی عوض کرد.
در ترکیه هم اتفاقات دیگر درحال رخ دادن بود. اوایل سال ۱۹۲۰ ارتش ۳۰هزار نفری از مردم ترکیه به رهبری آتاتورک دست به شورش زدند و توانستند یکی از نیروهای کوچک فرانسه را در جنوب ترکیه شکست دهند.
انگلیسی ها هم به خاطر یک سری اشتباهات اطلاعاتی نتوانسته بودند تا آن زمان از این نیروهای شورشی خبردار شوند.
آنها که حالا وحشت کرده بودند،در پاسخ به ارتش آتاتورک دست به حکومت نظامی دز قسطنطنیه زدند.
این حرکت بریتانیا و معاهداتی که برای تقسیم امپراتوری عثمانی درحال بسته شدن بود، باعث تقویت حس ملی گرایی مردم ترکیه شد و با هدف استقلال دست به شورش های جدیتری زدند که در نهایت آتاتورک موفق شد متفقین را از قلمروی مرکزی عثمانی که امروز به آن ترکیه میگوییم بیرون کند.
در نوامبر ۱۹۲۲ سپاه آتاتورک قسطنطنیه را پس گرفت و سلطان محمد ششم را برکنار کرد و اینطور شد که امپراتوری عثمانی بعد از ۶ قرن حکومت از تاریخ محو شد.
همزمان، در سرزمین شام که در سواحل شرقی مدیترانه بود مشکلات جدیدی در حال شکلگیری بود.
در نوامبر ۱۹۱۹ بریتانیا به خاطر توافقاتش با فرانسه از سوریه خارج شد و تاکید کرد بر اساس توافق نامه سایکس پیکو فقط شبه جزیره عربستان مستقل است و هیج سرزمین دیگری در خاورمیانه از استقلال واقعی برخوردار نیست.
فلسطین امروزی، عراق و مصر در اختیار بریتانیا قرار دارد و سوریه و لبنان هم تحت کنترل فرانسه.
البته این دو قدرت متعهد شدند در اینده، این سرزمینها را در رسیدن به استقلال کمک میکنند!!
بلافاصله بعد از عقبنشینی نیروهای انگلیس از سوریه، ملک فیصل موفق شد این قول را از فرانسوی ها بگیرد که حضورشان را در سوریه کمرنگ کنند. حتی با آنها توافقنامه ای را امضا کرد که طبق آن سوریه رسما مستقل میشد و فرانسوی ها صرفا نقش مشاور را در آن داشتند؛ اما خب این دشواری ها پایان نداشت. سال ۱۹۲۰، موقعی که فرانسه نخست وزیر جدیدش را در پاریس سرکار آورد مشکلات شروع شد.
نخست وزیر فرانسه به آزادی سوریه هیچ علاقه ای نداشت و معتقد بود فرانسه نباید از موضع خودش عقبنشینی کند.
این درحالی بود که در دمشق هم بین ملی گرایان عرب اعتراضاتی صورت گرفته بود.
آنها با حضور نیروهای فرانسه در خاک کشورشان حتی به عنوان مشاور هم مخالف بودند.
همه اینها باعث شد در نهایت در مارس ۱۹۲۰، چند ماه بعد از اعلام استقلال ترکیه توسط اتاتورک، رهبر سوریه هم اعلام کرد سوریه یک کشور مستقل است و گفت فلسطین و لبنان هم از این به بعد تحت حمایت و حاکمیت ما هستند.
این اطلاعیه باعث جنگ با فرانسه شد که نتیجه اش این بود که فرانسوی ها سوریه را اشغال و ملک فیصل را تبعید کردند.
مقامات بریتانیا هم در فلسطین، با نقاومتهای مشابه مواجه شدند.
از آنجا که در فلسطین بین قومیت ها و گروهای مختلف یکپارچگی نبود، شورشهای محلی با شکست روبرو شد.
با اینحال یک توافق اساسی بین بیشتر نخبه های سیاسی فلسطین وجود داشت.
مخالفت با صهیونیست.
همین کار باعث شد صهیونیست ها هم ساکت ننشینند و نتیجه اش این بود حادثه های وحشتناکی رخ داد. اوایل ۱۹۲۰ بخاطر شورشهای بیت المقدس سرشار از ناآرامی شد و انگلیسی ها هم سریع فهمیدند فلسطینی ها یک مانع جدی برای پروژه صهیونیست هستند.
انگلیسی ها با وعده ای مثل برق رسانی، آبرسانی و افزایش اشتغال تلاش کردند فلسطین را با خود همراه کنند.
علاوه بر این وانمود کردند هدف ما این نیست فلسطین را تبدیل به یک وطن یهودی کنیم بلکه فقط میخواهیم بخشی از آن را به یهودیان دهیم.
اما رهبران مقاومت فلسطین این وعده ها را باور نکردند و گفتند این پروژه نه تنها نقض حقوق بشر است بلکه تهدیدی برای موجودیت فلسطینی ها به عنوان یک ملت است.
اما انگلیس به اقدامات صهیونیستی خودش ادامه داد.
در ژوئن ۱۹۲۲ سازمان ملل متحد که قبلا اسمش مجمع ملل بود، حاکمیت انگلیس بر فلسطین را تصویب کرد و قرار شد صهیونیست هر جند به شکل محدود، تبدیل شود به سیاست رسمی دولت جدید.
سال ۱۹۲۲ که تمام شد، مرزهای خاورمیانه امروزی را ترسیم کردند.
این مرزبندیها دقیقی چیزی هستند که امروز میبینیم.
درست مثل آمریکا و افریقا، خاورمیانه هم به دو قلمرو که سبک و سیاق اروپایی دارند تقسیم شد.
اما سوال این بود آیا این تقسیم بندیها دوام می اورند؟
بعد از مدتی عطش اروپایی ها در دوران جنگ برای تسلط بر سرزمینهای خاورمیانه فروکش کرد.
هزینه های جنگخیلی زیاد بود و آنها انرژی و نیروی انسانی لازم برای حمایت از مستعمراتشان در خاورمیانه نداشتند.
مخصوصا شرایط بریتانیا آنطور که پیشبینی میکردند پیش نرفت و سیاستمداران آنها نتوانستند موفق عمل کنند.
حمایتهای غیرهوشمندانه از ملک حسین و ملک فیصل با شکست مواجه شد.
هرچند تصور میکردند قرار است رهبران دست نشانده در خاورمیانه باشند، اما همه چیز به طرز دیگری پیش رفت.
نخست وزیرگی لوید جورج که شیفته صهیونیست بود سال ۱۹۲۲ به مایان رسید و اشتیاق بریتانیا برای پیگیری اهداف صهیونیستی اش کاهش یافت.
تبعات این تصمیمات غلط خیلی زیاد بود.
امپراتوری عثمانی از بین رفته و سرزمینهای تیکه پاره شدند.
امروز بیش ار ۱ قرن از تمام آن اتفاقات گذشته اما کل منطقه خاورمیانه درگیری دارند.
جنگ عراق و جنگ داخلی سوریه و درگیری های فلسطین و سوریه.
درگیری های امروزه خاورمیانه ناشی از جاه طلبی های استعمارگران اروپا در جنگ جهانی اول است.
دروغ ها و توافقات اشتباه تاثیرات زیادی روی عاقبت خاورمیانه داشت.
همانطور که بعد از سقوط امپراتوری روم درگیری در اروپا حدود ۱۰۰۰ سال ادامه یافت، شاید این بحرانها هم در خاورمیانه سالهای سال ادامه یابد.
یک پاسخ
دو بار گوش دادم. فکر کنم لازم باشه بازم گوش بدم