احتمالا شما هم کلمه حباب را زیاد شنیده اید. بیشتر در بازارهای مالی این کلمه به گوش میخورد. مثلا بورس یا سکه حباب دارد. حباب مثبت یا منفی.
مخصوصا در شرایط اقتصادی که ما داریم و قیمتها لحظه ای تغییر میکنند دارایی های مختلفی دجار حباب میشوند.
معروفترین ان، حباب بورس سال ۹۹ بود. آن حباب تاریخی رقم خورد و بعد هم آن ریزش استثنایی اتفاق افتاد.
در این قسمت میخواهیم توضیح دهیم اصلا حباب چگونه شکل میگیرد، چرا اتفاق می افتد و چرا آدمها در این دام میوفتند؟
روند این اپیزود اینطور است که داستانی از هلند تعریف میکنیم؛ راجع به چند تئوری صحبت میکنیم و در نهایت سعی میکنیم راهکارهایی به شما دهیم که در حبابهای آینده دچار آسیب نشوید.
حباب صرفا مربوط به بازارهای مالی نمیشود؛ در کسب و کار خودتان و در خانواده و خیلی جاهای دیگر این اتفاق می افتد.
در قرن ۱۶، اسپانیا از بزرگترین قدرتهای اقتصادی و سیاسی چهان بود. کشوری که هنوز از منافع کشف امریکا بهره میبرد. اما پادشاهان اسپانیا برای سرمایه خصوصی مردم ارزشی قائل نبودند و پول مردم را برای مخارج نظامی میگرفتند و کمتر پیش می آمد این قرض را پس دهند.
طبیعتا با این شرایط سرمایه داران ناراضی شدند و سعی کردند از اسپانیا به هلند روند. علاوه بر انها، مسلمانان و پیروان مکتب پروتستان هم برای آزادی عقایدشان به هلند رفتند. هلند در مدت کوتاهی به قطب اصلی سرمایه داری جهان تبدیل شد و به بالاترین میزان درآمد سرانه رسید.
در هلند بود که اولین شرکتهای سهامی و بازارهای مالی پیدا شدند و طبیعتا اولین بحرانهای مالی هم در هلند بوجود امد.
بحرانی که آنقدر معروف شد که امروز هم وقتی اسم حباب می آید آدمها یاد هلند می افتند.
حباب گل لاله.
قرن ۱۷ دوران طلایی هلند بود و اقتصاد شکوفا شده بود هنرمندان بهترین آثار خود را تولید میکردند.
نیروهای نظامی به جای اینکه در خدمت پادشاهان باشند به حمایت از تجار و صنعتگران میپرداختند و این کشور قدرت اول اقتصاد دنیا بود.
سرمایه داری به اوج خود رسیده بود. پول زیاد بود و تقاضا برای کالای لوکس هم بالا رفته بود.
در این سالها بود که گیاهان و سبزیجاتی مثل سیب زمینی، گوجه فرنگی، فلفل همگی از قاره های دیگر به اروپا و آمستردام می آمد.
مردم ثروتمند بودند و مشتاق این محصولات.
یکی از گیاهان اشرافی، گل لاله بود. گل لاله از ایران به عثمانی رفت و سپس به اروپا.
این گل خیلی زود در اروپا طرفدار پیدا کرد.
از طرفی گل لاله شبیه به هیچکدام از گلهای هلندی ها نبود. تنوع رنگ آنهم زیاد شد. تجارت گل از آسیا به اروپا خیلی سود آور بود. بد نیست بدانید هر شاخه گل لاله در آمستردام ۴ برابر گرانتر از همین شاخه گل در استانبول بود. سود خیلی بالایی داشت.
رنگهای متفاوت قیمتهای مختلفی داشتند.
اما گل لاله ای وجود داشت که وقتی رشد میکرد نقش هایی شبیه به شعله های آتش روی ان پدیدار میشد. این نقش به خاطر یک مدل ویروس گیاهی بود که البته برای آدمها خطری نداشت. به آن ویروس، ویروس موزاییکی میگفتند.
همان ویروسی که رنگ برگهای کلم را هم پژمرده و زشت میکند.
طبیعتا آن زمان دانش ژنتیک وجود نداشت. کسی نمیدانست علت این نقش ها چیست.
از طرف دیگر لاله هایی که این نقشها را داشتند خیلی کم بودند.
یک لاله ویروسی خیلی کمیاب و گران شده بود و راهی برای تولید انبوه آن وجود نداشت.
هلندی ها فهمیدند ویروس از طریق کاشت پیاز میتواند به گلهای بعدی منتقل شود اما از راه کشت دانه این اتفاق نیوفتاد.
تکنیکهای مختلف زمانبر و پر ریسکی به کار بردند تا بتوانند شبیه به این گلها را تولید کنند.
کسانی که میتوانستند یک لاله بیمار پرورش دهند به سود خیلی خوبی میرسیدند.
قیمت هر روز درحال افزایش بود. این حباب آنقدر بزرگ شد که به ارزش پول امروز، هر گل لاله معادل ۱ تا ۳ میلیون دلار فروخته میشد. چیزی معادل ۱۵۰ میلیارد تومان به ارزش پول امروز.
واقعیت این بود بیشتر متقاضیان، به دنبال زیبایی گل نبودند. آنها میخواستند گلهای خود را به کسان دیگر بفروشند.
نفر بعدی هم دنبال همین بود که یک نفر دیگر پیدا شود بتواند آن را با قیمت بالاتری به او بفروشد.
اینجا بود که مردم میلیون دلاری برای خرید گل لاله هزینه میکردند.
در بازار هلند در آن دوران، ۳ دسته خریدار وجود داشت.
دسته اول مشتریان بودند. کسانی که شیفته زیبایی آن بودند.
دسته دوم سرمایه گذاران و دلالان بودند. گل را با قیمت کمتری میخریدند و به مشتریان میفروختند با قیمت بالاتر.
دسته سوم تولید کنندگان بودند. کسانی که برای دسته دوم و اول تولید میکردند.
همین تصورات باعث شده بود حباب خیلی بزرگ شود.
تا حایی که میتوانستید به جای اینکه یک گل لاله بخرید، در هلند خانه بخرید.
ولی متاسبات هلندی ها خیلی درست از آب در نیامد.
در زمستان سال ۱۶۳۶، قیمت گل لاله به بالاترین حد تاریخی خود رسیده بود. قیمتی که هنوز هم سقف تاریخی قیمت هر شاخه گل لاله به حساب می آید.
آنقدر به صورت لحظه ای قیمتش بالا میرفت که اصلا فرصتی برای تحلیل آن نبود.
اگر میخواستید فکر کنید که خرید کنید یا نه قیمت افزایش میافت.
اما در فوریه ۱۶۳۷، اولین نشانه ترکیدن حباب خود را نشان داد. همه گیری طاعون باعث شد خریداران برای شرکت در حراجی های گل لاله حاضر نشوند. قیمت افت شدیدی کرد و این اتفاق شروع ترکیدن حباب را رقم زد.
فروشندگان از این شهر خود را به شهرهای دیگر میرساندند تا گلها و پیازها را به سرعت به بقیه شهرها بفروشند. اما خبر سقوط قیمتها زودتر از آدمها یه مقصد میرسید و اینجا بود در یک شب ثروت زیادی پژمرده شد و از بین رفت.
یعنی تا جایی که در یک شب ۹۵ درصد قیمت افت کرد و آدمهای زیادی به خاک سیاه نشستند.
برای بهتر درک کردن اینکه چطور جبابها شکل میگیرند، لازم است یک تئوری به نام احمق بزرگتر را بیان کنیم.
زمانی خبر پیچید کارگاه ها نعل اسب تولید نمیکنند چون برایشان نمیصرفد و قرار است گران شود.
چون تولید نمیکنند انتظار داریم قیمت نعل در بازار گران شود. تعداد کمی از افراد جامعه هم اسب دارند.
کسانی که اسب دارند وقتی این خبر را میشنوند برای احتیاط، چند نعل اسب خریدند.
اما قبل از افرادی که اسب دارند، تولیدکنندگان تعل که میدانند چه اتفاقی قرار است بیوفتد، خود و نزدیکانشان قبل از پیچیدن خبر، تمام نعلهای بازار را به قیمت پایین میخرند و احتکار میکنند. نعل اسب واقعا کمیاب میشود و قیمتش بالا میرود. یکسری افراد هم که اسب ندارند، وقتی میبینند نعل اسب هرروز گرانتر میشود، تصمیم میگیرند نعل اسب بخرند تا بتوانند آن را گرانتر بفروشند.
این هجوم مردم باعث میشود نعل هم گرانتر شود هم کمیاب تر.
حالا این عده که نعل اسب را به قصد سود کردن خریدند، بعد از اینکه سود کردند، در هرجا شروع میکنند به تعریف کردن از تجارت نعل.
پشت سر این افراد هم حرف می آید. مثلا میگویند فلانی را دیدی؟ در عرض دو ماه زندگی اش از این رو به آن رو شد.
همین حرفها باعث میشود کم کم همه به فکر خرید نعل بیوفتند.
این افراد پول قرض میکنند تا گران شود و سود کنند.
این موج که راه می افتد؛ همه میفهمند که نعل گران است؛ گران میخرند که گرانتر بفروشند.
اگر از آنها بپرسید به چه کسی میخواهید بفروشید میگویند یکی پیدا میشود از من گرانتر بخرد.
این روند افزایش قیمت و بزرگتر شدن حباب نعل، تا حایی پیش میرود که احمق بزرگتری پیدا نمیشود که نعل با آن قیمت را بخرد.
آن روز، حباب میترکد.
روزی که احمق ها نعل اسب دارند و زرنگها پول احمق ها را گرفته اند.
این داستان احمقهای بزرگتر در همه بازارهای مالی برقرار است. وقتی احساس جای منطق را بگیرد و در رویا میرویم که الان سود میکنیم؛ نا خواسته احمق بزرگتر میشویم.
از اینجا به بعد یکسری توصیه میکنیم که کمتر در دام حباب بیوفتیم.
اگر هم جایی حبابی شد یک تلنگر بخورد که حواسمان باشد احمق بزرگتر نباشیم.
مورد اول اینکه باید به ارزش ذاتی توجه کنیم. هر وقت هر دارایی خواستیم بخریم، قبل از اینکه ببینیم دز بازار چه قیمت است، ارزش آن را مقایسه کنیم یا از افراد خبره مشورت بگیریم.
مثلا اگر میخواهیم روی دلار سرمایه گذاری کنیم، از چند کارشناس خبره بپرسیم ارزش واقعی دلار چقدر است؟ مثلا اگر گفتند ۵۰ هزار تومان است و شما دیدید در بازار ۵۵ هزار تومان است یعنی حباب دارد و خریدش منطقی نیست.
وقتی یک دارایی حبابی میشود این حباب میتواند تا هرجایی بزرگ شود و هر زمان امکان ترکیدن وجود دارد.
این اتفاق را در دلار زیاد میبینیم. مثلا وقتی دلار جهش پیدا میکند همه به سمت تحلیلگران میروند و یکسری تحلیلگران ژست متفکرانه و خردمندانه میگیرند که سقف قیمت دلار فلانقدر میشود یا دلار بیشتر از فلان قدر اجازه رشد ندارد. این حرفها را بریزید دور؛ اصلا حباب قابل مقایسه نیست.
انقدر هیجان و تقاضا بالا میرود که اصلا نمیشود حساب کرد چه اتفاقی می افتد.
بورس ۹۹ را مرور کنید. اگر الان بخواهیم به سال ۹۹ برگردیم، واقعا شاخص بورس در آن سال بهترین حالت، ۱ میلیون و ۲۰۰ الی ۳۰۰ هزار واحد بود و وقتی آن را رد کرد وارد حباب شد.
حباب تا کجا میتوانست پیش رود؟ تا شاخص ۲ میلیون؟ ۸ ميليون؟ ۵۰ میلیون؟ تا هرجایی میتوانست رشد کند.
حتی بالاتری مقام کشور هم نتوانست جلوی آن را بگیرد. چه موقعی که حباب داشت شکل میگرفت یا داشت تخلیه میشد.
اینکه به ارزش ذاتی توجه داشته باشیم، اصل مهمی است. هر کالایی را بخواهیم بخریم باید ببینیم ارزش واقعی آن چقدر است.
نکته بعد این است که سعی کنید احمق بزرگتر نباشید. در حباب گللاله، احمقهای بزرگتر آنهایی بودند که اواخر سال ۱۶۳۶ گل لاله را خریدند و سود اصلی را کسانی بردند که همان اول کار یک بازار نو را کشف کردند، خود گل و پیازش را خریدند، احتکار کردند و به بقیه آدمها فروختند.
کسانی که برای بقیه قصه پولدار شدنشان را تعریف کردند و بقیه در این سودا این مسیر را رفتند و به خاک سیاه نشستند.
بد نیست اینجا با قانون ۹۰-۹-۱ آشنا کنیم.
این قانون را آقای تافلر در کتاب موج سوم آورده است. او معتقد بود وقتی یک جریان یا موج وارد یک کشور شود مردم به ۳ دسته تقسیم میشوند.
دسته اول، یک درصد از کل جامعه اند که با این موج همراه میشوند و آن را قبول میکنند و سود زیادی میبرند. اینها ریسکپذیرند و موفقیت چشمگیری دارند.
دسته دوم، ۹ درصدی ها هستند . کسانی که خیلی زرنگ اند. کسانی که درگیر هیجان نشده و منطقی عمل کردند. صبرکردند آن ۱ درصد سود میکنند یا نه. اینها سود کمتری نسبت به ۱ درصد بدست می آورند و ریسکهای بزرگ نمیکنند.
ریسکهای منطقی میکنند و سود منطقی هم میکنند.
دسته سوم، ۹۰ درصد مابقی جامعه هستند که اول موج مقاومت میکردند، گروه های ۱ درصدی را مسخره میکردند که شما در رویا هستید؛ حالا که دیدند گروه ۹ درصدی ها سود خوبی میبرند، تسلیم میشوند و در پایان آن موج وارد میشوند.
این افراد در بهترین حالت هیچ سودی نمیبرند و عموما ضررهای سنگینی میکنند. این گروه اصلا ریسکپذیر نیستند. آدمهای عادی جامعه اند که همیشه دنبال یک موج اند رویش سوار شوند. همیشه غبطه میخورند که میتوانستند آن موقع فلان کار را انجام دهند و انجام ندادند.
این قانون آقای تافلر، دقیقا مرتبط به اپیزود ماست.
سال ۹۸ آدمهای زیادی میگفتند بورس خوب است و پتانسیل رشد دارد و از بقیه بازارها عقب مانده است. ولی افراد کمی وارد آن شدند. خیلی از افراد مسخره میکردند و میگفتند بورس کلا قمار است. آن موقع شاخص کمتر از ۵۰۰ هزار واحد بود اما همینهایی که مسخره میکردند یا میگفتند بورس قمار است، خودشان نزدیک شاخص ۲ میلیونی وارد بورس شدند. یعنی همان ۹۰ درصد جامعه!
حالا نه لزوما بورس؛ حتی بیتکوین.
آدمهای خیلی زیادی بودند که سرمایه گذاری روی بیتکوین ۳۰۰۰ دلاری را مسخره میکردند. ولی همینها بیتکوین ۶۰هزار دلاری خریدند که بعد به ۲۹ هزار دلار رسید و با ضرر سنگین فروختند.
فارغ از اینکه حبابها تقصیر کیست، گروه سوم که دیر وارد سرمایهگذاری میشوند هیچوقت خود را مقصر نمیدانند و از همه طلبکارند.
ولی خیلی اوقات مقصر خودمانیم که درگیر موج میشویم.
نکته سوم این است که وقتی همه وارد جایی میشوند، شما سعی کنید بترسید!
سال ۹۹ همه بدنبال خرید سهم بودند. مغازه دار، مشاور املاک، مهندس، دکتر، وکیل!
ولی سال ۱۴۰۰ بدترین سال بورس بود. چون این حجم از خریداران جدید دنبال سهامداری نبودند. آنها میخواستند سهم بخرند که با قیمت بیشتر به افراد بعد بفروشند.
برای این افراد، خودروسازی و پتروشیمی و فولاد فرق نداشت. کسانی که چیزی از تحلیلهای تکنیکال و بنیادی، صورتهای مالی و کلا هیچی راجع به بورس نمیدانستند.
اینجا بود که تئوری احمق بزرگتر شکل گرفت و اخرین افرادی که وارد بورس شدند، سهامهایی که ۲۰۰-۳۰۰ تومان ارزش داشت را به چند ده هزار تومان خرید و فروش میکردند.
وارن بافت اسطوره سرمایهگذاری دنیا جمله ای معروف در همین زمینه دارد؛ وقتی همه ترسیدند، تو طمع کن. وقتی همه طمع کردند، تو بترس.
اصلا نباید فکر کنیم عقل میمانیم. اگر دست نگه دارید و وارد این موج نشوید، عاقلانه ترین تصمیم را گرفتید.
کلا این را مدنظر قرار دهید که اکثر آدمهای جامعه اشتباه میکنند. یک کار اشتباه را اگر ۵۰ میلیون آدم همانجام دهند باز هم اشتباه است.
این نکته را باید تکرار کنیم با خودمان.
نکته دیگر این است که سرمایهگزاری یک شغل است. لزومی ندارد ما هم همان شغل را انتخاب کنیم. اصلا این شغل، شغلی پاره وقت نیست و تمام وقت است. ما نمیتوانیم هم دکتر باشیم؛ هم تحلیلگر بورس.
نمیتوانیم هم یک مهندس ساختمان باشیم هم یک فعال بازار طلا.
سرمایهگذاری شغل است. از توهم ابوعلی سینا بودن خارج شویم. نمیتوانیم در همه موارد بهترین عملکرد خود را نشان دهیم.
بصورت غیر مستقیم سرمایه گذاری کنیم.
مثلا به جای اینکه در بورس سرمایهگذاری کنیم و سهام خرید و فروش کنیم، از سبدگردانها استفاده کنیم و از آدمهای خبره مشورت بگیریم.
ادمهای زیادی هستند که مدیریت دارایی شما را برعهده میگیرند، خرید و فروش میکنند برای شما و از سودی که کردید، درصدی را برداشت میکنند.یا ابزارهای سرمایه گذاری غیرمستقیم خیلی زیاد شده. ما توهم این را داریم که من شم اقتصادی خوبی دارم و میدانم کی یک بازار رشد میکند!
قبول کنیم سرمایهگذاری یک شغل است.
و نکته آخر هم اینکه هیچوقت برای سرمایهگذاری دیر نیست.
اصلا فکر نکنید عقب ماندم و جا ماندم! قبلا گفتیم یک نفر با تفکر اقتصادی، فکر میداند همیشه فرصت وجود دارد و از بین رفتن یک فرصت به معنای نابودی زندگی اش نیست.
الان که به گذشته برمیگردیم، با این تورم چند سال اخیر به این فکر کنید که اگر آن زمان که سکه ۱ میلیون تومان بود همه پولم را سکه میخریدم چه اتفاقی پیش می آمد.
کلا در جوامع تورمی مثل ما به هرچیز گذشته نگاه کنیم، میتوانید حسرتش را بخورید و همین عامل باعث میشود نتوانید فرصتهای آینده را ببینید.
باید بدانید سرمایهگذاری یک عمل آینده نگرانه است و گذشته تمام شده است.
اگر فرصتی از دست رفت باید بدانیم در بازارهای دیگر قابل جبران است. اگر مشاور خوب کنار خود داشته باشیم، میتوانیم فرصتها را به بهترین مدل شناسایی کنیم.
منتظر میمانیم بهترین فرصتها پیش آیند.
فضای سرمایهگذاری پرریسک است. یک اصل به نام اصل پارتو وجود دارد.
یا همان قانون ۸۰-۲۰ که در بازارهای سرمایه گذاری این نکته را به ما یادآوری میکند که ۸۰ درصد سرمایه گذارها در هر بازاری، پولشان را با ضرر خارج میکنند. از باقی ۲۰ درصد هم ۸۰ درصدشان سود جزئی میبرند و فقط ۲۰ درصد هستند که سودهای خیلی بالایی میکنند.
به عبارت بهتر در هر بازار سرمایهگذاری کلا ۴ درصد فعالینش هستند که سودهای خیلی زیادی میبرند. عموما همین ۴ درصد را میبینیم و به ۹۶ درصد باقی دقت نمیکنیم.
اگر اطرافیان حود را ببینید، افرادی که ضرر جدی کرده انر خیلی بیشتر از کسانی بودند که توانسته اند سود ببرند.
اگر سرمایه گذاری و تحلیلگری حرفه شما نیست، بیخیال این شوید که مستقیم سرمایهگذاری کنید.
بصورت غیرمستقیم سرمایهگذاری کنید.
معرفی اپیزود شکلگیری حباب
حباب کلمهایست که آنرا زیاد شنیدهایم و افراد مختلف را در مورد آن سرزنش کردهایم که چرا یک دارایی حبابی میخرید؟ ولی هیچ تضمینی وجود ندارد که حباب اقتصادی بعدی خود ما حماقت نکنیم و پولمان را به باد ندهیم. در این اپیزود در همین مورد صحبت خواهیم کرد
فایل صوتی اپیزود 46
متن اپیزود شکلگیری حباب
منابع اپیزود 46
به زودی منابع اضافه می گردند ...