چالش مطالعه ۱۰۰ کتاب تا پایان سال ۱۴۰۳
آرمان‌شهر اقتصادی
اپیزود شماره 84
فصل دوم

اقتصاد روایی

روایت‌ها چطور روی روندهای اقتصادی اثر می‌گذارند؟

کاور اپیزود هشتاد و چهارم پادکست اکوتوپیا - اقتصاد روایی

معرفی اپیزود اقتصاد روایی

داستان و روایت آثار خیلی زیادی بر روی ما می‌گذارند. هم تصمیمات ما را جهت می‌دهند، هم بر روی دیدگاه ما نسبت به دنیا تاثیر می‌گذارند.

اقتصاد هم از این قضیه مستثنی نیست. روایت‌ها نقش اساسی بر روی روندهای اقتصادی دارند. در این اپیزود در مورد همین مورد صحبت می‌کنیم. به شاخه جذابی از اقتصاد تحت عنوان اقتصاد روایی اشاره می‌کنیم و اثر روایت روی اقتصاد را بیان می‌کنیم.

فایل صوتی اپیزود 84

چند وقت پیش خیلی درگیر کار ضبط پادکست و پیج و کتابخونه و لایو بودم و اصلا از وضعیت بازار خبر نداشتم. یکی از دوستام بهم زنگ زد و گفت پوریا دلار 82 تومنی چی می‌گه؟ راستش توی اون لحظه من نمی‌دونستم که دلار شده 82 تومن و این برام یه خبر جدید بود. اما دوستم ادامه داد که «نه راستی، چی می‌شه؟ می‌ریزه یا می‌ره بالا؟» بین اقتصاددان‌ها یک ضربالمثل هست که می‌گن اقتصاددان نمی‌تونه رخدادی رو پیش‌بینی کنه، بلکه فقط می‌تونه اتفاقی که افتاده رو توجیه کنه. یعنی نمی‌دونه دلار  می‌ره بالا یا میاد پایین، فقط می‌تونه بگه چی شد که قیمت دلار رفت بالا یا اومد پایین.

از اون جهت که من خودم رو اقتصاددان نمی‌دونستم بهش گفتم «نمی‌دونم» و این جمله در اون لحظه از این که یک کشیش در جواب به این سوال که آیا به مسیح اعتقادداری بگه نمی‌دونم، عجیب بود. «نمی‌دونی؟ چطور می‌شه ندونی؟ بابا به ما بگو. ما اون قدری پول نداریم که معاملات شما را به هم بزنیم. بخریم؟ بفروشیم؟ چی کار کنیم؟» من واقعا اون لحظه نمی‌دونستم اما انگار دوستمون برای بررسی وضعیت بازار وقت کافی نداشت و یه جواب فوری می‌خواست. برای همین جواب کفرآمیز نمی‌دونم قانعش نکرد و ازم خواست به چند نفر دیگه زنگ بزنم و ازشون بپرسم و بهش خبر بدم. 

زنگ اول یک ساعت طول کشید. حال و احوال و چه خبر و کار چطور پیش می‌ره و غیره تا رسیدیم به سوال اصلی. فلانی تحلیلت از دلار چیه؟ این دوستمون، سوال من رو بخشی از احوال‌پرسی در نظر گرفت و گفت «دلار که می‌ره بالا دیگه همیشه. تهش یه اصلاح بزنه ولی در نهایت که صعودیه. شما چه خبر؟» متوجه شدم این دوستمون هم نمی‌دونه، فقط نمی‌خواد به ابهت کلیساییش بر بخوره. زنگ زدم به یکی دیگه. حال و احوال و چه خبر و کار چطور پیش می‌ره و غیره و بعد نظرش در مورد قیمت دلار. دوستمون، یه جوری که انگار حال بچه‌ش رو پرسیدم، با سردی و بی‌میلی گفت «الان قیمت دلار رو بردن بالا که ترامپ که میاد ارز بریزن توی بازار، قیمت بیاد پایین و بگن دیدین اومدن ترامپ اثری نداشت؟» جملاتی که دوستم گفت همین بود. اما چیزی که من شنیدم این بود که «نمی‌دونم.» 

تلفن رو قطع کردم و نشستم به فکر کردن. نه به قیمت دلار. به جوابی که من و دونفر دیگه داده بودیم. ما به سه شکل متفاوت گفته بودیم نمی‌دونم. جواب اون‌ها از جواب من هم گمراه‌کننده‌تر و مبهم‌تر بود. من از یکی که اقتصاد خونده توقع دارم با اشاره به مواردی مثل حجم نقدینگی، تورم آمریکا، سابقه بسط پول و میزان رشد اقتصادی، و با در نظر گرفتن یک سال مرجع به عنوان قیمت پایه، یه عدد ریاضی برای قیمت دلار داشته باشه. اما چیزی که اون‌ها تحویل من دادن، یک قصه بود. یک روایت. 

توی اپیزود قدرت داستان، به شکل مفصل در مورد قصه‌ها حرف زدیم و اگر اون اپیزود رو نشنیدین، حتما توصیه می‌کنم توی برنامه‌هاتون بگذارید. اینجا خیلی نمی‌خوایم در مورد داستان‌ها و ساختارشون و آثارشون حرف بزنیم. موضوع امروز ما اقتصاد روایی هست. موضوعی که اولین بار در کتابی به همین نام نوشته اقتصاددان برنده جایزه نوبل، رابرت جی شیلر مطرح شد. 

همین قیمت دلار رو در نظر بگیرید. چی باعث می‌شه که قیمت دلار نوسان کنه؟ در ساده‌ترین شکل ما می‌تونیم فرض کنیم که دلار یک کالا است. بعد به میزان عرضه و تقاضا برای این کالا فکر کنیم. چقدر دلار در بازار هست؟ چقدر دلار جدید وارد بازار می‌شه؟ چقدر دلار لازم داریم؟ و البته برای خرید این دلارها، چقدر ریال در اختیار داریم؟ کاری که اقتصاددان‌ها تلاش می‌کنن انجام بدن همینه. تلاش می‌کنن بنشینن و محاسبه کنن و به یک عدد برسن. اما این محاسبات منطقی و ریاضی که مو لای درزشون نمی‌ره، توی اون لحظه به نظرم عجیب و حتی یکم غیرمنطقی شده بودن. دیدید وقتی زیاد، خیلی زیاد به یه کلمه مثل کرگدن فکر می‌کنید، این کلمه به نظرتون خیلی عجیب میاد؟ کرگدن. کر، گدن. کر؟ گدن؟ کرگدن. چرا به این حیوون گفتن کرگدن؟ اولین بار کی یه کرگدن دید و گفت عه نگاه کنید کرگدن. کرگدن خیلی کلمه عجیبیه نه؟ مثلا وقتی بهش فکر می‌کنیم که یه عده یه روزی به کرگدن می‌گفتن خر هندی، این که یک دفعه این حیوون عجیب ملقب شد به اسم کرگدن عجیب‌تر می‌شه. خلاصه. قیمت دلار و روابط ریاضی مربوط بهش در اون لحظه، به اندازه قیافه، اسم و به طور کلی هویت کرگدن برام عجیب شده بود. واقعا چقدر موجود عجیبیه کرگدن. 

حالا چرا قیمت دلار این قدر برای من عجیب شده بود؟ فرض کنید الان دلار 73 هزار تومنه. شما می‌شنید حساب می‌کنید و ارزش ذاتی دلار رو در میارید 82 هزار 532 تومن و 1 ریال. حتی اگر قیمت دلار واقعا بره بالا و به این عدد برسه، باز هم برای چه مدت قراره روی این عدد بمونه؟ فرداش ممکن نیست یک دفعه هزار تومن بیاد پایین؟ یا دو تومن بره بالا؟ این عدده دقیقا چی رو داره به ما می‌گه؟ چند نفر رو دیدین که روی قیمت 83 تومن فروشنده باشن و برای 81 تومن خریدار، چون ریاضیات بهشون گفته عدد خوب، 82 هست؟ از اون بدتر، وقتی قیمت دلار 80 تومنه، اقتصاددان می‌گه هنوز پیش‌بینی من محقق نشده و اگر صبر کنید به اون نقطه می‌رسیم. اگر دلار بشه 85 تومن چی؟ باز پیش‌بینی این افراد درست دراومده دیگه. یه بار قیمت 82 تومن رو دیدیم دیگه. 

اما یه مشکل دیگه هم وجود داره. من و دو تا از دوست‌هام که اهل اقتصاد بودیم، در اون لحظه دست کم، تحلیلی از قیمت دلار نداشتیم. یکی، یه قصه گفته بود، یک روایت در مورد دلاری که با وجود نوسان‌های مقطعی، در نهایت همیشه صعودی هست و اون یکی یه قصه‌ای گفته بود که من همین قصه رو از یکی دیگه توی اینستاگرام شنیده بودم. اگر قرار دو نفر آدم که کارشون اقتصادده، بر اساس روایت‌ها تصمیم به خرید یا فروش بگیرن، بقیه مردم دارن چی کار می‌کنن؟ آیا بقیه مردم هم فقط با تکیه بر روایت‌های ناکامل تصمیم نمی‌گیرن؟ بیاید یکم پایه‌ای‌تر به این سوال فکر کنیم. هدف اقتصاد این نیست که بگه «مردم باید چطور تصمیم بگیرن». سوال مهم‌تر برای ما اینه که «مردم واقعا چطور دارن تصمیم می‌گیرن». اگر مردم با تکیه بر روایت‌ها و داستان‌ها تصمیم بگیرن، تصمیم‌هاشون رو عملی کنن و این اعمال در نهایت توی بازار قیمت‌ها رو جابجا کنه، آدم نادون این وسط کیه؟ اونی که معادلات ریاضی، که توصیف‌کننده «باید» هستن نه «واقعیت» رو مبنای کارش قرار بده و باور کنه که انتخاب درستی کرده. اینجا اتفاقا تنها آدم منطقی داستانه که بی‌منطقه. پس راه منطقی چیه؟ چی می‌شه اگر بیایم و داستان‌هایی که آدم‌ها دارن در مورد دلار می‌گن رو تحلیل کنیم و از این تحلیل بفهمیم که اون‌ها در مورد دلار چی فکر می‌کنن و این فکر در نهایت چه اثری روی آینده قیمت دلار می‌گذاره؟ این کار، یعنی تحلیل روایت‌های یک پدیده اقتصادی، اقتصاد رواییه که ما اینجا با یک روایت داستانی معرفیش کردیم. 

چرا این تحلیل خیلی مفیده؟ گاهی خیلی بیشتر از یک معادله ریاضی؟ فقط به ذهن یک آدم که رفته بازار که دلار بخره فکر کنید. چقدر ذهنش پیچیده است؟ این آدم فقط یه قصه توی ذهنش نیست که با اون یک قصه رفته باشه بازار. هزاران هزار فکر میاد سراغش. تموم ترس‌هاش، امیدهاش، تحلیل‌هاش، پیش‌فرض‌هاش، هزینه‌های دیگه زندگیش، درآمدهای عادی و غیرعادیش، حالی که اون روز داره، دعوایی که توی راه میدون فردوسی با راننده تاکسی داشته، همه و همه در کنار سوگیری‌های شناختی و نویزهای تصادفی، داره روی تصمیمش اثر می‌گذاره. و بعد این موجود به شدت پیچیده، در مواجهه با آدم‌های به شدت پیچیده، در یک سیستم به شدت پیچیده به اسم بازار قرار می‌گیره. سیستمی که توسط آدم‌های مختلف، از نهنگ‌های بازار گرفته تا نهادهای نظارتی و بانک مرکزی جهت‌دهی می‌شه. و همه این‌ها یک درهم‌تنیدگی پیچیده دارن با تمام آدم‌ها در کشورهای دیگه مثل آمریکا که خودشون و روابطشون به شدت پیچیده است. آیا قادر هستیم تمام این حجم از پیچیدگی رو در یک معادله خطی، ساده کنیم؟

بیاید به بازار سرمایه خودمون در سال 1399 فکر کنیم. در اون زمان، یک مبنای تحلیلی وجود داشت که می‌شد باهاش ارزش سهام رو محاسبه کرد و گفت که شاخص در اعدادی مثل 1 میلیون و 200 هزار واحد، ارزنده است. این یه عدده. مو لای درزش نمی‌ره. یه انسان منطقی تا قبل از این عدد، خریدار سهامه و درست در این عدد دارایی خودش رو نقد می‌کنه. اما ژست بازار در اون روزگار چطور بود؟ میزان پول جدیدی که به بازار وارد می‌شد، حجم معاملات، صف طولانی ثبت‌نام‌های جدید و همه و همه این تصور رو ایجاد می‌کرد که بازار هنوز جای زیادی برای رشد داره. حالا دو تحلیلگر رو تصور کنید. یکی اومده در شاخص 1 میلیون و دویست هزار واحد، با ریاضیات دقیق و درک عمیق سیگنال خروج داده، اون یکی با اشاره به داستان‌هایی که مردم باورش کردن و دیگه الان یک باور جمعی شده، هنوز بازار رو مستعد رشد می‌دونه. شاخص کل به دو میلیون واحد می‌رسه. آیا تحلیلگر به شدت منطقی ما، موجودی منطقی و عاقل بوده؟ در اون زمان چه داستان‌هایی مرسوم بود؟

تا قیمت دلار بالا می‌ره، بورس هم می‌تازه. 

دولت داره از بازار حمایت می‌کنه برای فروش سهم‌های خودش، پس جای پای ما سفت هست. 

هنوز کلی شرکت برای عرضه اولیه وجود داره که بازار متعادل بشه. 

فلانی توی پیجش گفته شاخص تا 8 میلیون واحد می‌ره. 

با این همه سهام‌دار اگر بورس بریزه، سنگ روی سنگ بند نمی‌شه، نمی‌ذارن بریزه. 

این‌ها داستان‌هایی بودن که در اون زمان به یک باور جمعی تبدیل شدن. در اون زمان وقتی افراد بازار رو تحلیل می‌کردن کم‌تر کسی به این روایت‌ها توجه داشت. در حالی که تاثیر این روایت‌ها بر بازار، اگر حتی شاید مهم‌تر از مثلا نرخ ارز بود. توجه کنید که نرخ ارز بعد از ریزش شدید بازار همچنان صعودی بود اما این عامل به تنهایی نتونست بازار رو از یک دوره رکود طولانی نجات بده. در اونجا روایت بزرگ‌تری که می‌گفت بورس تبدیل شده به قلک دولت و می‌خواستن با نوسانگیری از ما کسری بودجه خودشون رو جبران کنن، یکی از مهم‌ترین عوامل تاثیرگذار بر بازار بود. چرا این روایت خیلی مهمه؟ چون اگر دولت می‌خواست کاری برای بازار سرمایه بکنه، بجای تزریق منابع نقدی یا تغییر در ساختار بازار مثل دستکاری دامنه نوسان، می‌تونست روی تغییر روایت جمعی تمرکز کنه و به طور خلاصه، سعی کنه اعتماد از دست‌رفته رو احیا کنه. 

یا مثلا اپیزود آکنتور رو بشنوید. چیزی که قیمت سهام آکنتور رو اون طور بالا برد و بعد باعث زیان عده زیادی شد، فقط اعداد ثبت شده در صورت‌های مالی نبودن. عامل اصلی یک روایت بود. 

همین موضوع رو می‌تونیم در مورد تغییر قیمت بیت‌کوین هم ببینیم. از کسایی پول زیادی رو روی بیت‌کوین سرمایه‌گذاری کردن بخواید تابع هش یا درخت مرکل رو براتون توضیح بدن. خیلی‌ها ممکنه اصلا اسم این درخت رو نشنیده باشن و فکر کنن یکی از گیاهان بومی آلمانه. برای این افراد داستان‌هایی مثل واحد پولی از آینده، پولی که در کنترل هیچ دولتی نیست و هویت مرموز ساتوشی ناکاموتو خیلی جذاب‌تره تا ریاضیات ارزهای دیجیتال. داستان‌هایی از این دست بین مردم وایرال شدن و توجه زیادی رو به خودشون جلب کردن. 

خود کلمه وایرال خیلی جذابه. وایرال یعنی ویروسی. به چه داستانی می‌گیم وایرال؟ وقتی مثل یک ویروس شروع می‌کنه بین مردم پخش شدن. مردم این داستان‌ها رو به هم می‌گن و فرد جدیدی رو به اون داستان مبتلا می‌کنن. بعضی وقت‌ها این داستان‌ها در شبکه‌های اجتماعی دست به دست می‌شن، به تلویزیون راه پیدا می‌کنن. توی روزنامه‌ها نوشته می‌شن یا صرفا دهان به دهان منتقل می‌شن. 

در مورد یک ویروس، مثل کرونا، دانشمندها به دو عامل دقت دارن. یکی تعداد ابتلای جدید، یکی جمع تعداد فوتی‌ها و افراد بهبودیافته. اگر تعداد ابتلاهای جدید بیشتر از تمام کسایی باشه که می‌میرن یا خوب می‌شن، می‌گن اپیدمی در حال رشده. اما برعکس. اگر نسبت به تمام موارد جدید افراد بیشتری باشن که فوت کنن یا خوب بشن، اپیدمی نزولی ارزیابی می‌شه. البته دقت کنید یه اتفاق ممکنه باعث بشه یه اپیدمی نزولی دوباره اوج بگیره. در اقتصاد روایی هم این تحلیل، یکی از تحلیل‌های مهم داستانیه. 

بذارید براتون یه مثال بزنم. من یه ویدیو توی اینستاگرامم می‌گذارم در مورد ورشکستگی یک بانک معروف. در روز اول 10 هزار نفر این ویدیو رو می‌بینن. این ده هزار نفر، ده هزار مبتلای جدید به حساب میان. دو حالت برای این افراد قابل تصوره. حالت اول اینه که داستان براشون بی‌اهمیت بشه یا فراموشش کنن به طور کلی. حالت دوم، داستان براشون مهم باشه و دوست داشته باشن با به اشتراک‌گذاری یا روایت دوباره، ماجرا رو به بقیه بگن. وقتی یک محتوا وایرال می‌شه که مدام افراد بیشتری تمایل پیدا می‌کنن اون روایت رو نشر بدن و، تعداد کسایی که برای بار اول قصه رو می‌شنون بیشتره تا کسایی که دیگه به نظرشون این روایت اهمیتی نداره. 

مثلا به یه ویدیوی ترند توی اینستاگرام فکر کنید. یه ویدیو و تصویر خاصی مد می‌شه و آدم‌ها و شرکت‌ها میان روی اون ویدیو یه چیزی می‌نویسن مرتبط با خودشون و اون رو به اشتراک می‌گذارن. اگر شما اون ویدیو رو ببینید، برای کسی بفرستید یا خودتون چیزی شبیه به اون درست کنید، الان شما یه مبتلای جدید هستید. اما یه مدت که می‌گذره، واکنش‌های منفی شروع می‌شه. 

بسه دیگه چقدر هی این رو می‌فرستید؟

اینستاگرام رو که باز می‌کنیم همه دارن همین آهنگ رو می‌خونن، خسته شدیم. 

اصلا این ویدیو توهین‌آمیز و جنسیت‌زده است. 

یک جایی می‌رسه که اگر دوباره از این جنس ویدیو ببینید، بهش واکنشی نشون نمی‌دید. ویوی اون جنس محتوا کم کم میفته. شاید هنوز یک عده برای بار اول ببیننش و خوششون بیاد. اما رفته رفته آدم‌هایی که از این ویروس خلاص می‌شن بیشتر می‌شه. مثلا سعی کنید یادتون بیاد زمستون پارسال چه نوع ویدویی توی اینستاگرام ترند بود؟ فراموشش کردید، نه؟ خب، شما الان توی آمار دور از جونتون فوتی‌ها هستید. اگر یادتون باشه ولی دیگه خوشتون نیاد، بهبود یافته به حساب میاید. وقتی تعداد آدم‌هایی مثل شما بیشتر از ابتلاهای جدید بشه، تب اون قصه کم کم از بین می‌ره. مثلا فرض کنید الان یکی به شما بگه بیاید بریم توی بورس سرمایه‌گذاری کنیم به این دلیل که دولت قصد داره از سهام خودش حمایت کنه. این قصه دیگه روی شما اون اثری رو نمی‌گذاره که در سال 99 می‌گذاشت. 

نکته مهم بعدی اینه که وایرال شدن داستان‌ها، تا حد زیادی تصادفی هستن. قبل از انتشار یک ویدیو به سختی می‌تونیم مطمئن باشیم که آیا قراره ویوی پایین بخوره یا شاید همه مردم کشور ببیننش. یه دوستی داشتم که یه ویدیوی خیلی ساده، از یک اتوبوس رو منتشر کرده بود که با راهنما زدن، به ماشین پشتی کمک می‌کنه که در امنیت سبقت بگیره. توی اون ویدیو، در مورد اهمیت اعتماد حرف زده بود. شاید شما هم این ویدیو رو دیده باشید. بیشترین تعداد بازدیدی که تا اون روز از یک ویدیو گرفته بود، به خاطر اون کلیپ بود. اما خودش می‌گفت عازم سفر بود و داشت می‌رفت شمال. اون لحظه چیزی به ذهنش نرسید که منتشر کنه و این ویدیو رو خیلی هول هولی قبل از رفتن ضبط کرده بود. وقتی توی جاده ویدیو رو منتشر کرد، اصلا فکر نمی‌کرد که قراره تمام دوست‌ها، همکارها و حتی غریبه‌ها ویدیو رو ببینن. به نظر خودش خیلی ویدیوهای بهتری ساخته بود که دلش می‌خواست اون‌ها در این ابعاد وایرال می‌شدن. 

با وجود ظاهر تصادفی وایرال شدن روایت‌ها، یک نکته مهم وجود داره که نباید فراموش کنیم. داستان‌ها، تنها نیستن. مثلا در سال‌های انقلاب، این روایت که شاه نوکر آمریکا و دولت‌های غربی هست. اگر اون‌ها تصویر شاه رو می‌دیدین که داره با مهارت فوق‌العاده انگلیسی حرف می‌زنه، کسی نمی‌گفت ببین چه مهارتی داره. می‌گفتن دیدی، دیدی گفتم شاه نوکر آمریکا است؟ اما اگر امروز وزیر امور خارجه ما نتونه به خوبی انگلیسی حرف بزنه و برای سخنرانی مجبور باشه فارسی حرف بزنه، می‌گن دیدی، دیدی گفتم وزیرای ما سواد ندارن؟ 

این که چه قصه‌ای وایرال بشه، به شدت وابسته است به خوشه‌های داستانی. اگر مردم یک خوشه داستانی بزرگ رو باور کرده باشن و اون خوشه براشون مهم باشه، وقتی شما یک حبه‌داستان درست کنید که اون خوشه رو تقویت کنه، شانس وایرال شدن شما بیشتر می‌شه. برای همین رسانه‌ها و اینفلوئنسرها سعی می‌کنن محتوایی تولید کنن که در اون زمان توجه زیادی به موضوعات مشابهش باشه. می‌گن الان این ترنده، اگر بیام یه چیزی در موردش بگم، می‌گیره. 

نکته آخری که می‌خوام بگم در مورد اینه که چطوری می‌تونیم این روایت‌ها رو استخراج و تحلیل کنیم؟ یک روش خیلی مفید اینه که تعداد دفعاتی که یک کلمه در سرچ‌های گوگل یا شبکه‌های اجتماعی ظاهر می‌شه و تغییرات این کلمه به چه شکله؟ برای مثال شما در گوگل ترندز می‌تونید متوجه بشید که آیا یک کلمه مثل صندوق‌های سرمایه‌گذاری، داره بیشتر مورد توجه قرار می‌گیره؟ یا نه. توجه به این کلمه داره رفته رفته کاهش پیدا می‌کنه؟ اگر این کلمه داره رشد می‌کنه، کلمات مرتبط باهاش چیا هستن؟ آیا مردم ریسک صندوق‌ها رو دارن سرچ می‌کنن یا بیشتر نگران تضمین اصل سرمایه هستن؟ با کنار هم گذاشتن این عبارات و داشتن مهارت در دستان‌سرایی ما می‌تونیم متوجه بشیم که مردم در مورد یک پدیده چه روایتی دارن و آیا یک اپیدمی مثل ارزهای دیجیتال، در حال رشد هست یا نه، به دوران پایان این روایت نزدیک شدیم؟ 

اقتصاد روایی، یک شاخه علمی خیلی مهم و تاثیر گذاره که می‌تونه به دولت‌ها کمک کنه که با حداقل هزینه، تاثیرهای مهمی رو روی مردم بگذارن. اما برای ما هم این رویات‌ها مهم هستن. این بار که خواستید یک رفتار اقتصادی، مثل سرمایه‌گذاری یا خرید ملک داشته باشید، یه لحظه درنگ کنید و از خودتون بپرسید که آیا اطلاعات بنیادی باعث شده که تصمیم به خرید یا فروش بگیرید، یا نه، فقط بیش از اندازه تحت تاثیر یک روایت هستید که شاید، مبنای درستی نداشته باشه. 

به زودی منابع اضافه می گردند ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جدیدترین اپیزودها

در این اپیزود درباره تاریخچه پول صحبت می کنیم که تاریخچه عجیبی است و آثارش نیز آثار دردناک و پر هزینه بوده است. از این که پول چطور به وجود آمد، چرا …
این اپیزود می‌خواهیم درباره سوگیری پس‌نگری آن صحبت کنیم که یکی از مهمترین و عجیب ترین سوگیری‌های اقتصاد رفتاری است. ما عموما تصور درستی نسبت به …
در این اپیزود درباره وسواس پولی صحبت می‌کنیم که یک پدیده عجیب و یه اختلالی هست که خیلی افراد با آن درگیر هستند. می‌خواهیم بگوییم وسواس پولی …
در این اپیزود می‌خواهیم درباره این موضوع صحبت کنیم که چرا چرا یه سری ایده‌ها در عین اینکه روی کاغذ خیلی جذاب و کاربردی هستند، ولی در نهایت …
لوگوی اکوتوپیا کامل