کتاب سیاست، اثری مهم درمورد تاریخ فلسفه سیاسی غرب است. از ماکیاولی تا توماس هابز و کارل مارکس، تعداد کمی از اندیشمندان بزرگ غربی توانستهاند از گفتگو در مورد استدلالهای ارسطو که حدود ۲۵۰۰ سال پیش ارائه شده بود، اجتناب کنند. این موضوع چندان تعجبآور نیست. ارسطو در جستجوی تعریف هدف و ماهیت سیاست، همه چیز را بررسی کرد. عدالت، بردهداری، شهروندی، تضاد طبقاتی، دموکراسی و خوشبختی، همه با دقت و ظرافت در این کتاب مورد بررسی قرار گرفتهاند.
ارسطو در ۳۸۴ قبل از میلاد متولد شد و در ۳۲۲ قبل از میلاد در سن ۶۲ سالگی درگذشت. او توسط افلاطون در آتن باستان در اوج عصر طلایی خود آموزش دید و سپس مدرسه خود، Lyceum را تأسیس کرد. ارسطو، در مورد موضوعاتی متنوع مانند اخلاق، سیاست، متافیزیک، منطق، بلاغت، روانشناسی، اقتصاد، شعر و موسیقی نوشته است. کار او تا به امروز شکلدهنده نحوه تفکر ما در مورد این موضوعات است.
فلسفه سیاسی ارسطو را درک کنید!
اندیشههای سیاسی ارسطو امروزه چقدر معتبر است؟ در ظاهر، به نظر میرسد که اندیشه او از سیاست معاصر خیلی دور باشد. بالاترین شکل زندگی سیاسی برای ارسطو، پولیس یا دولتشهر بود. یعنی یک شهر کوچک و مستقل با حداکثر ۱۰۰۰۰۰ شهروند که تفکر و بحث سیاسی را ممکن میساخت. دولتشهر در اواخر دوران باستان از بین رفت و ما هم نمیخواهیم آن را احیا کنیم، زیرا دولتشهرها به بردگان متکی بودند. اما سیاست ارسطو صرفاً از نظر تاریخی جالب نیست. هر چقدر که نتیجهگیریهای او قدیمی به نظر برسد، سوالاتی که ارسطو در کتاب خود مطرح کرده، امروزه نیز اهمیت دارند. بهترین راه برای سازماندهی جامعه چیست؟
چه چیزی انسانها را شاد میکند؟ چگونه میتوانیم خیر عمومی را تضمین کنیم؟ در این کتاب ما استدلالهای ارسطو را بازخوانی و برخی از مشهورترین ایدههای او را روشن میکنیم.
دولتها چگونه باید اداره شوند؟ بهترین شکل حکومت چیست؟ این سوالات هسته اصلی فلسفه سیاسی غرب طی ۲۵۰۰ سال بوده است. در همان ابتدا، در یونان قرن چهارم قبل از میلاد، ارسطو برای پاسخ دادن به آنها تلاش کرد. اما قبل از اینکه بتوانیم در مورد بهترین روش اداره یک جامعه صحبت کنیم، باید درباره افرادی که در آن زندگی میکنند بدانیم. ماهیت آنها چیست؟ پاسخ به این سوال میتواند به ما کمک کند تا واضحتر فکر کنیم که دولتها و حکومتها چه کاری انجام دهند؟
ارسطو تجربهگرا بود. او به قدرت مشاهده اعتقاد داشت. او فکر میکرد اگر میخواهید حیوانی را درک کنید باید به رفتارهایش نگاه کنید. برای مثال، یک زنبور عسل را در نظر بگیرید. در اولین بررسی خواهید دید که در حال جمعآوری غذا است. اگر کمی بیشتر به او دقت کنید، خواهید فهمید که او صرفاً نیازهای خود را برآورده نمیکند. بلکه در حال جمعآوری منابع برای کندوی خود است. در اینجا نوعی تقسیم کار را کشف خواهید کرد. برخی از زنبورها کشاورزی میکنند، برخی دیگر سرباز هستند.
در بالای جامعه آنها، یک حاکم، یعنی زنبور ملکه قرار دارد. پس معلوم میشود که زنبورها (مانند ما) حیواناتی اجتماعی هستند. انسانها در شهر زندگی میکنند، زنبورها در کندو زندگی میکنند. هر دو جوامعی هستند که به خیر عمومی اعضای خود فکر میکنند. اما یک تفاوت حیاتی وجود دارد. در پولیسهای باستان، یک دولتشهر مانند آتن ارسطویی، کار بین کشاورزان، سربازان، کارگران و حاکمان تقسیم میشد.
هر طبقه نقش فردی خود را ایفا میکرد و نتیجه کار جمعی آنها حفظ شهر بود. اما انسانهایی که در دولتشهر زندگی میکردند، کاری را انجام میدادند که زنبورها نمیکردند. آنها در مورد نحوه سازماندهی جامعه فکر و صحبت میکردند، درست همانطور که ما هم امروزه همین کار را میکنیم. ما این کار را انجام میدهیم زیرا ما بر خلاف سایر حیوانات، «لوگوس» داریم، کلمهای یونانی به معنای عقل و گفتار. این توانایی پیامدهای اخلاقی عمیقی دارد.
فرض کنید کسی به شما آسیب فیزیکی برساند و بخواهید او را متوقف کنید. در اینجا، لوگوس مفید خواهد بود. برای بیان درد، تنها چیزی که نیاز دارید یک صدا است. یک پارس یا زوزه کافی خواهد بود تا بگویید که درد دارید. با این حال، انسانها فقط حیوان نیستند. ما قادر به انتقال پیام بسیار بیشتر از زوزه یا پارس هستیم. ما میتوانیم با توضیح اینکه چرا رفتار خوب با دیگران (همانطور که دوست دارید با شما رفتار شود) از نظر اخلاقی کار درستی است، سعی کنیم آزار را متوقف کنیم. انسانهای دیگر هم عقل را دارند و میتوانند استدلالهای ما را بپذیرند یا رد کنند و رفتار خود را بر این اساس تغییر دهند.
ارسطو معتقد بود طبیعت هیچ چیز را بیهوده نمیسازد و به همین دلیل است که ما استعداد گفتار را داریم. این توانایی به ما اجازه میدهد تا قضاوتهایی اخلاقی کنیم و با دیگران در مورد نحوه زندگی (مطابق با آنچه فکر میکنیم درست است) همکاری کنیم.