این کتاب که در سال ۲۰۱۷ نوشته شد، نگاهی عمیق میاندازد به اقتصاد در دوران معاصر. کتاب سرشار است از نظریهها و آزمایشهای کاربردی. تیرول به مقابله با دو قطبی دولت و بازار میپردازد و تصویری نوین از همکاری این دو در مسائلی مانند تغییرات اقلیمی، حقوق مالکیت و اقتصاد دیجیتال ترسیم میکند.
این کتاب برای چه کسانی مفید است؟
ژان تیرول اقتصاددان مشهور فرانسوی در سال ۲۰۱۴ برنده نوبل اقتصاد شد. تحقیقات او در زمینه تنظیم رفاه باعث شد که او به این جایزه دست پیدا کند. تیرول علاوه بر مطالعه در مورد مقررات آب و برق، کتابهای متعددی از جمله تئوری مالی شرکتی، بحرانیهای مالی و سیستم پولی بین المللی را تالیف کرده است.
اقتصاد را با برنده جایزه نوبل بخوانید
هرچند که اقتصاد پر است از اتفاقهای عجیب و شگفت اما گاهی اوقات اسم اقتصاد را علمی ناامیدکننده میگذارند. اقتصاد هرچه که باشد، هرگز حوصله سربر نیست.
ژان تیرول، اقتصاددان برنده جایزه نوبل به عنوان یک ناظر تیزبین، در این کتاب از دهها سال تجربه اقتصادی خود استفاده میکند تا جهان را به شکلی غیرمنتظره، توصیف کند.
در این کتاب میخوانیم که سازمانهای حفاظت محیط زیست نباید عاج فیلهای مصادره شده را بشکنند بلکه باید آنها را در بازار بفروشند. در کنار این موضوع، کتاب درباره بحران بدهی در جنوب اروپا نیز بحث میکند. در یک کلام، این کتاب قادر است آینده بشریت را تغییر دهد.
چرا بعد از آن که سفتهبازها در سقوط مالی ۲۰۰۸ نشان دادند که تا چه اندازه بیپروا هستند، بازارهای مالی برای همیشه تعطیل نشدند؟
علیرغم هشدارهای مکرر دانشمندان، چرا هنوز وضعیت گرمایش زمین بهتر نشده است؟
چطور میشود دولت و بازار آزاد را برای تضمین رشد، نوآوری و منافع مشترک به بهترین شکل متحد کرد؟
میخواهیم نظر یک نوبلیست را در مورد این سوالات مناقشهبرانگیز جویا شویم.
در این کتاب میبینیم
چرا فاجعه منابع مشترک، فاجعهبار است؟
اقتصاددانان باید از همکاران خود در رشتههای دیگر علوم انسانی چه چیزی بیاموزند؟
چطور بحران مالی 2008 با وامهای مسکن شروع شد؟
باورهای شما بستگی به این دارد که چطور به دنیا نگاه کنید. ما به چیزهایی توجه میکنیم که نظرات قبلی ما را تایید کنند. ما همیشه روزنامهای را میخوانیم که همسو با افکار ما باشد. ما به دنبال دوستانی میگردیم که حرفهایشان از جنس خودمان باشد.
در علم اقتصاد هم وضعیت به همین شکل است. ما با باورهایی که از قبل داشتهایم، به همه چیز نگاه میکنیم.
این سوگیری باعث میشود که ما تصمیمهایی عاقلانه نگیریم.
به جای آن که به شواهد نگاه کنیم و بر اساس وضع موجود تصمیم بگیریم معمولا به دنبال قوانین سادهای میگردیم که همهجا کار کند. کشف این قواعد منطقی ما را به بیراهه خواهد برد. چون اقتصاد اغلب غیرمنطقی است.
تصور کنید یک سازمان غیردولتی دارد با شکار غیرقانونی مقابله میکند. آنها به تازگی یک محموله از عاج پیدا کردهاند. عاجها به فیلهایی تعلق دارند که در حال انقراض هستند و از راه شکار غیرقانونی به دست آمدهاند. این سازمان باید با عاجهای توقیف شده چه کار کند؟
اگر بخواهیم به قلبمان رجوع کنیم ممکن است بگوییم که تجارت غیرقانونی عاج مورد تایید نیست. پس باید عاجها را از بین برد.
اما استدلال اقتصادی میگوید بهترین کار این است که همان کاری که شکارچیان غیرقانونی میخواستند انجام بدهند را انجام دهید یعنی عاجها را بفروشند.
شاید بگویید که با این کار، سازمان مبارزه با شکار غیرقانونی خودش در جایگاه قاچاقچیان عاج قرار میگیرد. اما نکته اینجاست که هم فروش عاجها میتواند بودجه لازم برای مقابله با شکار غیرقانونی را تامین کند و هم اینکه این کار باعث از بین بردن عاجها و در نتیجه منجر به کمیابی و افزایش قیمت عاج میشود و همین موضوع میتواند انگیزه شکارچیان را برای کشتن فیل را بیشتر کند.
در بسیاری از موارد، دیدگاههای بلندمدت اقتصادی باعث میشود که افکار اخلاقی ما هم تغییر کنند. البته معنی این حرف این نیست که اقتصاد اخلاق سرش نمیشود و فقط سعی میکند منطقی و سودمند فکر کند.
باید توجه داشت که بازار جایی است برای تخصیص منابع کمیاب به افرادی که به این منابع نیاز دارند. برنامه این است که خریداران و فروشندگان دور هم جمع شوند و برای مبادله منابع محدود با هم به توافق برسند.
اما بازارها، آنطور که برخی تصور میکنند، خطاناپذیر نیستند. هر کالایی را نمیشود آزادانه خرید و فروش کرد. برخی بازارها مثل بازار عاج فیل به دقت بیشتری نسبت به کالاهای دیگر نیاز دارند.
برای مثال به بازاری مثل نوزادان ناخواسته فکر کنید. به سادگی میشود تصور کرد که هم فروشنده و هم خریدار از معامله خود راضی باشند. اما اقتصاد در این جا اعتراض میکند. از دید اقتصاد این مبادله محکوم به شکست است زیرا منافع شخص ثالث (نوزاد) به طور کامل نادیده گرفته شده است.
این نوع از شکست بازار به خاطر چیزی است که به آن عوامل برونزا میگوییم. در اینجا شخص ثالثی در حال پرداختن هزینه مبادلهای است که نمیتواند با مبادله مخالفت کند.
در این موارد ما به مقرراتی نیاز داریم که منافع همه را در نظر بگیرد، منافع بچهها، فیلها و کره زمین و…
«در اقتصاد تصور میشود که جاده منتهی به جهنم هم با نیت خیر سنگفرش میشود.»
اقتصاددانان باید چه کار کنند؟ خیلی کارها! اما دو مورد از بقیه مهمتر است.
از آنجایی که پایتخت بیشتر اقتصاددانان، دانشگاه است، مهمترین وظیفه اقتصاددانان ارتقای دانش عمومی است. اما آنها یک نقش بسیار مهم دیگر هم دارند. آنها باید دید سیاستمداران را نیز اصلاح کنند. به همین خاطر اقتصاددانان در بحثهای عمومی وظیفه مهمی دارند.
برای مثال تغییرات آبوهوایی را در نظر بگیرید. دانشمندان میگویند برای مقابله با گرمایش جهانی ما باید برای مقدار دیاکسیدکربن تولید شده خود یک سقف مجاز تعیین کنیم، به آن وفادار بمانیم و هر سال میزان گاز تولید شده را کاهش دهیم. حالا که صحبت از سقف مجاز و بودجهبندی است، باید اقتصاددانان وارد عمل شوند. سوال اصلی که آنها باید جواب بدهند این است که موثرترین و ارزانترین روش برای اجرای این پیشنهاد چیست؟
اقتصاددانان چطور به این سوال جواب میدهند؟
آنها به تجزیه و تحلیل رفتار بازیگران تاکید دارند. دو نظریه مهم برای این مورد مناسب است. اولین مورد نظریه بازیها است. این روش، راهی است برای الگوبرداری از رفتار و استراتژیهای بازیگران منفعتطلب که هم به یکدیگر وابسته هستند و هم از رفتار یکدیگر تاثیر میگیرند.
معروفترین مثال، معمای زندانی است. در این آزمایش ذهنی رفتار دو زندانی که از انتخاب یکدیگر بیخبر هستند، مطالعه میشوند.
آیا آنها به خاطر منافع شخصی خود به هم خیانت میکنند یا با سکوت، منفعت جمعی را حداکثر میکنند؟ پس ما دو سوال متفاوت داریم. بهترین رفتار برای هر فرد چیست؟ بهترین رفتار دوطرف برای جمع چیست؟
ابزار دیگری که در اختیار داریم، نظریه اطلاعات است. این نظریه در مورد نحوه استفاده افراد از اطلاعات خصوصی بحث میکند.
برای این که بفهمید روش کار چطور است، یک کشاورز و یک زمیندار را تصور کنید. زمیندار اطلاعاتی دارد که فقط خودش از آن باخبر است. مثلا فقط خودش میداند زمین او چقدر حاصلخیز است. زمانی که موقع بستن قرارداد میشود ممکن است او به جای اجاره ثابت، پیشنهاد کند که در سود کار شریک شود. هر چه باشد اوست که میداند زمینش هر سال چقدر بار میدهد و میداند که درصد درخواستی او چقدر از مبلغ اجاره ثابت بیشتر میشود.
سبدگردانها هم در بازارهای خوب، در سود و زیان شریک میشود. اما در بازارهای بد، چشمداشتی به پرتفوی مشتری ندارند و به دریافت کارمزدی اندک قناعت میکنند!
تجزیه تحلیل این رفتارها به اقتصاددانان کمک میکند تا پیشبینی بهتری از رفتار فردی داشته باشند. این که افراد در شرایط خاص چه کار میکنند مبنایی عالی برای توصیههای سیاسی است.
اقتصاد با یک افسانه شروع میشود. میگویند روزی روزگای یک هوموکانامیکس وجود داشت. این شخصیت افسانهای همیشه به منافع شخصی فکر میکرد و محاسباتی منطقی داشت.
اما هر کسی که در عمرش یکبار از طعم دلچسب یک غذای ناسالم لذت برده، به خوبی میداند که انسانها موجوداتی منطقی نیستند. اقتصاددانان باید برای درک بهتر انسان، توجه بیشتری به علوم انسانی داشته باشند(فلسفه، حقوق، جامعهشناسی و علوم سیاسی) همه این رشتهها وجوهی مشترک دارند و به این سوال پاسخ میدهند که رفتار و افکار افراد، گروهها و جوامع از کجا ناشی میشوند.
تلاش این علوم برای درک انسان، ما را با موجوداتی جدید آشنا میکند که شباهت زیادی به هوموکانامیکس ندارد.
روانشناسها هم موجودی به نام هوموسایکولوژی دارند که این موجود اصلا رفتارهای منطقی ندارد. روانشناسها میخواهند بفهمند این موجود بامزه چرا منافع بلندمدت خود را قربانی لذتهای کوچک کوتاهمدت میکند. مثلا او پسانداز خود را خرج میکند در حالی که برای روزهای بازنشتگی به اندازه کافی پول ندارد.
روانشناسی برای درک رفتارهایی که در راستای منفعت شخصی نیست، مفید است. چرا ما با دیگران همدلی میکنیم؟ چرا به دیگری هدیهای بدون چشمداشت میدهیم؟
یک موجود دیگر را هم میتوانیم به داستان اضافه کنیم. هوموسوسیال از سرزمینهای جامعهشناسی میآید. او برای اقتصاددانان چه سوغاتی میآورد؟
اقتصاد در واقع به بررسی سیستمهای اجتماعی میپردازد. سیستمهایی که به ارزشهای اجتماعی مثل اعتماد وابسته هستند. از آنجایی که ما همیشه به تمام اطلاعات لازم برای گرفتن تصمیمهای منطقی دسترسی نداریم، اغلب به فروشنده، تعمیرکار، نظر کاربران و منتقدین اعتماد میکنیم.
اما تنها هوموسوسیال نیست که به ما کمک میکند. اگر میخواهید بفهمید که چرا برخی قانونمدار هستند و مالیات خود را به موقع میپردازند و برخی دیگر نه، بد نیست که کمی با هوموجوریدیکوس صحبت کنید. مسافری از سرزمین حقوق که به نقش قانون در تصمیمها ما علاقهمند است.
اغلب بازار و دولت به صورت دو موجود مجزا توصیف شدهاند. اما برخلاف تصور عموم، دولت و بازار رقیب هم نیستند. بلکه حتی میتوانند به یکدیگر نیز کمک کنند. چراکه وظایفی که بر عهده آنهاست، یکسان نیست.
بازارها را در نظر بگیرید. بدون بازار رقابت و نوآوری بسیار کمی وجود خواهد داشت. اما بدون حکومت قانون، بازارها دچار هرج و مرج میشوند. کسبوکارها نیاز دارند که قانون از آنها محافظت کند. بازار برای این که درست کار کند، لازم است که مطمئن شود قراردادها اجرا میشوند. ما میدانیم که دولت میتواند بر بازار نظارت کند و در صورت شکست بازار از منافع عمومی محافظت کند.
فقط بازار نیست که شکست میخورد. دولت هم شکست میخورد.
سیاستمدارها چه خواستهای دارند؟ انتخاب شوند و دوباره انتخاب شوند که البته غیرمنطقی هم نیست. اگر قدرت وجود نداشته باشد، کاری هم پیش نخواهد رفت. اما رایپرستی هم میتواند منجر به تصمیمهایی غیرمنطقی شود. برای مثال نامزدهای انتخاباتی به جای آن که تلاش کنند نظر مردم را تغییر دهند، از تعصب و ناآگاهی رایدهندگان سواستفاده میکنند.
از آن خطرناکتر، وعدههای انتخاباتی است. با وعدههای سیاسی میشود مردم را پای صندوق آورد. اما بهترین راه تدوین سیاستهای اقتصادی، دادن وعدههای جذاب نیست. در بسیاری از موارد اجرای وعدههای اقتصادی، بسیار دشوار است.
اولین مشکل برای تحقق وعدههای انتخاباتی، بودجه است. در سخنرانی انتخاباتی گفتن «سرمایهگذاری بر زیرساختهای حملونقل عمومی» خیلی راحت است. اما اگر دولت برای نوسازی حملونقل به وام نیاز داشته باشد چه اتفاقی میوفتد؟ در واقعیت به خاطر محاسبات دشوار که رئیسجمهور به آن فکر نکرده بود، این لایحه ممکن است با وعدههای انتخاباتی خیلی فرق کند.
در کسبوکار هم مشکلاتی مشابه وجود دارد. هر کسبوکار، سهامدارانی دارد. نحوه عملکرد یک کسبوکار بر زندگی آنها اثر میگذارد. ایجاد توازن بین منافع ذینفعان موضوعی پیچیده است.
در هر کسبوکاری دو ذینفع وجود دارد: سهامدار و کارمند.
ممکن است یک مدیر، منافع کارمند را نادیده بگیرد و شرکت را به سمت کسب سود بیشتر ببرد. برعکس، شاید یک مدیر طرف کارمندان را بگیرد و اجازه ندهد که منافع کوتاهمدت سهامدار، مانع از اجرای راهبردهای بلندمدت شود. در این صورت کارمندها خوشحال خواهند بود، اما باید منتظر حضور خشمگین سهامداران در مجمع باشیم.
چه دولت و چه شرکت، اگر انتخابهایشان آگاهانه نباشد و منافع همه طرفین را در نظر نگیرند، شکست خواهند خورد.
«یک دولت خوب، به بازار سالم نیاز دارد و بازار خوب به دولت سالم.»
از بالا آمدن سطح آب دریاها گرفته تا خشکسالیهای مکرر، تغییرات آبوهوای زمین احتمالا فاجعهبار خواهد بود.
ما باید اقداماتی فوری انجام دهیم اما اجرای سیاستهایی مانند کاهش انتشار گازهای گلخانهای که به مقابله با گرمایش زمین کمک کند بسیار دشوار است. اینجاست که اقتصاد وارد میشود.
اگر برای گرمایش زمین هیچ کاری نکنیم، فاجعه منابع مشترک رخ خواهد داد. منافع اقتصادی افراد در راستای منفعت جمعی نیست.
اگر انتشار گازهای گلخانهای در سطح جهانی کاهش یابد چه اتفاقی خواهد افتاد؟ همه از یک زمین پاک سود میبرند. غیر از این است؟ اما این کار به دولتهایی نیاز دارد که درستکار باشند.
از آنجایی که منابع تجدیدپذیر انرژی و کاهش انتشار گازهای گلخانهای پرهزینه است، مانعی بزرگ برای اجرای این سیاستها در سطح ملی وجود خواهد داشت.
هر کشور تنها بخش کوچکی از جمعیت زمین را در خود جای داده است. در نتیجه اقدامات مثبت زیستمحیطی یک کشور تقریبا بیفایده خواهد بود. بنابراین انگیزههای بسیار قدرتمندی برای «سواری رایگان» وجود دارد. کشورهایی وجود خواهند داشت که به آلودگی زمین ادامه میدهند در حالی که از منافع اقدامات مثبت دیگران سود خواهند برد.
تراژدی منابع عمومی، نتیجه همین «سواری رایگان» است. همه میدانند که باید برای محیط زیست کاری بکنیم اما کسی انگیزه ندارد که کارش را به صورت فردی آغاز کند. برای همین اقدامات داوطلبانه تا امروز بینتیجه بودهاند.
پروتوکل ۱۹۹۷ کیوتو یک مثال خوب برای درک ما این ماجراست. تعداد زیادی کشور موافقت خود را برای کاهش گازهای گلخانهای اعلام کردند. اما ایالات متحده به این پیمان ملحق نشد چون به دنبال سواری رایگان بود.
اقتصاددانان دو پیشنهاد داشتند که میتوانست این گره کور را باز کند.
اولین مورد مالیات جهانی کربن است. یعنی کشورهایی که آلودگی تولید میکنند باید به ازای هر تن دیاکسیدکربن مالیات بپردازند.
مورد دوم، انتشار مجوزهای قابل معامله است. این سیستم مستلزم تعیین یک سقف مجاز جهانی برای میزان گازهای گلخانهای قابل انتشار در هر سال است. دولتها میتوانند این مجوزها را معامله کنند. کسی که آلودگی بیشتر تولید میکند، هزینه میپردازد و کشورهایی که میتوانند آلودگی خود را کاهش دهند، درآمد کسب میکنند. این موضوع به کشورها انگیزه میدهد که اقداماتی داوطلبانه برای کاهش آلودگی انجام دهند.
میلیونها اروپایی نگران آینده اقتصادی خود هستند. تعجبی هم ندارد چون قاره سبز به خصوص در قسمت جنوب، مشکلات زیادی دارد.
بیکاری در یونان، اسپانیا و فرانسه در مقایسه با ایالات متحده و کانادا بسیار بالاست. این بیکاری به ویژه برای دو گروه سنی بد است. گروه اول جوانان بین ۱۵ تا ۲۴ سال که در ابتدای دوران حرفهای خود هستند و گروه دوم افراد مسن بین ۵۵ تا ۶۵ سال که در پایان دوران شغلی به سر میبرند. مشکل دیگر آنها این است که ممکن است برای مدتی طولانی بیکاری را تجربه کنند.
بازار کار به خودی خود برای جویندگان کار دلهرهآور است. بسیاری از مشاغل کوتاهمدت، ناامن هستند. از طرفی مشاغل با درآمد بهتر نیازمند آموزشهای گسترده هستند. هزینه این آموزشها هم عمدتا بر دوش مالیاتدهندگان است.
جنوب اروپا مشکلات دیگری هم دارد.
معرفی یورو به عنوان یک ارز مشترک در سال ۱۹۹۹ برای افزایش یکپارچگی اروپا و تسریع توسعه اقتصادی بود. اما این ارز بدون هزینه هم نبود.
بسیاری از کشورهای جنوب اروپا شاهد افزایش سریعتر دستمزد از رشد اقتصادی بودند. این امر باعث شد که اقتصاد آنها بسیار کمتر از نیاز امروز اقتصاد جهانی رقابتی باشد. بدهیهای خصوصی و دولتی در همین دوران انباشته شدند. انباشت بدهی به معنای نرخ بهره بالا است. به ویژه زمانی که بانکها نگرانند که آیا کشورها اصلا میتوانند بدهی خود را تسویه کنند یا خیر.
پس چه باید کرد؟ یک پیشنهاد، تشکیل یک کشور متحد اروپایی فدرال است که در آن خطرات به طور مساوی بین تمام کشورهای عضو اتحادیه تقسیم شود.
تعداد کمی از موضوعات اقتصادی به اندازه بحث در امور مالی، به بحثهای احساسی تبدیل شدهاند. یکی از دلایل احساسی شدن، بحث بحرانهای مالی مثل سال ۲۰۰۸ است.
دیدگاه عمومی به این سمت رفت که بانکها، سفتهبازهایی بیپروا هستند که اقتصاد جهانی را نابود میکنند. اما علم مالی، علمی است که بدون آن نمیشود اقتصاد را ادامه داد. اگر میشد خیلی قبل از این از شرش خلاص شده بودیم و خود را از شر هزینهها و سختیها آن نجات میدادیم.
نظام مالی، اساسا یک خدمت برای وامگیرندگان است. وام مسکن را در نظر بگیرید. بانک به وامگیرندگان اعتبار میدهد تا خانه بخرند. چیزی که بدون وام قادر به خرید آن نبودند. اما فقط خانوار نیست که وام میگیرد. هم کسبوکارها و هم دولت نیز به اعتبار نیاز دارند تا بتوانند به کار خود ادامه دهند. تصور یک اقتصاد بدون استقراض و وام بسیار دشوار است. همچنین امور مالی، بیمه در برابر ریسک را ارائه میکند. بدون بیمه، وامگیرندگان به مشکل خواهند خورد.
شرکت هواپیمایی ایرباس را در نظر بگیرید. درآمدهای این شرکت به دلار است. در حالی که هزینههای آن به یورو پرداخت میشود. این شرکت در برابر نوسانات ناگهانی دلار-یورو آسیبپذیر است. اگر ارزش دلار کاهش پیدا کند، شرکت در پرداخت بدهیهای خود دچار مشکل میشود. بدون بیمه در برابر نوسانات نرخ ارز، ایرباس از بین میرود.
البته که امور مالی فقط در راستای ثبات نیست. بحرانها نشان دادند که سفتهبازی میتواند اقتصاد را بیثبات کند. این اتفاق زمانی رخ میدهد که محصولات مالی مفید، سمی میشوند. یکی از راههای سمی شدن این محصولات، انتشار اوراق بدهی، از طریق تجمیع انواع مختلف بدهی و فروش آن به شخص ثالث است.
یکبار دیگر وام مسکن را در نظر بگیرید. بانک میتواند تصمیم بگیرد وام را در دفاتر خود نگه دارد و طی ۳۰ تا ۴۰ سال پول خود را پس بگیرد، یا وام مسکن شما را به بانکی دیگر بفروشد. تا اینجای کار مشکلی نیست و اگر بانک بخواهد سبد دارایی خود را متنوع کند یا برای سرمایهگذاری مجدد به پول نقد نیاز داشته باشد، این کار ضروری است. پس مشکل چیست؟ اگر بانک بداند که به سادگی میتواند وام را به شخصی ثالث واگذار کند، در تشخیص این که چه کسی شایسته دریافت وام است، دقت کمتری به خرج خواهد داد.
در سال ۲۰۰۸ دقیقا همین اتفاق افتاد. زمانی که مردم متوجه شدند که تعداد زیادی وام مسکن به افرادی داده شده که قادر به بازپرداخت آن نیستند. سیستم مالی، شبیه به یک خانه پوشالی فروریخت. مردم فهمیدند که داراییهایی دارند که ارزششان برابر با عددی نیست که روی آن نوشته شده است. آنها سعی کردند از شر این اوراق مسموم نجات پیدا کنند و در این مسیر بانکها را ورشکسته کردند.
دیدم که چطور دولت و بازار، دو نیروی مکمل همدیگر هستند. اما بیایید کمی دقیقتر به این مساله نگاه کنیم.
شاید در نگاه اول متناقض به نظر برسد. اما دولت قلب بازار آزاد است. به این دلیل که دولت سه نقش اساسی در بازار ایفا میکند.
نقش اول دولت، تدارک عمومی است. دولت برای ساخت راهها، مدارس، ایستگاههای اتوبوس و بیمارستانها، خریدار بزرگ محصولات مختلف است. به این ترتیب دولت میتواند رقابت را کاهش یا افزایش دهد.
اما دولت نه تنهای بخشی از بازار است، بلکه میتواند از بازار نیز فراتر برود. دولت به عنوان مجری قانون میتواند با صدور مجوز برای مغازهها، تاکسیها و خطوط هوایی بازار را تغییر دهد.
سوم این که دولت داور بازارها است. دولت بر نیروهای بازار نظارت میکند تا مطمئن شود تمام قوانین بازی رعایت میشوند و بازیکنان از قدرت خود سواستفاده نمیکنند.
پس نقش بازار چیست؟ بازار قادر است رقابت ایجاد کند. کاری که دولت از عهده آن بر نمیآید.
به یک خدمات انحصاری فکر کنید. انحصارها قادر هستند برای خدمات خود، با هر کیفیتی که باشد، هر مبلغی که دوست دارند را بگیرند. زیرا مردم قادر نیستند نیاز خود را از جای دیگری تامین کنند. اگر قیمت بیدلیل زیاد شود، جای تعجب ندارد. اما در رقابت، هر کسبوکار باید مشتری را قانع کند که از آنها خدمات بگیرد و قانعکنندهترین دلیل همیشه قیمت ارزان است.
اما اگر یک تامینکننده بخواهد قیمت را کاهش دهد، باید راهی برای کاهش هزینههای خود بیابد. مرسومترین راه، نوآوری و افزایش بهرهوری است.
«رقابت، بهترین محصولات جهان را در اختیار مصرفکننده میگذارد.»
امروزه ما داریم در اقتصاد دیجیتالی زندگی میکنیم. آنلاین خرید میکنیم، با موبایل پول جابجا میکنیم، در فیسبوک با دوستان خود حرف میزنیم و اخبار را در اینترنت میخوانیم.
پلتفرمهای دیجیتال نمونهای بازارهای دوطرفه هستند. بازارهایی که در آن خریداران و فروشندگان از طریق یک واسط با هم در ارتباط هستند.
جهانیشدن باعث شده که دنیا به مکانی کوچک تبدیل شود. خریداران و فروشندگان میتوانند از هر نقطه کره زمین کالاها و خدمات را مبادله کنند. دنیا روز به روز کوچکتر و اقتصاد روز به روز بزرگتر میشود.
بازارهای دوطرفه مانند آمازون کار را برای ما راحت میکنند. آنها در یک بازار دیجیتال، خریداران و فروشندگان را از سراسر جهان گرد هم میآورند. اما بر خلاف بازارهای سنتی، این پلتفرمها نقش تنظیمکننده هم دارند. آنها میخواهند مطمئن شوند که معاملات منصفانه و روان انجام میشود. حتی در برخی موارد آنها قیمتگذاری هم میکنند. برای مثال به آیتونز اپل فکر کنید. اپل اجازه نمیدهد که یک آهنگ بیشتر از ۹۹ سنت قیمت داشته باشد.
اما ما فقط زمانی از این پلتفرمها استفاده میکنیم که بتوانیم به آنها اعتماد کنیم و مطمئن شویم که از دادههای ما سواستفاده نمیکنند.
چطور میتوانیم تشخیص دهیم که کدام وبسایتها امن هستند؟ پاسخ این است که نمیتوانیم! در سالهای اخیر حتی شرکتهای بزرگ هم مورد سرقت اطلاعاتی مثل کارتهای اعتباری قرار گرفتهاند. اطلاعات مشتریان سایت Target در سال ۲۰۱۳ هک شد، اطلاعات ۵۶ میلیون مشترک Home Depot در سال ۲۰۱۴ به سرقت رفت و اطلاعات بیمه ۸۰ میلیون مشتری Anthem در سال ۲۰۱۵ افشا شد.
در کنار این، سایتها و برنامهها ما را مجبور میکنند یک تعهدنامه «قوانین و شرایط استفاده» را امضا کنیم. هرچند که چیزهای مشکوک زیادی در آنها وجود دارد اما معمولا این تعهدنامه را نمیخوانیم.
یک راهحل داشتن قانونی است که از کاربران در مقابل بندهای یکطرفه مراقبت کند. برای یافتن چنین قوانینی لازم نیست راه دوری برویم. در دنیای آفلاین چنین قوانینی داریم. به یک پارکینگ فکر کنید، اگر ماشین خود را در یک پارکینگ عمومی بگذارید، شرایط استفاده از پارکینگ را پذیرفتهاید. اما شرایط استفاده محدودیتهایی دارد. برای مثال نمیشود در قرارداد بیاید که «ایرادی ندارد مالک پارکینگ از خودروی شما استفاده کند».
نوآوری موتوری است که اقتصاد را پیش میبرد. اما حفاظت از نوآوری مستلزم حقوق مالکیت معنوی است.
ممکن است این موضوع به نظر متناقض بیاید. مطمئنا بهتر است که نوآوری در دسترس همه باشد تا بتوانند از آن استفاده کنند، نه؟ قطعا نه!
در نبود حقوق مالکیت، مشکلی که قبلا به آن اشاره کردیم پیش میآید: سواری رایگان.
اگر هر نوآوری به صورت عمومی برای استفاده همه در دسترس بود، مردم انگیزه کمی برای تحقیق و توسعه پیدا میکردند و هرگز نوآوری رخ نمیداد.
به همین دلیل مهم است که از درآمد نوآوری محافظت شود. با تضمین این که فرد از نتیجه کار خود سود خواهد برد. این سود به مبتکران انگیزه میدهد که به کار دشوار و وقتگیر خود ادامه دهند. اینجاست که حقوق مالکیت معنوی وارد میشود.
زمانی که دولت حقوق مالکیت معنوی را اجرا میکند، عملا به خالق اثر مجوزی انحصاری برای بازاریابی و فروش میدهد. بنابراین حقوق مالکیت به نوآوری کمک میکند.
در قرن هفدهم و هجدهم، بریتانیا و فرانسه هر دو به افرادی که دست به نوآوری میزدند جایزه میدادند. اما بعد از آن، نتیجه کار در دسترس همه قرار میگرفت. نوآوران انگیزه داشتند که بین خودشان رقابت کنند. اما یک مشکل وجود داشت. نوآوری پیشبینیپذیر نبود و کسی نمیدانست صنعت در آینده به چه شکل میشود. پس برای آن که به یک نفر جایزه بدهید، باید معیارهایی داشته باشید. همین معیارها عرصه نوآوری را تنگ میکند.
یک ایده جایگزین، ایجاد استخر نوآوری است. شرکتهای رقیب با هم توافق میکنند که پتنتهایی که در اختیار دارند را به اشتراک بگذارند. این همکاری رقابتی (coopetition) منجر به کاهش قیمت نوآوری میشود.
هم علم اقتصاد پیچیده است و هم جهانی که اقتصاد سعی میکند آن را توصیف کند. به ندرت قوانین واضح و روشنی یافت میشود که در همهجا بشود از آنها استفاده کرد.
کالاهایی همارزش و متفاوت قابل مبادله هستند.
در نبود تعادل مناسب، ممکن است هم بازار شکست بخورد و هم دولت.
اقتصاد میتواند ما را در دستیابی به خیر عمومی یاری کند.