آرمان‌شهر اقتصادی
جستجو
این کادر جستجو را ببندید.
اپیزود شماره 58
فصل دوم

کریم خان زند

پادشاه بدون تاج

کاور اپیزود پنجاه و هشتم پادکست اکوتوپیا - کریم خان زند

معرفی اپیزود کریم خان زند

اگر به شیراز سفر کنید، محاله مسیرتون به ارگ کریم‌خان، مسجد وکیل و بازار وکیل نیفته. یادگارهایی از پادشاهی بزرگ که هیچ وقت خودش رو کریم‌شاه خطاب نکرد و برای نخستین بار ادعای وکالت مردم رو بجای سروری و اربابی اون‌ها وارد ادبیات سیاسی کرد. پادشاهی ملقب به وکیل‌الرعایا که هرگز تاج بر سر نگذاشت و وضعیتش حسابی با شاهان گذشته ایران و حتی پادشاهان جهان متفاوت بود. تنها شاهی که حتی بعد از انقلاب، اسمش از روی خیابون‌ها برداشته نشد و هنوز یکی از مهم‌ترین خیابان‌های تهران مزین به نام این مرده. برای درک کریم‌خان، لازمه شرایطی رو که درش زندیه به قدرت رسید، درک کنیم.

در این قسمت درمورد دوران حکومت زندیه صحبت میکنیم و بخشی از تاریخ رو میگیم که حاوی درس‌های مدیریتی، اقتصادی و مملکت داری است.

فایل صوتی اپیزود 58

نمی‌دونم شما انیمه مشهور وان‌پیس رو دیدین یا نه. خیلی‌ها معتقدن که شاهکار اِچیرو اُدا، یکی از بهترین داستان‌های عالمه. در اون داستان، دزدان دریایی یه پادشاه دارن به اسم گل دی راجر Gol D. Roger که خیلی قدرتمند و مقتدره. بعد از اعدام پادشاه دزدان دریایی، عده زیادی مثل بیگ مام، کایدو Kaido و ریش سیاه تصمیم می‌گیرن که پادشاه دزدان دریایی بشن. اقتدار راجر بود که همه رو متحد کرده بود. اما حالا کلی سردار قدرتمند بودن که هر کدوم می‌تونستن پادشاه باشن. از جمله شخصیت اصلی داستان مانکی دی لوفی، یه پسر یتیم و بی‌سر و پا که احترام زیادی برای راجر قائله اما در سلسله قدرت پادشاه قبلی جایی نداشته. داستان کریم‌خان زند از خیلی جهات شبیه به ماجرای این انیمه است که بهترین داستان عالم رو داره. 

اگر به شیراز سفر کنید، محاله مسیرتون به ارگ کریم‌خان، مسجد وکیل و بازار وکیل نیفته. یادگارهایی از پادشاهی بزرگ که هیچ وقت خودش رو کریم‌شاه خطاب نکرد و برای نخستین بار ادعای وکالت مردم رو بجای سروری و اربابی اون‌ها وارد ادبیات سیاسی کرد. پادشاهی ملقب به وکیل‌الرعایا که هرگز تاج بر سر نگذاشت و وضعیتش حسابی با شاهان گذشته ایران و حتی پادشاهان جهان متفاوت بود. تنها شاهی که حتی بعد از انقلاب، اسمش از روی خیابون‌ها برداشته نشد و هنوز یکی از مهم‌ترین خیابان‌های تهران مزین به نام این مرده. برای درک کریم‌خان، لازمه شرایطی رو که درش زندیه به قدرت رسید، درک کنیم.

داستان پادشاهی کریم‌خان رو باید از دوران قبلی، یعنی از افشاریه شروع کنیم. نادرشاه یکی از قدرتمندرین پادشاهان ایران بود. یه چیزی شبیه به راجر. با مرگ این پادشاه قدرتمند در 31 خرداد 1127، ایران دچار نوعی آشوب و نبرد بر سر قدرت شد. از جمله این آشوب‌ها یکیش احمدخان، یکی از سرداران مورد اعتماد نادر بود که بعد از مرگ نادر، الماس کوه نور رو برداشت و رفت به سمت شرق، یک کشور به اسم افغانستان تاسیس کرد و شد پادشاه اونجا. افغانستانی که تا اون زمان بخشی از ایران بزرگ بود و تا مدت‌ها بعد، افغان‌ها خودشون رو ایرانی می‌دونستن. 

نادر دو جانشین احتمالی داشت. اولی رضاقلی میرزا پسر ارشد نادر که توسط پدر کور شده بود. دومی نصرالله میرزا که یک فرمانده نظامی لایق به حساب میومد، در واقع اسمش مرتضی میرزا بود اما به خاطر پیروزی‌های زیاد در جنگ، بهش عنوان نصرالله رو داده بودن. چرا می‌گیم دو نفر؟ چون طبق قانون، کسی که معلول یا نابینا بود نمی‌تونست پادشاه بشه. برای همین هم افشاریه می‌زدن پسر و برادر خودشون رو کور می‌کردن که خیال اون فرد راحت بشه که هرگز قرار نیست شاه بشه و طمع نکنه. طبق برنامه به خاطر کور بودن پسر ارشد، باید سلطنت می‌رسید به یکی از برادرهاش. که نصرالله بهترین گزینه بود. هم چشمش سالم بود و هم رزم‌آزموده بود. 

اما ورق روزگار طبق برنامه نچرخید، برادرزاده نادر به اسم علیقلی‌خان زد این دو تا جانشین نادر و پسر چهارساله نادر به اسم محمودخان رو کشت و با اسم عادل‌شاه، حکومت خودش رو آغاز کرد. عادل شاه نوه نادر رو نکشت. بعضی‌ها گفتن دختر عادل عاشق شاهرخ بود و گفته بود اگر شاهرخ رو بکشی، خودکشی می‌کنم. نظریه دوم  که معقول‌تر به نظر میاد اینه که عادل شاه می‌ترسید مردم حکومتش رو قبول نکنن و مجبور بشه شاهرخ‌ رو علم کنه و با اعتبار خون نادری بر کشور حکومت کنه. عادل شاه برادر خودش ابراهیم رو مامور کرد تا محمدحسن خان قاجار رو که اون هم بعد از مرگ نادر ادعای پادشاهی کرده بود، سرکوب کنه. ابراهیم موقعیت رومناسب دید و تحت حمایت شاه یک سپاه بزرگ فراهم کرد برای سرکوب قاجار، اما با این سپاه به برادرش حمله کرد و عادل شاه رو دستگیر و نابینا کرد و شد پادشاه ایران. بعد از پادشاهی، ابراهیم شاه، به محمدحسن خان قاجار نارو زد و از قدرت بهش سهمی نداد. همچنین به سران نظامی‌ای که بهش کمک کرده بودن عادل شاه رو شکست بده بدعهدی کرد. شاهرخ خان که گفتیم نوه نادر بود با کمک محمدحسن خان قاجار، زمانی که ابراهیم خان از غارت و قتل‌عام شهر قم برمی‌گشت، ابراهیم خان رو شکست دادن. شاهرخ اول ابراهیم شاه رو کور کرد و بعد هم که دلش آروم نگرفت، شاه رو کشت. عادل شاه نابینا رو هم آورد سر قبر پدرش و اون‌جا تیکه تیکه‌ش کرد و ازش انتقام گرفت. 

به این ترتیب شاهرخ در مشهد، به  تخت شاهی رسید. مردم امید داشتن که برگشتن حکومت به تخم و ترکه نادر، کشور رو آروم کنه. اما بخت با شاهرخ هم یار نبود. توی مشهد ملاها شورش کردن، شاهرخ شاه هم دستگیر شد. چرا شورش کردن؟ نادر با روحانیت خوب نبود و روحانیون می‌دونستن که شاهرخ هم قرار نیست به علمای دین باج بده. برای همین شاهرخ شاه کور و از سلطنت برکنار شد. کلا خاندان افشاریه، سرنوشتشون کور شدن بود. روحانیون سلیمان دوم، متولی آستان قدس رو که خیلی هم مذهبی بود و ارادت خاصی به آخوندهای مشهدی داشت، به عنوان پادشاه انتخاب کردن. شاه سلیمان دوم خودش رو پادشاه صفوی اعلام کرد نه افشاریه. برای همین وفاداران نادر اعلام کردن تا تخت رو پس نگیریم، آروم نمی‌گی‌گیریم، سلیمان دوم رو دستگیر و کور کردن و شاهرخ نابینا رو گذاشتن بر تخت و آروم گِ‌گِرفتن. برای این که سلیمان نابینا نیاد شاهرخ نابینا رو شکست بده، زبون سلیمان رو هم از ته بریدن که حکومت شاهرخ دوام پیدا کنه. 

حکومت شاهرخ 45 سال دوام پیدا کرد؟ چرا؟ بعدها می‌گیم چون مردی قدرتمند به اسم کریم‌خان، احترام زیادی برای نادر قائل بود، از سلطنت نوه نادر حمایت کرد و اجازه داد شاهرخ در آرامش به عنوان یک شاه نمادین، در مشهد روی تخت بنشینه. کریم‌خان هیچ‌وقت حتی در اوج قدرت، به حکومت خراسان کاری نداشت. به احترام نادر کبیر. 

حالا این محمد کریم بهادرخان زند کی بود؟ لرها چند طایفه دارن. یکی از طوایف ایل بختیاریه. یکی دیگه هم ایل زند که در اطراف ملایر راه‌زنی می‌کردن. نادر طایفه زند رو به شدت سرکوب کرده بود، سران ایل رو کشته بود باقی‌مونده ایل زند رو تبعید کرده بود به خراسان. یکی از این تبعیدی‌ها، محمد کریم بود که به سپاه نادر پیوست و اولین ماموریتش این بود که ایل خودش رو به خراسان کوچ بده. محمد کریم بعد از رسوندن زند‌ها به خراسان، به ارتش نادر پیوست و تا حدود 50 سالگی، یه سرباز ساده باقی موند و پیشرفت نظامی و سیاسی‌ خاصی نکرد. تا این که نادر کشته شد و کریم، که به قول خودش یه سوار گمنام و فقیر بود، اومد طایفه‌ش رو برداشت و برگردوند به ملایر. اون موقع ایران چندان باصاحب نبود که کسی حواسش باشه طایفه تبعیدی داره چی کار می‌کنه و کجا می‌ره. برنامه محمد کریم این بود که بره سمت ملایر، اواخر عمر خودش رو کنار خانواده با آرامش سپری کنه. 

پدر کریم خان، ایناق خان بود. بعدها که کریم‌خان شد شاه، یکی اومد گفت رفتم سر مزار پدرت، شفا گرفتم و خدا بیامرزدش و عجب مرد باکرامتی بود. کریم‌خان گفت والا تاجایی که ما یادمونه بابامون دزد و راهزن بود. نهایت می‌تونست جیبت رو بزنه، بعیده بتونه کسی رو شفا بده. این روایت رو گفتم که بگم پدر کریم‌خان، احتمالا کارش دزدی و راهزنی بوده. مادرش هم بیگم آغا زنگنه از کردهای ایل زنگنه بود. برای همین کریم‌خان رو باید ترکیبی از کردهای زنگنه و لرهای زند بدونیم. 

محمد کریم با بازگشت به سرزمین مادری، روستای پری از توابع کمازان ملایر در استان همدان، با حاکم همدان درگیر شد. ماجرا این طوری بود که حاکم وقت همدان که دیده بود اوضاع قاراش‌میش شده، فکر کرد که چرا تلاش نکنه کل ایران رو فتح کنه؟ برای همین یک پیک فرستاد به سمت زندها که بیاید زیر پرچم من بجنگید و نوکری من رو بکنید. نامه‌ای که لحن بی‌ادبانه‌ای داشت. نامه که به دست محمد کریم می‌رسه، پیک رو کور می‌کنه و دماغش رو هم می‌بره و پس فرسته. حاکم همدان با کریم که هنوز اون موقع خان نشده بود، وارد جنگ شد و با وجود قدرت بیشتر، از زندیه شکست خورد. کریم رسما در این نقطه به مقام خانی نایل شد و حکومت همدان و ریاست ایل زند رو برعهده گرفت. کریم‌خان اومد سران بختیاری رو که در همدان زندانی بودن، آزاد کرد و به این ترتیب حمایت علی‌مردان‌خان چهارلنگ رو به دست آورد. علی‌مردان‌خان پیشنهاد کرد که با کمک هم به اصفهان حمله کنن. در اون زمان حاکم اصفهان، ابولفتح‌خان هفت‌لنگ از رقبای دیرینه علی‌مردان خان بود. علی‌مردان خان که بسیار آدم زبل ولی دورویی بود می‌خواست از قدرت زندیه استفاده کنه، اصفهان رو فتح کنه و خودش بشه پادشاه ایران. کلا اون زمان هر کس که تا اون زمان دستش به شمشیر رفته بود، فکر پادشاهی بود، غیر از یک نفر، محمد کریم بهادرخان زند که تنها فکرش این بود که یه زندگی بخور نمیر و آسوده برای طایفه خودش دست و پا کنه. 

سپاه علی‌مردان‌خانم و ابولفتح‌خان در مورچه‌خورت اصفهان به هم رسیدن. اما در کمال تعجب ابولفتح‌خان بختیاری خیلی سریع و تقریبا قبل از ریختن اولین خون، تسلیم شد. کریم‌خان با ابولفتح‌خان چه کرد؟ برخلاف رسم اون زمان که هر کسی که شکست می‌خورد کور می‌شد، ابولفتح‌خان رو گذاشت کنار دست خودش و به این ترتیب حمایت هفت‌لنگ رو هم به دست آورد. 

به این ترتیب تیم سه‌نفره لرها تشکیل شد. تیمی که با در اختیارداشتن همدان و اصفهان، و البته با تحریک خان چهارلنگ، به فکر فتح ایران افتاده بودن. پیشنهاد این بود که کریم‌شاه بشه پادشاه کل کشور و این دو نفر هم در کنار شاه به نون و نوایی برسن. اما کریم‌خان با این پیشنهاد مخالفت کرد و گفت بگردن یک شاه دیگه پیدا کنن، بذارنش سر کار و سه‌تایی از این شاه جدید حمایت کنن، بلکه زندیه بعد از این همه سال تبعید، به آرامش برسه. گزینه اول کی بود؟ درسته، شاهرخ افشار. اما شاهرخ در اون زمان نابینا بود و مردم هم چندان دل خوشی از افشاریه‌ی پس از نادر نداشتن. کریم‌خان پیشنهاد کرد که برن سراغ صفویه. مردم صفویه رو هنوز دوست داشتن و مذهبی‌های خراسان هم از پادشاهی صفویه حمایت می‌کردن. انتخابشون میرزا ابوتراب بود. اسمش رو گذاشتن شاه اسماعیل سوم صفوی و رسما شد پادشاه ایران.

پس تقسیمات قدرت رو یکبار دیگه ببینیم. 

شاهرخ‌شاه در مشهد پادشاه افشاریه است. 

سه ماه بعد از برکناری شاه سلیمان در مشهد، در ۲۵ رجب ۱۱۶۳ ه‍.ق در اصفهان شاه اسماعیل سوم هم پادشاه نمایشی ایران شد. 

محمدحسن خان پدر آقامحمدخان و برادر زن کریم‌خان هم  که خان ایل قاجاره، در استرآباد همون گرگان امروزی ادعای پادشاهی کرده. 

قسمت شرق هم که اسمش شده افغانستان و کلا از ایران جدا شده. 

این رو سربسته بگم خیلی واردش نشیم، انگلیسی‌ها، هلندی‌ها هم از سمت جنوب و عثمانی‌ها هم سمت غرب، ایران رو تهدید می‌کنن. 

ایران پس از نادر یه پادشاه دیگه هم داره. آزادخان افغان از سران سپاه نادر، که نقش مهمی در فتح هندوستان داشت، بعد از مرگ ابراهیم شاه به ارومیه رفته بود و مدعی شده بود که پادشاه ایرانه. سکه هم ضرب کرده بود حتی. آزادخان نسبت به رقبای دیگه، جنگاورتر و مقتدرتر و البته خون‌خوارتر بود. 

دربار شاه‌اسماعیل که در اون زمان 17 سال داشت، سه بخش شد. علیمردان‌خان شد نایب‌السلطنه، به شرط این که از اصفهان هرگز خارج نشه و سودای پادشاهی به سرش نزنه. ابولفتح‌خان هم حاکم اصفهان یعنی پایتخت شد. لشکر شاه هم رفت زیر نظر کریم‌خان زند. قرار شد این سه نفر با مشورت همدیگه کار کنن و تنها کسی که حق داشت از اصفهان بره بیرون و شهرهای دیگه رو فتح کنه، کریم‌خان بود. 

البته بعضی‌ها گفتن شاه‌اسماعیل اون زمان 8 ساله بود. اما روایت 17 ساله بیشتر با سفرهایی که می‌کنه، هم‌خوانی داره. اما از اون جهت که در کل داستان، فقط یک مترسکه، 8 و 17 خیلی تفاوتی در ماجرا ایجاد نمی‌کنه. 

کریم‌خان خیلی ساده شهرهای مختلف مثل تهران و اراک و قزوین و سنندج رو فتح کرد. اما وقتی به کرمانشاه که رسید، دروازه‌های شهر رو به روی کریم‌خان باز نکردن. کرمانشاه در اون زمان دیوار مستحکمی داشت و فتحش چندان ساده نبود. حاکم کرمانشاه پیام فرستاد که تسلیم شده، نیازی به جنگ نیست اما برای تقدیم شهر به سردار، مدتی زمان خواست. کریم‌خان هم سپاهش رو برداشت و برگشت به زادگاهش در نزدیکی ملایر که هم استراحت بکنه و هم سپاه خسته از جنگ‌های پشت سر هم رو سر و سامان بده. کریم‌خان اون‌قدرها اصرار نداشت که حتما کرمانشاه رو هم بگیره. همین که طایفه خودش آسوده بودن، براش کافی بود. 

اما خبر نداشت در اون زمان اوضاع در اصفهان چطور بود. 

یادتون هست اولین خواسته علی‌مردان خان از کریم‌خان چی بود؟ به اصفهان حمله کنیم. می‌خواست به کمک کریم‌خان دشمن دیرینه خودش یعنی ابولفتح‌خان رو بکشه. وقتی کریم‌خان به سمت غرب رفته بود، علی‌مردان خان با خودش گفت الان وقتشه. زد ابولفتح‌خان رو کشت و همین ماجرا باعث شد حمایت هفت‌لنگ‌ها رو از دست بده. از طرف دیگه، فاز پادشاهی برداشته بود. کلا شاه اسماعیل و کریم‌خان رو نادیده گرفت و با تصمیم شخصی مالیات اصفهان رو افزایش داد. بعد هم سپاه رو برداشت و برخلاف قراری که گذاشته بودن که هیچ وقت از اصفهان خارج نشه، رفت شیراز. حاکم شیراز، علی‌مردان خان رو به شیراز راه نداد. برای همین علی‌مردان خان به شیراز حمله کرد و اونجا رو فتح کرد. علی‌مردان خان که دید قلب ایران یعنی اصفهان و شیراز رو در دست داره، فکر کرد که دیگه پادشاه ایران شده. در نبود کریم‌خان، علی‌مردان خان به شدت به مردم فشار آورد. به همین دلیل عده‌ای رفتن دنبال کریم‌خان که کجایی که پوست از سرمون کنده شده. کریم‌خان اول به اصفهان حمله کرد. اما حاکم اصفهان که عموی علی‌مردان خان بدون درگیری تسلیم شد و اصفهان رو تقدیم کرد. علی‌مردان خان فهمید اصفهان سقوط کرده و کریم‌خان فهمیده که علی‌مردان خان بهش خیانت کرده. چاره‌ای نداشت به غیر از این که با کریم‌خان وارد جنگ بشه. برای همین با شاه اسماعیل سوم راه افتاد به سمت اصفهان. به اصفهان که رسیدن، سپاه علی‌مردان خان و شاه اسماعیل به کریم‌خان پیوستن و علی‌مردان خان تنها موند. تنها موفقیتش این بود که تونست به خوزستان فرار کنه. کریم‌خان اسرا و زخمی‌های جنگ رو بخشید، غنایم جنگی رو بین سپاهیان تقسیم کرد و وضعیت مالیات رو سر و سامان داد و ارامنه جلفا، که در دوران علی‌مردان خان آزار و تبعید شده بودن رو به محل زندگی خودشون برگردوند. کریم‌خان شد وکیل‌الدوله و نایب‌السلطنه شاه اسماعیل و اوضاع آروم شد. اینجا باید می‌گفتیم قصه ما به سر رسید، اما متاسفانه، کلاغه هنوز به خونش نرسیده بود. 

کریم‌خان برای مسلط شدن بر اوضاع ایران لازم بود سه سمت دیگه رو هم آروم کنه. یکی گفتیم کرمانشاه که هنوز فتح نشده بود. دومی استرآباد که محمدحسن‌خان قاجار  اونجا ادعای پادشاهی کرده بود. سومی هم آزادخان افغان در ارومیه که جدی جدی خودش رو شاه می‌دونست و کوتاه هم نمی‌اومد. 

در اولین مرحله کریم‌خان موفق شد گیلان رو از تصرف قاجار خارج کنه. اما کریم‌خان متوجه شد که علی‌مردان‌خان با آزادخان افغان و حاکم کرمانشاه متحد شدن و سپاه کریم‌خان رو شکست دادن و قصد دارن به سمت اصفهان بیان. 

ادامه نبرد با قاجار به شاه اسماعیل، پادشاه ایران و شیخ‌علی خان زند سپرده شد. شاه‌اسماعیل، که دید کریم‌خان رفته، حسابی ترسید و رفت سراغ قاجار و گفت من تسلیمم، من رو ببخشید، شما بیاید بشید پادشاه ایران. کلا خیلی آدم جالبی بود این شاه اسماعیل سوم. به شدت ترسو بود و براش فرقی نداشت کی قدرت داره و کی نه، فقط حرفش این بود که جون مادرتون من رو نکشید. تنها هنری هم که داشت درست کردن چاقو بود.  

با تسلیم شدن شاه ایران، قاجار رسما ادعای پادشاهی کرد. حمله کریم‌خان به استرآباد هم کمکی به ماجرا نکرد. اونجا کریم‌خان شکست خیلی بدی خورد. ماجرا این طوری بود که وقتی کریم‌خان به استرآباد رسید و اونجا رو محاصره کرد، پیام اومد که ما با شما جنگی نداریم و بیاید قدرت رو تقسیم کنیم و هر کسی راه خودش رو بره. کریم‌خان این پیشنهاد رو قبول نکرد. در نهایت سپاه قاجار از استرآباد بیرون اومد، یکم نمایشی جنگیدن و بعد به نشونه این که تسلیم شدن به سمت استرآباد فرار کردن. سپاه کریم‌خان هم گذاشتن دنبالشون و از سنگرهاشون خارج شدن. غافل از این که یک سپاه از پشت سر مواضع سپاه کریم‌خان رو اشغال کرده. لشکر کریم‌خان محاصره شد و شکست سختی خورد. کریم‌خان با هزار بدبختی خودش رو از این نبرد بیرون کشید و به تهران فرار کرد. شاه اسماعیل در اون زمان چی کار کرد؟ وقتی فهمید کریم‌خان اومده به استرآباد، رفت و خودش رو تسلیم کریم‌خان کرد. اما وقتی کریم‌خان شکست خورد، برگشت پیش شاه قاجار و گفت غلط کردم ببخشید. محمدحسن خان هم شاه اسماعیل رو بخشید و فکر کرد اگر می‌خواد پادشاه بشه، خوبه که شاه فعلی پیشش بمونه. 

کریم‌خان که رسید تهران متوجه شد که اوضاع در کرمانشاه خرابه. رفت اونجا، علیمردان خان رو شکست داد و گفت یا همین الان کرمانشاه تسلیم می‌شه یا دیگه اعصاب ندارم، می‌زنم شهر رو با خاک یکی می‌کنم. کرمانشاه تسلیم شد. علیمردان خان هم دوباره فرار کرد و رفت سمت عراق. آزادخان هم از سمت دیگه در رفت به سمت آذربایجان. 

کریم‌خان که می‌دونست علی‌مردان خان عددی نیست، آزادخان رو تعقیب کرد و در نهایت با هم درگیر شدن. اما سپاه خسته و نصفه نیمه‌ی کریم‌خان شکست سختی خورد و به زادگاهش فرار کرد. آزادخان که ول کن ماجرا نبود کریم‌خان رو تعقیب کرد. کریم‌خان برای این که می‌دونست قدرت مقابله نداره و نمی‌خواست زادگاهش وارد جنگ بشه، فرار کرد رفت اصفهان. آزادخان به نزدیکی ملایر رسید و فهمید که کریم‌خان رفته. برای همین عده‌ای از ایل زند از جمله مادر کریم‌خان رو اسیر کرد و راه افتاد به سمت اصفهان. 

یادتون هست دیگه، آسایش ایل زند تنها خواسته قلبی کریم‌خان بود و آزادخان دست گذاشته بود روی نقطه ضعف محمد کریم بهادرخان زند. کریم‌خان که فرار کرده بود برگشت که مادرش و طایفه‌ش رو نجات بده، در نزدیکی شهرضا در قمشه با آزادخان درگیر شد و دوباره شکست خورد. آزادخان بعد از این شکست وارد اصفهان شد و رسما خودش رو پادشاه ایران نامید و برای شهرهای مختلف حاکم انتخاب کرد و سکه ضرب کرد. رسما حکومت افغان‌ها بر ایران شروع شد. 

کریم‌خان که در یک قدمی پادشاهی بود، آواره شد. شیراز هم از پذیرفتن کریم‌خان سر باز زد. در این دوران تنها کاری که کریم‌خان برای دوام خودش و یارانش می‌تونست انجام بده، راه‌زنی بود. در نتیجه کریم‌خان در این مدت شروع کرد به غارت سپاهیان آزادخان و هر از گاهی هم دو سه تا از اون‌ها رو کشت. در نهایت کریم‌خان که تحمل این همه سختی رو نداشت، تصمیم گرفت آزادخان رو ترور کنه. اسکندر، برادر کریم‌خان پیشنهاد داده بود که به عنوان پیک سراغ آزادخان بره و شاه رو بکشه. اگر تونست فرار کنه و اگر نه هم که کشته بشه. کریم‌خان در نهایت راضی شد. نقشه بدون نقص پیش‌رفت و آزاد خان ترور شد. اسکندر ولی نتونست فرار کنه، دستگیر و اعدام شد. اما خیلی زود متوجه شدن که اسکندر اشتباها کس دیگه‌ای رو به جای آزاد خان کشته. کریم‌خان که سلطنت رو از دست داده بود، مادر و ایلش هم که اسیر بودن، برادرش رو هم که کشتن. 

علی‌مردان خان از ماجرای بدبختی‌های کریم‌خان خبر داشت. برای همین پیام داد که تموم سران زند بیان و بهش بپیوندن و با هم متحد بشن. زندیه باید بین کریم‌خان و دشمن قسم‌خوردش علی‌مردان‌خان یکی رو انتخاب می‌کردن. در نهایت گفتن آقا، اگر نریم و بهش نپیوندیم، باید باهاش بجنگیم، ما هم الان وضعیت خوبی نداریم. شکست می‌خوریم. بریم بهش چراغ سبز نشون بدیم و در اولین فرصت بکشیمش و از دستش راحت بشیم. علی‌مردان خان از از باقی‌مونده ایل زند به رهبری محمدخان زند به گرمی استقبال کرد و گفت کریم‌خان رو هم دعوت کنید بیاد همه با هم متحد بشیم.

یک پیک فرستادن سراغ کریم‌خان که بره خبر بده، پیک رفت اما هیچ وقت برنگشت. بعد از دوماه قرار شد یه پیک دیگه بفرستن. محمدخان پیشنهاد کرد جمع بشن و یه راه حل پیدا کنن. به پیشنهاد محمدخان یک شب یه مهمونی گرفتن، سران زندیه توی اون مهمونی، کنار سران بختیاری ایستادن. به اشاره فرمانده، سران زند زدن سران بختیاری رو کشتن. علی مردان خان هم به دست محمدخان کشته شد. باقی مونده بختیاری به علاوه ایل زنگنه، که طایفه مادری کریم‌خان بود، با زندها متحد شدن و این ایل از هم پاشیده، دوباره قدرت گرفت. زندیه موفق شدن همدان، کرمانشاه و خوزستان رو هم فتح کنن و دیوارهای مستحکم کرمانشاه رو تخریب کنن. بعد از این فتوحات بود که با دست پر رفتن سراغ کریم‌خان و گفتن روزهای سخت دیگه تموم شده و نوبت زندیه است که شکوه از دست رفته رو احیا کنه. این نکته رو هم اضافه کنم که در تاریخ تحولات سیاسی اومده علی‌مردان خان توسط یکی از سرداران بختیاری کشته شد. یعنی از قبل دو طایفه نقشه کشیده بودن که علی‌مردان‌خان رو حذف کنن و برن زیر پرچم کریم‌خان. اما هر کدوم از دو روایت که درست باشه، در این نقطه این خار از پاشنه‌ی کریم‌خان خارج شد و علی‌مردان‌خان از داستان کنار رفت. 

وقتی سپاه زندیه به کریم‌خان رسید، رفت به سمت جنوب استان فارس و منطقه لار و مطیع کرد. خوزستان و کرمانشاه هم که قبلا فتح شده بودن، منطقه‌ای وسیع در جنوب کشور به دست کریم‌خان و ایل زند افتاد. مقصد بعدی کریم‌خان بوشهر بود. اما خبر به آزاد خان رسید که بله، کریم‌خان دوباره سر برآورده و داره از سمت جنوب ایران رو فتح می‌کنه. برای همین به سمت جنوب راه افتاد و در نزدیکی بوشهر در سال 1166 قمری، با کریم‌خان وارد جنگ شد. آزادخان فکر می‌کرد جنگ، جنگ ساده‌ای باشه، اما زندیه رو دست کم گرفته بود. نبرد سخت، در نهایت به نفع کریم‌خان به پایان رسید و آزادخان شکست خورد و به سمت اصفهان عقب‌نشینی کرد. اما از بدشانسی آزادخان، محمد حسن خان قاجار با شاه اسماعیل سوم در اون زمان در راه بود که اصفهان رو فتح کنه. آزادخانِ شکست خورده می‌دونست توان شرکت در جنگ رو نداره. برای همین دمش رو گذاشت روی کولش و رفت سمت آذربایجان.

برنامه قاجار این بود که بعد از فتح اصفهان به سمت فارس بره و زندیه رو شکست بده و پادشاه ایران بشه. این رو خارج از بحث بگم، که کلا اصفهان توی این دوره گوشت قربونی بود. اصفهانی‌ها در اون زمان ثروتمند بودن. از طرف دیگه اهمیت اصفهان زیاد بود و کسی که فتحش می‌کرد به این راحتی تسلیم نمی‌شد. در نتیجه هر کس که اصفهان رو با زحمت فراوان می‌گرفت، می‌خواست در اصفهان تجدید قوا کنه. برای همین پوست از سر اصفهانی‌ها می‌کند. حالا چه قاجار، چه بختیاری، چه افغان. اینجا هم یه دوره اصفهان غارت شده بود. 

محمدحسن خان که شنید آزاد خان داره به سمت شمال می‌ره، مسیرش رو عوض کرد و رفت آخرین بازمانده‌های سپاه آزاد خان رو هم از بین برد. آزادخان هم به ناچار به کریم‌خان پناه برد. در این نقطه از داستان، آزادخان از اعتبار افتاد و دست از ادعای پادشاهی برداشت. کریم‌خان در این زمان در چه حال بود؟ شیراز رو به عنوان پایتخت انتخاب کرد. بعدش که فهمید محمدحسن خان به سمت شمال رفته، رفت اصفهانِ بدون حاکم رو هم به سادگی فتح کرد. خبر به محمدحسن خان رسید. قاجار اومد به سمت اصفهان. کریم‌خان هم یک سپاه رو با سرکردگی محمد زند فرستاد تا اصفهان بی‌نوا رو پس بگیره، اما زندها از قاجارها شکست خوردن و محمد زند به استرآباد فرستاده شد و اونجا اعدام شد. کسی که نقش مهمی در احیای زند داشت اما مرد و روزهای خوش زندیه رو ندید. 

کریم‌خان لشکر دومی رو برای پس گرفتن اصفهان فرستاد. لشکری که باز هم از قاجار شکست خورد. شاه قاجار که منابع زیادی رو از دست داده بود، شروع کرد به تاراج اصفهان. شدت تاراج به حدی بود که اصفهان دچار قحطی شد. 

پس الان از اون مدعیان سلطنت که گفتیم، علی‌مردان خان و آزادخان از داستان کنار رفتن. فقط مونده بازی فینال بین قاجار و زند. افشاریه هم که گفتیم، توی مشهد با خیال راحت نشسته روی تخت، نه کاری به کار کسی داره نه کسی مزاحم آسایش همایونیش می‌شه. 

دور رفت بازی فینال پشت دروازه‌های شیراز برگزار شد. محمدحسن خان شیراز رو محاصره کرد که کریم‌خان رو هم بکشه و سلسله قاجار رسما شروع به سلطنت کنه. اتفاقی که افتاد این بود که زندیه که سابقه خوبی در راهزنی داشتن، شبونه می‌رفتن آذوقه قاجار رو آتیش می‌زدن و جیبشون رو خالی می‌کردن و باز بر می‌گشتن به داخل شهر. نتیجه این شد که سپاه قاجار دچار گرسنگی شدید شد و نتونست به محاصره شیراز ادامه بده. برگشت کجا؟ همون شهر بی‌‌نوایی که هر گرسنه‌ای می‌ره سراغش. رفتن اصفهان. اما کفتیم که اصفهان خودش اون زمان دچار قطحی شده بود. سپاه گرسنه و عصبانی بود و شهر گرسنه‌تر و عصبانی‌تر. در نتیجه محمدحسن خان رفت به سمت گرگان و اصفهان مفت و مجانی افتاد دست کریم‌خان. کریم‌خان که فهمید دور رفت بازی فینال رو برده، رفت به خونه حریف در گرگان که کار قاجار رو اونجا یکسره کنه. 

سپاه قاجار که خسته و گرسنه بودن، به محمدحسن خان خیانت کردن، سران قاجار سر محمدحسن خان، برادرزن کریم‌خان رو بریدن و فرستادن برای کریم‌خان. کریم‌خان اما با احترام بدن خان قاجار رو با گلاب غسل داد و دفن کرد. آزاد خان که ماجرا رو شنید با گردن کج به دست و پای کریم‌خان افتاد و طلب بخشش کرد. کریم‌خان آزاد خان رو بخشید و بهش اجازه داد تا آخر عمر در شیراز بمونه. 

حالا ایران چندتا پادشاه داره؟ شاهرخ خان در مشهد، شاه اسماعیل سوم که پناهنده شده بود به قاجارها. و کریم‌خان که الان بیشتر مناطق ایران رو در اختیار داره. شاه اسماعیل سوم که فهمید قاجار شکست خورده و شنید که کریم‌خان آزادخان رو بخشیده، اومد سراغ کریم‌خان که بیا بزرگی کن ما رو هم ببخش. کریم‌خان دستور داد در آباده به این شاهِ به قول کریم‌خان «نمک به حروم» یه تاج و تخت و یه مقرری اندک بدن، همون‌جا نمایشی برای خودش حکومت کنه. گاهی هم براش لباس و هدیه می‌فرستادن. شاه اسماعیل هیچ قدرت سیاسی‌ای نداشت و در این مدت تنها کاری که می‌کرد ساختن چاقو بود. اما وقتی شاه اسماعیل سوم مرد، کریم‌خان دستور داد در کشور سه روز عزای عمومی اعلام کنن. طبیعتا باید پسر شاه‌اسماعیل جانشینش می‌شد. اما کریم‌خان اجازه پادشاهی پسر رو نداد و انقراض صفویه رو اعلام کرد. در نتیجه تعداد پادشاهان ایران به دو نفر محدود شد. شاهرخ خانِ مترسک در مشهد و پادشاه واقعی که قدرت مطلق رو در دست داره، اما هیچ وقت به خودش عنوان شاهی نداد. بجاش گفت من وکیل‌الرعایا هستم. خادم مردمم. حتی می‌گن وقتی از خارج نامه‌ای برای شاه میومد، می‌گفت نامه رو ببرید به آباده پیش شاه اسماعیل، یا ببرید مشهد پیش شاهرخ‌شاه. حتی در دربار اجازه نمی‌داد کسی کریم خان رو شاه خطاب کنه. می‌گفت من نوکر مردمم، شاه یکی دیگه است. 

پس همه کشور آروم شده بود به غیر از کجا؟ افغانستان. کریم‌خان چندتا کینه از افغان‌ها به دل داشت. یکیشون همین به اسارت گرفتن مادرش توسط افغان‌ها بود. دومیش این بود که سران افغان که در اون زمان مثل خوزستان و ارومیه و گرگان، از طوایف ایرانی به حساب میومدن، مدام دست به شورش می‌زدن. در نهایت کریم‌خان دستور داد تمام افغان‌ها در سمنان و مازندران و تهران جمع بشن. کریم‌خان به سران افغان قول داده بود که به مناسبت نوروز بهشون هدیه بده و افغان‌ها حاکم این سه منطقه بشن و دست از شورش بردارن. افغان‌ها مشورت کردن و به این نتیجه رسیدن که کریم‌خان آدم خوبیه و دشمن‌هاش رو می‌بخشه و گویا این وعده واقعیه. چی بهتر از حکومت مفت و مجانی. برای همین لباس‌های پلوخوری‌شون رو پوشیدن و رفتن مهمونی. کریم‌خان اما دستور قتل‌عام افغان‌ها رو داد. در اون نوروز نزدیک به 10 هزار افغان گردن زده شدن. این واقعه بزرگ‌ترین نسل‌کشی‌ای بود که کریم‌خانِ مهربان و عادل مرتکب شد و لکه ننگی شد بر دامان وکیل الرعایا. کریم‌خان یک بار دیگه هم دست به نسل‌کشی زد، که اون هم در حق گرجی‌هایی بود که به ایران پناهنده شده بودن. اون‌ها هم وقتی از دادن مالیات به کریم‌خان امتناع کردن، پیر و جوانشون رو از دم تیغ گذروند و کشت. به همین دلیل تعجب نکنید اگر در افغانستان و گرجستان نسبت به کریم‌خان نگاه مثبتی نداشته باشن. و همچنین از کریم‌خان توی ذهنتون بت نسازید. ایشون هم مثل هر شاه دیگه‌ای کارهای ناجور انجام داده. 

اولین پایتخت کریم‌خان تهران بود. کریم‌خان در تهران بخش زیادی از کاخ گلستان امروزی رو احداث کرد. از جمله تخت مرمر و خلوت کریم‌خانی رو، که هنوز هم موجوده و می‌تونید برید ببینید. اما در نهایت از آب و هوای تهران خوشش نیومد، برگشت شیراز و تا آخر عمر همون‌جا موند و شیراز رسما شد پایتخت ایران. به همین دلیل باروی شیراز ترمیم شد، دور شهر هم یک خندق کندن که شیراز حسابی امن باشه. ارگ کریم‌خانی هم در این زمان احداث شد که اقامتگاه اصلی کریم‌خان شد. یه عمارت هم در باغ نظر درست کرد برای پذیرایی از مهمان‌ها، وصیت کرد خودش رو هم بعد از مرگ در این عمارت دفن کنن. جایی که امروز بهش می‌گن موزه پارس یا عمارت کلاه‌فرنگی، که قبر کریم‌خان هم همون‌جا است.  

در ارگ کریم‌خان برای سلطان حمام ساختن. کریم‌خان خیلی به حمام علاقه داشت و می‌گفتن مثل مرغابی، هر وقت که وقت آزاد گیر میاره می‌ره حموم. کریم‌خان دستور داد که یه حمام عمومی هم به اسم حمام وکیل برای مردم بسازن. استفاده از این حمام برای عموم رایگان بود و مردم رو تشویق می‌کرد که زیاد برید حموم و لباس‌هاتون رو هم مدام بشورید. کنار حمام هم یک مسجد ساختن که الان به عنوان مسجد وکیل می‌شناسنش. ساخت این مسجد موجب رضایت ملاها و مذهبی‌های شیراز شد. 

اما مهم‌ترین بنایی که کریم‌خان در شیراز احداث کرد، بازار وکیل بود. برای اولین بار یک پادشاه در کشور پیدا شد که بجای این که بیاد از مردم پول زور بگیره و غارتشون کنه و باعث گرسنگی و قطحی بشه، یه جایی برای کاسبی مردم درست کرد. 

کریم‌خان از خارجی‌ها هم دعوت کرد کالاهاشون رو به بازار وکیل بیارن و عرضه کنن. این بازار، یک بازار دولتی بود که مالکیتش برای شاه بود، اما اجاره بهای این مغازه‌ها بسیار ناچیز بود. همین موضوع باعث شد که شیراز رونق اقتصادی شدیدی بگیره. 

از طرف دیگه کریم‌خان به اقلیت‌های مذهبی به شدت آزادی داد. از جمله به ارامنه اصفهان و یهودیان شیراز. اوضاع طوری شده بود که یهودی‌ها از سراسر کشور راه میفتادن میومدن شیراز که با خیال راحت زندگی کنن.

کریم‌خان تقریبا با همه مذهب‌ها خیلی خوب بود، غیر از ملاهای مسلمان. بعضی‌ها می‌گفتن این رفتار رو از نادر تقلید می‌کنه بعضی‌ها هم می‌گن کریم‌خان می‌دونست ملاها مفت‌خور و قدرت‌طلبن و همون‌ها بودن که باعث شدن صفویه شکست بخوره. 

ملاها که دیدن کریم‌خان داره خیلی خوب با مذهبی‌ها تا می‌کنه، یه مسجد هم که ساخته، اومدن گفتن برای طلبه‌ها هم مواجب در نظر بگیرید و به روحانیون، قدرتی که در زمان صفوی داشتن و از دستشون رفت رو برگردونید. کریم‌خان با ادب و احترام باهاشون برخورد می‌کنه. اما می‌گه نیازی به مواجب نیست. در کشور کالا فراوون و ارزونه، کار هم به وفور یافت می‌شه، در بازار مغازه‌های دولتی با نرخ کم وجود داره، هر کس که نیاز مالی داره بره سر کار و با این قیمت‌های کم، به راحتی به زندگیش ادامه بده. در یک کلام، گفت من پول مفت به ملا نمی‌دم، اون‌ها هم مثل مردم عادی برن کار کنن و پول در بیارن. از طرف دیگه به هیچ کدوم از روحانیون قدرت سیاسی نداد. کریم‌خان به شدت روی کنترل قیمت‌ها و کیفیت اجناس عرضه شده در بازار حساس بود. در اولین روزهای حکومت دو قصاب که گوشت فاسد فروخته بودن رو به دیوار میخ کرد و گفت اگر گرون‌فروشی یا فروش جنس نامرغوب تکرار بشه، به دست همین قصاب‌های شیراز دو شقه می‌شه. در نتیجه، نظر کریم‌خان این بود که اوضاع اقتصادی انقدر خوبه که کسی که دنبال زندگی راحت باشه، به سادگی می‌تونه از پس خودش بر بیاد. نیازی به مواجب مفتی نیست. 

این ماجرا، یعنی آزادی ادیان و کوتاه کردن دست روحیانیون از قدرت، باعث شد کریم‌خان به شدت محبوب مردم بشه. از طرف دیگه، کریم‌خان خزانه دولتی و انبار شاهی نداشت. غنایم رو بین مردم تقسیم می‌کرد و تموم تلاشش این بود که شکم مردم سیر و خواب مردم امن و راحت باشه. برای مثال اومد مالیات رو به شدت کاهش داد و گفت هر کس هر چیزی که داره رو می‌تونه به مالیات بده. عشایر مالیاتشون رو به صورت گاو و گوسفند می‌دادن، ارامنه هم به شکل شراب و سکه. اما هر دو گروه، کم‌ترین میزان مالیاتی رو که در عمرشون داده بودن، پرداخت می‌کردن. 

در مورد کریم‌خان بارها شنیدیم که کریم‌خان دشمنانش رو راحت می‌بخشید و اون‌ها رو نمی‌کشت. نکته دوم این بود که بعد از این که کریم‌خان کشور رو آروم کرد، دیگه به فکر کشورگشایی نیفتاد. چون می‌دونست کشورگشایی و جهانگیری هزینه زیادی داره که این هزینه به دوش مردم میفته. 

دوم این که کریم‌خان معتقد بود که اگر به کشورهای همسایه حمله کنه، راه‌های تجاری ناامن می‌شه و اوضاع اقتصادی کشور به هم می‌ریزه. کریم‌خان می‌‌گفت اگر دربار پولی داره، اون پول رو خرج رفاه مردم کنه. از جمله این اقدامات رفاهی کریم‌خان، بازسازی مقبره شعرای شیراز مثل حافظ و سعدی بود. کریم‌خان خودش سواد خوندن و نوشتن نداشت، اما آدم‌هایی رو میاورد دربار که براش حافظ و سعدی بخونن. یکی از شغل‌هایی که به روحانیونی که برای مواجب به دربارش مراجعه می‌کردن پیشنهاد می‌کرد همین بود. بیاید برای درباری‌ها کتاب بخونید و در مقابل پول بگیرید. توی دربار ازپول مفت خبری نبود، چون کریم‌خان می‌گفت من خودم پولی ندارم که به کسی بدم، اگر پولی هم در اختیار منه مال رعیت و پیش من امانته. یه کار دیگه‌ای هم که برای مردم شیراز کرده بود و جالب بود، این بود که نوازنده‌ها و خواننده‌ها رو استخدام کرده بود که برن توی خیابون برای مردم ساز بزنن و آواز بخونن و سرگرمشون کنن. به خصوص کارگرهایی که خدمات عمومی می‌دادن، مثلا در حال ساخت مسجد بودن، علاوه بر ساز و آواز، رقاصه‌هایی داشتن که بهشون روحیه بده و موقع کار سرگرمشون کنه. سربازهایی که به جنگ می‌رفتن هم تیم نوازنده و رقاص داشتن که تو راه بهش خوش بگذره. 

یه کار دیگه که کریم‌خان کرد، اومد تموم فاحشه‌ها رو از سطح شهر جمع کرد و در یک منطقه مخصوص اسکان داد. فحشا فقط در اون نقطه که بهش می‌گفتن خرابات، قانونی بود. اگر جای دیگه کسی مزاحم نوامیس می‌شد، به اشد مجازات می‌رسید. مالیات فواحش البته سنگین بود. اما این فاحشه‌ها علاوه بر سرگرم کردن مردم، به سربازهای دور از خانه، به اسرای جنگی که از همسر دور بودن و به مهمان‌های خارجی هم سرویس می‌دادن. روایت هست که کریم‌خان طبیب‌هایی رو به این منطقه فرستاده بود تا فاحشه‌هایی که بیمار بودن رو جدا کنه که بیماری در شیراز منتشر نشه. حموم منظم هم برای فاحشه‌ها اجباری بود. همین طور نظامی‌هایی در این منطقه بودن که کسی با فاحشه‌ها بدرفتاری نکنه، کارش رو بکنه، پولش رو پرداخت کنه و برگرده به شهر. 

یه اقدام جالب دیگه کریم‌خان، برخوردش با شورشی‌ها بود. یکی از این شورشی‌ها برادر خود کریم‌خان بود که رفته بود اصفهان و سعی کرد مردم اصفهان رو علیه کریم‌خان تحریک کنه. زکی‌خان از سمت مادری برادر کریم‌خان بود از سمت پدری، پسرعموش. چون مادرش بعد از مرگ پدر، با عموش ازدواج کرده بود و زکی‌خان حاصل اون ازدواج بود. 

اصفهانی‌ها که تازه داشتن یه نفس راحت می‌کشیدن، با زکی‌خان همراه نشدن. خبر به کریم‌خان می‌رسه، کریم‌خان هم می‌گه بی‌خیال شورش شو و وضعیت زندگی مردم رو خراب نکن. اگر دلت حکومت می‌خواد برو حاکم عراق شو و با مالیات کم و عدالت کریم‌خانی اونجا حکومت کن. کریم‌خان به هیچ وجه عقده قدرت نداشت. می‌گفت اگر می‌خواید پادشاه باشید، عیب نداره، خودم بهتون تاج و تخت می‌دم، دست از سر رعیت بی‌نوا بردارید. بذارید یه چندسالی، تاریخ یه نفس راحت بکشه. 

یه نکته جالب هم پرچم ایران در اون زمانه. پرچم ایران یک پرچم مثلث قرمز بود که روش نوشته شده بود، یا کریم!

در آخر برگردیم به اون نقطه که گفتم فعلا واردش نشیم، تهدیدهای خارجی عثمانی‌ها از غرب و دولت‌های غربی از جنوب. کریم‌خان تکلیف عثمانی رو در فتح بصره توسط برادرش صادق‌خان یکسره کرد. خیلی سربسته بخوایم بگیم، نتیجه این شد که دولت عثمانی و دولت کریم‌خان به صلح رسیدن و بصره تا آخر حکومت کریم‌خان بخشی از ایران باقی موند. 

اما در مورد کمپانی هندشرقی بریتانیا که نیمی از تجارت جهانی پنبه، ابریشم، تریاک و چای رو در اختیار داشت، کریم‌خان چندان رزومه خوبی از خودش باقی نگذاشت. کریم‌خان به شدت روی نیروی زمینی و برقراری امنیت در راه‌های خاکی کشور تمرکز داشت. در اون سال‌ها ایران کشوری قدرتمند شده بود. در زمان نادر هم از قدرت‌های بزرگ جهانی بود. اما در دنیای اون زمان، کشوری بر جهان آقایی می‌کرد که دریا رو در اختیار می‌گرفت. مثل اسپانیا، هلند و انگلستان. اما کریم‌خان چندان به نیروی دریایی توجهی نمی‌کنه. یکبار برای سرکوب دزدان دریایی عمان، برادرش زکی خان رو راهی دریا می‌کنه. اما زکی خان شکست سختی می‌خوره و از اون به بعد دزدان دریایی عمان به حال خودشون رها می‌شن. ماجرای شکست هم این بود که حاکم خارک پیام می‌ده که من یه دختر خوشگل دارم، حالا که اومدی تا اینجا، بیا این دختر ما رو هم بگیر. زکی‌خان که این خبر رو می‌شنوه، راه کج می‌کنه که وسط جنگ بره خواستگاری، اونجا توسط دزدان دریایی محاصره می‌شه و مجبور می‌شه فرار کنه. کشتی‌های باقی مونده که تعدادشون هم زیاد نبود، میفتن دست دزدای دریایی. 

در نهایت آب‌های خلیج فارس در اختیار کامل کمپانی‌های هند شرقی انگلستان و هلند قرار می‌گیره و کریم‌خان هرگز به فکر تقویت نیروی دریایی نمی‌افته. شاید اگر از همون موقع نیروی دریایی ایران تقویت می‌شد، ما هم پا به پای هلند و انگلستان رشد می‌کردیم و در دوران بعدی یعنی قاجار، صدها سال از این کشورها عقب نمی‌افتادیم. شاید. 

بگذریم. کریم‌خان پادشاه عجیبیه با نقاط تاریک و روشن بسیار. روایتی هست که می‌گه یه روز وقتی کریم‌خان جوان بود، یه زین طلا رو می‌بینه که در بازار، جلوی دکان یک زین ساز، رها شده. کریم‌خان این زین رو می‌دزده. گویا زین، متعلق به یکی از امرای نادرشاه بوده. برای همین زین‌ساز دستگیر می‌شه و قرار می‌شه در سحرگاه اعدامش کنن. کریم‌خان شبونه می‌بره زین رو می‌گذاره سر جاش و خودش کشیک وای‌میسته که کسی زین رو ندزده. زن اون زین‌ساز که زین رو می‌بینه، از شدت خوشحالی فریاد می‌زنه که خدا عاقبت این دزد رو به خیر کنه، الهی خدا هزاران زین طلا بهش بده. الهی غرق ناز و نعمتش کنه. کریم‌خان در زمان پادشاهیش این داستان رو تعریف می‌کرد و می‌گفت، من هر چی دارم از دعای خیر اون زن بیچاره است. منظورش هم این بود که با مردم خوب باشید، هیچ سلطنت و مال و منالی بهتر از دعای خیر مردم نیست. پادشاهی که هیچ وقت رسما تاج‌گذاری نکرد، هیچ وقت زندگی خودش رو پر از زرق و برق نکرد و حتی به آقامحمدخان قاجار اجازه داد که در استرآباد حکومت کنه، به شرطی که زندگی رو برای مردم اون منطقه سخت نکنه. اون موقع خبرنداشت که امان دادن به آقامحمدخان قاجار، پرورش مار در آستینه. در مورد تاریخ مرگ کریم‌خان، خیلی‌ها 23 آبان رو نوشتن اما معتبرترین روایت 13 صفر 1193 قمری مصادف با 11 اسفند 1157 هجری شمسیه. خوب و بدهاش رو که کنار بگذاریم، همین که چند سالی به ایرانی‌ها اجازه نفس‌ کشیدن داد، شاید بتونیم بگیم روحش شاد.  

به زودی منابع اضافه می گردند ...

یک پاسخ

  1. سلام
    تاریخ رو خواهشا وارد اکوتوپیا نکنید این اپیزود رو اقتصادی می شناسیم وگرنه پادکست های تاریخی زیاد هستند برگردید به اقتصاد ممنون

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جدیدترین اپیزودها

این اپیزود درباره خطرات سوسیالیسم و نقش آن در ایجاد دیکتاتوری است. این که چگونه سیاست‌های اقتصادی مداخله‌گرایانه دولت …
در این اپیزود به سراغ داستان تلخ و اسفناک آکنتور می‌رویم، یک شرکت ایرانی که با گزارشات غیرواقعی و سوءاستفاده از …
در این اپیزود به سراغ این می رویم که چطور یک برنامه مالی منظم و مشخص برای خودمون ایجاد کنیم و هدف گذاری …
 در این اپیزود تاریخ نفت را از زمان پیدایش نفت تا امروز را مورد بررسی قرار می‌دهیم و به فراز و نشیب‌های این دوران …
لوگوی اکوتوپیا کامل