کتاب آزادی (۲۰۲۴) خودزندگینامهی آنگلا مرکل، صدراعظم سابق آلمان است که سه سال بعد از ترک مقامش آن را نوشت. مرکل در این کتاب به زندگیاش نگاهی دوباره میاندازد و خلاصهای از رویدادهای مهم آن زمان و تاریخ سیاسی را میگوید.
آنگلا مرکل که دکترای فیزیک دارد، بعد از فروپاشی دیوار برلین وارد سیاست شد. او در سال ۲۰۰۵ اولین صدراعظم زن آلمان شد و به مدت شانزده سال، اروپا را در بحرانهایی مثل آشفتگی بدهی یورو، بحران مهاجرت و همهگیری کووید-۱۹، با رهبری عملگرا و ثابتقدم خود شکل داد.
نگاهی به زندگی و کار آنگلا مرکل، صدراعظم سابق آلمان
تصور کنید در فضای خفقانآور آلمان شرقی بزرگ میشوید، دکترای فیزیک میگیرید، در محیطی پر از آزادیهای تازه، مسیر زندگیتان را از نو پیدا میکنید و بعد به بالاترین مقامهای سیاسی میرسید. این داستان زندگی آنگلا مرکل است، زنی که از یک فرد عادی با ظاهری ساده، به یکی از قدرتمندترین زنان جهان تبدیل شد. مرکل قبل از اینکه در ۸ دسامبر ۲۰۲۱ قدرت را به اولاف شولتز تحویل دهد، به مدت شانزده سال رهبر جمهوری فدرال آلمان بود.
در سال ۲۰۲۴، همزمان با انتشار زندگینامهاش، او هفتاد سال داشت و نصف عمرش را در آلمان شرقی و نصف دیگر را در آلمان غربی گذرانده بود. حتی اگر با دیدگاههای سیاسی آنگلا مرکل یا حزبش موافق نباشید، باید یادتان باشد که انتقاد آزادانه، از مهمترین بخشهای جامعهی آزادی است که مرکل همیشه از آن دفاع کرده است. خلاصه کتاب آزادی، مهمترین اتفاقات زندگی مرکل را بررسی میکند تا داستان زندگی این صدراعظم برجسته را بهتر بفهمید.
آنگلا مرکل، با نام خانوادگی اصلی کاسنر، در سال ۱۹۵۴ در هامبورگ به دنیا آمد؛ اما خانوادهاش فقط چند هفته بعد از تولدش به آلمان شرقی رفتند. دلیلش چه بود؟ پدرش، کشیش پروتستان، مطمئن بود که آنجا به او نیاز است. کاسنرها در مدرسهای دینی برای آموزش دائمی کلیسا زندگی میکردند. همچنین یک مرکز کلیسایی برای افراد دارای معلولیت ذهنی در همان محل بود که به آن یک کارگاه باغبانی، کشاورزی و نجاری وصل بود. در واقع، والدهوف یک دنیای کوچک در کشوری بود که بقیهی آن مطیع و یکدست بود.
بعد از ساخته شدن دیوار در سال ۱۹۶۱، خانوادهی کاسنر فهمیدند که در یک حکومت دیکتاتوری زندگی میکنند؛ جایی که حقوق فردی فقط روی کاغذ بود. آنگلا از همان کودکی فهمیده بود که باید مراقب باشد چه میگوید و چه میکند. فقط در خانه و با خانوادهاش میتوانست آزادانه حرف بزند، ناراحتیهایش را بیان کند و با دو خواهر و برادر کوچکترش دربارهی نظرشان در مورد آلمان شرقی صحبت کند. خانه برای آنها یک پناهگاه بود؛ آنها بیرون از خانه سکوت میکردند.
آنگلا، دختر یک کشیش، در مدرسه غریبه بود. او همچنین تنها بچهی کلاس بود که اجازه نداشت هنگام ناهار در غذاخوری غذا بخورد. چرا؟ چون مادرش کار نمیکرد؛ وضعیتی که در دولت کارگران و کشاورزان تحقیر میشد. با همهی اینها آنگلا محبوب بود. درواقع او دوستان زیادی داشت. غریبه بودن او را مجبور کرد که در مدرسه بهتر باشد. آنگلا میدانست که باید از همکلاسیهایش بهتر باشد؛ حتی اگر فقط برای ورود به دانشگاه تلاش کند. اما او در انتخاب رشته آزاد نبود؛ حتی با وجود اینکه با نمرات عالی از مدرسه فارغالتحصیل شد. او یک «فرد از نظر سیاسی غیرقابلاعتماد» بود و نمیتوانست به سراغ رشتههای محبوب برود؛ بنابراین تصمیم گرفت به سراغ فیزیک برود.
از یک طرف، فیزیک در مدرسه برایش آسان بود. از طرف دیگر، او فکر میکرد که در علوم طبیعی، ایدئولوژی نقشی ندارد. یک به علاوه یک، همیشه دو میشود؛ چه در نظام کمونیستی و چه در نظام سرمایهداری.