کتاب من دینامیت هستم! (۲۰۱۸) داستان زندگی پرحادثهی فریدریش نیچه است، فیلسوفی که تفکر غربی را تغییر داد. نیچه با وجود نوشتههای جسورانه و دیدگاههایش، زندگی سختی داشت و تا قبل از دیوانه شدنش، مشهور نشد.
علاوه بر کتاب من دینامیت هستم!، نویسنده، سو پرایدو، زندگینامههایی دربارهی ادوارد مونک نقاش وآگوست استریندبرگ نمایشنامهنویس هم نوشته است. هر سه کتاب او جایزه گرفتهاند.
با زندگی جذاب فریدریش نیچه، فیلسوف تأثیرگذار، آشنا شوید.
امروزه فریدریش نیچه نام مهمی در تاریخ فلسفه است. او از اواخر قرن نوزدهم، با نوشتههای پیچیدهاش، روی خیلی از جنبشهای آینده، مثل اگزیستانسیالیسم، تأثیر زیادی گذاشت؛ اما مسیر کاری او خیلی موفق نبود. او فقط بعد از دیوانه شدنش شناخته شد.
کار نیچه با موفقیت شروع شد. او در ۲۴ سالگی رئیس فلسفهی کلاسیک شد و خیلی زود با ریچارد واگنر بزرگ آشنا شد؛ اما کتابهایی که منتشر کرد، شکست خوردند، وضعیت سلامتیاش خیلی بد شد و آخرش به بیماری روانی دچار شد.
چرا زندگی نیچه اینقدر سخت بود؟ کتابهایش دربارهی چه بودند؟ و چه تأثیری روی دنیا گذاشت؟
در این خلاصه، این جوابها را پیدا خواهید کرد!
در این کتاب میخوانید که چطور نیچه و واگنر در شهر زیبای لوسرن سوئیس با هم دوست شدند، چرا نیچه مرگ خدا را اعلام کرد و چطور خواهرش، الیزابت، میراث او را در قرن بیستم تغییر داد.
روزی در نوامبر ۱۸۶۸، دانشجوی باهوش دانشگاه لایپزیگ آلمان، فریدریش نیچه، دعوتی دریافت کرد که زندگیاش را تغییر داد؛ اما او تقریباً نمیتوانست در آن مهمانی شام شرکت کند؛ چون مشکلی که لحظهی آخر با خیاط پیدا کرد، باعث شد لباس رسمی نداشته باشد.
نیچه مجبور شد در باران شدید و بدون کت رسمی، بدود تا مردی را ببیند که قرار بود مربی و دوستش شود؛ ریچارد واگنر، آهنگساز و نویسندهی بزرگ. آنها بهخاطر موسیقی واگنر و علاقهی مشترکشان به کار فیلسوف آن زمان، آرتور شوپنهاور، به هم نزدیک شدند. نیچه آن شب با دعوتی ارزشمند برای دیدار با واگنر به خانهاش برگشت.
این برای نیچهی جوان، که از بچگی نشانههای استعداد زیاد و علاقه به موسیقی داشت، مثل یک رؤیا بود.
نیچه در سال ۱۸۴۴ در شهر روکن آلمان به دنیا آمد. پدرش، کارل لودویگ، کشیش و مادرش، فرانسزکا، بود. دو سال بعد، خواهرش، الیزابت، به دنیا آمد و نیچه او را «لاما» صدا میکرد.
اتفاق بدی برای خانوادهی نیچه در سال ۱۸۴۹ افتاد. کارل لودویگ بعد از چند ماه بیماری و تقریباً نابینا شدن، در ۳۵ سالگی درگذشت. دکترها گفتند که او بیماری مغزی داشته است.
فریدریش جوان هم سردردهای شدید و درد چشم داشت که گاهی او را تا یک هفته در رختخواب میانداخت. بعد از مرگ پدر، خانوادهاش به شهر بزرگتر نائومبورگ رفتند؛ اما فریدریش از چهارده سالگی در مدرسهی شبانهروزی خوب شلفورتا درس خواند.
با وجود وضعیت سلامتی ضعیفش، نیچه در آن مدرسه خیلی خوب بود و استعداد زیادی در زبانشناسی و خواندن زبانها و متنهای قدیمی نشان داد. او اول در رشتهی الهیات در دانشگاه بن درس خواند تا آرزوی مادرش برای کشیش شدن را برآورده کند؛ اما به زبانشناسی علاقه پیدا کرد و خیلی زود بن را ترک کرد تا با استادش، آلبرشت ریتشل، در شهر لایپزیگ به تحصیل آن بپردازد.
کمی بعد از دیدار با واگنر، این دانشجوی باهوش، رئیس بخش فلسفهی کلاسیک در دانشگاه بازل سوئیس شد.
او در ۲۴ سالگی جوانترین کسی بود که تا آن زمان به این مقام رسیده بود.