کتاب «موسیقی دوستی» به بررسی تاثیرات شگفتانگیز موسیقی بر زندگی انسان میپردازد. نویسنده در این اثر، ضمن تحلیل عمیق مطالعات موردی، به بررسی اختلالاتی میپردازد که موسیقی در بروز، تشدید یا تسکین آنها نقش بسزایی دارد.
دکتر الیور ساکس (Oliver Sacks) پزشک، نویسنده و استاد برجسته عصبشناسی بالینی دانشگاه کلمبیا است که شهرت جهانی دارد. او علاوه بر فعالیتهای علمی و پژوهشی، آثاری ماندگار از خود به یادگار گذاشته که از جمله آنها میتوان به کتاب پرفروش (Awakenings) اشاره کرد. این کتاب که اقتباسی سینمایی با نامزدی اسکار نیز به همراه داشته است، به همراه کتاب (The Man Who Mistook His Wife for a Hat) از مشهورترین آثار دکتر ساکس به شمار میرود.
از بدو پیدایش بشر، موسیقی به عنوان عاملی وحدتبخش، انسانها را در قالب فعالیتهایی چون آواز، رقص، آرامش و هیجان جمعی، به یکدیگر پیوند داده است. این علاقه ذاتی و فراگیر به موسیقی که آن را موسیقیدوستی مینامیم، پیوندی جهانی میان تمامی انسانها ایجاد میکند.
آیا این ادعا صحیح است؟ پاسخ به این پرسش، پیچیدهتر از آن چیزی است که در ابتدا به نظر میرسد.
در این کتاب، به بررسی جنبههای شگفتانگیز و در عین حال هولناک تأثیرات موسیقی بر انسان خواهیم پرداخت. با خواندن این کتاب شما متوجه خواهید شد که چگونه موسیقی میتواند معجزه کند و افرادی را که از بیماریهای عصبی رنج میبرند، به زندگی عادی بازگرداند؛ اما در عین حال، گاهی اوقات منجر به بروز اختلالات حسی و عصبی شدیدی مانند توهم و تشنج شود. علاوه بر این، به مطالعه موردی افرادی خواهیم پرداخت که هنگام شنیدن موسیقی، تجربهای حسی و بصری منحصر به فرد از دیدن رنگهای رنگینکمان دارند. در نهایت، به بررسی ارتباط میان خلاقیت موسیقیایی و آسیبهای مغزی ناشی از صاعقه خواهیم پرداخت.
موسیقیدوستی، که به معنای گرایش ذاتی انسان به خلق و شنیدن موسیقی است، پدیدهای جهانی محسوب شده و در تقریبا تمامی فرهنگهای بشری مشاهده میشود. با این وجود، این بدان معنا نیست که تمامی افراد به موسیقی علاقهمند یا مستعد آن هستند. در واقع، برخی افراد فاقد تواناییهای موسیقیایی بوده و نسبت به موسیقی بیتفاوت هستند. این گروه از افراد به بیماری آمیوژیا (amusia) مبتلا هستند که به معنای فقدان برخی از تواناییهای موسیقیایی است.
یکی از انواع آمیوژیا، ناشنوایی تن است که حدود پنج درصد از جمعیت جهان به آن مبتلا هستند. افراد مبتلا به ناشنوایی ریتمیک، قادر به تشخیص نادرستی نتهای آوایی خود یا دیگران نیستند. نوع دیگری از آمیوژیا، ناشنوایی ریتمیک است که به معنای ناتوانی در درک و پیروی از ریتم موسیقی است. یکی از نمونههای مشهور افراد مبتلا به این نوع آمیوژیا، چه گوارا (Che Guevara) بود. گفته میشود که او حتی هنگام نواخته شدن موسیقی تانگو (tango) به رقص مامبو (mambo) میپرداخت.
علاوه بر موارد فردی، اشکال فرهنگی ناشنوایی ریتمیک نیز وجود دارد که به معنای ناتوانی در تشخیص و پیروی از ریتمهای موسیقیایی متعلق به فرهنگهای دیگر است. پژوهشها نشان میدهند که نوزادان توانایی تشخیص طیف گستردهای از ریتمهای مختلف را دارند؛ اما با گذشت زمان و تحت تاثیر محیط فرهنگی، این توانایی در آنها محدود شده و عمدتا به ریتمهای رایج در فرهنگ خود پاسخ میدهند.
افرادی که به اختلال ناشنوایی ریتمیک یا تُنی در حد شدید مبتلا هستند، همچنان میتوانند از موسیقی و رقص لذت ببرند؛ اما در مقابل، افراد مبتلا به آمیوژیای مطلق، موسیقی را به شکل متفاوتی تجربه میکنند. برای این افراد، ملودیهای موسیقی نه تنها لذتبخش نیستند بلکه ممکن است حتی آزاردهنده نیز باشند. برای مثال، فردی که به آمیوژیای مطلق مبتلا است، به جای شنیدن یک ملودی زیبا، صدای ناهنجاری مانند صدای ترمز گرفتن ناگهانی یک خودرو را میشنود.
علاوه بر افرادی که به دلیل اختلالات شنوایی قادر به درک موسیقی نیستند، گروه دیگری نیز وجود دارند که با وجود توانایی درک موسیقی، از آن لذت نمیبرند. برخی از شخصیتهای برجسته تاریخی مانند داروین (Darwin) و فروید (Freud) در نوشتههای خود به بی تفاوتی نسبت به موسیقی اشاره کردهاند. داروین در خودزندگینامه خود بیان میکند که در دوران بزرگسالی علاقهاش به موسیقی کاهش یافته و فروید نیز اذعان میدارد که هرگز به طور ارادی به موسیقی گوش نمیداده است.