جلد کتاب جنگ سرد

کتاب جنگ سرد

یک داستان خیلی کوتاه از دوران پر تنش

نویسنده:
رابرت جی. مک موهان
(Robert J. McMahon)
1 نفر در حال مطالعه این کتاب است.

کتاب‌های زیادی درباره جزییات و اتفاقات و رهبران اصلی جنگ سرد نوشته شده است. مسابقه تسلیحاتی، مسابقه فضایی، جنگ کره، جنگ ویتنام، بحران سوئز، بحران موشکی کوبا، هری ترومن، نیکیتا خروشچف و… این‌ها بخشی از موضوعات، جزییات و شخصیت‌هایی هستند که در جنگ سرد حضور داشتند یا اتفاق افتادند. این فهرست می تواند بسیار طولانی باشد. اما جنگ سرد چه بود؟ چگونه شروع شد؟ چرا پخش شد؟ و چگونه به پایان رسید؟

در این مطلب متوجه می شویم که:

  • چرا آلمان در آغاز جنگ سرد بزرگ شد؟
  • چرا پس از آن درگیری به آسیای جنوب شرقی منتقل شد؟
  • چرا بیشتر درگیری ها در کشورهای در حال توسعه اتفاق افتاد؟

رابرت جی مک ماهون مورخ آمریکایی است. وی از محققان برجسته جنگ سرد و روابط خارجی ایالات متحده به شمار می‌آید. او که در حال حاضر استاد دانشگاه ایالتی اوهایو است، نویسنده تعدادی کتاب از جمله جنگ سرد در جهان سوم، استعمار و جنگ سرد، و جنگ سرد در پیرامون است.

خلاصه کتاب جنگ سرد

حاوی 8 ایده کلیدی
The Cold War
A Very Short Introduction
ایده‌های کلیدی کتاب
مقدمه

مقدمه‌ای بر کتاب جنگ سرد

چه سودی برای ما دارد، اگر بخواهیم درک تصویری بزرگی از یکی از تعارضات تعیین کننده قرن بیستم به دست آوریم؟

می‌توان کتاب‌های کاملی درباره هر یک از رویدادها، گرایش‌ها و رهبران اصلی جنگ سرد نوشت، که البته تا به حال بسیار زیاد هم نوشته شده است. از جمله:

مسابقه تسلیحاتی، مسابقه فضایی، جنگ کره، جنگ ویتنام، بحران سوئز، بحران موشکی کوبا، هری ترومن، نیکیتا خروشچف و…

با توجه به مطالب زیاد، گم شدن در جزئیات درگیری 45 ساله که در نیمه دوم قرن بیستم افتاد و اتفاقاتی که در هر گوشه از جهان تأثیر زیادی گذاشت، بسیار آسان است.

اما جنگ سرد چه بود؟ چگونه شروع شد؟ چرا پخش شد؟ و چگونه به پایان رسید؟

در این کتاب به این سوالات خواهیم پرداخت.

ایده کلیدی 1

1جنگ سرد از خاکستر جنگ جهانی دوم به وجود آمد

سال ۱۹۴۵ بخش بزرگی از اروپا و آسیا ویران شده بود. پس از شش سال درگیری جهانی، سرانجام جنگ جهانی دوم به پایان رسید. ۶۰ میلیون نفر کشته شدند و تقریبا ۶۰ میلیون نفر دیگر بی خانمان شده بودند. بخش‌های بزرگی از شهرهای بزرگ از جمله بیش از ۵۰ درصد توکیو، ۷۰ درصد وین، ۸۰ درصد مانیل و ۹۰ درصد کلن، دوسلدورف و هامبورگ به آوار تبدیل شده بودند.

در همین دوران، نظم بین المللی جهان نیز به هم ریخته بود. با اینکه حدود ۵۰۰ سال، کشورهای اروپای غربی، گردانندگان اصلی جهان به حساب می‌آمدند، اما جنگ آنچنان آن‌ها را تخریب کرده بود که انگلستان و فرانسه و… حتی در اداره امور داخلی خودشان هم مشکل داشتند، چه برسد به امور بین المللی. جای این کشورها را دو ابرقدرت رقیب و قاره‌ای گرفته بود: ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی.

تنش و خصومت بین ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی قبل و در طول جنگ جهانی دوم هم وجود داشت. ایالات متحده و متحدانش در اروپای غربی به عنوان سردمداران دنیای سرمایه داری، ایدئولوژی کمونیستی شوروی را مانند ویروسی می دانستند که باید مهار شود. به همین دلیل آمریکایی‌ها از سال ۱۹۱۷، یعنی از آغاز تاسیس شوروی، حدود دو دهه، اتحاد جماهیر شوروی را در معرض فشار اقتصادی و انزوای دیپلماتیک قرار داده بودند.

جنگ جهانی دوم باعث شد ایالات متحده در کنار بریتانیا و اتحاد جماهیر شوروی قرار بگیرد، چرا که دشمن مشترکی به نام آلمان نازی را روبروی خود می‌دیدند. هرچند که رابطه بین ایالات متحده و شوروی یک رابطه بسیار شکننده بود. این دو کشور حتی نتوانستند در مورد چگونگی جنگیدن به توافق برسند.

اتحاد جماهیر شوروی از ایالات متحده و بریتانیا می‌خواست هرچه زودتر جبهه‌ای را علیه آلمان باز کنند. شوروی با عقب راندن تهاجم گسترده آلمان به قلمروی خود، بار سنگین جنگ با نازی‌ها را بر دوش می‌کشید. بر همین اساس از متحدان خود، درخواست کمک کرده بود.

اما با وجود درخواست و دلخوری شوروی، ایالات متحده و بریتانیا ترجیح دادند در سال‌های ۱۹۴۲ و ۱۹۴۳ ابتدا بر شمال آفریقا و ایتالیا تمرکز کنند. آمریکا و انگلیس در سال ۱۹۴۴ به ساحل نرماندی (که آن زمان تحت اشغال آلمان بود) حمله کرده و این منطقه استراتژیک را بازپس گرفتند. اما در همان زمان، شوروی به تنهایی بیش از ۸۰ درصد از بخش‌های نظامی نازی‌ها را مهار کرده بود.

دو طرف که حتی نمی‌توانستند در حضور یک دشمن مشترک هم به توافق قابل قبولی برسند، پس از شکست آلمان‌ها، با یکدیگر تضاد بیشتری نیز پیدا کردند. در آن زمان و در میانه‌های یک جهان تخریب شده، جای خالی یک قدرت بزرگ احساس می‌شد. موقعیتی که هر دو کشور به دنبال تصاحب آن بودند.

در همین دوران بود که جنگ سرد در شرف وقوع بود.

ایده کلیدی 2

2ایالات متحده به دنبال توازن قدرت مطلوب در اوراسیا، حوزه نفوذ جهانی و قدرت نظامی برتر بود

نظم بین المللی پس از جنگ چگونه خواهد بود؟ این سوالی بود که رهبران ایالات متحده، بریتانیا و اتحاد جماهیر شوروی در مجموعه کنفرانس‌های پس از پایان جنگ جهانی دوم با آن روبرو بودند.

هم شوروی و هم ایالات متحده معتقد بودند که ثبات بین المللی باید دوباره برقرار شود. اما چگونه؟ نقطه اختلاف همینجا بود.

هر یک از طرفین، نظم نوین جهانی را از دریچه تاریخ، ارزش‌ها، ایدئولوژی، منافع و اهداف خود تصور می کردند. دیدگاه‌های دو کشور کاملا با یکدیگر تضاد و تعارض داشتند و با شروع اختلاف دو ابرقدرت، درگیری‌ها بیشتر و بیشتر شد.

برای درک علت این درگیری، باید درک کنید که دو طرف با چه تاریخچه‌ای در برابر هم قرار گرفته بودند و با ورود به دوران پس از جنگ چه چیزی می خواستند به دست آورند. بیایید با ایالات متحده شروع کنیم.

استراتژیست‌های آمریکایی سه درس مهم از جنگ جهانی دوم گرفتند.

اول اینکه ایالات متحده باید از تسلط هر کشور یا اتحادی از ملت‌های دیگر بر اوراسیا جلوگیری می‌کرد. اوراسیا سرزمینی بود که بین اروپا و آسیای شرقی قرار داشت. این منطقه، منابع طبیعی فراوان، زیرساخت‌های صنعتی، نیروی کار ماهر و امکانات نظامی داشت و به همین دلیل می توانست مهم ترین «جایزه» اقتصادی و استراتژیک در جهان و نقطه اتکای قدرت جهانی شود. در اوایل دهه ۱۹۴۰، نیروهای محور(یا همان متحدین، شامل آلمان نازی، ایتالیا و ژاپن) کنترل بخش بزرگی از این منطقه را در اختیار داشتند و ایالات متحده و متحدانش برای جلوگیری از تکرار چنین اتفاقی مجبور بودند توازن قدرت را در این منطقه حفظ کنند.

دوم، حمله ژاپن به پایگاه دریایی آمریکا در پرل هاربر در هاوایی نشان داد که ایالات متحده دیگر نمی‌تواند به اقیانوس آرام و اقیانوس اطلس برای محافظت در برابر دشمنان خارجی تکیه کند. پیشرفت فناوری نظامی، ایالات متحده را در برابر حملات از راه دور آسیب پذیر کرده بود.

از دیدگاه استراتژیست‌های آمریکایی، بهترین راه برای مقابله با این تهدید آن بود که با ایجاد شبکه‌ای جهانی از پایگاه‌های هوایی و دریایی در مناطق مختلف، حوزه نفوذ کشور خود را گسترش دهند. به این ترتیب، ایالات متحده می تواند قدرت نظامی خود را در سراسر جهان به نمایش بگذارد و قبل از آنکه دشمن فرصت حمله به خاک ایالات متحده را پیدا کند، با آن مقابله کند. اما برای انجام چنین کاری، ایالات متحده باید برتری قدرت نظامی را حفظ می‌کرد.

ایده کلیدی 3

3ایالات متحده به دنبال تکمیل قدرت نظامی جهانی خود با استفاده از روابط اقتصادی چند جانبه مبتنی بر تجارت آزاد بود

استراتژیست‌های آمریکایی بر این باور بودند که برای استقرار و حفظ سلطه نظامی جهانی پس از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده باید به صورت همزمان به اهداف متعددی دست پیدا کند.

برای شروع، آن‌ها باید نیروی دریایی و هوایی خود را بدون رقیب نگه می‌داشتند. بر همین اساس به حضور نظامی نیرومند در اقیانوس آرام و برتری مطلق در نیمکره غربی نیاز داشتند. همچنین باید اشغال پس از جنگ و بازسازی کشورهای شکست خورده(مثل ایتالیا، آلمان و ژاپن) را بر عهده بگیرند تا از دشمنی احتمالی دوباره آنها جلوگیری کنند.

در نهایت، ایالات متحده باید بزرگترین برگ برنده خود، یعنی سلاح‌های هسته ای را در انحصار خود نگه دارد. در آن زمان فقط آمریکا این سلاح را در اختیار داشت.

اما این‌ها صرفا نیمی از معادله بود. رهبران سیاسی و تجاری ایالات متحده می‌خواستند موانع بین المللی برای تجارت، سرمایه گذاری و تبدیل ارز را از بین ببرند تا کالاها و پول بتوانند آزادانه در سراسر جهان جریان داشته باشند. از نظر آن‌ها، یک جهان که از نظر اقتصادی آزاد باشد، جهانی مرفه‌تر، صلح آمیزتر و با ثبات تر خواهد بود.

منطق آن‌ها این بود که موانع اقتصادی به رقابت و درگیری بین ملت‌ها منجر می‌شود(مثل اتفاقی که در جنگ جهانی دوم افتاد).

تجارت آزاد، در نقطه مقابل، کشورهای سرمایه‌داری جهان را به هم نزدیک‌تر می‌کرد. چرا که شبکه‌ای از روابط اقتصادی چندجانبه در میان آن‌ها ایجاد می‌کند و به سرمایه‌داری اجازه می‌دهد تا به نفع همه شکوفا شود.

البته این نگاه، نگاهی آرمان‌گرایانه به این دیدگاه بود، هرچندکه جنبه‌ای بالاتر از منافع شخصی نیز وجود داشت. در پایان جنگ جهانی دوم، ایالات متحده نیمی از محصولات و خدمات جهان را تولید می‌کرد و پیشروترین کشور سرمایه داری روی زمین بود. هر چه این محصولات و خدمات بیشتر در سراسر جهان مبادله می‌شد، ایالات متحده بیشتر سود می‌کرد.

استراتژیست‌های ایالات متحده همچنین معتقد بودند که رفاه مشترکی که در نظام سرمایه‌داری وجود دارد باعث می‌شود که جذابیت کمونیسم برای کشورهای اروپای غربی و آسیا کمتر شود. این عدم استقبال از کمونیسم، می‌توانست جلوی گسترش ایدئولوژی کمونیستی و همچنین، پتانسیل دامن زدن به ناآرامی یا حتی انقلاب را بگیرد. با این کار احتمال اینکه نظم تحت رهبری ایالات متحده را بی‌ثبات کند نیز کاهش پیدا می‌کرد.

به همین دلیل، استراتژیست‌های آمریکایی اهداف اقتصادی و نظامی خود را در هم تنیده می‌دانستند. ترکیبی از قدرت نظامی بی‌رقیب و رفاه سرمایه‌داری مشترک، نظم مورد نظر آن‌ها را تقویت می‌کرد و از هرگونه مقاومت یا تهدید علیه آن نیز جلوگیری می‌کرد.

ایده کلیدی 4

4اتحاد جماهیر شوروی با ضعیف نگه داشتن آلمان و ایجاد یک منطقه حائل در اروپای شرقی به دنبال محافظت از خود بود

هنوز جنگ جهانی دوم به پایان نرسیده بود که ایالات متحده به فکر افتاده بود تا پس از پایان جنگ، نظم بین المللی مورد نظر خود را در جهان اعمال کند.

در اواخر سال ۱۹۴۴، در کنفرانس برتون وودز، توافق‌نامه‌های اقتصادی میان آمریکا و متحدانش منعقد شد که به تاسیس صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی منتهی شد. تا سال ۱۹۴۶، وزارت امور خارجه ایالات متحده فهرست بلند بالایی از محل‌های «ضروری» برای پایگاه‌های نظامی ایالات متحده تهیه کرده بود که شامل بخش‌هایی در اکوادور، پاناما، پرو، کوبا، کانادا، گرینلند، ایسلند، سنگال، لیبریا، مراکش، برمه، نیوزیلند و فیجی بود.

اکثر قدرت‌های بزرگ جهان با چشم‌انداز جهانی ایالات متحده هم مسیر بودند. این همراهی یا داوطلبانه بود(مانند متحدانی مانند بریتانیا و فرانسه) یا از روی اجبار(دشمنان شکست‌خورده و اشغال‌شده مانند آلمان و ژاپن). تنها یک مانع اصلی باقی مانده بود: اتحاد جماهیر شوروی که ایدئولوژی خاص خود را داشت.

اتحاد جماهیر شوروی در طول جنگ جهانی دوم متحمل خسارات زیادی شد. حداقل ۲۵ میلیون نفر از اهالی این کشور کشته شدند که بسیاری از آنها در تهاجم نازی‌ها اتفاق افتاد. در طی آن تهاجم، نازی‌ها ۹ کشور از ۱۵ جمهوری شوروی را اشغال کردند و ۱۷۰۰ شهر و شهرک، ۷۰ هزار روستا و دهکده، ۳۱ هزار کارخانه و میلیون‌ها هکتار محصول را ویران کردند.

۲۵ سال قبل از آن، در طول جنگ جهانی اول و در زمان امپراتوری روسیه نیز همین مناطق مورد تهاجم قرار گرفته بودند که هر دو بار، مهاجم آلمان بود و هر دو بار، مسیر تهاجم لهستان بود.

با توجه به این وقایع، شوروی در نظم بین المللی پس از جنگ، دو هدف اصلی را در ذهن داشت. اول اینکه می‌خواست آلمان را ضعیف نگه دارد تا دیگر هرگز آن‌ها را تهدید نکند. دوم، برای جلوگیری از هرگونه تهاجم در آینده، می‌خواستند یک منطقه حائل در اطراف قلمروی خود ایجاد کنند، خصوصا لهستان و سایر کشورهای اروپای شرقی اطراف اتحاد جماهیر شوروی.

در نهایت، این دو هدف، اتحاد جماهیر شوروی را بر آن داشت تا در آلمان شرقی، لهستان و تعدادی دیگر از کشورهای اروپای شرقی مانند بلغارستان، رومانی و مجارستان، رژیم های کمونیستی را برپا یا ترویج کند که در اصطلاح به آن «حالت‌های ماهواره‌ای» می گفتند.
این اهداف باعث می‌شد نگاه شوروی از نظم پس از جنگ، با نگاه آمریکا متفاوت باشد و همین تضاد بود که جنگ سرد را به وجود آورد.

داستانی که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.

ایده کلیدی 5

5اختلاف نظر بر سر آلمان پس از جنگ به آغاز جنگ سرد در اروپا کمک کرد

در مورد آلمان چه باید کرد؟

در پایان جنگ جهانی دوم، این آزاردهنده‌ترین سوال پیش روی ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی بود. سوالی که بسیار مهم بود و پاسخ دادن به آن، منافعی برای هر دو طرف داشت. بر همین اساس ایالات متحده و متحدانش نیمه غربی آلمان و شوروی نیمه شرقی را اشغال کردند.

در مذاکرات نزدیک به پایان جنگ، دو طرف سعی کردند در مورد چگونگی و اینکه آیا دو نیمه دوباره متحد شوند یا خیر به توافق برسند. که در نهایت آن‌ها با اتحاد دو آلمان مخالفت کردند و تاریخی که شاهد آن بودیم را رقم زدند.

استراتژیست‌های آمریکایی، آلمان را یکی از محورهای چشم انداز خود برای نظم بین المللی پس از جنگ می‌دانستند. این چشم انداز به بهبود سریع اقتصادهای از هم پاشیده کشورهای اروپای غربی نیز بستگی داشت. بدون این کشورها، ایالات متحده فاقد متحدان نظامی قوی و شرکای تجاری در این قاره خواهد بود. برای بهبود شرایط متحدان، به آلمان نیاز بود. چرا که زیرساخت‌های صنعتی، نیروی کار ماهر و برتری تکنولوژیکی لازم برای تقویت رشد اقتصادی بقیه اروپا را در اختیار داشت. اما به آلمانی نیاز بود که احیا شده و همسو با ایالات متحده باشد.

دورنمای بازیابی قدرت آلمان، مستقیما با دیدگاه شوروی از دنیای پس از جنگ مغایرت داشت. شوروی یک آلمان ضعیف را می‌خواست تا نگران تهاجم‌های احتمالی آینده نباشد.

در نقطه مقابل آمریکایی‌ها هم نگران بودند که اگر ایالات متحده برای بازسازی این کشور اقدامی انجام ندهد، آلمان متحد شده ممکن است به سمت اتحاد جماهیر شوروی کشیده شود یا خود را یک کشور بی طرف اعلام کند. آمریکایی‌ها ترجیح دادند خطر چنین احتمالی را به جان نخرند و به همین دلیل، آلمان را تقسیم کردند.

ایالات متحده و شوروی یکدیگر را مقصر این وضعیت می‌دانستند و همین عامل باعث شد میزان دشمنی میان آن دو به شدت افزایش پیدا کند. این اختلاف ابتدا بر سر آلمان بود، اما سپس به کل اروپا تسری پیدا کرد.

بین سال‌های ۱۹۴۶ تا ۱۹۴۹، ایالات متحده از طریق ایجاد سازمان پیمان آتلانتیک شمالی یا ناتو و اجرای طرح مارشال(بسته کمکی ۱۳ میلیارد دلاری) روابط اقتصادی و نظامی خود را با اروپای غربی تقویت کرد.

همزمان، شوروی جای پای خود را در اروپای شرقی مستحکم کرد و کنترل سیاسی را بر کشورهای اقماری شرقی خود تشدید کرد؛ آن‌ها از کودتای کمونیستی در چکسلواکی حمایت کرده و مقاومت ضد کمونیستی در مجارستان را سرکوب کردند.

در پایان سال ۱۹۴۹، آلمان شرقی و غربی، با یک دولت همسو با شوروی در شرق و یک دولت همسو با ایالات متحده در غرب، کشورهای کاملا جداگانه‌ای بودند. «پرده آهنین» در سراسر اروپا ایجاد شده بود و شرق را به رهبری شوروی از غرب به رهبری ایالات متحده جدا کرده بود.

جنگ سرد شروع شده بود.

ایده کلیدی 6

6با ظهور جنبش‌های کمونیستی در منطقه، آسیای جنوب شرقی به عرصه دیگری از جنگ سرد تبدیل شد

در حالی که اتحاد جماهیر شوروی، اتفاقات اروپا را کاملا زیر نظر داشت، رهبران شوروی متوجه شدند که ترس‌ آن‌ها به حقیقت پیوسته است.

آلمان غربی، با حمایت آمریکا و متحدانش به سرعت در حال بازسازی و قدرت گرفتن بود و این اتفاق، به شدت شوروی راه به هراس انداخته بود. گسترش نفوذ و تسلط شوروی در اوراسیا نیز به کابوس آمریکایی‌ها تبدیل شده بود. در چنین وضعیتی، هر دو کشور اهداف پس از جنگ خود را در خطر می‌دیدند و دلایل کافی برای درگیری را داشتند.

در اواخر سال ۱۹۴۹، با پیروزی جنبش کمونیستی چین در سرزمین اصلی چین، یک جنگ داخلی طولانی در این کشور به پایان رسید و در پایان همان سال، اتحاد جماهیر شوروی و جمهوری خلق چین که به تازگی به عنوان دولت مرکزی چین استقرار یافته بود، متحد شدند.

سال بعد، کره شمالی کمونیست و همسو با شوروی، با حمایت چین و اتحاد جماهیر شوروی، به کره جنوبی که با سیاست‌های ایالات متحده همسو بود، حمله کرد.

بعد از آن اتحاد جماهیر شوروی و چین، کشور نوپای کمونیستی ویتنام شمالی را به رسمیت شناختند و چین رساندن تجهیزات و آموزش نظامی به آن‌ها را آغاز کرد؛ این تهدیدی برای رژیم تحت حمایت فرانسه و ایالات متحده در ویتنام جنوبی محسوب می‌شد.

در همین زمان، قیام‌های کمونیستی و ضد استعماری در جنوب شرقی آسیا که مدت‌ها تحت استعمار کشورهای اروپای غربی، ایالات متحده و ژاپن بودند، در حال گسترش بود.

ایالات متحده می ترسید که نفوذ اتحاد جماهیر شوروی و چین در این منطقه افزایش پیدا کند و به همین دلیل، کمک‌های اقتصادی و نظامی خود را روانه رژیم‌های همسو با ایالات متحده در ویتنام جنوبی، مالایا بریتانیا، برمه، تایلند، فیلیپین و اندونزی کرد.

در سال ۱۹۵۰، ایالات متحده ارتش خود را وارد یک درگیری خونین در کره کرد و طی ۲۵ سال بعد، خودش در جنگ خونین‌تر در ویتنام گرفتار شد.

جزئیات همه این تحولات بسیار پیچیده است و به سختی می‌توان آنها را به عنوان یک روایت واحد کنار هم نگه داشت. اما اگر هرکدام از این وقایع را به عنوان بخشی از پازل بزرگتر در نظر بگیریم، می‌توانید تصویر بزرگ‌تری ببینید که به راحتی قابل درک است.

ایده کلیدی 7

7جنگ سرد عمدتا در و بر سر «جهان سوم» درگرفت

چه چیزی آسیای جنوب شرقی را از دهه ۱۹۵۰ به بعد برای اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده مهم کرد؟ دو طرف یک بار در اروپا با یکدیگر به مشکل بر خورده بودند و تجربه تعارض با هم را داشتند و طرف مقابل را دشمن خونین خود می‌دانستند. با گسترش درگیری به آسیا، هر یک از طرفین به این باور رسیده بودند که عقب‌نشینی از آسیا، امتیاز دادن به رقیب به حساب می‌آید.

ایالات متحده به دنبال این بود که دیدگاه خود از نظم پس از جنگ به آسیای شرقی(به ویژه ژاپن که برای شرکای تجاری خود به آسیای جنوب شرقی متکی بود) گسترش دهد. اگر بیشتر منطقه کمونیست می‌شد و خود را با اتحاد جماهیر شوروی و چین همسو می‌کرد، این دیدگاه به خطر می‌افتاد. حتی این خطر وجود داشت که ژاپن هم به جبهه کمونیست ها بپیوندد. اما این داستان علت بزرگتری هم داشت.

برخی از اصطلاحات امروز منسوخ شده‌اند، اما در طول جنگ سرد، ایالات متحده و متحدانش «جهان اول» یا «غرب» نامیده می‌شدند، اتحاد جماهیر شوروی و متحدانش «جهان دوم» یا «شرق» بودند. بقیه جهان یعنی آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین «جهان سوم» بود.

قبل از جنگ جهانی دوم، بیشتر کشورهای جهان سوم توسط کشورهای غربی به شکل مستعمره اداره می‌شدند. اما پس از جنگ، تعداد زیادی از آن دولت‌های استعماری، سرنگون شدند و کشورهای مستقل جایگزین آن‌ها شدند. با شرایط جهان در آن دوران، این کشورهای مستقل با یک سوال اساسی مواجه شدند: آیا باید خود را با غرب همسو کنند یا شرق؟

ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی در این مورد مغرضانه رفتار می‌کردند و در طول دهه‌های ۱۹۵۰، ۱۹۶۰، ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ اهدافشان را به روش‌های مختلف اقتصادی، سیاسی، نظامی‌گری و مخفیانه پیش می‌بردند.

به عنوان مثال اگر جنبشی در کشورهایی که همسو با آن‌ها نبود پیش می‌آمد، همه جوره از این شورش‌ها حمایت می‌کردند و با استفاده از مربیان نظامی، تجهیزات و بودجه خود آتش این شورش‌ها را بیشتر می‌کردند تا علیه دولت‌ها و فعالان مخالف خود، کودتا کنند یا دست به ترور بزنند. حتی گاهی با آن‌ها وارد جنگ می‌شدند؛ مثلا آمریکا به ویتنام و شوروی به افغانستان حمله کرد.

تقریبا تمام جنگ‌های واقعی که در طول جنگ سرد اتفاق افتاد، در جهان سوم رخ داد.
غنائم زیادی به دست فاتحان این درگیری‌ها می‌رسید: منابع اقتصادی، پایگاه‌های نظامی، متحدان و اعتبار برای طرف پیروز.

اما این مردم جهان سوم بودند که تا حد زیادی بهای آن را پرداخت می‌کردند. از حدود بیست میلیون انسانی که در جریان درگیری‌های جنگ سرد جان باختند، ۱۹.۸ میلون نفر از آن‌ها در جهان سوم زندگی می کردند.

ایده کلیدی 8

8جنگ سرد از جایی که شروع شد به پایان رسید: اروپا

مخلص کلام، بقیه دوران جنگ سرد حول همین مواضع ادامه پیدا کرد. اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده، با حمایت از رژیم‌ها و جنبش‌های طرفدار خود در آسیای جنوب شرقی و در کل جهان سوم، به کشمکش با یکدیگر ادامه دادند.

از دهه ۱۹۵۰ تا دهه ۱۹۸۰، دوره‌های پر تنش و گاه بی حاشیه‌ای میان دو ابر قدرت اتفاق افتاد. تنش هایی که گاهی به بحران‌هایی تبدیل می‌شد که تقریبا آن‌ها را به آستانه جنگ می‌برد. تنها در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، در کشورهایی مانند ایران، گواتمالا، هند و چین، تنگه تایوان، کانال سوئز، لبنان، اندونزی، کوبا و کنگو، تنش‌های سختی میان دو کشور به وجود آمد.

توجه کنید که این لیست شامل یک کشور اروپایی نمی‌شود. پس اروپا چه شد؟ این سوال، ما را به پایان داستان می‌رساند.

جنگ سرد از اروپا به ویژه از آلمان آغاز شد. اما با شروع دهه ۱۹۵۰، این منطقه به پایدارترین عرصه درگیری تبدیل شد. چند بحران با محوریت برلین وجود داشت، اما به جز آن، اوضاع هرچند سرد بود، اما نسبتا آرام بود.

اساسا، هر یک از طرفین به این توافق نانوشته رسیده بودند که به دیگری اجازه دهد حوزه نفوذ خود را در نیمه اروپای خود داشته باشد. دو ابرقدرت و متحدان اروپایی آن‌ها چنان مسلح بودند که هرگونه درگیری مستقیم منجر به مرگ و ویرانی هر دو آن‌ها می‌شد.

این امر پس از توسعه تسلیحات هسته‌ای توسط شوروی و ورود دو طرف به رقابت تسلیحاتی در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ به طور فزاینده‌ای صدق می‌کرد. هر یک از طرفین، علاوه بر گسترش شدید نیروهای نظامی متعارف، موشک‌های هسته‌ای بیشتری ساختند تا بتوانند از دیگری جلوتر باشند.

در پایان دهه ۱۹۶۰، هر یک از آن‌ها هزاران موشک هسته‌ای داشتند. اگر یک جنگ مستقیم بین آنها در می‌گرفت، آن‌ها یکدیگر را نابود می‌کردند.

با در نظر گرفتن این موضوع، هیچ یک از دو طرف نمی‌خواستند ریسک درگیری مستقیم را به جان بخرند و ایده حمله هر یک از طرفین به طرف دیگر در اروپا، کاملا غیرقابل تصور می‌شد. در دهه ۱۹۸۰، میخائیل گورباچف، رهبر شوروی، تصمیم گرفت که ادامه دادن منابع برای دفاع از اتحاد جماهیر شوروی در برابر تهاجمی که هرگز اتفاق نخواهد افتاد بیهوده است. در سال ۱۹۸۸، او نیروهای مسلح اتحاد جماهیر شوروی را کاهش داد، حضور نظامی خود را در شرق اروپا کم کرد و کنترل خود را بر منطقه سست کرد.

در عرض یک سال، کشورهای اقماری سابق آن شروع به اعلام استقلال کردند و تا سال ۱۹۹۰، آلمان دوباره متحد شد. جنگ سرد به پایان رسید و اتحاد جماهیر شوروی نیز یک سال بعد فروپاشید.

نظرات و دیدگاه‌های شما
بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کتاب‌های مشابه
اثر استیون لویت و استفان دابنر
اثر نسیم نیکلاس طالب
لوگوی اکوتوپیا کامل