در این مطلب، ما فرد مشهوری را به شما معرفی میکنیم که مجبور بود با مشکلاتی جدی روبهرو شود اما بر این مشکلات غلبه کردد و شکوفا شد.
میرزا حسن رشدیه یکی از تأثیرگذارترین شخصیتهای تاریخ معاصر ایران به شمار میرود که توانست با ترویج آموزش نوین، تحول بزرگی در نظام آموزشی کشور پدید آورد و بدین ترتیب برای همیشه، نام خود را در تاریخ آموزش و پرورش ایران جاودان کرد.
حاج میرزا حسن تبریزی مشهور به میرزا حسن رشدیه در ۱۲۳۱ خورشیدی در محله چرنداب تبریز دیده به جهان گشود. پدرش حاج میرزا مهدی تبریزی از مجتهدان تبریز و از جمله افراد با نفوذ شهر محسوب میشد.
میرزا حسن در کودکی به مکتبخانه رفت و به دلیل هوش بالا، خود به دیگر دانش آموزان در یادگیری دروس کمک میرساند. وی در ۱۵ سالگی لباس روحانیت پوشید و در زمان کوتاهی به یکی از علمای تبریز تبدیل شد به طوری که در ۲۲ سالگی پیش نمازی یکی از مساجد تبریز را به او واگذار کردند.
اما میرزا حسن شخصیتی محدود به مکتب و مسجد نبود. او از همان جوانی به خواندن روزنامهها و مجلات ممنوعه که در خارج از کشور چاپ میشدند، علاقه داشت و آنها را دنبال میکرد در آن زمان سه روزنامه فارسی حبل المتین در کلکته هندوستان و اختر و ثریا در اسلامبول عثمانی (ترکیه امروز) در خارج ایران منتشر می شد.
بعضی از این روزنامهها بصورت قاچاقی وارد تبریز میشد و میرزا حسن آنها را مطالعه میکرد. اونا رو تا اینکه یه روز توی روزنامه ثریا یه جمله دید . در یکی از شماره های ثریا نوشته بود: «در اروپا در هر هزار نفر، یک نفر بی سواد است و در ایران در هر هزار نفر، یک نفر باسواد و این از بدی اصول تعلیم است.»
تا قبل از خواندن این مطلب پدر میرزا حسن تصمیم داشت او را برای ادامه تحصیل به نجف بفرستد، ولی مطالعه این مقاله مسیر زندگی میرزا را تغییر داد . ن مقاله تاثیر عمیقی بر روحیه رشدیه گذاشت و انقلابی در افکار وی پدید آورد. به طوری که تصمیم گرفت به بیروت برود و در این شهر که انگلیسی ها و فرانسوی ها، دارالمعلمین باز کرده بودند، مقدمات رسیدن به آرزوی دیرینه اش را که اصلاح اصول تعلیم و تربیت بود، فراهم کند.
سپس به استانبول رفت و در آنجا نیز از مدارس مدرن آن شهر بازدید کرد و اساسا لقب رشدیه که میرزا حسن به آن مشهور شد، برگرفته از نام گونهای از مدارس نوین در استانبول بود. وی یک الفبای صوتی اختراع کرد که این روشهای جدید را بهتر به دیگران آموزش دهد.
تاسیس اولین مدرسه مدرن و ایرانی
وی با کمک برادرش در قفقاز، اولین مدرسه ایرانی را به سبک جدید تاسیس میکند و با اصول جدید و مدرنش به بچهها درس میداد.
حسن رشدیه که به ضرورت تاسیس مدارس نوین پی برده بود، دست به ساخت مدارس متعدد در تبریز، مشهد و تهران زد اما هر اندازه استقبال مردمی از این مدرسهها بالا میگرفت، بر مخالفتها نیز افزوده میشد. میرزاحسن برای آرام ساختن فضا، چندینبار مکان مدرسه را تغییر داد اما حتی ساختمان مدرسه او را نیز تخریب میکردند.
پس ازمدتی تاسیس این مدرسه به گوش ناصرالدین شاه قاجار رسیده و او تصمیم میگیرد که از مدرسه میرزا حسن بازدید کند. اما این کار با مخالفت درباریان نالایق و حسود همراه شد و شاه را از این کار منصرف نمودند.
بنابراین تاسیس مدارس نوین با کار شکنی ها و دسیسه های درباریان مواجه شد و بارها با هجوم جوانان تندرو بسته میشدند.
ناصرالدین شاه به رئیس چاپارخانه دستور میدهد هرطور شده جلوی حرکت رشدیه در تهران گرفته شود، بنابراین میرزاحسن به مدت یک هفته در چاپارخانه حبس شد و پس از آزادی به ایروان برگشت.
رشدیه پس از بازگشت به ایروان متوجه از دست رفتن تمام تلاشهای برای ساخت مدرسه میشود. کارگزار سفارت با شایعه و جو بد علیه مدرسه، تهدید و … وجهه مدرسه را خراب کرده بود. رشدیه ناامید نمیشود و قصد بازگشت به تبریز میکند.
رشدیه در خاطرات خود نوشته:«میدانستم چه مسیری سختی رو به رو دارم، اما در سفرهایم به فرنگ دریافتم،عامل اصلی تمام نابسامانیهای ایران بیسوادی مردم است. فهمیدم که تنها راه تحول و پیشرفت ایران آموزش و سواداست. سواد واقعی نه سوادهای قدیمی و ناکارآمد مکتب خانهها.»
وی مهمترین مشکل در مکتب خانه را نحوه غلط تدریس، مجازات وتنبیههای بدون علت میدانست. همچنین او این موضوع را درک کرد که تنبیه شاگردان آثار مصیبت باری بر روان دانش آموز می گذارد و او را از درس و مطالعه فراری می کند. البته قبل از رشدیه، مدارس دارالفنون، مکتب مشیریه و مدرسه نظامی تهران هم بودند که شیوههای تدریشسشان با مکتب خانه متفاوت بود ولی فقط مختص اشرف زاهها، سرشناس های دولتی، درباریان و … بود و مردم عادی نمیتوانستند آنجا درس بخوانند.
رشدیه بعد از ورودش به ایران دوستان و نزدیکان خود را جمع کرد و به شیوه جدید به آنها خواندن و نوشتن یاد داد. نهایتا در سال 1305 اولین مدرسه رشدیه را در تبریز تاسیس نمود. روز به روز آوازه رشدیه بیشتر میپیچید. طبیعی بود که مکتبداران و برخی افراد در صف مقدم مخالفتها باشند. آنها که سخت در پی حفظ منافع مکاتب قدیمی بودند و نمیتوانستند این مساله را تاب بیاورند که مدرسهای بنا شده است که الفبا را آسان میآموزاند و حتی به افراد پیر نیز در مدت بسیار کوتاهی خواندن و نوشتن را یاد میدهد به این ترتیب، بساط آنها کساد میشود. بنابراین مرتجعان تاب دیدن رشدیه و روش غیرمکتب خانهای او را نداشتند. مکتب داران، مدرسه نوین را با کمک اوباش ها بر سر رشدیه خراب کردند.
میرزا حسن باز هم نا امید نشد وبعد از شش ماه دوباره به تبریز بازگشت و دومین مدرسه رشدیه را در محله بازار تاسیس کرد. با گذشت مدتی اندک، باز کوتاه نیامدند و فتوای نابودی مدرسه را صادر نمودند. در نهایت میرزا حسن شبانه به مشهد فرار کرد.
پس از مدتی، میرزا حسن مجدد به محله چرنداب تبریز رفت و سومین مدرسه خود را تاسیس کرد. اینبار علما خیلی عصبی شدند، کل طلبههای دینی را با خود همراه کرده و فرمان جهاد صادر کردند. به مدرسه رفتند، دانش آموزان و رشدیه را تهدید به قتل نمودند.
میرزا حسن باز هم پس از مدتی، چهارمین مدرسه را در نوبر تبریز تاسیس کرد. این بار دسیسهچیان حمله فیزیکی نکردند و تصمیم گرفتند به پدر میرزاحسن برای مقابله با او هشدار دهند. پدرش که جان فرزند را در خطر دید، شبانه میرزا حسن را به مشهد فرستاد.
میرزا حسن باز هم دست از تلاش برنداشت و برای بار پنجم در تبریز مدرسهای بنا کرد. این بار تعداد شاگردان مدرسه به 357 دانش آموز و 12 معلم رسید. علما با دیدن این وضع، بصورت مسلح به دانش آموزان حمله کردند و یکی از آنها را به قتل رساندند.
میرزا حسن با این وضعیت، به مشهد رفت و در آنجا برای ششمین بار مدرسه تاسیس کرد. مردم مشهد به صداقت و درستکاری رشدیه اعتقاد داشتند و مدرسه رشدیه سه سال توانست به فعالیت خود ادامه دهد، تا اینکه علمای مشهد هم با رکود مواجه شدند و به رشدیه سوقصد کردند. اول کار دست میرزا حسن را شکستند و در انتها با شلیک تیر به پا، او را مجروح نمودند. بعد از تعطیلی مجدد مدرسه میرزا حسن شعر زیر را نوشت:
” مرا دوست، بی دست و پا خواسته است پسندم همان را که او خواسته است”
پس از این وقایع، میرزا حسن لباس روحانیت را کنار گذاشت و با کلاه همه جا رفت و آمد میکرد. مدتی گوشه نشین و سپس تصمیم گرفت، تنها داراییاش که زمین کشتزارش بود بفروشد و مدرسه هفتم را تاسیس کند. دسیسه چیان این بار از خرافهپرستی استفاده کرده و شایعات خیلی زیادی برای او ساختند.
شیخ فضل الله نوری که جزء علمای مطرح آن زمان بود، در جلسهای راجع به رشدیه گفت: «آقایان، شما را به حقیقت اسلام قسم میدهم آیا این مدارس جدید خلاف شرع نیست؟ آیا ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه و فیزیک وشیمی عقاید شاگردان را سخیف و ضعیف نمیکند؟»
رشدیه در خاطراتش نوشته است:«یک روز در قم سراغ یکی از علما رفتم و از او پرسیدم این همه سنگ اندازی برای چیست؟ وی پاسخ داد: اگر همهی مدارس مثل رشدیه تعمیم پیدا کند، بعد از ده سال بیسوادی از ایران ریشه کن شده و بازار کار علما کساد خواهد شد و کسی برای علما ارزشی قائل نخواهد بود.»
مروری بر مطالبی که در مدرسه رشدیه آموزش داده میشد
می دانید که امروز برای شما چه عید بزرگی است امروز روزیست که شما از خرابه ندانی به شهر دانایی واردشدهاید. تا دیروز ولگرد کوچهها بودید؛ امروز شاگرد مدرسه شدهاید. مردم به کربلا و مشهد و مکه میروند، کربلائی و مشهدی و حاجی می شوند؛ شما در اصل امروز حاجی شدهاید که به مدرسه آمده اید. شاگرد مدرسه حرمتش در پیش خدا، از هر کربلائی و مشهدی و حاجی بیشتر است، زیرا که به تحصیل علم وارد شده اید.
آدم بی سواد مرده است و آدم با سواد زنده است. شما امروز زنده شدید. همه می دانید که تخم مرغ زیر مرغ می ماند و جوجه در می آورد، یک تخم صد دیناری، یک مرغ پنج قرانی می شود. شما نیز یک آدم بی قیمت مانند مرغ و خروس با خاک بازی می کردید و از امروز شاگرد مدرسه شده بعد از این با کاغذ و کتاب بازی خواهید کرد. به به ! می دانید مرسه چه جایی است؟ مدرسه جای خداشناسی است، مدرسه جای تربیت و تعلیم است. همه علما، وزرا و همه بزرگان از مدرسه بیرون آمدهاند. انشاالله شما هم سعی می کنید آدم بزرگی شوید. تاریخ امروز را باید تا آخر عمرتان در یاد نگه دارید، در روز پنجشنبه، پنجم ربیع الاول، اول برج میزان 1304 وارد مدرسه شده اید.
سنگ اندازی برعلیه رشدیه
برخی افراد معتقد بودند مدرسه رشدیه ترویج فحشا است و تبلیغات بی اساسی علیه رشدیه به راه انداختند. برای نمونه گفتند او به بهانه مدرسه قصد دارد، کودکان مسلمان را از دین خارج کند. دیگر اینکه می گفتند رشدیه مانند کلیسا در مدرسه خود زنگ به صدا در میآورد. رشدیه ناچار شد، زنگ زدن را که امروزه امری بسیار بدیهی به نظر می رسد، قطع کند و در عوض یکی از دانش آموزان را بالای صندلی ببرد تا شعری قرائت کند که دیگران بفهمند موقع رفتن به کلاس است.
رشدیه خیلی اهمیتی به این شایعات نمیداد و کار خود را میکرد، علما هم نتوانستند تحمل کنند و یک شب بمبی درست کردند و کل مدرسه را با خاک یکسان کردند. میرزا حسن با این اتفاق ازایران ناامیدشد و به قفقاز رفت.
علی امین الدوله، در آن دوران صدر اعظم ایران بود. وقتی متوجه شد چه بلاهایی سر رشدیه آمد، شخصا از رشدیه درخواست کرد به ایران بازگشته و تحت حفاظت خودش کار کند. میرزا حسن به ایران برگشت و هشتمین مدرسه را در تبریز افتتاح کرد.
امین الدوله در خاطراتش نوشت: «رشدیه پشتش به من گرم بود تا من در تبریز بودم کسی کاری با او نداشت، من که تصمیم گرفتم به تهران بیایم، رشدیه هم با من به تهران بازگشت.»
با رفتن میرزا حسن به تهران مدرسه تبریز بسته شد، ولی معلمها راه رشدیه را ادامه دادند و هر کدومشان جداگانه با همان مدل آموزش را ارائه میکردند.
تا زمان برکناری امین الدوله، در تهران مدارس رشدیه تاسیس میشود. اما با روی کار آمدن میرزا اتابک، کم کم مشکلات شروع شد. بزرگان و اعیان از ترس اینکه مبادا به مخالفت با اتابک متهم شوند، فرزندان خود را از مدرسه بیرون آوردند و مدرسه تعطیل شد.
علما که دیدند شرایط رشدیه بد شده، شایعات را شروع کردند و گفتند رشدیه ضد امام زمان و اهل بیت است. رشدیه پس از آن، عازم قم شد و تا آخر در آنجا ماند. همان سال ورودش به قم مدرسهای تاسیس کرد و به تدریس مشغول شد. در قم نیز علما شروع کردند فتوای انهدام مدرسه را صادر کردن، به مدرسه حمله کردند چندین دانش آموز را کشتند و مدرسه را با کلنگ و تیشه تخریب کردند. رشدیه در آنجا با خنده گفت:
«این جاهلان نمی دانند که با این اعمال نمیتوانند جلوی سیل بنیاد علم را بگیرند. یقین دارم که از هر آجر این مدرسه، خود مدرسه ای دیگر بنا خواهد شد؛ ای کاش زنده باشم و آن روز را ببینم.»
میرزا حسن در سالهای آخر عمرخود، کنار عبدالکریم حائری در قم بود و تحت حمایت او به بچههای فقیر و نابینا درس میداد. وی در سن 97 سالگی فوت کرد و در وصیت خود نوشته است در جایی دفن شود که هر روز شاگردان مدارس از روی قبر وی گذر کنند.
این داستان به ما میآموزد برای خارج شدن ایران از این وضع، عوض شدن حکومت، رییس جمهور و نظام هیچ تاثیری ندارد. تا زمانی که ما آگاه نشویم، ندانیم، نخوانیم و بیسواد باشیم؛ اوضاع به همین صورت خواهد ماند.
نکته قابل تامل در انقلاب کبیر فرانسه این است که قبل از این دگرگونی، فرانسه بالاترین میزان سرانه مطالعه را به خود اختصاص داده بود.
این موارد داستانهای انگیزشی واقعی است نه آن داستانهای دروغین که فرد، تنها برای رسیدن به موفقیت باید انرژی مثبت جذب کند!
افرادی مثل رشدیه، تمام عمر، وقت و زندگیشان را وقف کردند تا بتوانند به هدفی که داشتند برسند.
کلام آخر
نیما یوشیج هم در وصف رشدیه نوشت:
بعضی نفرات ، روشنم می دارد
اعتصام یوسف
حسن رشدیه
قوتم می بخشد
راه می اندازد ،
واجاق کهن سرد سرایم
گرم می آید از گرمی عالی دمشان
یاد بعضی نفرات رزق روحم شده است .
وقت هر دلتنگی سویشان دارم دست جراتم می بخشد .
روشنم می دارد …
5 پاسخ
لذت بردم ..خیلی ممنون از اینکه باعث آگاهی افراد میشید و نخبه های فراموش شده این سرزمینو معرفی می کنید.
راهتون هموار و موفق باشید..
آگاهی رمز موفقیت ماست
خیلی عالی بود خداقوت تشکر
آگاهی مقدمه همه تغییرات موثر در رشد فردی و همچنین تغییرات بزرگ تر پدر جوامع
عالی بود خدا قوت