اگر از جاده قدیم تهران کرج رد شوید، چشمتان به کارخانه ای میخورد که بسیار نوستالژیک است؛ کارخانه کفش ملی.
کارخانه ای که روزی ۱۰ هزار پرسنل داشت. کفش ملی واقعا بزرگ بود طوری که در هرشهر چندین شعبه از آن دیده میشد.
کارخانهای که روزی به هزاران نفر نان میرساند و میلیون ها کفش تولید میکرد،امروزه فقط یک اسم از آن باقی مانده است. کارخانه ای که توسط یک فرد دلسوز و وطن پرست واقعی تاسیس شد اما کارخانه را مصادره کردند و فرد را از ایران فراری دادند.
باید قبول کنیم برند و نام یک شرکت خیلی اهمیت ندارد بلکه تفکر و آدمی که به آن برند هویت بخشیده است مهم است. همین کفش ملی؛ قبل و بعد از مصادره به همین نام بود. کارخانه نیز تغییری نکرده است. ولی چون هویت پشتش را از آن گرفتند دیگر کفش ملی هم از بین رفت.
امروز راجع به محمد رحیم ایروانی میخواهیم صبحت کنیم.
داستان زندگی ایروانی و سرنوشت کفش ملی واقعا تراژدی است. سال ۱۲۹۹، ایروانی در محله مشیر شیراز بدنیا میآید. خانواده او، پولدار بودند و پدربزرگش از اولین افرادی بود که پمپ دستی را وارد ایران کرد. پدرش نیز در شیراز تجارت خانه داشت و چای و تریاک و پارچه وارد میکرد. ایروانی وقتی ۶ ساله بود، مادرش را از دست میدهد و بعد از آن، عمویش سرپرستی اش را قبول میکند. درعین حال رابطه اش با پدر را حفظ میکند و در تجارت خانه پدرش مشغول به کار میشود. منظور این نیست که کار تجارت انجام میداد؛ بلکه جارو میکرد یا کالاهارا بسته بندی میکرد.
پدرش وقتی میبیند اهل درس و مشق است، او را به اصفهان میفرستد که در کالج درس بخواند. از معدود کالاهایی که به زبان انگلیسی تدریس میکردند.
این کالج آن زمان توسط یک هیات کلیسایی انگلیسی اداره میشد و ایروانی را بخاطر یادگیری زبان انگلیسی و تفکر مدرن، به این کالج فرستادند.
بعد از کالج به شیراز بازمیگردد و در دبیرستان شاپور در رشته ادبی درس خود را تمام میکند.
بعد از اتمام دبیرستان به آبادان میرود و در شرکت نفت، مشغول به کار میشود.
سال ۱۳۲۱ به تهران رفته و در دانشگاه تهران حقوق میخواند.
فعالیت های اجتماعی زیادی در دوران دانشجویی اش انجام میدهد و جو سیاسی نیز بسیار در آن زمان داغ بوده است. صاحب امتیاز نشریه آیین دانشجویی میشود و از جلال آل احمد و راجع به برنامه ریزی سیاسی و اقتصادی مینویسد.
این نشریه بیشتر نشریه سیاسی-اقتصادی بود اما سال ۱۳۲۴ که فارغ التحصیل میشود، نشریه هم متوقف میشود.
کنار دانشگاه تهران یک پمپ بنزین به نام پمپ بنزین وصال وجود دارد. ایروانی در آن زمان با پولی که جمع کرده بود این پمپ بنزین را اجاره کرده و سعی میکند خرج خود را دربیاورد. پس از اتمام درسش به آبادان بازمیگردد و به مدت ۶ ماه، استخدام دادگستری میشود و پروانه وکالتش را میگیرد. مدتی نیز در بانک مشغول میشود.
سال ۱۳۲۵ به نیویورک رفته و برای دکتری ثبتنام میکند اما وقتی میبیند دوران تحصیل قرار است طولانی شود، به ایران بازمیگردد. از سربازی معاف میشود و سال ۱۳۲۷، ازدواج میکند.
سال ۱۳۲۸ نیز بچه دار میشود. کم کم بیخیال وکالت میشود و وارد صنعت و کارهای تولیدی میشود. سال ۱۳۲۸ با کمک تاجر هایی که میشناخت دستگاه های برق خرید و وارد کرد و کارخانه برق فسا را تاسیس کرد. در کنار تاسیس این کارخانه،در خیابان زند شیراز هم پاساژی به اسم استاندارد که ۵ مغازه و یک سینما داشت را افتتاح میکند . در آن زمان در تهران، تمرکز گرایی اتفاق افتاده بود. بازار بقیه شهرها مثل تهران سودده نبود. پس برای بقیه فعالیت های اقتصادی اش به تهران میآید و اولین تجارت خانه خود را در سبزمیدان تهران افتتاح کرده و اسمش را شرکت باتا میگذارد.
در این تجارت خانه، کتیرا و مغزگردو و پنبه صادر میکند. از طرفی از چکاسلواکی، چتر و کفش و گونی و گالش وارد میکرده است. یک پاساژ نیز افتتاح میکند که اسم آن را استاندارد میگذارد. در آن زمان عمده کفش تولید داخل، گیوه و نعلین بوده است که در کارگاه های سنتی و محلی تولید میشد و پاسخگوی نیازهای مردم نبود.
بر همین اساس، نیاز مردم به مدلهای مختلف کفش از خارج تامین میشد. ایروانی به شریک تجاری خود یعنی توماس باتا، پیشنهاد میدهد به جای اینکه نمایندگی در ایران داشته باشد، در ایران کارخانه تولید کفش تاسیس کند اما باتا قبول نمیکند.
ایروانی هم که دید باتا قبول نکرد، خودش به چکاسلواکی رفت و دو کارشناس و یک دستگاه اتوکلاو برای گرم کردن و تولید کفش وارد کرد.
ایروانی برنامه اش این بود که کالاهایی تولید کند که برای عموم مردم قابل مصرف باشد و دوم اینکه واردات آن کالا در کشور زیاد باشد و بتواند نیاز کشور را برطرف کند.
او معتقد بود همه مردم به کفش و نان نیاز دارند.
او میگفت نمیشود شهرنشین باشیم و شهرنشینی را رواج دهیم اما کفش نداشته باشیم. برهمین اساس، سال ۱۳۳۴؛ برای گسترش کار خود در مهرآباد یک زمین ۷۰۰ متری میخرد و کارخانه کفش را به آنجا انتقال میدهد و پاساژ را اجاره میدهد و از زیرزمینش به عنوان انبار استفاده میکند. کار تولید کفش را ابتدا با شریکش به نام لیبشه شروع میکند. لیبچه فردی آمریکایی بود که برند ولکو را داشت. بیشتر کفش های این برند، کتونی و سبک بودند که یک زیره پلاستیکی پرس شده داشتند. ایروانی او را قانع میکند که بازار ایران پتانسیل زیادی دارد و شرکت ولکو وقتی میبیند بازار ایران، بازار بکری است، تصمیم به سرمایه گذاری در آن میگیرد و فناوری کفش را وارد ایران میکند.
ایروانی به آمریکا رفته و نقشه کارخانه را تهیه کرده و ماشین آلات را وارد میکند. اوایل روزانه ۱۵۰ جفت کفش تولید میکرد. نام کارخانه را نیز کارخانه کفش ملی میگذارند.
ایروانی واقعا یک وطن پرست و ملی گرای واقعی بود.
ایروانی زمین های اطراف کارخانه را میخرد و سروع به توسعه کارخانه میکند. اقلیت های مذهبی زیادی را در کارخانه استخدام میکند و معتقد بود تعصب مذهبی نباید وارد کار شود. اخلاقیات برای او بسیار مهم بود اما کاری به اعتقادات افراد نداشت. تا سال ۱۳۳۷ تنها کفش های لاستیکی و پلاستیکی تولید میکرد و اصلا وارد تولید کفش چرمی نشدند. تنها رقیب آنها کفش مهشید و کفش سه ستاره بودند.
کفش چرم را نیز تنها کارگاه های سنتی که دست دوز بودند، تولید میکردند.
او کم کم محصولاتش را گسترش داد و تا سال ۱۳۵۰ انواع مدل کفش ها را تولید میکرد.
در نظر داشته باشید تولید کفش در ایران انحصاری نبود و انحصار باعث رشد ایروانی نشده بود. در آن زمان، شرکت های خارجی بسیاری از ژاپن و آلمان و… آمدند و تولید کفش را در ایران راه انداختند.
ایروانی به گسترش بیشتر کارش فکر کرد. شروع کرد به غیر از تولید کفش، زیره کفش، آستر، بند کفش، جوراب و … را تولید کند.
شرکتش یک شرکت خود کفا شده بود که تمام نیازهایش را خودش تامین میکرد.
در دهه ۵۰ تصمیم میگیرد که تولید کفش چرم را شروع کند.
چند کارخانه چرم تاسیس میکند و کارخانه های جرمی که وجود داشتند را کم کم میخرید و از آنها استفاده میکرد.
کفش ملی روز به روز بزرگتر میشد و ایروانی حدودا روزی ۱۴ ساعت کار میکرد. حدود ۲۵۰۰ کارگر داشت که روزانه ۱۲هزار و ۵۰۰ جفت کفش تولید میکردند.
بالاخره ایروانی مرحله سوم توسعه را شروع کرد.
سال ۱۳۴۷ در محله اسماعیل آباد، زمین بزرگی به مساحت حدود ۴۰۰هزار متر میخرد و تا سال ۱۳۴۹ آنجا را تجهیز میکند و اسمش را پارک صنعتی ملی میگذارد. از سال ۱۳۵۰ زمان آنجا را رسما افتتاح میکند و ۴۰۰ خانه سازمانی برای کارگران میسازد چون معتقدند بود زمان رفت و آمد کارگران و هزینه شان بسیار کمتر میشود.
ایروانی دید دو خط راه آهن از نزدیک این زمین میگذرند پس تصمیم گرفت زمین را در همین منطقه بخرد تا هزینه حمل و نقل نیز کاهش یابد.
دو کارخانه نیز درون این مجموعه تاسیس کرد که هردو زیربرند همان کفش ملی بودند؛ کارخانه کفش استاندارد و کارخانه کفش صنعتی تاف.
هرکارخانه دفتراداری، رستوارن، مهدکودک مجزا دات و ایروانی در کل این مدت فعالیتش بیشتر از ۵۰ شرکت بصورت تنها و حدود ۲۵ شرکت با شرکای خارجی تاسیس میکند.
اولین شرکتش که شرکت باتا بود و در سال ۱۳۴۰ تاسیس شد. آخرین شرکتش هم شرکت چرم خسروی بود که سال ۱۳۵۶ تاسیس شد.
ایروانی غول صنعت کفش میشود و با برند پویا کفش ورزشی، با برند فارس، کفش چرم، با برند سرپایی ملی، دمپایی تولید میکرد و آنقدر تولید را زیاد کرده بود و نیاز را برطرف کرده بود که رسما جلوی واردات کفش را گرفته بود و بجای کفش، ماشین آلات برای تولید وارد میکرد. تا سال ۱۳۵۴ کفش ملی حدود ۵۰ شرکت زیرمجموعه داشت.
اواخر ۱۳۵۴ ایروانی تصمیم میگیرد شرکت ها را به ۳ زیرمجموعه سرمایه گذاری تقسیمگند و هرکدام را زیر یک شرکت هلدینگ قرار دهد.
گروه ملی اواخر سال ۱۳۵۵ وارد بورس میشود.
مدیرعامل این شرکت نیز یک کارشناس آمریکایی بود و به قدری مدیریت خوبی داشت که توانست سال ۱۳۵۶، سود شرکت را ۵۰ درصد افزایش دهد.
ایروانی مدل جدیدی از رهبری را داشت در ایران اجرا میکرد. در آن نظام ارباب رعیتی، به همه دیدگاه برابر داشت.
او آدم کاریزماتیکی بود و دیدگاهش این بود با همه بطور مستمر ارتباط برقرار کند. با اینکه در کار جدی بود؛ اما بسیار خوش اخلاق بود و خیلی هارا جذب شخصیتش میکرد.
یکی از چیزهایی که در آن تبحر داشت این بود که استعداد افراد را پیدا میکرد و از آنها در برنامه اقتصادی خود کمک میخواست.
راه پیشرفت را نیز تاحد ممکن برای آنها فراهم میکرد تا رضایتشان را جلب کند.
همین همدلی باعث شده بود کارگران کار را برای خودشان بدانند.
او فروشگاه های کفش ملی را در شهرهای مختلف تاسیس کرد. یکی از مهم ترین عوامل موفقیتش این بود که در تمامی فروشگاه ها قیمت یکسان بود.
ایروانی تعصب زیادی روی کفش ملی داشت؛ به طوریکه هر پرسنل اگر بجز کفش ملی چیز دیگری میپوشید، توبیخ میشد.
ایروانی البته خیلی اهل مراعات بود. کارگران را توبیخ میکرد اما اخراج نمیکرد.
بطوریکه برخی رقبا در کارگاه هایشان کفش های باکیفیت پایین اما با برند کفش ملی را تولید و در بازار پخش کردند. ایروانی خیلی حرفه ای با آنها برخورد کرد و بطور دوستانه به آنها گفت به جای این کار، کار درست را انجام بدهید و ما نیز از شما حمایت میکنیم.
بازار را خراب نکنید. با برند خود کفش تولید کنید و در فروشگاه های کفش ملی بفروشید.
ایروانی حافظه بسیار خوبی داشت. نام بسیاری از کارمندان و کارگران را به خاطر میسپرد و هنگام تولد برای ِنها گل و کارت تبریک میفرستاد.
به آموزش و رشد مدیران خود به شدت اهمیت میداد و برای آنها هزینه میکرد.
برای کارگران شرکت تعاونی کارگران را تاسیس کرده بود و به آنها دام میداد و از حقوقشان کم میکرد تا برای خود بتوانند خانه بخرند.
کلا آدمی بود که اگر پتانسيل رشد را در کسی میدید، تلاش میکرد او را ارتقا دهد. یعنی فضا را برای او به ندای فراهم میکرد که آن فرد بتواند رشد کند.
مسئولیت اجتماعی را جدی گرفت و کاری کرد که در ایران سابقه نداشت. سال ۱۳۴۳ کانون مشاوره اقتصادی را تاسیس کرد.
کار این کانون این بود که سرپرستی ۲۰ نفر از بچهای بی سرپرست را قبول کند و آنها را پرورش دهد تا در آینده از مدیران بنگاه های صنعتی کفش ملی شوند.
اساسنامه کانون از این قرار بود: قسمت عمده بودجه برای تحصیل اطفال مصرف شود. لوازم خوراکی و پوشاک ساده باشند. هیچکدام از اطفال پس از رسیدن به ۱۸ سالگی تعهدی به کانون ندارند و از هر لحاظ مختارند وارد جامعه شوند و به آبرومندی زندگی کنند. تنها خواست موسسه این است که نسبت به تحصیل جدی بوده و با ادب و آراستگی و امانت و حسن اخلاق را پیشه خود سازند و تمام این ۲۰ نفر یکدیگر را برادرانه دوست بدارند.
تصمیم جالب این بود که این افراد را به امید اینکه در آینده در کفش ملی مشغول به کار شوند تحت سرپرستی میگرفت اما در اساسنامه آمده بود که این افراد در آینده لزومی ندارد اینجا کار کنند و مختارند هر تصمیمی خواستند بگیرند و فقط یکسری توصیه اخلاقی به آنها کرده بود. بدون اینکه آنها را برده خود درنظر بگیرد.
ایروانی خالصانه برای ایران کار میکرد. صنعت کفش را متحول کرده و برای بیش از ۱۰ هزار نفر شغل ایجاد کرد. اما با شکل گیری انقلاب ۵۷ و اجرای تفکرات امثال بنی صدر، بر مبنای تئوری خدا مالکی، کلیه اموال ایروانی مصادره شد. چون معتقد بودند اقتصاد باید دولتی شود و بخصوص خصوصی فساد ایجاد میکند.
با این اتفاق، او دیگر نمیتوانست ایران بماند. تمام بچه هایش را که سنشان بین ۱۵ تا ۱۸ سال بود به همراه معلمان و اساتیدشان به خارج برد.
رفتن او از ایران به همین راحتی هم نبود. تعریف میکند یکسری از کارکنان کفش ملی من را در کارخانه حبس کردند! و دیدم با این روال هیچ جوره نمیتوانم در ایران بمانم و اگر بمانم، اعدام میشوم.
بعد از ترک ایران، اول به بوستون میرود و کارخانه چرن و کفش سازی تاسیس میکند. چند سال هم فعالیت مشاوره مالی انجام میدهد. همزمان در قاهره کارخانه کفش استاندارد را راه اندازی میکند.
اما در ایران، با رفتن ایروانی کارخانه کفش ملی دچار بحران های مدیریتی شد. کسانی مدیریت را دست گرفتند که از مدیریت هیچ نمیدانستند و اصلا با صنعت کفش آشنا نبودند.
با کسب و کار و بیزنس و اقتصاد نیز کوچکترین آشنایی نداشتند.
اوایل، خیلی افراد وارد کارخانه میشدند و مخفیانه وسایل و ماشین آلات را به بیرون میبردند.
ایروانی وقتی از بیرون ایران میدید چه بحرانی فرای کفش ملی ایجاد شده، خیلی مکاتبه انجام میدهد که بگذارید برگردم و هرچقدر بدهی و ضرر دارد را پرداخت میکنم به شرطی که هیچکدام از مدیران فعلی آنجا نباشند؛ که البته مسئولین قبول نمیکنند.
او حتی ۷ ماه قبل فوت خود، به علی سعیدپور، معاون اجرایی احمدی نژاد، نامه ای مینویسد.
در نامه نوشته شده بود: سرور بزرگم؛ جناب آقای علی سعیدپور؛ با تقدیم مراتب ارادت و اخلاص، بنده رحیم ایروانی، موسس گروه صنعتی کفش ملی، در اسماعیل آباد جاده قدیم کرج که در آنجا بیش از ۳۴ کارخانه و در ایران بیش از ۴۳۰ فروشگاه فروشگاه کفش ملی تاسیس کردم که حتما جنابعالی از آن مطلع هستید، اکنون آواره در انگلستانم. اکنون که برنامه مهم جناب آقای رئیس جمهور ایجاد کار است، پیشنهاد میکنم طی تصویب نامهای، کارخانجات بنده را مرجوع نمایید. در این صورت حداقل طی ۳ سال، ۱۰هزار کارگر و کارمند استخدام خواهم کرد. از جنابعالی که همیشه اهل حساب و کتاب بوده و هستید، استدعا دارم در این مورد با جناب آقای وزیر صنایع مذاکره فرمایید. اطلاع دهید فورا برای ادای توضیحات بیشتر، به حضورتان شرفیاب شوم. بنده فعلا در لندن هستم و چنانچه اوامری باشد با کمال افتخار در اختیار جنابعالی خواهم بود. به حضور مبارک پیشنهاد میکنم که اگر شغل دولتی میل ندارید، ریاست گروه صنعتی ملی را قبول فرمایید. خود بنده معاون سرکار خواهم شد.
البته سعیدلو هیچوقت این نامه را جواب نداد!
نکته اینجاست که ایروانی تا آخرین لحظه عمر خود به بازگشت به ایران امید داشت و میخواست کفش ملی را احیا کند که البته هیچکس اهمیت نداد.
واقعا دردناک است کسی که توانایی های خود را اثبات کرده است، ملتمسانه نامه بنویسد که کارخانه من را پس دهید و من معاون میشوم.
ایروانی حس میکرد بچه او را ازش گرفته اند. تا لحظه آخر هم هرکس مدیریت کفش ملی را برعهده میگرفت، ایروانی شخصا به اون زنگ میزد، تبریک میگفت و به او گوشزد میکرد که مراقب بچه ام باش.
در دهه هفتاد، کفش ملی با یک زیان انباشته جدی و سنگین روبرو میشود و رسما ورشکسته میشود. پارک صنعتی کفش ملی که دیگر کاربردی نداشت، انبار ایران خودرو و سایپا شد و تعداد کارگران کفش ملی که روزی به بالای ۱۰ هزار هم میرسید، به کمتر از ۵۰۰ نفر رسید. فروشگاه های کفش ملی عمدتا جمع شدند و آنهایی که باقی ماندند، بیشتر کفش های برندهای دیگر را میفروختند. رحیم ایروانی تا لحظه آخر عمر خود کار کرد و امیدوار بود روزی به ایران بازمیگردد و کفش ملی را احیا میکند. اما دنیا جای عادلانهای نیست.
۱۲ بهمن سال ۱۳۸۴، بعد از بازگشت از محل کار به خانه، در لندن فوت میشود.
و این نتیجه دولتی شدن اقتصاد و اشتباهات ۵۰ ساله ماست.
اینکه امثال ایروانی و خسروشاهی که بزرگترین نعمت های هرکشوری هستند، فراری شده و متخصصین کنار رفته و کسانی که کوچکترین مدیریتی بلد نیستند، کار را برعهده گرفتند.
معرفی اپیزود کفش ملی
در این اپیزود مروری بر سرگذشت کفش ملی خواهیم داشت، از زمانی که افتتاح شد تا زمانی که بزرگتر شد و به غول صنعت کفش و برندی مطرح تبدیل شد و در نهایت چگونه با سیاستگذاری غلط و اقتصاد دستوری زمینگیر شد.
تراژدی دردناک کفش ملی و آقای ایروانی موسسش رو در این اپیزود بشنوید.
فایل صوتی اپیزود 13
متن اپیزود کفش ملی
منابع اپیزود 13
به زودی منابع اضافه می گردند ...
یک پاسخ
عالی بود