اگر به اطرافیان نگاه کنیم، به چه کسی میگوییم اقتصادی؟
عموم آدمها در جواب این سوال میگویند کسی که خسیس تر است.
اصفهانی ها عموما به این خصلت شناخته میشوند. یا اگر بخواهند کمی مودب تر باشند میگویند اقتصادی هستند. ولی منظورشان از اقتصادی همین خساست است.
کاری به درست و غلط بودن صحبت نداریم؛ اما بحث اینجاست که این دو را به جای هم استفاده میکنیم.
به طور کلی آدمها به کسی میگویند اقتصادی که بیشتر حسابگر است، بیشتر خساست دارد و…
ولی واقعیت چیز دیگریست. اقتصاددانان اصلا اینطور فکر نمیکنند.
خساست با اولین پایه های اقتصاد در تضاد است. هدف اصلی علم اقتصاد، گسترش رفاه است. وقتی خساست به خرج دهید در اصل رفاه خود را به خطر می اندازید که خود این متضاد اقتصاد است.
اما یک سوال مهم؛ چطور اقتصادی فکر کنیم؟ اقتصاددانان چطور فکر میکنند؟
تفکر اقتصادی، تفکر برد برد است.
اقتصادی بازی بنده-برنده است.
کسی که تفکر اقتصادی دارد با آدمی که تفکر سیاسی دارد متفاوت است. بد نیست بدانید سیاستمداران و اقتصاددانان در دو دنیای کاملا متفاوت باهم زندگی میکنند. دو ایده، دو هدف و دو برنامه مختلف دارند.
اگر به تاریخ نگاه کنیم هم میبینیم سیاستمداران و اقتصاددانان معمولا باهم به مشکل میخورند. چون هرکدام منافع دیگری را به خطر می اندازد.
مفهوم بازی جمع با عدد صفر: در نظر بگیرید من و شما هرکدام دو سیب داریم. یعنی مجموعا ۴ سیب.
اگر شما یک سیب به من دهید من ۳ سیب دارم و شما ۱ سیب.
ولی باز هم جمع من و شما روی هم ۴ سیب است. این بازی جمع با عدد صفر است.
یعنی مقداری از من کم شده و به شما اضافه شده. در این بازی، همیشه یک نفر بازنده و دیگری برنده است. این بازی، یک بازی سیاسی است.
کسانی که تفکر سیاسی دارند دوست دارند یک مقدار از جیب بقیه کم شود و به جیب خودشان اضافه شود.
اگر اقتصاد را به یک کیک تشبیه کنیم، کسی که تفکر سیاسی دارد دوست دارد سهمش را از کیک بیشتر کند.
وقتی یک نفر کیک بیشتر بردارد به بقیه کیک کمتر میرسد.
اما تفکر اقتصادی این مدلی نیست.
تفکر اقتصادی، تفکر برد برد است. کسی که تفکر اقتصادی دارد به دنبال این نیست که سهمش را از کیک بیشتر کند چون میداند اینطور به بقیه کمتر میرسد. کسی که تفکر اقتصادی دارد دنبال این است که کیک را بزرگتر کند. اینطور هم به خودش هم به بقیه کیک بیشتری میرسد. رفاه جمعی بیشتر میشود.
تفکر سیاسی و اقتصادی متفاوت اند. اقتصاددانان به دنبال بزرگتر کردن کیک اقتصادی اند. اما سیاستمداران دنبال این اند که سهمشان را از این کیک حداکثر کنند.
برای درک بهتر، یک مثال واقعی را بررسی میکنیم. در نظر بگیرید کل دارایی شما ۱ میلیارد تومان است. به همسر شما یک ارث ۴ میلیارد تومانی میرسد و اگر تفکر سیاسی داشته باشید تلاش میکنید به هر طریقی شده اختیار پول را از همسرتان بگیرید.
شروع میکنید بهانه اوردن؛ ماشین خراب شده، صاحب خانه گفته باید پول بیشتر دهید؛ خرج میتراشید که پول را از دست همسرتان خارج کنید. چرا؟ چون شما سیاستمدارید و دوست ندارید قدرت دست همسرتان بیوفتد. چون پول یک منبع قدرت است.
اگر در این بازی برنده شوید با این کارتان در بهترین حالت جمع دارایی شما به ۵ میلیارد میرسد.
ولی اگر تفکر اقتصادی داشته باشید، دیگر فکر این نیستید که مول را از دست همسرتان خارج کنید بلکه به او کمک میکنید این کیک ۵میلیارد تومانی را رشد دهید.
با این کار هردوی شما سطح بالاتری از زندگی را تجربه میکنید.
پس نکته اول این شد که تفکر اقتصادی تفکری برد برد است.
دنبال این هستیم کیک اقتصادی را رشد دهیم.
مثلا اگر در شرکتیم، تلاش کنیم شرکت رشد کند، نه اینکه من بروم یک سِمَت بزرگتر بگیرم ولی بقیه را له کنم.
یا در خانواده تلاش کنیم همه افراد باهم رشد کنند. اگر سیاستمداریم تلاش کنیم کل جامعه باهم رشد کنند نه اینکه در یک بازه زمانی که ما سمت داریم صرفا ما رشد کنیم.
مورد دیگر این که اقتصاددانان تفکر واقعگرایانه دارند، نه آرمانگرایانه.
کسی که تفکر اقتصادی دارد تلاش میکند وقایع را ببیند نه آرزوهایش را.
مثلا اگر در بورس سرمایه گذاری میکند به این فکر نمیکند اگر ۱۰ میلیون او ۱۰۰ میلیون شود چه اتفاقی می افتد.
چطور فکر میکند؟ به این فکر میکند آیا واقعا توانایی این حجم از رشد وجود دارد یا نه.
تفکر اقتصادی بیشتر از هرچیز به گرفتن تصمیمات عقلانی مربوط میشود. خیلی از ما در زندگیهایمان تصمیمات هیجانی و احساسی زیادی میگیریم. دقت کنید ؛ خرید و فروشهایی که کرده ایم، پس اندازها، یا کلا تغییرات زندگی ما بیشتر از عقلانی بودن، احساسی بوده اند.
یو اقتصاددان قبل از این که یک تصمیم را بگیرد به حد کافی تحقیق میکند.
واقعیت اینجاست بیشتر مردم احساسشان راجع به شرایط اقتصادی مثل تورم، سرمایهگذاری بیشتر حول و حوش صحبتهای خانوادگی و اخبار میچرخد و همین پارامتر باعث میشود برای آنها یک خطر بزرگ شکل بگیرد.
چون عموما اطرافیان و کسانی که دانش اقتصادی ندارند، شرایط را افراطی یا آرمانگرایانه میبینند.
میبینیم اگر شرایط اقتصادی بد شود، همه میگویند دلار تا عدد چتر صد هزارتومان هم در کوتاه مدت میتواند رشد کند.
یا مثلا بازار کریپتو را ببینید. وقتی بازار نزولی است صحبتها از این دست است که این بازار ناامن است و به زودی بیتکوین صفر میشود. موقعی که رشد میکند صحبتها اینطور میشود که بیتکوین ۲۰۰، ۳۰۰هزار دلاری را به زودی میبینیم.
اینها با تفکر اقتصادی در تضاد است. کسی که تفکر اقتصادی دارد تحت تاثیر این صحبتها سرمایهگذاری هیجانی نمیکند.
بلکه تحقیقات کافی را انجام میدهد و شرایط را میسنجد.
کلا یک نفر که تفکر اقتصادی دارد قبل از اینکه بخواهد راجع به موضوعی صحبت کند شروع به جمعآوری داده میکند و آنها را تحلیل میکند و از آن یک نتیجه میگیرد.
این ادم میداند نتیجه اش قطعی و قابل تعمیم نیست. بلکه نسخه ای موقت است که الان به کار می آید و اگر بخواهد آن را تعمیم دهد باید تحقیقات بیشتری انجام دهد.
پس مورد دوم این شد که اقتصاددان دیدگاه واقعگرایانه دارد، نه آرمانگرایانه.
مورد بعد این است کسی که تفکر اقتصادی دارد این را میداند در دنیا هیچ چیز رایگانی وجود ندارد. تفکر اقتصادی محدودیت ها را به درستی درک میکند. گفتیم اقتصاد علم تخصیص بهینه منابع است. این منابع محدود میتواند هرچیز باشد. مثل زمان، پول، محبت و..
هرکدام از ما در یک روز ۲۴ ساعت وقت داریم. وقتی کار میکنیم طبیعتا برای خانواده کمتر میتوانیم وقت بگذاریم.
وقتی تفریح میکنیمکمتر برای مطالعه وقت داریم. چون منبع زمان، محدود است.
وقتی برای یک قسمت زمان زیادی بگذاریم برای قسمتهای دیگر زمان کم می آوریم.
البته زمان صرفا یک مثال است. مثالی خوب از منابع. منابع زیادی داریم. مثل پول.
تفکر اقتصادی تلاش میکند این منابع محدود را به شکل بهینه برای فعالیت های مختلفش تقسیم کند.
اقتصاددانان این را میدانند به دست آوردن هرچیزی به معنای از دست دادن چیز دیگر است.
اگر شما امروز سینما روید، یعنی اضافه کاری که سرکار باید میرفتید را نرفتید و پولی که میتوانستید به دست آورید را از دست داده اید. خیلی ها بهای دیدن یک فیلم را فقط پولی میبینند که پرداخت میکنند برای بلیط ولی اینطور نیست. بهای دیدن فیلم، تمام چیزهای دیگری بوده که باید بدست می آوردیم ولی از دست داده ایم. بحث این نیست که سینما نرویم و تفریح نکنیم. راجع به محدودیت منابع صحبت میکنیم.
چون یک ذهن اقتصادی درک میکند منابع محدود اند.
در اقتصاد، هیچ چیز رایگانی وجود ندارد.
اقتصاددانان یک ضربالمثل معروف از آقای فریدمن دارند؛ آقای فریدمن میگفت در دنیا هیچ رایگان رایگانی وجود ندارد. اپل درست آن این است که در دنیا هیچ چیز رایگانی نداریم. شمو وقتی یک چیز بدست می آورید در مقابلش دارید چیزهای زیادی را از دست میدهید.
پس الان فهمیدیم ذهن اقتصادی محدودیتها را درک میکند.
منابع محدود اند.
تنها چیزی که محدود نیست فکر ما است و میتواند به هرجا خواست پرواز کند.
شاید تعریف درست علم اقتصاد همین باشد؛ تخصیص بهینه منابع محدود برای نیازهای نامحدود.
نیازهای ما نامحدود اند و ذهن اقتصادی میداند چگونه منابع را به بهینه ترین حالت ممکن تخصیص دهد.
تا اینجا ۳ مورد از مهم ترین مواردی که یک اقتصاددان به آن فکر میکند را نام بردیم. مدل فکری اقتصاددانان را توضیح میدهیم.
مورد چهارم این است که تفکر یک اقتصاددان بطوری است که به سود نهایی اش فکر میکند. مهم نیست امروز ید فردا چه اتفاقی می افتد بلکه به این فکر میکند که ۵ سال بعد ۱۰ سال بعد چه اتفاقی می افتد.
دو برادر دوقلو را تجسم کنید که یک نفر وارد دانشگاه میشود و پزشکی قبول میشود و چند سال بعد قرار است دکتر شود. برادر دیگر وام میگیرد، خودرویی میخرد و با ان مسافرکشی میکند. برادر دوم در کوتاه مدت سود بیشتری میبرد. اما در بلند مدت و وقتی برادر اول فارغ التحصیل شد، برای یک ویزیت یا یک عمل چند برابر برادر دوم در یک روز درآمد دارد.
اصلا شاید درآمد یک روز این ادم از درآمد ۱۰ سال برادرش بیشتر باشد. یک نفر که تفکر اقتصادی دارد به این سودهای مقطعی فکر نمیکند.
اگر بخواهد انتخاب کند گزینه ای را انتخاب میکند که در بلندمدت سود بهتری دارد. او میتواند از سودهای کوچک چشم پوشی کند تا به سود بزرگتر برسد. اصلا اگر این مدلی نباشد، بیزنس شکل نمیگیرد. عموم کسب و کارها از روز اول سودده نیستند بلکه باید وقت و هزینه برای آنها گذاشت که بعد از چند سال به سودآوری برسد.
اما اگر کسی تفکر اقتصادی نداشته باشد و بخواهد کسب و کار راه بیندازد از روز اول دنبال این است پول دربیاورد.
ممکن است هزار کار جانبی انجام دهد و از هدف بیزنس خودش جا بماند. این آدم قطعا بیزنسش شکست میخورد.
فضای سرمایه گذاری را نگاه کنید. عموم آدمها دوست دارند جایی سرمایهگذاری کنند که تحرکات شارپی دارد؛ یعنی مثلا بیتکوین چند دلاری بخرند و بعد چند ده هزار دلار شود. سهام بخرند و آن ۱۰ برابر و ۱۰۰ برابر رشد کند .
اما اگر تفکر اقتصادی داشته باشیم این را میدانیم که وقتی یک بازار، رشد عجیبی میکند نباید به خرید ان فکر کنیم چون قطعا ضرر میکنیم. کسانی از این معاملات سود میکنند که قبل از رشد قیمت خرید کرده باشند.
حالا آدمهایی که سود کرده اند، دارند کالاهایشان را با سود به مایی میفروشند که بعدا به قیمت پایینتر از خودِ ما بخرند.
اقتصاددان تصمیمات هیجانی نمیگیرد.
مورد پنجم این است که اقتصاددان نگران از دست رفتن فرصتها نیست چون میداند فرصت جدید بوجود می آید و میتواند فرصت قبلی را جبران کند. از طرفی وقتی بحرانی پیش می اید، یک گوشه نمینشیند و غصه بخورد چون میداند در پس هر بحران، یک فرصت نهفته است.
یک ضربالمثل جالب داریم: وقتی باران پیکنیک مردم را بهم میزند، یک نفر آن بیرون میتواند چتر بفروشد.
یکی از اصول اولیه اقتصاد، trade-off است. یا همان بده و بستان خودمان.
اقتصاددانان میدانند که مردم همیشه درحال بده و بستان اند. یک چیز از دست میدهند تا چیز دیگر بدست آورند.
پس همیشه در بحران یا اتفاق خاص، یک عده چیزی از دست میدهند و درمقابل عدهای چیزی بدست می آورند.
اقتصاددان فرصتها را اینطور شناسایی میکند.
مثلا اقتصاددانان میدانند چه زمانی برای واردات و صادرات خوب است
مواقعی که قیمت ارز پایین است، موقع خوبی برای واردات است. جنس ارزان وارد کنیم.
موقعی که دلار گران است و حباب دارد هم وقت صادرات است. کالاها را از ایران میخریم و با قیمت دلار گران به بقیه کشورها میفروشیم.
اقتصاددانان خیلی کم trade میکنند. کم معامله میکنند. چون خیلی اوقات یک گوشه مینشینند، فرصتها را شناسایی میکنند و آن فرصت را شکار میکنند.
آنها درک میکنند که بدست آوردن هیچ چیز بدون بها نیست.
گفتیم در دنیا هیچ چیز رایگانی وجود ندارد. اقتصاددان میداند کاهش قیمت یک چیز، قیمت چیزهای دیگر را ممکن است بالا ببرد.
مثلا اگر دولت بنزین را ارزان کند، اقتصاددان خوشحال نمیشود چون میداند ترافیک و آلودگی بیشتر میشود و منابع از دست میرود.
البته بنزین صرفا یک مثال است.
نکته اینجاست بیشتر مردم تکبعدی فکر میکنند. آنها از دولت میخواهند کالاها را ارزان کند. دستمزدها را زیاد کند و مالیات نگیرد. اما هیچوقت از خودشان نمیپرسند که نتیجه ارزان نگه داشتن چیست؟
وقتی دولت بخواهد یک چیز را ارزان کند، آن پولش را باید از کجا تامین کند؟
یک اقتصاددان این را میداند.
مورد بعد این است که اقتصاددانان میدانند که مردم به انگیزه های شخصیشان جواب میدهند. واقعا بگیر و ببند خیلی جوابگو نیست. اینکه بخواهیم مردم را وادار به انجام کاری کنیم، امکانپذیر نیست. ممکن است همان فشار آوردن بیش از حد به یک تهدید تبدیل شود. پس برای اینکه بتوانیم رفتار مردم را تغییر دهیم باید برایشان انگیزه ایجاد کنیم. این چیزیست که حتی دولتمردان و سیاستمداران هم به آن توجهی ندارند.
مواقعی که بحران برق بوجود می آید از مردم میخواهند لامپهای اضافی را خاموش کنند. فکر میکنند با توصیه کردن جواب میگیرند.
یا مثلا کمربند ایمنی را ببینید. سالهای سال میخواستند مردم را بترسانند. ولی کی جواب داد؟ وقتی جریمه های حداکثری برای این کار اعمال شد.
البته توجه کنید اصلا منظورمان این نیست که این تنها راه ممکن است؛ بحث انگیزه های شخصی است. برای اینکه بتوانیم مشوق ایجاد کنیم، نیاز به یک نظام تشویق و تنبیه جدی داریم.
بانک مرکزی یکی از کارهایش همین است که به مردم انگیزه پسانداز دهد یا به آنها انگیزه دهد پولشان را در بازار خرج کنند.
مورد دیگر اینکه یک اقتصاددان میداند خوبی با بقیه، خوبی با خودش است.
منفعت و سود شخصی، وابسته به سود جمعی است. شما نمیتوانید در یک کشور که مردمش فقیرانه هرچقدر هم پولدار باشید، احساس خوشبختی کنید. شما در کشوری احساس خوشبختی دارید که همه مردم رفاه نسبی داشته باشند.
کسی که تفکر اقتصادی دارد میداند اگر خودش را از بقیه مردم جدا کند، و سر بقیه کلاه بگذارد در نهایت خودش هم لذت نمیبرد.
مورد آخر هم اینکه اقتصاددانان دنبال پولدار شدن نیستند؛ پول یک ابزار است نه یک هدف.
کسی که تفکر اقتصادی دارد میداند پول روی پول گذاشتند نمیتواند او را خوشبخت کند.
اگربررسی کنیم، کشورهای خوشبخت دنیا و خوشحال دنیا، دو کشور متفاوت اند.
کشورهای آفریقایی را تصور کنید که این همه منابع الماس دارند.
کشور خودمان را تصور کنید این همه منابع نفتی و گازی داریم. ولی چرا مردم نمیتوانند وضع خوبی داشته باشند. نکته اینجاست ثروت زیاد لزوما خوشبختی و خوشحالی نمی آورد.
هدف یک اقتصاددان پولدار شدن نیست؛ بلکه او پول را ابزاری میبیند برای رسیدن به اهداف بزرگتر.
اشتباه برداشت نکنید. نمیگوییم بی پولی خوشبختی می آورد بلکه پول را یک وسیله میدانیم که میتوان با آن خوشبختی و رفاه درست کرد.
پول بدست آوردن شرط لازم برای خوشبختی هست؛ ولی شرط کافی نیست.
اگر بلد نباشید چطور از آن پول استفاده کنید و لذت ببرید، کل خزانه بانک مرکزی هم داشته باشید نمیتوانید کار خاصی کنید.
گفتیم تفکر اقتصادی، تفکر برد برد است.
اقتصاددان به دنبال بزرگ کردن کیک اقتصادی است.
گفتیم اقتصاددان واقعگرا است. در آرزوهایش سیر نمیکند.
گفتیم در اقتصاد نهار مجانی نداریم! در دنیا هیچ چیز رایگانی وجود ندارد و تفکر اقتصادی محدودیت ها را به خوبی درک میکند.
مورد بعد این بود که سود نهایی برای یک اقتصاددان مهمتر از سودهای مقطعی است. یک اقتصاددان از سودهای مقطعی میگذرد.
مورد بعد این بود که یک اقتصاددان میداند همیشه فرصت وجود دارد و باید از بحران ها فرصت پیدا کرد.
مورد بعد این بود که یک نفر با تفکر اقتصادی میداند مردم به انگیزه های شخصیشان جواب میدهند. پس اعمال زور و قدرت نمیکند و انگیزه برای افراد ایجاد میکند.
مورد آخر هم این بود که اقتصاددانان دنبال پولدار شدن نیستند. پول را ابزاری برای رسیدن به اهدافشان میدانند. هدفها برایشان مهم است.
به عنوان حرف آخر اینکه؛ ما در طول روز صدها و هزاران تصمیم میگیریم. وقتی تفکر اقتصادی داریم، میتوانیم این تفکرات را در تصمیماتمان اجرایی کنیم.
اقتصاد در تمام ابعاد زندگی ما جریان دارد
یک پاسخ
سلام درود ممنون از مطلب علمی و واقع گرایی شما .این موضوع ها باید به عموم مردم در مدرسه و از همه مهم تر خانواده یاد داد تا نه تنها کشور ما بلکه اثر روی نظام جهان دید مثل کشورهای توسعه یافته مانند اندونزی و هند .ترکیه . …..