قبلا در مورد مفهوم بیرون آمدن از چنبره دروغ صحبت کردیم. آنجا مفصل گفتیم اگر یک جامعه بخواهد به آزادی برسد باید از این چنبره خارج شود.
امروز بیشتر در این باره حرف میزنیم.
به ۴۰، ۵۰ سال قبل برمیگردیم و به کشور شیلی میرویم و راجع به یک نفر صحبت کنیم که فاجعه های بزرگی را در این کشور رقم زد؛ ژنرال پینوشه
منبع اصلی این اپیزود کتاب شکستن طلسم وحشت اثر آریل دورفمن است.
این کتاب، بسیار جذاب است که بعد از آن محاکمه معروف پینوشه در اسپانیا منتشر شد.
در این کتاب رنج ۱۷ ساله ای که این دیکتاتور سر مردم شیلی آورد را بیان میکند و میگوید این کارهایش چه درد و رنج سنگینی برای مردم شیلی و نسل آینده شان رقم زد.
پینوشه اصلی ترین استراتژی اش تزریق ترس در دل مردم بود و جو خفقان زیادی وجود داشت.
هنوز که هنوزه وقتی اسم پینوشه در شیلی می آيد؛ برای مردم یادآور روزهای تلخ و تاری است که او برای مردم رقم زد. از تاثیر گذارترین اتفاقات قرن ۲۰ برای مردم شیلی محاکمه و بازداشت خانگی او به خاطر نقض فاحش حقوق بشر در داخل و خارج از شیلی بود.
مردم شیلی حدود ۱۷ سال زندگی پر از عذابی داشتند. دورانی که آنقدر ترس زیادی حاکم بود که کسی جزئی اعتراض نداشت و با این محاکمه طلسم وحشت داشت میشکست.
چرا طلسم؟ آقای پینوشه طلسم سنگینی روی شیلی گذاشته بود و حتی تا سالهای بعد از دیکتاتوری اش همچنان این سایه سیاه روی سر مردم شیلی بود. قبل از این محاکمه ۷۰ هزار نفر از مردم شیلی که از وحشت پینوشه خسته شده بودند برای اولین بار در سال ۱۹۹۰ یعنی ۱ روز بعد از برکناری خودخواسته او، در استادیومی که دورانی میدان قتلگاه پینوشه بود؛ دور همجمع شدند تا به سخنرانی رئیس جمهور جدید گوش دهند.
آلوین میدانستند مردم جانشان به لب رسیده؛ وظیفه مهمی که داشت سبک کردن سایه سنگین پینوشه بود. برای همین در اولین سخنرانی اش به جنایتهایی که در ورزشگاه سانتیاگو اتفاق افتاده بود اشاره کرد و همانجا قسم خورد که دیگر هرگز!
اما خب تاثیر گذار تر از صحبتهای رئیس جمهور، زمانی بود که تمام این ۷۰هزار مرد و زن در سوگ عزیزان خود گریه میکردند.
پینوشه سالهای سال رنج به مردم تحمیل کرده بود و هزاران هزار نفر بدون برگزاری دادگاه های قانونی در خانه یا در انظار عمومی به قتل میرسیدند.
همه اینکارهای او غیرقانونی بود.
پینوشه میلیونها جرم بین المللی مرتکب شد ولی آدم باهوشی بود و یکسری قوانینی تصویب کرد تا بتواند از هر مدل محاکمه در سالهای بعد جلوگیری کند.
در دوران حکومت او اگر از مردم میپرسیدند دقیقا چه اتفاقی افتاد که پینوشه تبدیل به این دیکتاتور بزرگ شد؛ هیچکس نمیتوانست پاسخ درستی دهد.
او کسی بود که اگر زندگی اش را بررسی کنید میبینید راه ظهور و سقوط یا حتی محبوبیت ادامه دارش بین خیلی از مردم شیلی درس بزرگی برای آینده خیلی کشورهاست.
او یک چیزی را خوب فهمیده بود: این که چطور با ایجاد وحشت خوب حکومت کند.
اولین ضربه به چهره بزرگ دیکتاتور شیلی، دورانی بود که محاکمه و دستگیر شد. او در بریتانیا به حکم یک قاضی اسپانیایی به خاطر نقض فاحش حقوق بشر در داخل و خارج از شیلی محاکمه شد.
در گورستان عمومی سانتیاگو یعنی پایتخت شیلی، دیوار سنگی بزرگی به عنوان یادبود وجود دارد که روی آن اسم بیشتر از ۴۰۰۰ نفر نوشته شده است. دیواری که هنوز برای اضافه شدن اسمهای جدید جا دارد!
جالبه بدانید ۱۰۰۲ نفر از کسانی که نامشان نوشته شده، هیچ زمان و مکانی درباره مرگشان نوشته نشده. یعنی از سرنوشت و مدل مرگ و حتی جسدشان کسی اطلاع ندارد.
پینوشه در سپتامبر ۱۹۷۳ با کودتا علیه رئیس جمهور سوسیالیست وقت شیلی، یعنی سالوادور آلنده سرکار آمد و ۱۷ سال رئیس جمهور خودخوانده شیلی بود.
دقیقا ۳ هفته قبل از این کودتای سیاه، آلنده ریاست کل ارتش را به پینوشه داده بود و او هم درمقابلش سوگند وفاداری یاد کرده بود. آلنده به امید ساخت ارتش منسجم کل قوای نظامی را به پینوشه داده و به او لقب ژنرال داد.
اما پینوشه رویاهای دیگر در سر داشت. سودای در دست گرفتن قدرت با بهانه بیرون کردن کمونیستها در سرش پرسه میزد.
حالا که همچین قدرتی از سمت آلنده یه او رسیده بود بهترین فرصت برای اجرای نقشه هایش بود.
اگر بخواهیم نگاهی واقع بینانه به تاریخ سیاسی شیلی داشته باشیم، خیلیها معتقدند پینوشه آدمی مبادی اداب، مهربان و خشونت ذات بود و تا قبل از کودتا خیلی در عرصه سیاست فعالیتی نداشت اما وقتی به قدرت رسید روی سیاه و تاریکی نمایان شد.
پینوشهنماد آدمی است که نشان میدهد قدرت چطور یک نفر را به هیولا تبدیل میکند وکاری کند هزاران نفر با جنایاتش همراه شوند.
بعد از کودتای ناگهانی سپتامبر ۱۹۷۳، پینوشه تا سال ۱۹۹۰ ریاست جمهوری شیلی را در دست گرفت و در این دوران هزاران نفر ناپدید شدند. وضعیت معیشت اسفناک بود. با شکلگیری کودتا، رهبران جدید شیلی با زندانیان سیاسی زیادی روبرو شده بودند و نمیدانستند باید چکار کنند.
برای همین با یک تصمیم ناگهانی استادیوم سانتیاگو پایتخت را تبدیل به گودال قتلگاه کردند.
تا چند ماه، استادیوم مرکزی محل اعدام و بازداشت دسته جمعی زندانیان سیاسی بود. بعد از این محاکمه ها در کمال آرامش دوباره استادیوم را رنگ آمیزی کردند و زمین را از خون این همه آدم بیگناه پاک کردند.
در دوران حکومت پینوشه هرکس هر حرفی میزد ید حذف میشد یا کشته و ناپدید.
حدود ۴۰۰۰ قتل در این کودتا شکل گرفت. ده ها هزار نفر شکنجه شدند و خیلیها تبعید شدند.
همه این کا ها باعث شد ترس زیادی تزریق شود. ولی یک اتفاق عجیب هم اتفاد. در این دوران مردم هم با عادی سازی های پینوشه همراه شده بودند و دست در دست پینوشه با سکوتشان مهر تاییدی بر جرمهای او میزدند چون هنوز نوبت خودشان نشده بود.
مردم شیلی در آن زمان مجبور بودند با قانون بچها و عزیزان خودشان چای بنوشند، لبخند بزنند و خرید روند و این آنقدر دوران سیاهی بود که سالهای سال بعد از حکومت پینوشه هم از ترس هیچی نمیگفتند.
اما ماجرا با همین منوال نماند. پینوشه با بالا گرفتن مخالفتها انتخاباتی برگزار کرد که در نتیجه آن به نفع رقیب خود کنار رفت. اما از آنجا که باهوش بود برای برکناری خود هم فکر کرده بود و کاری کرد که سناتور بماند و هیچوقت محاکمه نشود و مصونیت قضایی داشته باشد.
هرچند این دیکتاتور از قدرت فاصله گرفته بود اما حضور سنگینش در جامعه حس میشد و به معنی واقعی جنگی سرد برپا شده بود. شبکه قدرت پینوشه در شیلی آنقدر قوی بول که هیچکس جرئت نداشت بعد از محاکمه او هم درباره او صحبت کنند.
سال ۱۹۹۸ یعنی دورانی که پینوشه برای انجام کارهایش در بریتانیا بود با حکم یک قاضی اسپانیایی، از طریق عفو بینالمللی مورد محاکمه قرار گرفت و پینوشه ای که قوانینی برای مصونیت خود وضع کرده بود هیچوقت فکر نمیکرد خارج از مرزهای شیلی اینطور گرفتار شود. این قاضی طی محاکمه ها ۱۰۰ها سواد درباره قتلهای زنجیرهای ای مطرح کرد و فعالان حقوق بشر بو برگزاری کمپین های مختلف برای دستگیری او همراه شدند.
اما پینوشه وکلای خیلی خوبی داشت و توانست از این محاکمه فرار کند و به شیلی برگردد.
اما نکته اینجا بود که همین محاکمه باعث شد چهره آهنین پینوشه و طلسم وحشت در شیلی بشکند و حالا آدمهای زیادی در شیلی شروع کنند صحبتهای مختلف کردن.
این محاکمه او چهره دیکتاری او را در شیلی شکست. اما شیلی که تازه رها شده بود نیاز به هدایت داشت. مردم شیلی از خودشان سوال میکردند چطور میشود زندگی را در این خاک بلا گرفته دوباره آغاز کرد؟
خیلیها تصمیم گرفتند آن دوران سیاه را از ذهنشان پاک کنند.
ولی این راهکار، راهکار درستی نبود چون برای زندگی دوباره در خاکی که زیر یوغ دیکتاتوری بوده، باید گذشته و آنچه پینوشه را پینوشه کرده، درک کنیم.
و اگر آن را درست درککنیم مانع از ظهور امثال او در هرکجای جهان میشویم.
پس راه عبور از دیکتاتوری، درک مفهوم دیکتاتوری است.
اتفاقا راهکار حذف دیکتاتورها نیست بلکه باید خاطره دیکتاتورها را زنده نگه داریم شیلی حتی امروز هم درگیر سایه دیکتاتور است. زندگی در شیلی، غیراز به رسمیت شناختن زندگی هایی که در این خاک نابود شدند دیگر امکان پذیر نیست.
اکثر مردم علاقه به فراموش کردن دیکتاتورها دارند چون فکر میکنند اینطور به آرامش میرسند و دلشان خوش میشود. در صورتی که تفکر اشتباهی است. میل به فراموش گذشته به دلایل مختلف توجیه میشود و فراتر از همه اینها بخش مهمی از مردم که با سکوتشان در توطئه های دولت قبل هم همکاری میکردند و ظلم علیه مظلومان را حس نکردند، هیچ علاقه ای به تغییر قواعد بازی ندارند. این ادمها با همکاری همدیگر جریان فراموشی را راه می اندازند و درست همینجاست با بهانه فراموشی گذشته خون هزاران نفر پایمال میشود و با کلیدواژه آشتی ملی این کار را انجام میدهند.
اما آشتی و صلحی که بر اساس قبول کردن یک دروغ بزرگ است، یک آشتی دستوری نیست؟
در این کتاب میگوید نباید این آشتی ملی دروغین را قبول کرد. بلکه باید وضع موجود را عوض کنیم و دید فراموشی گذشته را تغییر دهیم.
این آشتی اقتضا میکند آن دسته از شهروندانی که قربانی بلاهای پینوشه بودند، هرچه سرشان آید را فراموش کنند و به شهروندان مرفه تری که از شرایط قبل سود بردند بدون اینکه از خانواده های قربانی حتی غذرخواهی کنند، اجازه زندگی در نظام جدید را دهند. این یعنی نظام جدید با همان آدمهای قبل و طرز فکر قبلی که اگر فرصت کنند یک پینوشه جدید را هدیه میدهند.
مردم شیلی فقط به شرطی میتوانند حافظ دموکراسی جدید باشند که گذشته را فراموش نکنند. هرکس به نوعی از ظلم و ستم پینوشه دز عذاب بوده باید حتی با ترس هم شده از رنجش برای آیندگان صحبت کند تا حقایق آن ۱۷ سال از بین نرود.
همین کار نیروی محرکه ای شد برای شناخت بهتر دیکتاتور.
مردم صحبت از رنج ها باهم صحبت میکردند و به بقیه هم این جرئت را دادند. آدمها خیلی بهتر از قبل تراژدی ها و مقصران آن دوران را با درستی شناختند و این شناخت به مردم شیلی اجازه داد که نگذارند کسانی که در دولت پینوشه فاسد بودند دوباره مناصب دولتی را بگیرند.
پینوشه اعدام ها و قتلهایی را برای تثبیت دیکتاتوری خودش بر سر مردم شیلی آوار کرده بود.
شیلی یا هر کشوری که درگیر دیکتاتوری است اگر میخواهد از این دوران عبور کند لازم است بداند که آن دیکتاتور، بخش بزرگی از تاریخ آن ملت است. همانطور که پینوشه برای شیلی مظهر تاریکترین و ترسناکترین ویژگی های هویت یک آدم است.
مهم ترین عامل فراموشی تاریخ، ترس و وحشت است. حتی دیکتاتورها هم لین ترس و وحشت را دارند و از آن به عنوان اهرم فشار بر سر مردم استفاده میکنند.
ترسی که دیکتاتور ایجاد کند به مرور آگاهی و کنش آدمها را از بین میبرد.
دیکتاتور، قبل از چیز با انسانیت مشکل دارد و میخواهد ویژگیهای انسانیت را از بین ببرد.
دیکتاتور ها شهروندان مطیعی میخواهند که صرفا به عنوان چرخ دنده ماشین بزرگ نظام نقش خود را ایفا کنند نقد نکنند و سوال نپرسند و انسانیت آنها در بند بردگی دائمی باشد و مهم تر از همه؛ ذهن افراد محدود شود به چیزهای سطحی.
دیکتاتورها از هیچ چیز به اندازه آگاهی ترس ندارند.
مردم شیلی در ترس و خفقان زیادی بودند و دامنه این ترس آنقدر در شیلی گسترده و عمیق بود که حتی در سالهای بعد از دستگیری و محاکمه پینوشه هم مردم را ول نمیکرد.
مثلا بچها در مدرسه در شیلی حتی سالها بعد، هیچ چیز درباره دیکتاتوری نمیدانستند و دیکتاتوری برای آنها معنا نداشت.
علت این بود معلمان هرچند مخالف پینوشه بودند اما اعتراف کرده بودند از آموزش واژه دیکتاتور به بچها عمیقا میترسند چون وقتی بچها این واژه را تکرار کنند با برخورد والدینی مواجه میشوند که با اینکه مخالف پینوشه هستند اما از ترس اینکه بلایی سرشان آید مدرسه و معلم را مواخذه میکنند.
این ترس کم کم به بخش جدایی ناپذیر از رفتار زیستی و اجتماعی افراد تبدیل میشود و در نهایت بین افراد جامعه تفرقه میاندازد.
چطور میشود با این ترس مقابله کرد؟
اهمیت ارتباط با دیگران، شنیدن صحبتها و افزایش آگاهی و تقویت قوه خیال.
در زمان حکومت پینوشه آدمهای زیادی تلاش کردند به مدلهای مختلف مخصوصا در قالب داستانهای آزادی خواهانه درد شیلی را فریاد زنند.
قصه ها و رمانهای مختلفی گفته شد و نوشته شد.
از سالها ترس و وحشت و شکنجه، روی خاک کشیدن زندانیان سیاسی با هلیکوپتر، از بین بردن اندامهای جنسی و هرنوع اذیت و آزار دیگر.
با شنیدن این قصه ها و مدرکیابی، میشود دیوار ترسی که دیکتاتور ساخته را خراب کرد و نکته جالب اینجاست فقط در همین دوران است که میتوان گفت انسان برادر انسان میشود و میتوان به راه آزادی امید داشت.
هر کس با شنیدن داستان مقاومت و رنج دیگران و ستمها، میتواند رنج آنها را رنج خود بداند. این کار بهترین راه برای از بین بردن ترس است.
پینوشه اصلا چطور پینوشه شد؟
او نه یک آدم فرازمینی و نه یک شیطان بود.
او یک آدم عادی بود که افکار بدی داشت و زمینه عملی کردن آن با کودتای شیلی و به دست آوردن قدرت شروع شد. او بعد از کودتا خیلی سریع فهمید اگر میخواهد جای پای خود را سفت کند باید ابزارش هم داشته باشد. این ابزار، ترس و وحشت در جامعه بود.
اتفاقا این ایحاد ترس دد دل جامعه ریشه در وحشت خود پینوشه داشته . او میدانست برای مردم، ترس و ناامیدی و قربانی بودن، انقدر درونی و دائمی میشود که عادت میکنند با این رنج زندگی کنند.
او فهمیده بود ترس دائمی کم کم هر امیدی را ناامید میکند.
او خیلی خوب این کار را انجام داد. وقتی کل جامعه درگیر ناامیدی شدند، مردم شیلی به یک چیز غیرمنطقی ایمان اوردند؛ غیرممکن بودن سقوط دیکتاتور.
از بین رفتن ذهنیت تغییر، کاری میکند که جایگاه دیکتاتور، مثل فرمانروا و ارباب تثبیت شود. با اینکار دیکتاتور از خودش یک چهره فراانسانی میسازد و بقیه فکر میکنند غیر از او هیچ نجات بخشی ندارند و اگر او نباشد ما به قهقرا میرویم.
پینوشه ای که تا قبل از کودتا آدمی آرام و خوش قلب و مهربان بود، حالا که قدرت به دستش رسید دیگر نیازی به حفظ این چهره نداشت و بلافاصله بعد از کودتا، آن روی تاریکش را به همه نشان داد و بیشتر از هرچیز، به تثبیت قدرتش فکر میکرد.
تفکر پینوشه نشان میدهد خودش تا چه حد برای نگه داشتن قدرتش ترسیده بود.
دقیقا مثل مکبث در نمایشنامه شکسپیر.
مکبث و پینوشه رفتارهای کاملا شبیه بهم داشتند.
هردو تا؛ دوست و هم پیمان بزرگتر از خود را به ناحق از بین بردند و روی صندلی قدرت نشستند اما اگر عذاب وجدان و ترسهای درونی مکبث او را به دیوانگی کشاند، در پینوشه این دیوانگی در قالب سالها کشتار و دستگیری و خفقان خود را نشان داد. به این دسته از ترسها، ترس تهاجمی میگویند.
این ادمها وقتی دچار ترس میشوند همه چیزی که میخواهند قدرت است. اینها حتی به نفر دوم بودن هم راضی نمیشوند و فقط میخواهند قدرت تمام داشته باشند. در نهایت این ترس به ترس هیجانی تبدیل میشود و چیزیست که باعث میشود دیکتاتورها خیلی ناگهانی با رفتارهای عجیب، تجاوز و دستگیری های زیاد و رفتارهای خشن و شکنه و اعدام را پیش ببرند.
یک دیکتاتور کاری میکند هرکس و هرعاملی که ارزش ذاتی او را زیر سوال ببرد، نیست و نابود کند یا آن را تغییر دهند تا دست نشانده خودش شود.
پینوشه با خیانت به آلنده و ترس از دست دادن جایگاهش دست یه جنایات خیلی زیادی زد و حالا با اشتیاق زیادی که به قدرت پیدا کرده بود، اکثر کسانی که با کارهایش مخالفت میکردند را از بین برد و دور خود را پر از افراد چاپلوس کرد تا حس عذا وجدانش از بین برود.
چرا سایه پینوشه آنقدر بر سر مردم شیلی سنگینی میکند؟
همانطور که گفتیم،پینوشه شاید در سال ۱۹۹۰ از ریاست جمهوری کنارهگیری کرد،اما تا سالها بعد در شیلی جنگ سردی راه انداخت و سایه اش بر سر مردم سنگینی میکرد.
نادیده گرفتن مسئولیت دو گروه باعث ظهور و تداوم استبداد در یک جامعه میشود. گروه اول مردم کشوری هستند که دیکتاتوری در آن پا گرفته و قدرتش تحکیم شده است. در این حالت برگشت دموکراسی و برقراری دوباره حاکمیت مردم در گرو رسیدگی به جنایات و کارهای اشتباه دیکتاتورهاست که ممکن میشود.
دورانی که نظام دیکتاتوری در کشور به وجود می آید و ادامه می یابد، دیگر فقط دیکتاتور نیست که درگیر این جنایات اند و حالا مردم هم با آن همکاری میکنند.
این تعداد در شیلی آنقدر زیاد بود که شاید هر کس در جامعه را شامل میشد. از پرسنل نظامی گرفته تا کسانی که طناب دار را حلقه میکردند.
حتی کسانی که تجهیزات لازم برای این جنایات را خریداری میکردند؛ معامله گران، حسابداران و خیلی از موسسات و بانکها و پولشوها.
این چرخه معیوب در نهایت همه افراد جامعه حتی کسانی که فقط نامه ها را جابجا میکنند را درگیر جنایات بزرگ دیکتاتورها میکند.
گروه دوم سهم بزرگتری در جنایات پینوشه داشتند.
آدمهایی که رنج و شکنجه و وحشت پینوشه را انکار میکردند.
ادمهای زیادی در شیلی میدانستند پینوشه چه کاری انجام میدهد اما ماله کشی میکردند.
در دوران حکومت پینوشه فرهنگ مصرف گرایی آنقدر در شیلی رواج یافت که با وحود اینکه مردم درد و رنج و چهره زشت جامعه مثل تن فروشی و فروش مواد مخدر را میدیدند، باز هم سکوت میکردند و صرفا فکرشان درگیر دغدغه های شخصیشان بود.
درد و رنج در خیابانها بیداد میکرد. مردم با سکوتشان اجازه دادند پینوشه پر و بال بگیرد.
اگر پینوشه پینوشه شد، یکی از علل مهمی جامعه بینالمللی بود.
جامعه بینالملل با گرفتن موضع بی طرف در مقابل اعمال دیکتاتوری پینوشه به قدرت گرفتن بیشتر آن کمک کرد.
باید توجه کنیم اگر عدالت جهانی سازی نشود هر لحظه ممکن است یک دیکتاتور از یکجایی ظهور کند.
پس تصور جامعه جهانی درمورد دیکتاتور و گرفتن موضع بیطرف فقط به مستدام موندن آنها کمک میکند.
دیکتاتور هیچوقت به راحتی از صندلی قدرت کنار نمیرود پس نظام قضایی جهانی باید در مسیر رسیدن به جرائمحقوق بشری دیکتاتورها تقویت شود و نهادهایی مثل دیدهبان حقوق بشر و عفو بین المللی از موضع بی طرفی در برابر نقض حقوق بشر دست بردارند.
در دوران دیکتاتوری پینوشه تقریبا همه افراد جامعه با جرمهای او همکاری کردند.
خیلی از افراد روی جنایات دیکتاتور سرپوش گذاشتند و حق مظلومان را به دست فراموشی سپردند.
اما برای گذر از جهنم، باید مفهوم دیکتاتوری را به خوبی درک کنیم. واقعیت این است بخاطر قدرت وحشت حکومت پینوشه، و سکوت اکثر مردم، گروههایی که آگاهی داشتند مجبور به همراهی با بقیه شدند.
وقتی سکوت مردم و کوری خودخواسته خود نسبت به جرمهای پینوشه شدند درنهایت سعی کردند با شرایط کشور هماهنگ شوند.
این کار جامعه را منفعل میکند. دیگر کسی صدای آزادی خواهی اش به بقیه نمیرسد.
در این جامعه همه مقصرند.
مردم باید از خود بپرسند من چقدر با این دیکتاتور همراهی کردم؟
بازی های سیاسی زیادی در سالهای آخر ریاست جمهوری پینوشه شروع شد که پینوشه اینها را تهدیدی برای قدرتش میدانست.
همین عامل باعث شد او بعد از ۱۷ سال برای جلب نظر مخالفانش رفراندوم برگزار کند.
اولین روز بعد از پایان ریاست جمهوری او، ۷۰ هزار زن و مرد دور هم جمع شدند و به سخنرانی رئیس جمهور جدید گوش کردند.
این روز آنقدر برای شیلی بزرگ است که برای آن یک نام گذاشتند.
روزی که شیلی گریست.
۱۲ مارس سال ۱۹۹۰، این جمعیت برای شنیدن صحبتهای رئیس جمهور جدید در استادیوم سانتیاگو جمع شدند.
رئیس جمهور صحبتهایش را با یادی از گذشتگان شروع کرد و در پایان سوگند خورد:
دیگر هرگز!
اما این پایان ماجرا نبود.
یک پیانیست وسط استادیوم یکی از ترانه های ویکتور خارا یعنی هنرمندی که در دوران پینوشه اعدام شده بود را به صدا درآورد.
یکسری زن و مرد با دامن سیاه و پیرهن سفید در حالی که در دست پلاکاردهایی با عکس ناپدیدشدگان داشتند وارد شدند. یک زن در وسط رقصید. رقصی غمگین که برای ۲ نفر طراحی شده بود اما او تنهایی آن را اجرا کرد.
هیچکدام از ۷۰هزار زن و مرد حرفی نزدند. پینوشه رفته بود اما هنوز سایه اش حضور داشت. با صدای تشویق جمعیت سکوت استادیوم شکست و در نهایت ارکستر سمفونیک شیلی، سمفونی نهم بتهوون را زد که سرود جنبش مقاومت شیلی در نظرهای خیابانی بود.
موسیقی که نوید از روزهای خوش آینده میداد.
عامل مهمی که باعث برکناری پینوشه شد، آگاهی مردم بود. آنها دیگر میدانستند رساندن شیلی به آزادی وظیفه ای نیست که به تنهایی از عهده آن بربیایند.
متاسفانه پینوشه با بازگشتش به شیلی دوباره مورد ستایش طرفدارانش قرار گرفت و تا زمان مرگش هم همچنان آدمهایی بودند که او را بپرستند. این ستایش کاری کرد که رئیس جمهور وقت شیلی، یعنی میچل باچلت که در زندانهای شیلی شکنجه شده بود و پدرش هم به دست پینوشه به قتل رسیده بود، در سال ۲۰۰۶ یکی از وزرایش را به مراسم تدفین پینوشه بفرستد.
این نشان میدهد هر لحظه پینوشه دیگری در کمین است.
محاکمه پینوشه به ما یاد میدهد نباید گذشته را فراموش کنیم چون برای ساخت آینده باید آجر به اجر، گذشته ویران شده را درست بنا کنیم و باید مطمئن شویم آدمهایی مثل پینوشه در یک دستگاه قدرت نمیگیرند.