آرمان‌شهر اقتصادی
کاور اپیزود نودم پادکست اکوتوپیا - یوزف گوبلز
تصویر پوریا بختیاری

پوریا بختیاری

نویسنده، طراح و گوینده پادکست اکوتوپیا

اپیزود شماره 90
فصل دوم

یوزف گوبلز

پروپاگاندای هیتلر چطور کار می‌کرد؟

زور و زر و تزویر، سه رکن اساسی هر حکومتی هستند. یعنی نمیشه یه نفر قدرت داشته باشه، پول هم داشته باشه ولی یه تریبونی نداشته باشه که بتونه اهدافش رو اجرایی کنه و مردم رو با خودش همراه کنه.

طبیعتا خیلی از حکومت‌ها هم هستند که نه تنها سالم نیستند بلکه سرتا سر فاسد و ظالم هستند. اینجاست که دیگه اهمیت یه پروپاگاندای خوب حس میشه. کسی که مغز مردم رو شست و شو بده و هرچیزی رو وارونه جلوه بده و از هر فاجعه‌ای یه دستاورد بسازه.

این چیزی بود که گوبلز خیلی خوب میدونست و خیلی خوب ازش استفاده کرد. گوبلز یکی از کلیدی ترین مهره های هیتلر بود. کسی که تونست دستگاه سرتاسر فساد نازی‌ها رو هم محبوب کنه و هم مردم رو با خودش همراه کنه.

اپیزود امروز رو گوش کنید تا متوجه بشید چطور انقدر شیک و مجلسی، هیتلر به کمک گوبلز تونست به هر هدفی که میخواست برسه.

به نظرتون یک بازاریاب نابغه به کی می‌گن؟ کسی که بتونه یک محصول معیوب و به دردنخور رو به قیمتی خیلی بالا بفروشه، شاید آدم خوبی نباشه، اما باید قبول کنیم که در بازاریابی و فروش، نابغه است. آدم‌های زیادی بودن که در طول تاریخ چیزهایی رو به مردم فروختن، که در حالت عادی نباید حتی یک مشتری پیدا می‌کردن. اما بین همه این افراد، هیچ کس در فروش یک محصول فاسد، به پای یوزف گوبلز نمی‌رسه. کسی که نه فقط یک محصول خراب، بلکه تونست دستگاه فاسد نازی رو به میلیون‌ها نفر بفروشه و آدم‌کشی و جنگ رو توجیه کنه. و مهم‌تر از اون، روی ذهن کسی مثل هیتلر اثر بگذاره. پس ما با دو شخصیت طرف هستیم. یکی وزیر پروپاگاندای حزب نازی و اون یکی، یک نابغه بازاریابی. همزمان قراره از این آدم متنفر باشیم و ازش چیز یاد بگیریم. برای جنایاتی که مرتکب شد سرزنشش کنیم و به خاطر مهارتی که در تبلیغات داشت ستایشش کنیم. یک نابغه دیوانه. یک شیطان باهوش. یک موجود وحشتناک اما قابل تامل. و همین تضادها است که شخصیت گوبلز رو جالب و داستانش رو شنیدنی می‌کنه. 

گوبلز توانایی عجیبی در تبلیغات داشت. خودش آرزو داشت که یک روز یک نویسنده بزرگ بشه. شاید در یک جهان موازی اسم گوبلز در کنار نام افرادی مثل کافکا، هرمان هسه، بِرِشت و هاینریش بُل قرار گرفته. یک نویسنده آلمانی پرشور و مسلط بر کلمات. نکته خیلی جالب اینه که گوبلز دکترای لغت شناسی رو از دانشگاه هایدلبرگ گرفته بود. کلمه رو بلد بود. واژه رو می‌شناخت. و بلد بود چطور از قدرت کلمات استفاده کنه. برای بقیه سیاست‌مدارها، کلمات اون‌قدری اهمیت نداشتن. اون‌ها به سادگی پشت میکروفون می‌رفتن و حرف می‌زن. کلمات، از سر عادت گفته می‌شدن. حتی بعضی وقت‌ها این کلمات نادرست یا نابجا بودن. اما برای گوبلز نه. گوبلز معنی کلمات رو می‌دونست، از تاریخچه‌شون خبر داشت و بلد بود اون‌ها رو به شکلی ترکیب کنه که بیشترین تاثیر رو روی مخاطبش بگذاره. برای گوبلز، کلمات ابزاری قدرتمند بودن که خیلی خوب می‌دونست چطور باهاشون کار کنه. برخلاف بقیه، گوبلز در صورت لزوم حتی می‌تونست کلمه اختراع کنه. 

مثلا کلمه‎ Weltfeind (وِلت‌فایْنْت) در آلمانی به معنای دشمن جهانی هست. این کلمه از اختراعات گوبلزه. گوبلز واژه دشمن جهانی رو برای توصیف یهودیان اختراع کرد. یا Volksgemeinschaft (فولْکْس‌گِماین‌شافت) به معنای جماعت مردمی، و کلمات دیگه مثل جنگ تمام‌عیار، هنر منحط، رسانه‌های دروغ‌پراکن، دروغ بزرگ و تبلیغات کل نگر از دیگر ترکیب‌هایی بودن که گوبلز اختراع کرد. چی می‌خوام بگم؟ ما با یه واژه‌شناس طرف هستیم. با یک نفر که قدرت داره زبان رو تغییر بده و ازش موجودی جدید بسازه. اما گوبلز، در کنار تسلطی که بر زبان داشت، یک چیز دیگه هم می‌خواست تا نویسنده بشه. یک داستان درست و حسابی. و این همون چیزی بود که هیچ وقت نتونست پیداش کنه. و وقتی یک نویسنده داستانی برای گفتن نداشته باشه، خودش تبدیل می‌شه به یک داستان شنیدنی. 

پال یوزف‌ گوبلز در 29 اکتبر 1897 در شهر صنعتی رایت، در نزدیکی دوسلدورف آلمان متولد شد. پدر و مادرش کاتولیگ بودن و به طبقه متوسط تعلق داشتن. مادرش کاترینا ماریا یک رگ هلندی هم داشت. دو برادر بزرگ‌تر داشت به اسم‌های کُنْراد و هانس. بعد از این‌ها ماریا به دنیا اومد و خیلی زود مرد. بعد یوزف بود. دختر بعدی، الیزابت فقط 14 سال زندگی کرد و خواهر کوچکترش ماریا، در 39 سالگی مرد. در سال 1932، معروف شد که مادربزرگ مادریش یهودی بوده. برای همین یک شجره‌نامه از خودش منتشر کرد. 

اما بیماری و مرگ خواهران گوبلز، روی خودش هم بدون تاثیر نبود. یوزف هم به زحمت از مرگ فرار کرد. توی بچگی دچار التهاب شدید ریوی شد و بدتر از اون، به خاطر یه اختالال مادرزادی، پای راستش به سمت داخل چرخیده بود و از پای چپش کوتاه‌تر و ضخیم‌تر بود. به خاطر همین مشکل، کفش مخصوص می‌پوشید و پاش لنگ می‌زد و از سربازی معاف شده بود. در نتیجه در جنگ جهانی اول شرکت نکرده بود. تصورش رو بکنید. یکی از کلیدی‌ترین چهره‌های جنگ جهانی دوم گوبلز بود و جنگ جهانی اول رو ندیده بود. 

در جشن فارغ‌التحصیلی دانشگاه، به خاطر مهارتش در سخنرانی، به عنوان سخنران مراسم پایانی انتخاب شد. مادر و پدرش خیلی دوست داشتن که در آینده کشیش بشه. چون در سخنوری و خطابه بی‌نظیر بود. گوبلز تخصیلاتش رو در دو رشته تاریخ و ادبیات آلمانی ادامه داد و کم کم از کلیسا و مسیحیت فاصله گرفت. 

نقص جسمی گوبلز، به اعتقاد برخی، باعث شد که در مقابل زن‌ها ضعف زیادی نشون بده. یک بار عاشق شد و شکست عشقی خورد. همین موضوع باعث شد که گوبلز به فکر خودکشی بیفته. در اون زمان یک رمان سه جلدی در مورد این رابطه نوشت که البته جلد دومش الان موجود نیست. بعدها البته در داستان دست برد و رمان رو از یک اثر عاشقانه، به اثری یهودی‌ستیز تبدیل کرد. کتابی که هیچ کس دلش نمی‌خواست بخوندش. 

در زمان تحصیل دکترا، استاد راهنماش یهودی بود و به نظر نمی‌رسید که با این موضوع مشکلی داشته باشه. اما بعد از پایان تحصیل و زمانی که به عنوان روزنامه‌نگار مشغول به کار شد، یهودی‌ستیزی به نوشته‌هاش راه پیدا کرد که دقیق مشخص نیست نقطه شروعش از کجا بوده باشه. اما مثلا در سال 1922 گوبلز یه رابطه عاشقانه رو شروع می‌کنه. ولی متوجه می‌شه که دختره نیم یهودیه. براش یه کاغذ می‌نویسه که «افسون عشق از بین رفت» و ترکش می‌کنه. 

در این نقطه گوبلز سعی کرد از روزنامه‌نگاری فاصله بگیره و بره سراغ ادبیات نمایشی. دو نمایشنامه هم نوشت که هر دو شکست خوردن. برای همین رفت و کارمند بانک شد. کاری که ازش متنفر بود. خیلی زود از بانک اخراج شد. به زادگاهش برگشت و وقت زیادی رو صرف مطالعه آثار ادبی و تاریخی کرد. گوبلز باور داشت که یک روز از طریق نوشتن اسمش در تاریخ جاودانه می‌شه. اما هرقدر که بیشتر می‌خوند، بیشتر ناامید می‌شد. 

در سال 1923 بود که گوبلز برای اولین بار اسم آدولف هیتلر رو توی روزنامه‌ها دید. مردی که سعی کرده بود برای به دست آوردن قدرت کودتا کنه، دستگیر و به 5 سال زندان محکوم شده بود. جو علیه هیتلر به شدت منفی بود. هیچ خبر مثبتی در موردش وجود نداشت. اما گوبلز باور داشت که این تبلیغات به شدت منفی و سیاه، در نهایت به نفع هیتلر می‌شن. همین که الان مردم توی رایت دارن اسمش رو می‌شنون، اتفاق بزرگیه. 

در سال 1924، هیتلر آزاد شد. گوبلز مجذوب سرسختی و تعهد هیتلر به آرمان‌های خودش شده بود. برای همین گوبلز با شماره سازمانی 8762 به حزب نازی پیوست و خیلی زود از یک منشی برای دفتر منطقه‌ای حزب، به یکی از سخنران اصلی حزب تبدیل شد. اونجا به عنوان سردبیر یک هفته نامه فعالیت کرد تا این که یک اتفاق مهم رخ داد. گوبلز تصمیم گرفت به حزب دیگه‌ای بپیونده که نسبت به هیتلر دیدگاه سوسیال‌تری داشت. هیتلر اقدامات این حزب رو تهدیدی جدی برای قدرت خودش می‌دید. برای همین 60 نفر از اعزای حزب از جمله گوبلز رو به یک کنفرانس دعوت کرد و 2 ساعت تمام برای اون‌ها در مورد ایرادات کارشون سخنرانی کرد. این اولین بار بود که گوبلز هیتلر رو از نزدیک می‌دید. 

دیدگاه هیتلر در اون کنفرانس این بود که ما باید روی خالص‌سازی نژادی آلمان تمرکز کنیم. کشوری بدون یهودی‌هایی که به دنبال غارت ثروت ما هستن. باورش این بود که دیدگاه‌های کمونیستی، ما رو از هدف اصلی منحرف می‌کنه. در اون کنفرانس، هیتلر، سوسیالیسم رو یک حیله یهودی اعلام کرد و گفت که حزب نازی به هیچ وجه قصد نداره اموال خصوصی رو مصادره کنه. هیتلر با این حرف‌ها در چشم گوبلز شکست. گوبلز نوشت «من دیگر به هیتلر اعتقادی ندارم. این وحشتناک است. حمایت قلبی من از او از بین رفته است.»

اما در سال 1926، بعد از این که گوبلز کتاب نبرد من رو خوند، به طرز عجیبی از کتاب حمایت کرد. توی یک مقاله، اومد هیتلر رو با لنین مقایسه کرد. نوشته ش عجیب بود. گوبلز هیچ کدوم رو برتر از اون یکی نمی‌دونست و معتقد بود که اون سیستم که برای روسیه خیلی مفیده، در آلمان موفق نمی‌شه. یک مطلب دیگه نوشت و توش تفاوت‌های مارکسیسم رو با ناسیونال سوسیالیسم تشریح کرد. در همون سال بود که در یک کنفرانس ملی، هم هیتلر و هم گوبلز سخنرانی کردن. هیتلر با گوبلز به شکل خصوصی صحبت کرد، ازش خواست که اختلافات قدیمی رو کنار بگذارن و در مقابل یک دشمن مشترک متحد بشن. اون شب گوبلز توی دفترچه خاطراتش نوشت «من او را دوست دارم. او به همه‎‌چیز فکر کرده است. این ذهن درخشان می‌تواند رهبر من باشد. من به بزرگترین نابغه سیاسی تاریخ، تعظیم می‌کنم.» نتیجه نهایی این کشمکش‌ها این بود که هیتلر رهبر حزب شد و مانیفست حزب نازی، طبق میل هیتلر، دست نخورده باقی موند. 

چیزی که توی این مسیر جالبه چیه؟ چرخش‌های مداوم گوبلز، چه در مورد یهودی‌ستیزی و چه باورهاش در مورد هیتلر. دو حالت قابل تصوره. یا گوبلز خیلی سست عنصر بود و به سادگی تحت تاثیر قرار می‌گرفت. یا نه، عقاید خودش را بسته به منفعت لحظه‌ای تغییر می‌داد و از خودش چهره جدیدی به نمایش می‌گذاشت. بعضی می‌گن ممکنه بعدها دفترچه خاطراتش رو تغییر داده باشه تا نشون بده که چقدر سریع مجذوب هیتلر شده. هر چی باشه، گوبلز استاد سانسور و دروغ بود. اما مراجعه به نوشته‌های گوبلز در روزنامه‌ها و مجلات، این چرخش‌های مداوم رو تایید می‌کنن. 

در سال 1926، هیتلر از گوبلز خواست که در جلسه حزب در وایمار، سخنرانی کنه. اما سال بعد گوبلز یک کار بزرگ و تکان‌دهنده انجام داد. ترتیبی داد که از جلسه حزب فیلمبرداری بشه. این اتفاق امروز برای ما خیلی عادی به نظر میاد. جلسه رسمیه خب طبیعیه که دوربین بیاد و فیلم بگیرن. اما اون موقع، فیلمبرداری کردن یه کار خیلی زیادی مدرن بود و هیچ کس تا اون زمان به قدرت دوربین برای تبلیغات سیاسی فکر نکرده بود. 

هدف گوبلز این بود که ورای کلمات و مقالات، بجای تلاش برای قانع کردن اذهان عمومی در راستای فلسفه ناسیونال سوسیالیسم، از هیتلر یک بت و یک ستاره بسازه. و دوربین ابزاری بسیار قدرتمند برای این منظور بود. 

در اوت 1926، گوبلز به سمت Gauleiter گالیتر حزب در برلین انتخاب شد که یک جور مقام محلی حزب نازی به حساب میاد. هدف هیتلر نابود کردن فعالیت احزاب شمالی بود که روزگاری خود گوبلز در اون‌ها فعالیت می‌کرد. در برلین گوبلز تونست هزار نفر عضو جدید بگیره. اما برای این کار یک نقشه زیرکانه طراحی کرد. افراد برای عضویت در حزب باید حق اشتراک پرداخت می‌کردن. آدم‌هایی که برای یک حزب برای مدتی پول خرج کرده بودن، به خاطر خطای هزینه از دست رفته، حاضر نبودن حزب رو به سادگی ترک کنن. این موضوع از طرف دیگه باعث شده بود که عضویت در حزب نازی، خواستنی‌تر از قبل بشه. یک حزب که از شما دعوت نمی‌کنه، بهتون چیزی هم اهدا نمی‌کنه، بلکه ازتون پول هم می‌گیره. یک کار دیگه گوبلز این بود که به شکل علنی و خشن، علیه حزب کمونیست تبلیغات منفی و شدید راه انداخت. توی تجمع‌هاشون یا حتی خیابون، باهاشون درگیر می‌شد و سر و صدا می‌کرد. چرا؟ چون باور داشت که شهرت منفی خیلی سریع‌تر از یک شهرت مثبت منتشر می‌شه. از این نظر، گوبلز از اولین کسانی بود که اهمیت میکروفون منفی رو درک کرد و به بهترین شکل از این ابزار بهره برد. 

از طرف دیگه گوبلز توی پوسترها از نمادها و نشانه‌های خاصی استفاده کرد. برای مثال در چاپ پوسترها از رنگ قرمز استفاده می‌کرد که چشم‌گیر و پرشور باشه. نکته جالب این بود که روی پوستر یک جمله بسیار درشت نوشته شده بود، اما نوشته‌های تکمیلی خیلی ریز بودن. فرد مجبور می‌شد مکث کنه و با دقت نوشته رو بخونه. یکی که داشت از اونجا رد می‌شد، جمله جذاب رو می‌دید، و آدمی رو که داره با دقت نوشته‌های پوستر رو می‌خونه. هیچ کس نمی‌تونست جلوی وسوسه خوندن مقاومت کنه. باید می‌فهمید اونجا چه خبره. باید پوستر رو می‌خوند. شاید این حرف‌ها امروز بعد از 100 سال خیلی عجیب به نظر نیان. اما در اون زمان کمتر کسی به اهمیت فونت و گرافیک در پوستر فکر می‌کرد. اما گوبلز براش مهم بود که آدم‌ها پیام رو بخونن و روشون اثر بگذاره. چندان براش اهمیتی نداشت که یک حرف درسته یا نه. فقط مهم اینه که یک، شنیده بشه و دو اثر بگذاره. همین. 

ابتکار گوبلز، که بعدها هیتلر هم ازش استفاده کرد، این بود که سخنرانی‌هاش رو جلوی آینه تمرین می‌کرد و همیشه، زمان دقیق شروع سخنرانی رو اعلام می‌کرد اما همیشه، دیر روی صحنه ظاهر می‌شد. هدفش این بود که مخاطب از این تاخیر کلافه بشه و بعد اومدنش، با احساس خوب پایان کلافگی همراه بشه. توی این سال‌ها گوبلز، آشکارا جوون‌ها رو تشویق می‌کرد که رفتارهای خشونت‌آمیز داشته باشن و توی خیابون به یهودی‌ها حمله کنن. این کار باعث شد که پلیس، سخنرانی رو برای گوبلز ممنوع کنه. فعالیت حزب نازی هم ممنوع شد. در این سال‌ها گوبلز به شدت زن‌باره شده بود و با زن‌های زیادی هم رابطه داشت. باورش این بود که وفاداری و تعهد به یک فرد باعث می‌شه که از اهدافش دور بشه. 

در 20 ماه مه 1928 ممنوعیت فعالیت سیاسی حزب نازی لغو شد و این حزب در انتخابات مجلس یا رایشْتاگ شرکت کرد و شکست سنگینی خورد. در کل آلمان حزب نازی فقط 2.6 درصد از آرا رو به دست آورد و در برلین اوضاع بدتر هم بود. اما گوبلز یکی از افرادی بود که به رایشتاگ راه پیدا کرد. این موضوع باعث شد که گوبلز مصونیت قضایی پیدا کنه و بتونه راحت‌تر حرف بزنه. دور بعدی هم باز گوبلز تونست به مجلس وارد بشه. در اینجا بود که هیتلر به این فکر افتاد که گوبلز رو به عنوان وزیر تبلیغات انتخاب کنه. اما نگرانی این بود که برکناری وزیر وقت، باعث ایجاد چند دستگی در حزب بشه. در همین زمان بود که گوبلز یک طرح جامع در مورد استفاده از مدارس برای تبلیغات حزب تدوین کرد که خیلی مورد پسند هیتلر بود. 

در 1930 در یک درگیری بین اعضای حزب نازی و کمونیست‌ها، رهبر نیروهای محلی SA به اسم Horst Wessel هورست وسل کشته شد. گوبلز تبلیغات زیادی رو روی مرگ وسل انجام داد و یک سرود حماسی به نام هورست وسل ساخت و با یک راهپیمایی عظیم احساسات عمومی رو تحریک کرد. 

در همین زمان در آمریکا، رکود بزرگ آغاز شده بود و آلمان هم از این تحولات بی‌نصیب نبود. نرخ بیکاری افزایش پیدا کرده بود و مردم حسابی ناراضی شده بودن. گوبلز این وضعیت رو یک موقعیت تبلیغاتی عالی علیه سرمایه‌داری می‌دونست. برای همین رفت پیش هیتلر و گوشش رو پر کرد که رسانه‌های ما دارن کم کاری می‌کنن و از این موقعیت استفاده نمی‌برن و مردم ترجیح می‌دن روزنامه رقیب رو بخونن و انقدر گفت و گفت تا این که هیتلر قانع شد خود گوبلز بشه وزیر تبلیغات و کار رو دست بگیره. در نتیجه و به این ترتیب گوبلز به قدرتی که دلش می‌خواست دست پیدا کرد. 

اولین برنامه گوبلز، تغییر لحن سخنرانی‌های هیتلر بود که البته بیشتر شکل پیشنهاد داشت. یعنی گوبلز پیشنهاد می‌کرد هیتلر در مورد چی حرف بزنه، متن نهایی توسط خود هیتلر آماده می‌شد. هیتلر شروع کرد از وضعیت اقتصادی گله و شکایت کردن و بجای عامل اصلی رکود اقتصادی یعنی رکود بزرگ، معاهده ورسای و غرامت آلمان بعد از جنگ جهانی اول رو به عنوان مقصر اصلی وضعیت وخیم معیشتی مردم معرفی کرد. هیتلر می‌گفت پذیرش و پایبندی به این معاهده است که آلمان رو ویران و زندگی مردم رو سخت کرده. پیشنهادش وحدت ملی بر اساس برتری نژادی ملت آلمان بود. دقیقا چیزی که ملت سرافکنده و شکست خورده آلمان در اون لحظه دوست داشتن بشنون. نتیجه این تغییرات شگفت‌انگیز بود. حزب نازی با 6.5 میلیون رای تونست 107 کرسی در رایشتاگ به دست بیاره. 

گوبلز شروع کرد به ترتیب دادن سفرهایی برای هیتلر، متن سخنرانی‌ها رو روی صفحه گرامافون ضبط می‌کرد یا در نشریات منتشر می‌کرد. از گردهمایی‌ها فیلمبرداری می‌کرد و شعارهای جذابی مثل پیشوا بر فراز آلمان رو می‌ساخت تا به این سفرها شور و هیجان بده. همچنین در این مدت فحش‌هایی برای مخالفان درست می‌کرد و اون‌ها رو سر زبون‌ها می‌نداخت. مثلا به کمونیست‌ها می‌گفت محافظ یهودی‌ها و در موردشون از کلمه کمونیست استفاده نمی‌کرد. کاری که امروز هم بین رهبران تندرو مثل ترامپ رواج داره. 

در 30 ژانویه 1933 هیتلر به عنوان صدراعظم آلمان انتخاب شد. گوبلز که خیلی از این وضعیت خوشحال بود، یک جشن باشکوه همراه با یک رژه 60 هزار نفره ترتیب داد. همین طور مطمئن شد که تموم رسانه‌ها این پیروزی بزرگ رو پوشش بدن. اما در کمال تعجب، گوبلز هیچ پستی در دولت نگرفت. این موضوع حسابی گوبلز رو دلسرد کرد. باور گوبلز این بود که هیتلر به خاطر موفقیتش بهش بدهکاره اما این که هیچ سهمی از این وفقیت نبره، جوانمردانه نیست. 

در فوریه 1933 ساختمان رایشتاگ آتش گرفت. هیتلر از این موقعیت استفاده کرد و ادعا کرد که این آتشسوزی دسیسه کمونیست‌ها برای خرابکاری در دولت آلمان بوده. برای همین قانون آتشسوزی رایشتاگ رو تصویب کرد که به هیتلر اجازه می‌داد که مخالف‌ها رو بدون محاکمه دستگیر کنه یا بنا به تشخیص خودش فعالیت بعضی از احزاب رو محدود یا ممنوع کنه. این آغازی بود برای پایان دموکراسی در آلمان. انتخابات بعدی 5 مارس، آخرین انتخابات رایشتاگ تا پایان حکومت نازی‌های بود. در 14 مارس همون سال، هیتلر یک وزارت‌خانه جدید درست کرد به اسم تبلیغات و روشنگری عمومی و وزیر انتخابیش هم کسی نبود به جز گوبلز. 

در اون زمان محبوبیت حزب نازی 35 درصد بود و گوبلز ماموریت پیدا کرده بود که این محبوبیت رو به 100 درصد افزایش بده. در همین زمان بود که گوبلز به زادگاهش یعنی رایت سفر کرد و با استقبالی بی‎‌نظیر روبرو شد. مردم رایت اسم خیابون اصلی شهر رو به اسم گوبلز تغییر داده بودن. 

یکی از اقدامات گوبلز تغییر دادن 1 می از روز کارگر به روز حزب نازی بود. همچنین تمام دفاتر حزب کارگر رو تعطیل کرد و اون‌ها رو به مراکز حزب نازی تبدیل کرد. در همین زمان رفته رفته قوانین ضدیهودی پدید اومدن و تمام مشاغل، مثل ریاست باشگاه‌های ورزشی و موسسه‌های خیریه به اعضای حزب سپرده شدن. گوبلز معتقد بود که آرمان‌های حزب نازی باید فراتر از اهداف سیاسی، به شکل معنای زندگی مردم آلمان در بیان. 

در 1934 گوبلز یک کتاب به اسم از قیصر تا رایش نوشت که پرفروش‌ترین اثر گوبلز تا اون زمان بود. 

در دوم آگوست 1934 رئیس جمهور آلمان مرد، و گوبلز در یک برنامه رادیویی اعلام کرد که از این به بعد مقام رئیس جمهور و صدراعظم با هم ترکیب شدن و هیتلر رو رهبر و صدراعظم آلمان نامید. گوبلز خیلی خوب می‌دونست که هیتلر بهش اعتماد کامل داره و افزایش قدرت هیتلر به معنای قدرت گرفتن خودشه. 

گوبلز هفت بخش در وزارت تبلیغات درست کرد. بخش اداری و حقوقی. بخش تجمعات توده‌ای، بهداشت روانی، جوانان و نژاد. بخش رادیو. بخش مطبوعات داخلی و خارجی. بخش فیلم و سانسور فیلم. بخش هنر، موسیقی و تئاتر و بخش حفاظت از ضدتبلیغ‌های داخلی و خارجی. گوبلز توی کار سخت‌گیر بود. توی جمع سر کارکنان داد می‌زد. محبوب نبود و خودش هم به کسی علاقه نشون نمی‌داد و در موردش نوشتن که از هیلتر باهوش‌تر بود اما هیچ وقت نتونست جای هیتلر رو بگیره چون هیچ کس دوستش نداشت. یکم اگر به این نکته فکر کنید، موضوع خیلی عجیب می‌شه. کسی که شغلش این بود که منفورترین موجودات عالم رو محبوب کنه، خودش هیچ محبوبیتی نداشت. 

در اتاق وظایف کاملا مشخص بودن. در اتاق فیلم، دو کار می‌کردن. یک، سانسور فیلم‌هایی که ممکن بود پیام ضد نازی داشته باشن و دو، حمایت از تولید فیلم‌هایی با پیام آشکار یا پنهان تبلیغاتی. هر کس که توی آلمان می‌خواست فیلم بسازه باید از این بخش مجوز می‌گرفت. به این ترتیب مطمئن شده بودن که رسانه سینما هرگز در دست مخالفین قرار نمی‌گیره. تمام روزنامه‌نگارها کارمند دولت شدن و باید اصالت نژاد آریایی خودشون رو اثبات می‌کردن و حق نداشتن با کسی که نژاد آریایی نداره ازدواج کنن. کتاب‌هایی که حاوی پیام‌هایی آزاردهنده بودن از بازار جمع می‌شدن و هیچ یک از اعضای اتاق‌های هفتگانه بدون مجوز حق نداشتن کشور رو ترک کنن. می‌گن حتی ترانه‌های سطحی کاباره‌ها هم از تیغ سانسور نازی‌ها در امان نبودن. 

یک اقدام گوبلز این بود که یک رادیوی ارزان قیمت به اسم Volksempfänger فولکسِمپ‌فنگر (که شاید اسمش شما رو یاد فولکس‌واگن بندازه و معنیش گیرنده عمومی بود) رو تولید کنده که همه مردم بتونن تبلیغات حزب رو بشنون. بلندگوهایی در سطح شهر نصب شدن که اگر کسی رادیو نداره هم بتونه رادیو بشنوه. 

یکی از تکنیک‌های گوبلز، تعمیم رفتارهای یک فرد به یک جمع بود. برای مثال در سال 1938 یک دیپلمات آلمانی توسط یک یهودی کشته شد. به هر حال در هر کشوری قتل رخ می‌ده. و ممکنه قاتل از هر رنگ و نژادی باشه. اما گوبلز این حادثه رو تبدیل کرد به یک مساله نژادی و تلاش کرد این مورد رو به شکل دشمنی یهودیان با ملت آلمان نمایش بده. نتیجه تحریکات گوبلز حمله به یهودی‌ها و خراب کردن کنیسه‌ها بود. 30 هزار یهودی دستگیر و به اردوگاه کار اجباری فرستاده شدن و در نهایت فقط زمانی تخریب اموال یهودی‌ها متوقف شد که اعلام کردن اموال یهودی‌ها متعلق به دولت آلمان هستن و قراره مصادره بشن. 

در همین زمان بود که هیتلر اعلام کرد ثروتمندان یهودی، در سطح جهانی قصد دارن یک جنگ جهانی دیگه درست کنن. هیتلر هشدار داد که در صورت بروز جنگی، قطعا یهودی‌ها پیروز نمی‌شن بلکه این جنگ به معنای نابودی کامل قوم یهوده. 

این کلمات، کلماتی بودن که عینا گوبلز روی کاغذ برای هیتلر نوشته بود. 

با این جمله بود که نبرد با یهودی‌ها به شکل جدی شروع شد. یهودی‌ها جمع‌آوری و از آلمان اخراج شدن. طبق برنامه (که گوبلز کاملا ازش باخبر بود) 60 درصدشون کشته و 40 درصدشون به کار گرفته شدن. حتی می‌گن گوبلز در هر جلسه با هیتلر در مورد این موضوع صحبت می‌کرد تا مطمئن بشه که قرار نیست نظرش عوض بشه یا نسبت به اون‌ها احساس ترحم کنه. 

در سال 1936 گوبلز در دفتر خاطراتش نوشت که اکنون موقع عمل است. ثروت با شجاعان است و کسی که بترسد، بازنده خواهد شد. خیلی‌ها معتقدن که این جملات در مورد طرح کشورگشایی آلمان و شروع یک جنگ به سمت شرق بودن. در این زمان گوبلز با خبر بود که آلمانی‌ها از سایه جنگ می‌ترسن. برای همین به شکل منظم علیه کشورهای خارجی صحبت می‌کرد و در تلاش بود تا ذهنیت عمومی رو نسبت به یک جنگ پیش رو آماده کنه. البته گوبلز در تصمیمات اجرایی و دیگلماتیک نقشی نداشت. حتی از خیلی از مسائل پشت پرده بی‌خبر بود. اما در سپتامبر 1939 بالاخره به آرزوش رسید. جنگ شروع شد. آلمان به لهستان حمله نظامی کرد. 

با شروع جنگ، حضور هیتلر در رسانه‌ها کمرنگ شد. برای همین این نقش به گوبلز داده شد تا صدای هیتلر باشه. از طرف دیگه گوبلز ماموریت داشت تا با مردم سرزمین‌های فتح شده ارتباط برقرار کنه. اون‌ها رو آروم کنه و کنترل تمامی رسانه‌ها از جمله موسیقی‌ای که می‌شنون رو به دست بگیره. از جمله 1500 ون به لهستان فرستاده شدن تا برای مردم فیلم‌های کوتاهی رو نمایش بدن. این فیلم‌ها حاوی پیام‌های یهودی‌ستیزانه و تبلیغات جنگی بودن. 

در داخل هم تلاش می‌کرد با نمایش فیلم‌های جنگی، تمام مردم رو همیشه درگیر جنگ نگه‌ داره. تصویب شد که هر رسانه، باید حداقل 20 درصد از محتواش رو به تبلیغات جنگ اختصاص بده. همچنین گوبلز موظف شده بود که با تبلیغات، روحیه آسیب‌دیدگان جنگ رو ترمیم کنه. 

نکته جالب اینه که گوبلز واقعا ذوب در هیتلر نبود. این طوری نبود که همیشه همه دستوراتش رو به طور کامل انجام بده. برای مثال هیتلر یک کمیته سه نفره درست کرد که از رئیس صدارت اعظم رایش، فرمانده ارشد نیروهای مسلح و رهبر حزب تشکیل شده بود. این گروه سه‌نفره، در عمل قدرتی بیشتر از وزرا داشتن. گوبلز که این گروه رو تهدیدی علیه قدرت خودش می‌دونست نهایت توانش رو گذاشت تا در نهایت موفق شد این شورا رو منحل کنه. 

به محض انحلال شورای سه نفره بود که گوبلز طرح جنگ تمام عیار رو مطرح کرد. ایده اصلی این بود که جنگ نباید به مرزها محدود بشه. تمام مشاغلی که در خدمت جنگ نیستن باید تعطیل بشن و هر کسی که از خدمت نظامی معافه، مثل زنان، باید در بخش‌هایی به کار گرفته بشن تا به جنگ خدمت کنن. البته در نهایت زنان دارای فرزند معاف شدن و چند رستوران لوکس که مورد علاقه اعضای حزب بودن هم تعطیل نشدن. با این وجود هیتلر خیلی از ایده جنگ تمام عیار خوشش اومد. 

در سال 1943 بود که گوبلز حرفی رو زد که اصلا مورد پسند هیتلر نبود. بعد از سقوط موسیلینی، گوبلز به هیتلر گفت که آلمان امکان پیروزی در جنگ رو نداره و ازش خواست که یا با روسیه یا با انگلستان صلح کنه. هر دو پیشنهاد توسط هیتلر رد شدن. برای همین گوبلز از هیتلر خواست که ریاست شهر برلین رو بهش بده تا بتونه نهایت کمک ممکن رو به جنگ بکنه. یک سال طول کشید تا هیتلر این درخواست رو قبول کنه. 

مهم‌ترین اقدام گوبلز در این دوران این بود که با هر حمله هوایی انگلستان، گوبلز سر و صدای زیادی راه می‌نداخت که «انتقام‌جویی عظیمی در راه است.» هرچند آلمان توان نظامی کافی برای حمله به انگلستان رو نداشت. اما گوبلز هر حمله کوچکی رو به عنوان یک جمله عظیم و موثر جلوه می‌داد و می‌گفت این همون انتقامی بود که ازش حرف زده بودن. 

پیشنهاد بعدی گوبلز ساختن یک گروه شبه نظامی بود که بیشتر از مردان 45 تا 60 ساله تشکیل شده بود که آموزش کمی دیده بودن. اما این گروه تاثیر نظامی خیلی کم و تاثیر روانی خیلی بدی به جا گذاشتن. گوبلز با این پیشنهاد بد، در موضع ضعف قرار گرفت. از این نقطه به بعد کم کم نقش گوبلز حتی در سیاست‌گذاری برای رسانه و اخبار آلمانی هم کمرنگ شد. مسئولیت تبلیغات خارجی به وزارت خارجه داده شد و آژانس‌های خبری جداگانه‌ای در داخل آلمان شکل گرفت. حمله هوایی به وزارت تبلیغات در 1945 باز هم گوبلز رو ضعیف‌تر کرد و فقط اندکی بعد، ارتش سرخ وارد برلین شد. 

با نزدیک شدن متفقین و شوروی به آلمان، گوبلز قادر نبود موقعیت شکننده آلمان رو پنهان کنه. لحن حماسی و پیروز گوبلز، به کلماتی آخرالزمانی تبدیل شدن. در 21 ژانویه، گوبلز در دفتر خاطراتش نوشت که میلیون‌ها آلمانی در حال فرار هستن. پیشنهاد مجدد صلح با جبهه غربی، یکبار دیگه توسط هیتلر رد شد. آخرین اقدام شجاعانه گوبلز این بود که پیشنهاد فرار از برلین رو قبول نکرد. در 18 آوریل اسناد و کاغذهاش رو سوزوند و تصمیم گرفت تا آخر در برلین بمونه. 

در 23 آوریل گوبلز این بیانیه رو منتشر کرد. 

از شما می‌خواهم، که برای شهر خود بجنگید. برای همسر، فرزندان، مادر و پدر خود بجنگید. آغوش خود را پناهی کنید برای تمام چیزهایی که دوستشان دارید. سربلند باشید و شجاع. مبتکر باشید و زیرک. رهبر شما در میان شما است. و در میان شما باقی خواهد ماند. همسر و فرزندانش هم اینجا هستند. همان طور که او روزگاری با 200 نفر این شهر را تصرف کرد، امروز با جمعیتی عظیم به دفاع از آن خواهد پرداخت. برلین الهام بخش تمام ملت‌ها خواهد بود. که برای نبرد خود قیام کنند. 

در همان زمان هیتلر وصیت‌نامه ش رو نوشت و گوبلز رو به مقام صدراعظمی آلمان منصوب کرد و بهش دستور داد که برلین رو ترک کنه. اما گوبلز آشکارا گفت که از این دستور سرپیچی می‌کنه. نوشت برای اولین بار در زندگیم از دستور شما سرپیچی می‌کنم و مجبورم به دلایل انسانی، وفادارانه در کنارتان بمانم. 

در 30 آوریل هیتلر به خودش شلیک گرد. گوبلز گفت تا زمانی که با گلوله کشته بشه، در باغ صدارت قدم می‌زنه. 

در 1 می، گوبلز تنها دستورش به عنوان صدراعظم رو صادر کرد. درخواست آتش بس و تسلیم که البته مورد قبول واقع نشد. 

وقتی برای بار آخر ازش خواستن که برلین رو ترک کنه نوشت: کاپیتان نباید کشتی در حال غرق شدن رو ترک کنه. من جایی برای رفتن ندارم. به خصوص با این پای لنگ. 

گوبلز از یک دندون پزشک خواست که بچه‌هاش رو با مورفین بیهوش کنه و در ساعت 8 و نیم شب، به سمت باغ کاخ رفت. در اونجا صدای شلیک گلوله‌ها رو شنید. کسی درست نمی‌دونه، شاید با سیانور و شاید با گلوله، به زندگی خودش و همسرش پایان داد. بعد روی اجساد بنزین ریختن و اون‌ها رو آتیش زدن که البته اجساد کاملا نسوختن. در نهایت به دستور KGB جسد گوبلز سوزانده، تکه تکه شده و به رودخانه ریخته شد. 

اسم گوبلز در تاریخ جاودانه شد. اما نه به عنوان یک نویسنده محبوب. بلکه به عنوان فردی شرور و حیله‌گر، که از فکرش برای نابود کردن زندگی هزاران نفر استفاده کرد. امروزه سیاست‌مدارهای زیادی از روش‌های گوبلز برای تبلیغات استفاده می‌کنن و همیشه به عنوان یک نماد در پروپاگاندای سیاه ازش یاد می‌شه. اما هیچ کس هرگز رمانی عاشقانه یا نمایشنامه‌ای به قلم یوزف گوبلز نمی‌خونه. و فکر نمی‌کنم رویای یوزف گوبلز جوان، این بوده باشه.

نظرات و دیدگاه‌های شما
بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نظرات و دیدگاه‌های شما
بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اپیزود 90 در پادگیرها

تاریخ انتشار1403/12/09
مدت زمان01:07:25

جدیدترین اپیزودهای پادکست

در این اپیزود می‌خواهیم موانع ذهنی که باعث به خطر افتادن خوشحالی و خوشبختی ما می شود را شناسایی کنیم و در نهایت به این برسیم که …
این اپیزود را با دقت بیشتری گوش کنید تا ببینید شبه علم چه بلایی بر سر ما می‌آورد و چطور می‌توانیم با آن مقابله کنیم! کار شبه علم این است که …
در این اپیزود درباره تاریخچه پول صحبت می کنیم که تاریخچه عجیبی است و آثارش نیز آثار دردناک و پر هزینه بوده است. از این که پول چطور به وجود آمد، چرا …
این اپیزود می‌خواهیم درباره سوگیری پس‌نگری آن صحبت کنیم که یکی از مهمترین و عجیب ترین سوگیری‌های اقتصاد رفتاری است. ما عموما تصور درستی نسبت به …
لوگوی اکوتوپیا کامل