کتاب تاریخچه مختصر اقتصاد

سفری به پرسشهای مهم اقتصاددانان در طول تاریخ، از ارسطو تا پیکتی

نویسنده:
نیل کیشتینی
( Niall Kishtainy)
1 نفر در حال مطالعه این کتاب است.

این کتاب تاریخچه‌ای است از علم اقتصاد است که به پرسش‌های مهم اقتصاددانان از زمان ارسطو تا توماس پیکتی می‌پردازد. مسائلی مانند نابرابری، خودخواهی و نقش دولت در اقتصاد، همواره ذهن افراد مختلف را به خود مشغول کرده است. در این کتاب می‌بینیم که در دوران مختلف، چه نظراتی در مورد این مسائل مطرح شد.

این کتاب برای چه کسانی مفید است؟

  • تمامی اقتصادخوانان
  • کسانی که می‌خواهند یک نگاه کلی به تاریخ اقتصاد بیندازند
  • دانشجویان تاریخ و اقتصاد

نیل کیشتینی استاد دانشکده اقتصاد لندن و دانشگاه وارویک است. او معتقد است که مطالعه تاریخ اقتصاد می تواند چیزهای زیادی را در مورد دوران مدرن توضیح دهد و به ما کمک کند تا به دنیا را با روشی بهتر به پیش ببریم.

خلاصه کتاب تاریخچه مختصر اقتصاد

حاوی 9 ایده کلیدی
A Little History of Economics
A whistle-stop tour of the major questions posed by economists through the centuries, from Aristotle to Thomas Piketty
ایده‌های کلیدی کتاب
مقدمه

مقدمه ای بر کتاب تاریخچه مختصر اقتصاد

سفری به دنیای جذاب تاریخ اقتصاد

شاید پیش خودتان فکر کنید که می‌دانید اقتصاد چیست. تولید؛ عرضه، تقاضا و…

حق با شما است. اقتصاد چیزی بیش از این نیست. کلمه اقتصاد از واژه یونانی Oikos به معنای خانه و Nomos به معنای قانون گرفته شده است. برای یونانیان اوکونامیکس، علم مدیریت خانه بود.

اما اقتصاددانان در مورد دلایل تفاوت‌های جوامع نیز صحبت کرده‌اند. چرا در بریتانیا مدارس، معلم‌ها و کتاب‌ها پیشرفته‌تر از بورکینافاسو هستند؟ کسی پاسخ دقیق و کامل را نمی‌داند. اما می‌دانیم که قرار است اقتصاددان‌ها به این سوال جواب بدهند.

این کتاب از زندگی یونانیان باستان، تا گاوچران‌های آمریکایی و بحران مالی ۲۰۰۸ صحبت می‌کند.

در این کتاب یاد می‌گیریم:

چرا کلیسای کاتولیک ربا را مجاز کرد؟

چطور دیدگاه اقتصادی شوروی سابق باعث مرگ میلیون‌ها نفر شد؟

آیا اقتصاددان‌ها هم دچار سوگیری هستند؟

ایده کلیدی1

1اولین سوالی که برای اقتصاددانان مطرح شد، نقش پول در تجارت بود

مثل تمام رشته‌های علمی دیگر، اولین اقتصاددان تاریخ احتمالا ارسطو بوده است. چهارصدسال قبل از میلاد مسیح، ارسطو در مورد پول حرف زد.

پول چیز مفیدی است. با پول می‌توان ارزش چیزهای مختلف را اندازه گرفت و با استفاده از آن یک دارایی را از فردی به فرد دیگر منتقل کرد. اما پول می‌تواند دری به سوی جهنم هم باشد. مثلا اگر یک کشاورز بفهمد که می‌تواند با فروش زیتون سود خوبی کسب کند، شاید کاشت موادغذایی ضروری برای خانواده خود را متوقف کند و تنها به کشت زیتون بپردازد.

این فرایند(که تجارت نام دارد) از نظر ارسطو عجیب و غیرطبیعی بود. علاوه بر این، برای ارسطو یک چیز دیگر هم عجیب بود. کسانی که از پول، برای درآوردن پول بیشتر استفاده می‌کردند. مثلا وام‌دهندگانی که به مردم پول قرض می‌دادند و در مقابل از آن‌ها سود می‌گیرفتند.

با این وجود، اعتراض‌های ارسطو باعث نشد که اقتصاد رشد نکند. تجارت، که قرن‌ها پیش آغاز شده بود، برای همیشه ماندگار شد.

درست مثل ارسطو، نخستین اقتصاددانان، به وام‌دهندگان نگاه مثبتی نداشتند. در قرن سیزدهم، توماس آکویناسی مقدس، قرض دادن پول را ربا نامید. او از ربا متنفر بود و معتقد بود که یک مسیحی پاک فقط باید برای خرید و فروش از پول استفاده کند.

نکته اینجا بود که وام دادن، تجارت را برای بازرگانان ونیزی راحت‌تر می‌کرد. همین موضوع باعث شد اولین بانک‌ها تاسیس شوند. این بانک‌ها به تاجران اجازه می‌دادند پول خود را ذخیره و در زمان نیاز آن را دریافت کنند. حتی کلیسای کاتولیک هم دیدگاه خود در مورد ربا را تعدیل کرد. پاپ حتی یک تاجر ایتالیایی به نام هموبونوس را قدیس خواند.

چند قرن بعد، هنگامی که کشتی‌های اروپایی شروع به کاوش در جهان کردند، توانستند تمدن‌هایی غنی از طلا و نقره پیدا کنند. کاوشگرها و بازرگان‌های اروپایی، آن‌ها را غارت کردند. با این ثروتی که به‌دست آوردند، به پادشاهان اروپایی امکان دادند تا قلعه‌هایی بزرگ و لباس‌هایی فاخر ایجاد کنند. دوران مرکانتلیسم آغاز شد: دورانی که در آن بازرگان‌ها و پادشاهان اروپایی با هم متحد شدند.

در انگلستان، اقتصاددانی به نام توماس مون، به این فکر افتاد که چطور می‌شود انگلستان را از کشورهای دیگر ثروتمندتر کرد. او معتقد بود هم بازرگانان و هم ملت از این ثروت ملی سود خواهند برد. نتیجه فکر او این بود که دولت باید شرکت‌هایی ایجاد کند و به مردم اجازه دهد پول‌های خود را در این شرکت‌ها سرمایه‌گذاری کنند. شرکت هند شرقی یکی از این شرکت‌ها بود و مون، به عضویت هیات مدیره آن درآمد.

در قرون وسطی، مذهب و روابط شخصی، بر زندگی اقتصادی مردم سایه انداخته بودند. مرکانتلیسم، از تغییری بزرگ در شکل جهان خبر می‌داد. حرکت به سوی جهانی صنعتی که در آن پول، مهم‌ترین نقش را بازی می‌کرد.

ایده کلیدی2

2با شروع انقلاب صنعتی، اقتصاددانان نظریه‌هایی نوین و رادیکال ارائه کردند

اولین مکتب اقتصادی جهان، قبل از انقلاب فرانسه به رهبری فرانسوا کوسنی شکل گرفت. کوسنی سلطنت‌طلب بود. اما اندیشه‌های نوینی در سر داشت. او می‌گفت مالیات دهقان‌های فرانسوی را حذف کنید و در عوض از اشراف مالیات بگیرید. در نظر او دهقان‌ها داشتند روی طبیعتی خدادادی کار می‌کردند و حاصل زحمتشان، ثروتی بود برای همه. پس مالیات ستانی از آن‌ها حماقت محض بود.

در آن زمان فرانسه به بازرگان‌ها اجازه می‌داد تا یک صنف تشکیل دهند و با ایجاد انحصار، از رقابت دوری کنند. کوسنی می‌گفت دولت فرانسه باید دست از کنترل کشاورزان بردارد و انحصار بازرگان‌ها را از بین ببرد. مدل اقتصادی مورد علاقه او «لسه‌فر» بود. یعنی عدم دخالت سیاست در اقتصاد به هر شکل. این نظریه متهورانه، بحثی را شروع کرد که تا امروز هم ادامه دارد.

در همین دوران بود که آدام اسمیت در اسکاتلند، اثر مشهور خود یعنی ثروت ملل را در سال ۱۷۷۶ منتشر کرد. کتاب اسمیت، مفاهیم بسیار جدیدی داشت. اسمیت معتقد بود که جامعه زمانی به بهترین شکل عمل می‌کند، که هر شخص به دنبال منافع شخصی خود برود. در این صورت جامعه، بدون آن که هیچ نهادی بخواهد تشخیص بدهد چه چیزی برایش بهتر است، به بهترین شکل عمل خواهد کرد. او می‌گفت در این حالت، دستی نامرئی جامعه را هدایت خواهد کرد.

اسمیت از تغییرات جهان پیرامون خود نیز غافل نبود. در دوران صنعتی، انگلستان از کشاورزی به سوی صنعت حرکت کرد و کارخانه‌های بزرگی هم ایجاد شد. در این کارخانه‌ها مشاغلی پیدا شد که کاملا تخصصی بودند.

اسمیت برای توضیح این مشاغل، مفهومی جدید به نام تقسیم کار را مطرح کرد. چون اسمیت متوجه شده بود که کالاهای زیادی وجود دارند که مردم می‌خواهند آن‌ها را مبادله کنند و این یعنی افراد مختلف باید در مشاغلی خاص استخدام ‌شوند. زیرا برخی از افراد در پختن نان نسبت به درست کردن صندلی تخصص بیشتری دارند. اما تخصص از این هم فراتر رفت. در یک کارگاه تولید صندلی، یک نفر مسئول کوبیدن میخ می‌شود و دیگری در سنباده‌زدن چوب به استادی می‌رسد.

هنگامی که کار تخصصی در سراسر اقتصاد گسترش پیدا کند، می‌توان کالاهای بیشتری را با هزینه‌ای کم‌تر تولید کرد. هزینه کمتر تولید، یعنی قیمت ارزان‌تر در بازار. برای همین در نهایت همه از تقسیم کار سود می‌برند.

طبیعتا در این ساختار سود یک عده، خیلی بیشتر از دیگران خواهد بود.

مشاغل تخصصی هم خسته‌کننده هستند. تصور کنید که قرار باشد در یک کارگاه ساخت مبل، تمام روز فقط میخ‌ها را چکش کنید. چکش‌کاری خیلی زود ملال‌آور می‌شود ولی صاحب کارخانه مبل هم هر روز ثروتمند و ثروتمندتر می‌شود.

ایده کلیدی3

3اقتصاددانان در قرن نوزدهم متوجه نابرابری شدند

کارخانه‌های جدید انگلستان ثروت عظیمی به دست آوردند، البته فقط برای ملاکان و سرمایه‌داران.

گروه متنوعی از اقتصاددانان در قرن نوزدهم ذهن خود را به این مشکل جدید معطوف کردند.

دیوید ریکاردو، که در بورس بریتانیا فعالیت داشت، فکر می‌کرد که تجارت آزاد در نهایت این نابرابری را برطرف می‌کند. در آن زمان بریتانیا قوانینی داشت که جلوی واردات غلات ارزان خارجی را می‌گرفت. در نتیجه قیمت غلات بالا بود. همین موضوع باعث می‌شد که زندگی کارگران دشوار شود. ریکاردو نشان داد که این قوانین، تنها سرمایه‌داران و زمین‌دارانی را که از فروش غله سود می‌برند، ثروتمندتر می‌کند. هنگامی که رکیاردو پیشنهاد کرد که ممنوعیت واردات غلات لغو شود تا شرایط بین طبقه‌های اقتصادی برابرتر شود، او را از پارلمان بیرون کردند. اما چند دهه بعد و پس از مرگ ریکاردو، این ممنوعیت برداشته شد.

ریکاردو تلاش می‌کرد اختلاف گسترده بین کارگران و سرمایه‌داران و مالکان را کاهش دهد. اما بودند کسانی که از ریکاردو افراطی‌تر بودند.

برخی فکر می‌کردند که ریکاردو به اندازه‌ کافی تلاش نکرد. اولین متفکران سوسیالیست مانند چارلز فوریه و رابرت اوون، بر این باور بودند که مالکیت اشتراکی، پایه و اساس یک جامعه شاد است، نه رقابت در بازار.

عده‌ای مثل مالتوس، که مسئول آموزش افسران شرکت هند شرقی بود، فکر می‌کرد چون مردم تنبل هستند و تلاشی نمی‌کنند، فقیر هستند. مالتوس فکر می‌کرد که اگر به فقرا کمک کنیم، تنبلی آن‌ها را تقویت کرده‌ایم. اگر کسی نباشد که به آن‌ها کمک کند، بالاخره خودشان به خودشان کمک خواهند کرد.

اما یک نفر بیش از بقیه در مورد نابرابری در جامعه سرمایه‌داری اثرگذار بود.  کارل مارکس آلمانی. مارکس تئوری بزرگ خود درباره سرمایه‌داری را در کتابی عظیم به نام سرمایه مطرح کرد.

مارکس نوشت که سرمایه‌داران، مالک ابزار تولید هستند و کارگران به غیر از کار خود، چیزی ندارند. بنابراین کارگران چاره‌ای جز استثمارشدن توسط سرمایه‌داران ندارند پس باید طبقات اقتصادی از بین بروند. از نظر مارکس، کمونیسم مقصد نهایی نظام سرمایه‌داری خواهد بود.

مشکل اینجا بود که مارکس بیشتر بر مشکلات نظام سرمایه متمرکز بود تا جزئیات آینده کمونیستی. همین موضوع بعدها باعث دردسر شد.

دولت‌ها به آرامی متوجه استثمار کارگران شدند. در آغاز قرن بیستم، برخی از دولت‌های اروپایی پرداخت بیمه بیکاری و آموزش همگانی را آغاز کردند. همچنین کار برای کودکان ممنوع شد. این اقدامات باعث شد که در قرن بعدی، سوالی جدید مطرح شود. دولت تا چه اندازه می‌تواند در اقتصاد دخالت کند؟

ایده کلیدی4

4همزمان که اروپا مشغول بحث در مورد رابطه دولت با اقتصاد بود آمریکا ظهور کرد!

در اوایل قرن بیستم، ولادیمیر لنین با انقلاب روسی، عقاید مارکس را اجرا کرد. باور اقتصاددانان روس این بود که امپرالیسم اروپایی و تسخیر سرزمین‌های خارجی به منظور کسب سود، سرمایه‌داری را از چرخه طبیعی خود خارج کرده است. هنگامی که لنین روسیه تزاری را در سال ۱۹۱۷ سرنگون کرد، اولین دولت کمونیستی جهان(اتحاد جماهیر شوروی) تاسیس شد. لنین اعلام کرد که دشمن شماره یک امپریالیسم خواهد بود.

اتحاد جماهیر شوروی، عملا به مشکلی پرداخت که برای اقتصاد در قرن بیستم بسیار مهم بود: نقش دولت در اقتصاد.

اقتصاد شوروی تابع سیستمی به نام برنامه‌ریزی مرکزی بود. معنای این حرف این بود که اقتصاد از دولت تبعیت می‌کند نه از بازار. به عنوان مثال در شوروی خودروها به این دلیل به رنگ آبی در می‌آمدند که مقامات بالا تصمیم گرفته بودند نه چون تقاضا برای این رنگ زیاد بود.

شوروی با رویکردی افراطی در مورد رابطه دولت و اقتصاد، تجربه دردناکی از کمونیسم را رقم زد. یکی از نتایج این سیاست این بود که در دهه ۱۹۳۰، قحطی‌ای به وجود آمد که باعث مرگ ۳۰ میلیون نفر شد.

در ادامه، بیشتر اقتصاددانان حامی دولتی شدند که کمترین دخالت را در اقتصاد داشته باشد. آرتور پیگو بیان داشت که گاهی اوقات پیروی افراد و شرکت‌ها از منافع شخصی خود، می‌تواند آثار زیان باری داشته باشد. دولت باید برای جبران آثار جانبی منفی تولید، وارد عمل شود.

اما در همان زمان خیلی‌ از اقتصاددانان بودند که با این دخالت دولت در اقتصاد هم مخالفت داشتند. لودویک فون میزس استدلال کرد که قیمت‌های تعیین شده توسط دولت هیچ معنایی ندارد. او معتقد بود که بازارها تنها زمانی کار می‌کنند که مردم بدانند پول چیست و از آن برای کسب سود بیشتر استفاده کنند. او سرمایه‌داری را تنها گزینه معقول می‌دانست.

طبقه جدیدی از آمریکایی‌های صنعتگر مانند اندربیلت و کارنگی، با این موضوع موافق بودند. آن‌ها توانسته بودند از ساخت‌وساز و حمل‌ونقل به ثروت هنگفتی برسند و دوست داشتند که ثروت خود را به نمایش بگذارند. یک اقتصاددان ناراضی به نام تورستین وبلن، با اشاره به کروات ابریشمی و قصرهای مرمرین آن‌ها، بیان داشت که آن‌ها برای امرار معاش نیازی نیست کار بکنند.

نظر وبلن این بود که در ادامه، این فرهنگ مصرف گرایی به طبقات پایین‌تر جامعه نیز سرازیر می‌شود و همه را مجبور می‌کند که برای حفظ ظاهر، کالاهایی بخرند که به آن‌ها نیاز ندارند. آن‌ها برای خرید این کالاها مجبور می‌شوند بیش از اندازه کار کنند.

وبلن می‌گفت ادامه این شرایط درست نیست. ما داریم به سمت سقوط حرکت می‌کنیم.

ایده کلیدی5

5حوادث قرن بیستم، الهام‌بخش اقتصاددانان شد

هنگامی که در ۱۹۲۹ در آمریکا رکود بزرگ رخ داد، بسیاری از افراد یک‌شبه تمام دارایی خود را از دست دادند. ۱۳ میلیون آمریکایی (یک چهارم جمعیت شاغل) دچار بیکاری شدند. این اتفاق برای اقتصاددانان بسیار عجیب بود. چطور ثروتمندترین کشور جهان در حال تجربه کردن چنین فاجعه‌ای است؟

جان مینارد کینز، اقتصاددانی که هنوز هم نظریاتش در اقتصاد نفوذ دارد، معتقد بود که رکود بزرگ نتیجه شکست دولت در واکنش سریع و مناسب به اولین نشانه‌های رکود است. دقیقا در زمانی که مردم از خرج کردن دست کشیدند و پس انداز کردن را شروع کردند. وقتی اوضاع خراب شد و فاجعه رخ داد که کسب‌وکارها هم از همین روند پیروی کردند.

کینز معتقد بود که اقتصاد به خودی خود درست نخواهد شد. در این نقاط، لازم است که دولت وارد عمل شود.

همانطور که در اتحاد جماهیر شوروی دیده بودیم، کنترل بیش از حد دولت بر اقتصاد می‌تواند نتایجی ویرانگر مثل قطحی در پی داشته باشد. اما فردریش هایک، اقتصاددان اتریشی، سایر مشکلات احتمالی دخالت دولت در اقتصاد را نیز پیش‌بینی کرد.

در طول جنگ جهانی دوم، هایک بریتانیا را شوکه کرد. نظر او این بود که بریتانیایی‌ها بیش از چیزی که فکر کنیم با نازی‌ها وجه اشتراک دارند. اقتصاد نازی‌ها به دقت توسط دولت کنترل می‌شد. هایک گفت که در بریتانیا نیز عده زیادی چشم‌انتظار هستند تا دولت اقتصاد را به دست بگیرد. هایک هشدار داد که سپردن افسار اقتصاد به دست دولت، در نهایت به یک نظام توتالیتر و تمامیت‌خواهم منتهی خواهد شد. جایی که دولت قدرت مطلق است و مردم باید از آن‌ها اطاعت کنند. درست شبیه به آلمان نازی.

بعد از پایان جنگ جهانی، مردم در سراسر جهان به فکر رابطه‌ای ایده‌آل بین ملت و دولت افتادند. به خصوص ملت‌هایی که توسط دولت‌های اروپایی مستعمره شده بودند. در سال ۱۹۵۷، غنا اولین کشور مستعمره آفریقایی بود که مستقل شد. مشاور اقتصادی غنا، آرتور لوئیس بود. پیشنهاد او این بود که دولت به طور کامل اقتصاد را کنترل کند. به باور او این نظارت کامل، برای رقابت با غول‌های آمریکایی و اروپایی ضروری بود.

متاسفانه تجربه غنا و سایر کشورهای آفریقایی و آمریکای لاتین از دخالت دولت در اقتصاد چندان مثبت نبود. ارتباط میان سیاست و اقتصاد، مانع توسعه آن‌ها شد.

اما در کشورهایی دیگر مثل کره جنوبی، اقتصاد بسته موفق شد. در اقتصاد تحت کنترل دولت، شرکت‌هایی مثل هیوندای و سامسونگ تاسیس شدند و تا امروز نیز باقی ماندند.

ایده کلیدی6

6مشکلات جدید خرد و کلان در جهان پس از جنگ

دیدیم که کینز چطور تفکر جدیدی در مورد نقش دولت در اقتصاد را کلید زد. او نوع دیگری از ریاست دولت بر اقتصاد را پیشنهاد کرده بود که می‌تواند گام‌هایی برای اعمال تغییر بردارد. نظریات او منجر به پیدایش شاخه‌ای نوین به نام اقتصاد کلان شد. اما در مورد تصمیم‌های کوچک مردم که در مجموع یک اقتصاد را تشکیل می‌دهد چطور؟

با شروع جنگ جهانی دوم اقتصاددانان شروع به مطالعه همه چیزهایی کردند که به این تصمیم‌های کوچک مردم مربوط می‌شد. نام این رشته از اقتصاد را اقتصاد خرد گذاشتند.

اما در طول جنگ سرد مشخص شد که تصمیم‌های یک سیاستمدار می‌تواند سرنوشت زندگی یک ملت را تغییر دهد. گروهی از اقتصاددانان و ریاضی‌دانان آمریکایی برای کمک به این سیاستمداران در انتخاب بر اساس عوامل استراتژیک و پیش‌بینی رفتارهای دشمن، نظریه بازی‌ها را ایجاد کردند. در ادامه مشخص شد نظریه بازی‌ها به همان اندازه که در ژئوپولتیک موثر است به درد افراد و شرکت‌ها هم می‌خورد.

جنگ سرد تنها مشکلی نبود که اقتصاددانان پس از جنگ جهانی با آن روبرو شدند. در دهه ۱۹۵۰، اقتصاددانی به نام گری بکر، برای اولین بار از اقتصاد در مسائل اجتماعی مانند جرم و جنایت استفاده کرد. از نظر او جرایم را می‌شد با تحلیل هزینه و فایده توضیح داد. جنایتکاران هزینه عمل خود مثل زندان رفتن را با مزایای آن مثل یک ماشین مجانی، مقایسه می‌کنند. بکر می‌گفت برای خلاص شدن از شر جرم، باید هزینه‌های بالقوه بیشتر از منافع آن باشد.

در آن زمان همچنان بحث سر نابرابری ادامه داشت و هنوز نابرابری را مشکل ذاتی سرمایه‌داری می‌دانستند. چه‌گوارا و فیدل کاسترو دولت کوبا را سرنگون کردند و یک دولت کمونیستی تاسیس کردند. آن‌ها باور داشتند که فقر در آمریکای لاتین ناشی از طمع کشورهای ثروتمند به ویژه ایالات متحده آمریکا است. چطور کشورهای ثروتمند می‌توانند از کشورهای فقیر سواستفاده کنند؟

آندره فرانک اقتصاددان آلمانی به این سوال پاسخ داد و  گفت تجارت باعث می‌شود که کشورهای فقیر آسیب ببینند و اختلاف دو کشور افزایش پیدا کند. فرانک و چه‌گوارا و کاسترو باور داشتند که کشورهای فقیر هرگز نمی‌توانند تحت نظام سرمایه‌داری ثروتمند شوند.

اما آن‌ها نتوانسته بودند همه را قانع کنند. حتی برخی مارکسیست‌ها معتقد بودند که سوسیالیسم نتیجه طبیعی سطح بالایی از توسعه سرمایه‌داری است. آن‌ها می‌گفتند که سوسیالیسم هنوز نمی‌تواند در آمریکای لاتین موفق شود چرا که این کشورها به اندازه کافی توسعه یافته نیستند.

در همین زمان کشورهای آسیایی مثل کره جنوبی نشان می‌دادند که توسعه کشورهای فقیر تحت نظام سرمایه‌داری و بدون انقلاب نیز امکان‌پذیر است.

ایده کلیدی7

7محبوبیت کینز پس از جنگ جهانی دوم کاهش یافت

در دهه‌های پس از جنگ جهانی دوم، ایده‌های کینز درباره دخالت دولت در اقتصاد مورد آزمایش قرار گرفت. گروهی از اقتصاددانان (کینزین‌های جوان) کاربردهای عملی نظریه کینز را شناسایی کردند. در دهه ۱۹۶۰، کندی، رئیس جمهور آمریکا از این نظریه‌ها استفاده کرد. هدف او این بود که مالیات را کاهش دهد تا پول بیشتری دست مصرف‌کننده بماند و در نتیجه اقتصاد سریع‌تر رشد کند.

این سیاست موفقیت‌آمیز بود و برای مدتی همه قانع شدند. حتی حزب جمهوری‌خواه که به طور سنتی نسبت به دخالت دولت در اقتصاد بدبین بودند.

اما در اواخر دهه ۱۹۷۰، اقتصاددانان با این سوال روبرو شدند که افزایش هزینه‌های دولت آیا باعث افزایش تورم نمی‌شود؟ ممکن بود که عملکرد خوب اقتصادی در دهه ۱۹۶۰، فقط به خاطر سیاست‌های کینزی نبوده باشد.

با گسترش رکود اقتصادی در دهه ۱۹۷۰ شک و تردید در مورد نظریه کینز افزایش پیدا کرد. در سال ۱۹۷۸ اعتصاب‌های اعتراضی علیه بیکاری و تورم در سراسر بریتانیا گسترش یافت. اقتصاددانان این مشکلات را ناشی از اقتصاد کینزی می‌دانند. معروف‌ترین مخالف سرسخت اقتصاد کینزی، میلتون فریدمن بود.

فریدمن می‌گفت افزایش هزینه‌های دولت فقط برای مدتی کوتاه اثربخش است. اما بعد از آن دوباره نرخ بیکاری به سطح اولیه باز می‌گردد.

فریدمن استدلال می‌کرد که کنترل اقتصاد باید به دست بازارها باشد، نه دولت‌ها. دولت‌ها نمی‌توانند پیش‌بینی کنند که در یک بازار چه اتفاقی خواهد افتاد، بنابراین باید به بسط پول با یک نرخ ثابت و مشخص متعهد شوند. نرخی که باید با میزان رشد اقتصاد متناسب باشد.

فریدمن می‌گفت دولت باید شرایط کسب‌وکار را بهبود بخشد و به مردم اجازه دهد بیشتر تولید کنند. به این ترتیب به جای آن که بخواهیم با تزریق پول سمت تقاضا را تقویت کنیم سمت عرضه تقویت می‌شود. این طرز فکر، «اقتصاد سمت عرضه» نام گرفت.

مارگارت تاچر و رونالد ریگان، سیاست‌های فریدمن را در پیش گرفتند. بسیاری از اقتصاددانان کنترل شدید بر عرضه پول را عامل دامن زدن به رکود اقتصادی در دهه ۱۹۷۰ می‌دانستند.

اما هنوز سوالی پایه‌ای‌تر بی‌پاسخ مانده بود. آیا در وهله اول می‌شود به دولت‌ها برای اجرای سیاست‌های اقتصادی اعتماد کرد؟

جیمز بوکانن، اقتصاددان آمریکایی، استدلال می‌کند که دولت فقط گروهی از مردم است که انگیزه‌های خودخواهانه خود را دنبال می‌کند. انگیزه خودخواهانه سیاست‌مداران، ماندن در قدرت است. درست مثل یک شرکت که به دنبال فروش و سود است. در آنجا هم گروهی انسان انگیزه‌های خود را دنبال می‌کنند.

در دولت، اگر نظریه افزایش مخارج دولت بین مردم محبوب باشد، آن‌ها این کار را انجام می‌دهند. بدون درنظرگرفتن این که آیا این کار برای اقتصاد خوب است یا بد.

ایده کلیدی8

8در پایان قرن بیستم، رفتارهای مالی پرخطر منجر به فاجعه شد

قبل از ۱۹۸۰، بانکدارها آدم‌ها تن پروری بودند. مردانی چاق با کت‌وشلوار فاستونی. اما کم کم نسل جدیدی از بانکدارها ظهور کرد. کسانی که مدام در حال حدس و گمان بودند.

آن‌ها حدس می‌زدند که کالایی مثل گندم یا روغن قرار است گران شود و بر اساس حدس خود مقدار زیادی از آن کالا می‌خریدند. زمانی که حدسشان درست از آب در می‌آمد آن کالا را برای کسب سود می‌فروختند. حتی ممکن بود آن کالا ارز باشد. جورج سوروس با حدس زدن وضعیت ارز یک کشور طی هفته‌ها یا ماه‌های آتی، درآمد کسب می‌کرد. صحبت فقط چند دلار نبود. در سال ۱۹۹۲ سوروس، با رفتارهای سودجویانه و برهم‌زدن ثبات بازار پول در انگلیس، یک میلیارد پوند سود کرد.

روش‌های کسب سود این افراد برای معامله‌گران سهام نیز جالب شد. اما رفتارهای پرخطر آن‌ها پیامدهایی جدی داشت.

در دهه ۱۹۹۰، شرکت‌های جدیدی که محصولاتی هیجان‌انگیز مثل مرورگر وب و موتورهای جستجو می‌فروختند، وارد بازار سهام شدند. مردم برای خرید سهام این شرکت‌ها هجوم آوردند و زمانی که قیمت سهام افزایش یافت، در نتیجه دوستان و همسایگان آنان نیز متقاضی خرید سهام شدند. قیمت سهام این شرکت‌ها از کنترل خارج شد. نه به این دلیل که مردم ارزش این سهم‌ها را به درستی محاسبه کرده بودند، بلکه فقط بوی ثروتمندشدن به مشامشان خورده بود.

با ترکیدن حباب دات کام، دو تریلیون دلار از بین رفت. مردم ثروت خود را از دست دادند و شرکت‌ها از کار افتادند. اما حباب بعدی خیلی زود از راه رسید. حباب بعدی حباب مسکن بود.

هنگامی که حباب بازار مسکن ایالات متحده در سال ۲۰۰۷ ترکید، کل اقتصاد جهانی سقوط کرد. جزئیات آنچه اتفاق افتاد را می‌توانیم از منظر اقتصاددانی به نام هیمن مینسکی ببینیم.

مینسکی معتقد بود که با توسعه سرمایه‌داری، اقتصاد ناپایدار می‌شود. مردم و بانک‌ها جسورتر می‌شوند. آن‌ها برای کسب سود بیشتر، با چشم‌های بسته وام می‌دهند و وام می‌گیرند. با افزایش رشد اقتصادی، بانک‌ها به کسانی وام می‌دهند که توانایی بازپرداخت وام را ندارند. آن‌ها نه روی توانایی مالی وام‌گیرنده، بلکه روی رشد مداوم قیمت مسکن حساب می‌کنند.

اما مردمی که نتوانند وام خود را پس بدهند، خانه خود را می‌فروشند و قیمت‌ها پایین می‌آید. سرمایه‌گذاری‌ها موقف می‌شود و اقتصاد شروع می‌کند به عقب‌نشینی.

این واقعه‌ای بود که در سال ۲۰۰۷ رخ داد.

در واکنش به بحران، غول‌های اقتصادی جهان از جمله آمریکا و چین، سیاست‌هایی اتخاذکردند که نشان‌دهنده بازگشت به اقتصاد کینزی بود. آن‌ها برای احیای اقتصاد، هزینه‌های عمومی دولت را افزایش دادند.

ایده کلیدی9

9نابرابری همچنان مهم‌ترین سوال اقتصاد است

آمارتیا سن، اقتصاددادن هندی، در کودکی خشونتی وحشتناک را میان مردم بنگلادش و مسلمانان دیده بود. همین موضوع باعث شده بود که او به دلایل نابرابری فکر کند. سن معتقد است که فقر چیزی فراتر از مادیات است. فقر بیشتر از آن که ناشی از نبود دارایی باشد، از نبود فرصت‌هایی برای پیشرفت ناشی می‌شود.

سن با همکاری سازمان ملل متحد، شاخص توسعه انسانی را ایجاد کرد. این شاخص علاوه‌بر میزان درآمد، میزان تحصیلات و امید به زندگی افراد را هم مدنظر قرار می‌دهد. از نظر سن، اقتصاد درباره تمام چیزهایی است که مردم برای داشتن یک زندگی شاد به آن نیاز دارند که پول فقط یکی از آن‌ها است.

آمارتیا سن به بررسی نابرابری جنسیتی نیز پرداخت. او باور داشت که اقتصاددانان در طرز فکرشان نسبت به جهان، سوگیری جنسی داشتند. چرا که آن‌ها عمدتا مردهایی با پیشینه تقریبا مشابه بودند.

در دهه ۱۹۹۰ گروه جدیدی از اقتصاددانان فمینیست، به این فکر کردند که چطور اقتصاد، دنیا را مردانه می‌بیند. کارهای بدون مزد مثل خرید، پخت‌وپز، نظافت، مراقبت از کودکان، شخم‌زدن زمین و تعمیرات منزل، عمدتا توسط زنان انجام می‌شود. اینطور به نظر می‌رسید که اقتصاد، برای کارهای بدون دستمزد ارزشی قائل نیست. به همین دلیل زنان در بهره‌مندی از منابع ثروت حتی در مواردی مانند دسترسی به غذا و دارو نیز در مضیقه قرار دارند.

اقتصاددانان فمنیست معتقدند تغییرات اجتماعی و سیاسی می‌تواند به کاهش این مشکلات کمک کند. اما بدون سیاست‌هایی که مستقیما هدفشان این باشد که تبعیض بین زنان و مردان را کاهش دهد، فقط اوضاع تبعیض بدتر خواهد شد.

اما اصلاح نابرابری جهانی به چیزی بیش از فکر کردن در مورد فقر و تبعیض جنسی نیاز دارد. امروزه ثروتمندان «زیادی» ثروتمند شده‌اند. درآمد آن‌ها حتی در مقایسه با طبقه متوسط به شکل نمایی درحال افزایش است. توماس پیکتی، اقتصاددان فرانسوی توضیحی برای این پدیده ارائه می‌کند. طبق نظریه او، قوانین نانوشته سرمایه‌داری به ثروتمندان اجازه می‌دهد که از «ثروت» خود پول در بیاورند و نه فقط از کار خود.

اما چطور می‌شود جلوی این روند را گرفت؟ با هدف بهبود وضعیت برابری، حداقل دستمزد و مالیات بر ثروت افزایش پیدا کرده است. اما چیزی که به نظر می‌رسد این است که دولت‌ها هیچ تمایلی به اصلاح اوضاع ندارند. در واقع از دهه ۱۹۷۰، به طور کلی مالیات ثروتمندان روندی کاهش داشته است. دلیل این اتفاق به هیچ عنوان اقتصادی نبود بلکه با کاهش میزان مالیات از قدرت و نفوذ ثروتمندان بر سیاست ناشی شده. این نفوذ باعث شده که جلوی بازتوزیع ثروت و درنتیجه فرصت برابر رشد برای همه گرفته شود.

اقتصاددانان، امروز در حال فکر کردن به راه‌حل‌هایی خلاقانه برای پیشرفت هستند.

خلاصه نهایی

ایده کلیدی کتاب

اقتصاد ممکن است شبیه به یک مکتب فکری پهناور و غیرقابل‌نفوذ به نظر برسد. اما در واقع هدف اصلی اقتصاد، فکر کردن به مشکلات روزمره مردم است. پول ابزاری است که نتیجه کار شما را به میزان مصرفتان مرتبط می‌کند. اقتصاد هم ابزاری است برای درک تفاوت بین افراد، گروه‌ها، طبقه‌های اجتماعی و کشورها.

یکی از مهم‌ترین سوالات علم اقتصاد افزایش رفاه و کاهش نابرابری برای همه است.

 

نظرات و دیدگاه‌های شما
1 دیدگاه

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کتاب‌های مشابه
اثر هنری کیسینجر
اثر مهاتما گاندی
اثر آدام گرنت
لوگوی اکوتوپیا کامل