کتاب منشور آزادی (1960) متنی کلاسیک با موضوع فلسفه اقتصادی است. به عنوان یکی از متون اصلی در مورد لیبرالیسم، این کتاب ارزش آزادیهای فردی، کوچک شدن دولت و حاکمیت قانون را به ما یادآوری میکند. هایک در این کتاب پیشنهاد کرد که پیشرفت اجتماعی باید در بازار آزاد رخ بدهد نه با برنامهریزی اجتماعی. این کتاب با افزایش محبوبیت سوسیالیسم دوباره مهم شده است.
این کتاب برای چه کسانی مفید است؟
فردریش هایک، اقتصاددان اتریشی و برنده نوبل اقتصاد در سال ۱۹۷۴ و نشان آزادی رئیس جمهور در سال ۱۹۹۱ است.
با بهترین استدلالها برای دفاع از لیبرالیسم کلاسیک آشنا شوید.
تا چندی پیش، بسیاری از سیاستمداران، اقتصاددانان و فیلسوفان معتقد بودند که راهی مطمئن برای حل تمام مشکلات بشر وجود دارد: برنامه ریزی اجتماعی.
این تفکر با رژیمهای کمونیستی به اوج خود رسید.
اما تاریخ ثابت کرد که اقتصادهای برنامه ریزی شده و متمرکز نمیتوانند به خوبی کار کنند. با این حال و با وجود این تجارب تاریخی، بسیاری از دموکراسیهای غربی در زمینههایی مانند مراقبتهای بهداشتی، مسکن و آموزش سیاستهایی سوسیالیستی اتخاذ میکنند.
همه اقتصاددانان با این رویکر دوگانه موافق نیستند. در قرن بیستم، فردریش فون هایک، اقتصاددان لیبرال، به یکی از مهمترین منتقدان سوسیالیسم تبدیل شد. او معتقد بود که این رویکرد یک تهدید ذاتی برای جامعه آزاد است.
این کتاب به بررسی استدلالهای هایک برای لیبرالیسم کلاسیک میپردازد، لیبرالیسمی که با ارزشهای آزادی فردی، حکومت محدود و حاکمیت قانون پیش میرود.
آزادی همیشه یک اصل برای تمدن غرب بوده است. فلسفه آزادی در ابتدا توسط یونانیان باستان مطرح شد و قرنها بعد توسط فیلسوفانی روشنگر مانند روسو، لاک و هیوم به تکامل رسید.
آزادی هنوز هم در تفکر و ادبیات ما باری مثبت دارد. اما آیا ما به اندازه کافی برای محافظت از آن تلاش میکنیم؟ پاسخ هایک یک «نه» محکم است. او معتقد بود که غرب در حال دور شدن از این ارزش اساسی است و ما باید برای آن کاری بکنیم.
قبل از هر چیز باید به این فکر کنیم که «آزادی» به چه معناست؟
برای هایک، آزادی عمدتا به آزادیهای فردی اشاره دارد. یعنی انسانهای آزاد کسانی هستند که بدون هیچ گونه اجبار بیرونی، خودشان برای خودشان تصمیم میگیرند.
بنابراین، ادبیات آزادی بیشتر با «آزادی از» همراه میشود نه با «آزادی به». این حرف یعنی چه؟ یعنی هیچ کس نمیتواند به ما بگوید که کدام یک از مسیرهای متعدد را برای زندگی انتخاب کنیم. اما این بدان معنا نیست که ما میتوانیم هر راهی را که دلمان میخواهد انتخاب کنیم.
بله، انتخابهای ما همیشه محدود است. به عنوان مثال، تواناییهای جسمی، فکری یا اقتصادی ممکن است ما را از دنبال کردن یک حرفه خاص باز دارد.
اما این محدودیت با اجبار متفاوت است. فشار بیرونی زمانی اتفاق میافتد که دیگران ذهن، بدن یا حتی محیط ما را کنترل میکنند تا ما را وادار کنند به روشی خاص عمل کنیم. این اجبار جایگزینها را از ما میگیرد و ما را به افرادی فاقد قدرت اندیشه و فکر تبدیل میکند.
البته احتمالا هرگز جهانی بدون اجبار وجود نخواهد داشت. روابط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ما با افراد دیگر بسیار پیچیده است. به این فکر کنید که اگر به خدمات دیگران وابسته باشیم، «مجبور» خواهیم بود که به خواستهها یا انتظارات دیگران تن بدهیم.
در نتیجه آزادی فقط یک حالت ایدهآل است. اما ما باید برای نزدیک شدن به آن تلاش کنیم و برای رسیدن به بالاترین درجه آزادی ممکن بکوشیم.
در یک جامعه آزاد، تنها دولت است که قدرت آشکار اجبار دارد. و البته دولت فقط از این قدرت استفاده میکند تا از ما در برابر افرادی که میخواهند آزادی ما را سلب کنند، محافظت کند. مجازات قانونشکنان یکی از این موارد است.
بعدها بررسی خواهیم کرد که چرا این موضوع مهم است. اما در حال حاضر، فقط به خاطر داشته باشیم که آزادی فردی یک ارزش کلیدی برای یک جامعه آزاد است.