اپیزود شماره 69
فصل دوم

سرمایه‌داری رفاقتی

ذینفعان چطور قدرت می‌گیرند؟

کاور اپیزود شصت و نهم پادکست اکوتوپیا - سرمایه داری رفاقتی

معرفی اپیزود سرمایه‌داری رفاقتی

به طور عمومی، طیف اندیشه‌های اقتصاد سیاسی دو سر داره. در سمت چپ با سوسیالیسم طرف هستیم و در سمت راست اسم کاپیتالیسم رو می‌بینیم.

ولی متاسفانه به نظر میاد ما در یک فضای ترکیبی از سوسیالیسم و کاپیتالیسم قرار داریم.

برای همین لازمه که برای توضیح اقتصاد ایران، از کلمه‌ای به جز سوسیالیسم یا کاپیتالیسم استفاده کنیم. یکی از کلمات پیشنهادی، سرمایه‌داری رفاقتی هست.

 

در این اپیزود در همین مورد صحبت خواهیم کرد و به این موضوع میپردازیم که ذینفعان چطور در ایران قدرت میگیرند و سرمایه داری رفاقتی چطور به کشور آسیب میرساند.

 

گوش کردن به این اپیزود برای هرکسی که در ایران زندگی می‌کند واجب است.

فایل صوتی اپیزود 69

در تاریخ علم اقتصاد، دلایل زیادی برای موفقیت یا شکست اقتصادی یک ملت مطرح شده. بعضی از متفکرها گفتن عاملی مثل جغرافیا می‌تونه خیلی روی سرنوشت یک کشور تاثیر بگذاره. برای مثال گفتن آفریقای مرکزی به این دلیل فقیره که به دریای آزاد راه نداره و مسیرهای تجاریش چندان مناسب نیست. کشور فقیر افغانستان هم از همین مشکل رنج می‌بره. یا مثلا موفقیت یک کشور رو به عواملی مثل فرهنگ مردم، یا ساختار سنی جمعیتی نسبت دادن. برای بیشتر این نظریه‌ها مثال‌های نقض متعددی وجود داره. برای مثال به ژاپن بعد از جنگ جهانی فکر کنید. این کشور نه جغرافیای خودش رو تغییر داد، نه تغییر محسوسی در فرهنگ و توزیع جمعیتیش به وجود اومد. اما ژاپن از یک کشور فقیر به یکی از ثروتمندترین کشورهای دنیا تبدیل شد. رشد اقتصادی چین و سقوط اقتصادی آرژانتین هم مثال‌های دیگه‌ای هستند از کشورهایی که وضعیتشون به شدت تغییر کرد، بدون این که جغرافیا و جامعه‌شون تغییر شدیدی کرده باشه. در این کشورها چی عوض شد که سرنوشتشون به یکباره متحول شد؟ چیزی که در این کشورها تغییر کرد اندیشه اقتصادی بود. ژاپن و چین با پذیرش تجارت آزاد و سپردن وظیفه تولید به بخش خصوصی تونستن اقتصاد خودشون رو متحول کنن. در مقابل آرژانتین با بستن مرزها، تاکید برخودکفایی و قطع ارتباط تجاری با کشورهای دیگه، از یکی از بزرگترین اقتصادهای جهان، به کشوری فقیر با بدهی‌های سنگین تبدیل شد. تا فردا می‌شه مثال‌های متعددی ردیف کرد از کشورهایی که اندیشه اقتصادی خودشون رو عوض کردن و وضعیت اقتصادیشون دگرگون شد. امروزه دیگه پذیرفته شده که این عامل، مهم‌ترین و تاثیرگذارترین عامل در سرنوشت یک ملته. پس، اگر ما هم دوست داریم کشوری ثروتمند باشیم، خوبه که به این عامل مهم توجه کنیم. 

به طور عمومی، طیف اندیشه‌های اقتصاد سیاسی دو سر داره. در سمت چپ با سوسیالیسم طرف هستیم و در سمت راست اسم کاپیتالیسم رو می‌بینیم. 

سوسیالیسم به طور کلی با مالکیت دولتی بر صنایع، حمایت مستقیم دولت از صنایع، کمک‌ها دولت به شکل برنامه‌های رفاهی و یارانه به مردم، بیمه بیکاری و حقوق بازنشستگی، دریافت مالیات پلکانی با توجه به درآمد افراد، کنترل میزان عرضه و قیمت کالاها و خدمات، و دادن امکانات رایگانی مثل خدمات درمانی و آموزشی به شهروندان شناخته می‌شه. 

در طرف مقابل شاخصه‌های کاپیتالیسم چیا هستن؟ مالکیت خصوصی، تجارت آزاد، قرارگرفتن صنعت در دست بخش خصوصی، حداقلی بودن دخالت دولت در خدمات رفاهی، نبود محدودیت و تعرفه برای واردات و صادرات و قیمت‌گذاری در بازار آزاد بدون دخالت دولت و البته مالیات کم. 

مهم‌ترین دلایل برای دفاع از هر کدوم از این اندیشه‌ها چیه؟ باور عمومی اینه که رشد اقتصادی در کاپیتالیسم بسیار سریع‌تر رخ می‌ده و  در نهایت عموم جامعه وضعیت بهتری پیدا می‌کنن، در حالی که در سوسیالیسم، برابری اقتصادی بیشتری وجود داره و وضعیت کشور این طوری نمی‌شه که عده‌ای از تجارت آزاد سود ببرن و خیلی پولدار بشن، در حالی که طبقه ضعیف نتونن وضعیت زندگی خودشون رو متناسب با رشد اقتصادی، بهبود بدن. 

خب. با این مقدمه بیایم ببینیم مشکل ما چیه و چرا اصلا داریم در مورد این مسائل صحبت می‌کنیم. ما به طور کلی دو تا مساله داریم که می‌خوایم امروز با هم در موردش حرف بزنیم. اولین و مهم‌ترین بحث ما در مورد شرایط اقتصادی ایرانه. می‌خوایم ببینیم کجا هستیم، از چه مسیری به اینجا رسیدیم و در نهایت به کجا خواهیم رفت. مساله دوم ما بررسی آفت‌های کاپیتالیسمه. درسته که قراره کاپیتالیسم به آزادی و رشد اقتصادی منتهی بشه، اما به دلایلی که می‌گیم همیشه هم این اتفاق نمی‌افته. مثل اندیشه شایسته‌سالاری که قراره بهترین‌ها و شایسته‌ترین‌ها بر مردم حکومت کنن. اما آفتش اینه که زورگوترین‌ها، خودشون رو شایسته‌ترین معرفی کنن و اداره امور رو به دست بگیرن. 

خب، بیاید با مساله اول شروع کنیم. ما کجای کار هستیم. در ایران به شکل عجیبی می‌تونیم عناصری از کاپیتالیسم و سوسیالیسم رو به صورت همزمان مشاهده کنیم. 

در مورد کاپیتالیسم: ما بورس داریم. شما می‌تونید مالک خصوصی یک کسب‌وکار باشید. دولت گاهی تلاش می‌کنه با خصوصی‌سازی، مالکیتش روی صنایع مادر رو کاهش بده. ساخت و عرضه مسکن در دست بخش خصوصی هست و با وجود صحبت‌هایی که در مورد کنترل نرخ اجاره می‌شه، عملا بازار آزاده که داره مبلغ اجاره و شکل قراردادها رو تعیین می‌کنه. یا مثلا قیمت ماشین رو در نظر بگیرید. دولت میاد می‌گه باید حمایت بشه از مصرف‌کننده و قیمت تعیین می‌کنه اما در واقعیت این بازار آزاده که می‌گه یه ماشین خاص به چه قیمتی خرید و فروش بشه. از همه مهم‌تر، ثروتمندترین‌ها در ایران بیشترین مالیات رو نمی‌دن و اصلا انگار هدف از مالیات، تقویت برابری و کاهش اختلاف طبقاتی نیست. 

اما این پایان ماجرا نیست و نمی‌تونیم بگیم ایران سرمایه‌داریه. بزرگ‌ترین صنایع ایران از جمله نفت و گاز در اختیار دولته. دولت به مردم یارانه، تحصیلات رایگان و بیمه درمانی می‌ده. دولت در تلاشه که قیمت‌ها رو کنترل کنه. مرزها بسته است و دولت تصمیم می‌گیره چی وارد کشور بشه و چی نه. در ایران قانون کار، بیمه بیکاری و حقوق بازنشستگی وجود داره. 

به نظر میاد ما در یک فضای ترکیبی از سوسیالیسم و کاپیتالیسم قرار داریم. بد ماجرا اینجا است که داریم برای هر دو سیستم هزینه می‌کنیم و در بسیاری از موارد این هزینه‌ها در تضاد با هم هستن و باعث می‌شن نه تنها اتفاق خاصی نیفته بلکه منابع زیادی هم از بین بره. 

برای مثال ما در ایران صندوقی برای حمایت از نوآوری داریم. در مقابلش یک هزارتوی پیچیده هم داریم که می‌تونه یک کسب‌وکار، که سال‌ها براش زحمت کشیده شده رو یک شبه نابود کنه. 

یه مثال بزنیم؟ سینما در ایران عموما در اختیار بخش خصوصیه. اما یک سیستم عریض و پرهزینه برای ده‌ها نوع پروانه و مجوز داریم که بعد از عبور از این هفت خان و ساختن فیلمی که تمام خطوط قرمز حاکمیت رو رعایت کرده، باز معلوم نیست فیلم به اکران می‌رسه یانه. 

اگر کامل کاپیتالیستی بودیم، بخش خصوصی فیلم می‌ساخت و فیلم رو می‌فروخت به یک پخش‌کننده خصوصی که فیلم رو ببره در سینماهای خصوصی نمایش بده. در اون حالت قیمت بلیت هم بر اساس عرضه و تقاضا تعیین می‌شد و ممکن بود برای هر سینما و حتی برای هر فیلم، یک قیمت متفاوت تعیین بشه. 

اگر کامل همه‌چیز دولتی بود، یک یا چند شرکت دولتی فقط فیلم‌هایی رو می‌ساختن که باب میل خودشونه و با یک قیمت مصوب در سالن‌های دولتی نمایشش می‌دادن. تکلیف فیلمساز هم روشن بود. اگر فیلمت تصویب نشده، نمی‌تونی بسازیش. 

الان ولی وضعیت گنگ و مبهمه و در این ابهام هزاران میلیارد تومن به خاصر فیلم‌هایی که ساخته شدن اما هیچ وقت به پرده سینما نرسیدن، تلف می‌شه. 

این وضعیت فقط مال سینمای ما نیست. توی هر کسب‌وکاری که دقیق بشید می‌بینید این مشکلات وجود داره. نتیجه می‌شه چی؟ سرمایه‌گذار می‌ترسه. پولش رو وارد تولید نمی‌کنه. می‌ره زمین و طلا می‌خره و خیالش راحته. اما دولت هم روی این سرمایه‌ها حساب کرده و قصد نداره همه چیز رو با سرمایه عمومی پیش ببره. نتیجه؟ از بین رفتن تولید به خاطر کمیابی سرمایه. 

برای همین لازمه که برای توضیح اقتصاد ایران، از کلمه‌ای به جز سوسیالیسم یا کاپیتالیسم استفاده کنیم. یکی از کلمات پیشنهادی، سرمایه‌داری رفاقتی هست. 

سرمایه‌داری رفاقتی در ساده‌ترین تعریف، شامل رفاقت نزدیک صاحبان صنایع با حاکمیته. سیاست‌مدارها با تبعیض‌هایی مثل تخفیف‌های مالیاتی، تغییر دل‌به‌خواهی قوانین به نفع یک عده خاص، دادن حق انحصار، ممنوع کردن واردات و کمرنگ کردن رقابت و تخصیص منابع مالی از این صنایع حمایت می‌کنن. در مقابل در زمان لازم، این صنایع هم به کمک سیاست‌مدارها میان. در انتخابات ازشون حمایت مالی می‌کنن یا در ساده‌ترین شکل، سیبیلشون رو چرب می‌کنن. مثلا اگر یک سیاستمدار با نفوذ در صنعت خودرو شریک بشه، تموم تلاشش رو می‎‌کنه که جلوی واردات رو بگیره، استانداردهای کیفی و ایمنی رو پایین بیاره تا بهای تمام شده خودرو کاهش پیدا کنه، با کنترل میزان عرضه، بدون توجه به نیاز بازار، قیمت رو دستکاری کنه و در مجموع ریل‌گذاری رو نه در راستای رفع نیازهای کشور، بلکه در راستای حداکثر کردن سود خودش و دوستانش انجام بده. 

در سرمایه‌داری رفاقتی شما آزاد هستی که کسب‌وکار خصوصی خودت رو داشته باشی، اما خیلی بعیده در این کسب‌وکار موفق بشی. چون شرط موفقیت یک کسب‌وکار داشتن ارتباط نزدیک با صاحبان قدرته. 

مثلا تصور کنید شما یک پیام‌رسان درست کردید. یه چیزی شبیه به تلگرام یا واتس‌اپ. دو حالت وجود داره. یا شما در حلقه رفقا هستید یا نه. اگر باشید، مستقل از این که برنامه شما چقدر امنه، چقدر سریعه، چقدر به درد بخوره، موفق می‌شید. اپلیکیشن‌های رقیب فیلتر می‌شن و مثلا در آموزش پرورش اجباری می‌شه که معلم‌ها فقط از طریق برنامه شما حق دارن با دانش‌آموزها در ارتباط باشن. به این شکل عده زیادی چاره‌ای ندارن مگر این که برنامه شما رو نصب و ازش استفاده بکنن. 

اما اگر در حلقه قدرت نباشید چطور؟ در این حالت شما یک رقیب جدی برای رفقا به حساب میاید و بالاخره یه چیزی پیدا می‌کنن که برنامه شما رو فیلتر یا کلا تعطیل کنن. یه چیزی مثل این که چرا دیشب توی برنامه شما یک خانمی به یک آقایی گفته «عزیزم».

یک نکته مهم در مورد سرمایه‌داری رفاقتی اینه که اگر سرمایه‌داری رو به حال خودش رها کنیم، شکل‌گیری این سیستم فاسد اجتناب‌ناپذیره. 

افراد خصوصی وقتی به ثروت می‌رسن، قدرت پیدا می‌کنن. نفوذ پیدا می‌کنن. با سیاست‌مدارهای مهم دوست می‌شن. برای سیاست‌مدار این اتفاق بدی نیست. از یک طرف می‌تونه برای فعالیت‌های انتخاباتی و رسانه‌ایش سرمایه پیدا کنه، از سمت دیگه توی کسب‌وکار شریک بشه و سود مالی ببره. برای کسب‌وکار هم این خیلی خوبه که بتونه از حمایت قانونی و مشوق‌های مالیاتی استفاده کنه و حتی در صورت امکان یک انحصار قدرتمند برای خودش بسازه. 

از اون جهت که هم برای حاکمیت و هم برای صاحبان صنعت، این سیستم یک بازی برد- برد به حساب میاد، دلیلی نداره که ازش اجتناب کنن. اما اون کسی که این وسط ضرر می‌کنه کیه؟ مردم. برای مردم تموم اتفاق‌های خوب در رقابته که رخ می‌ده. در رقابته که نوآوری به وجود میاد. خدمات جدید و جذاب که بتونه سهم از بازار یک شرکت رو بیشتر کنه، در رقابت شکل می‌گیره. رقابت باعث می‌شه جنگ قیمت ایجاد بشه و شرکت‌ها به دنبال روشی برای ارائه محصولات و خدمات ارزون‌تر بگردن. 

در عرصه سیاسی هم رقابت باعث می‌شه که سیاست‌مدارها از منافع خودشون بگذرن و برای این که دوباره رای بیارن، برای مردم کاری انجام بدن. مردم به کسی رای می‌دن که کم‌تر از بقیه دنبال منافع شخصیش باشه و اولویتش منفعت مردم باشه. چرا باید یک سیاست‌مدار این کار رو بکنه؟ تا بتونه حزب رقیب رو شکست بده و قدرت رو حفظ کنه. یعنی چی؟ یعنی تنها دلیلی که باعث می‌شه یک سیاست‌مدار خیر عمومی رو به نفع شخصی ترجیح بده، رقابته. 

و سرمایه‌داری رفاقتی، اولین چیزی رو که از بین می‌بره، همین رقابته. پس سرمایه‌داری رفاقتی، هرگز به نفع مردم نیست. 

نکته دیگه که لازمه در مورد این سیستم اقتصادی بدونیم اینه که سرمایه‌داری رفاقتی، یک سیستم خودتقویت‌کننده است. یعنی چی؟ یعنی این سیستم باعث تقویت خودش می‌شه. ثروتمندترین‌ها با استفاده از سرمایه‌داری رفاقتی ثروتمندتر می‌شن. حمایتشون از سیاست‌مدارها بیشتر می‌شه. سیاست‌مدارها با استفاده از این منابع قدرت بیشتری پیدا می‌کنن و می‌تونن خیلی بیشتر از صاحبان صنایع حمایت کنن. به خصوص که نیازشون به حمایت مردمی کاهش پیدا می‌کنه. 

اما با وجود خودتقویت‌کننده بودن سرمایه‌داری رفاقتی، این سیستم به خودی خود پایدار نیست. چون حمایت دولتی باعث عقب‌ موندن فناوری می‌شه. برای مثال صنعت خودرو رو در نظر بگیرید. حکومت با بستن مرزها سعی می‌کنه از خودروسازها حمایت کنه. برای خودروسازها کاهش هزینه تولید مساویه به افزایش سود. برای همین مدام از کیفیت محصولاتشون کم می‌کنن و پرهزینه‌ترین بخش صنعت یعنی تحقیق و توسعه به طور کامل حذف می‌شه. نتیجه می‌شه این که صنعت خودروی دنیا پیشرفت می‌کنه اما در داخل مرزها، وضعیت خودروسازی هر سال بد و بدتر می‌شه. ادامه این روند، نارضایتی عمومی رو بالا می‌بره. حکومت به طور کامل حمایت مردمش رو از دست می‌ده و رو به فروپاشی می‌ره. بهترین مثال از این وضعیت، شوروی سابقه. جایی که فاجعه چرنوبیل فاصله مردم با حزب رو از مرز بحرانی عبور داد و همین اتفاق باعث فروپاشی شوروی شد. برای همین سیستم‌های رفاقتی تلاش می‌کنن که هر از گاهی یکم وضعیت رو اصلاح کنن. یکم رقابت ایجاد کنن. هر از گاهی موقتا شیر واردات رو باز کنن یا به شرکای صنعتی‌شون فشار بیارن که دست‌کم ادای این رو در بیارن که دارن تلاش می‌کنن وضعیت محصولاتشون رو بهتر کنن. این اتفاق می‌تونه تا حدی فروپاشی اقتصادی رو عقب بندازه. اما قادر نیست جلوش رو بگیره. اتفاق بعدی اینه که کشور مزیت رقابتی خودش در جهان رو از دست می‌ده. رفقا برای بقا نیازی ندارن با فناوری روز رقابت کنن. کم کم کار به جایی می‌رسه که فقیرترین کشورهای جهان هم حاضر به خرید محصولات بی‌کیفیت رفقا نمی‌شن. نتیجه این اتفاق، عدم توانایی کشور در پرداخت بدهی‌ها، رشد اقتصادی بسیار کم، تورم بالا و رشد فزاینده فقره. 

حالا اینجا دو تا سوال مهم پیش میاد. اول این که چطور می‌شه جلوی تشکیل سرمایه‌داری رفاقتی رو گرفت؟ سوال دوم این که اگر کشوری درگیر این مشکل باشه، چه راه‌حلی براش وجود داره. 

این که چطور می‌شه جلوش رو گرفت، سوال سختی نیست. دنیا تجربه‌های بسیار خوبی در مهار سرمایه‌داری رفاقتی داشته. اولین و مهم‌ترین موضوع قوانین ضدانحصاری یا آنتی تراست هست. این قوانین جلوی تشکیل انحصار در یک بازار رو برای یک صنعت خاص می‌گیرن. برای مثال تصور کنید که اسنپ بخواد تپسی رو بخره. قانون باید جلوی این کار رو بگیره. چرا؟ چون در اون صورت سهم از بازار اسنپ به قدری بزرگ می‌شه که عملا انحصار پیدا می‌کنه روی بازار. مهمه که مطمئن باشیم این دو شرکت با هم تبانی نمی‌کنن. تبانی این دو شرکت تشکیل یک انحصار دوجانبه می‌ده و آثار مخربش درست شبیه به بازار انحصاریه. رقابت اسنپ و تپسی باعث می‌شه که قیمت‌ها پایین نگه داشته بشن و خدمات دو شرکت هر روز بهتر و بیشتر بشه. اما اگر دو شرکت با هم تبانی کنن، اونی که ضرر خواهد کرد، مردم هستن. نتیجه قوانین ضد انحصار، و اجرای جدی اون‌ها اینه که حکومت‌ها حتی اگر هم بخوان قادر نیستن با حذف رقابت، به رفاقت خودشون دامن بزنن. 

از سمت دیگه، حکومت‌های تک‌حزبی بیشتر در خطر ابتلا به سرمایه‌داری رفاقتی هستن. 

توی یه سیستم چندحزبی یا حتی دو حزبی دو تا اتفاق مهم میفته. اول این که حزب رقیب به شدت دنبال یک فساد یا اشتباه می‌گرده تا بتونه همین مسأله رو پیرهن عثمان کنه و انتخابات رو ببره. دوم این که زد و بند با اهالی سیاست برای صاحبان صنایع، پرریسک می‌شه. شما نمی‌تونید کسب‌وکارتون رو به پشتوانه کسی بنا کنید که ممکنه ۴ سال دیگه هیچ قدرتی نداشته باشه. 

گزینه مهم دیگه، رسانه‌های آزاده. کار رسانه، اصلی‌ترین کار رسانه، افشای همین فسادهای سیستماتیکه. مهمه که خبرنگارها، روزنامه‌ها، شبکه‌های تلویزیونی و شبکه‌های اجتماعی مدام هوشیار باشند که فلان نماینده که تلاش کرده واردات تلفن همراه رو محدود کنه، خودش در یک شرکت واردکننده سهامداره و با این کار می‌خواد مثلا قیمت گوشی رو افزایش بده. 

در یک کلام می‌رسیم به چی؟ به کلمه‌ای که شاید خیلی‌ها توی ایران خیال می‌کنن یک فحشه. لیبرالیسم. آزادی بیان، آزادی تجارت، آزادی کسب‌وکار و آزادی انتخابات. 

از نظر خیلی‌ها کاپیتالیسم و لیبرالیسم معادل هم هستن. درحالی که این تصور درست نیست. کاپیتالیسم بدون لیبرالیسم، به شدت خطرناکه. در چنین نظامی باید دعا کنیم که حکومت مرکزی، همچنان به اصول اولیه پایبند بمونه و وسوسه نشه انگیزه‌های شخصی خودش رو در پیش بگیره. 

اینجا می‌رسیم به جمله مشهوری از هایک. 

هایکو می‌گه راه جهنم، با نیت خیر سنگ‌فرش می‌شه. این جمله اینجا هم کاربرد داره. بسیاری از حکومت‌ها که دچار سرمایه‌داری رفاقتی شدن، اتفاقا از اول نیت پلید نداشتن. خیلی‌هاشون با قصد خیر وارد این راه شدن. برای مثال زمانی که دولت سازندگی از نیروهای جهادی و نظامی خواست که توان و ظرفیت عظیمشون رو در اختیار تولید و سازندگی کشور بگذارن، نیت کاملا مثبتی داشت. 

بگذارید با یک مثال خیالی و بدون دردسر موضوع رو باز کنم. 

تصور کنید همین الان اداره تموم امور کشور رو بدن دست شما. شما هم نیت کاملا پاکی داری. چی کار می‌کنی؟ آیا عقب می‌شینی تا بازار آزاد و بخش خصوصی خودش به صورت خودکار بیاد مسایل کشور رو تشخیص بده و برای حل کردنشون کسب‌وکار راه بندازه؟ یا به گروه‌هایی که مطمئن هستی در توانایی علمی و صنعتی بالایی دارند می‌گید که بیان و تحت حمایت شما صنایع مادر کشور رو احیا کنن و کشور رو به سمت پیشرفت و توسعه ببرن؟ 

انتخاب بیشتر افراد گزینه دومه. 

اون هم با قلبی پاک و نیتی خیر. 

صنعتگر به شما چی می‌گه؟ می‌گه باشه میام وسط، ولی یه تضمینی بده که تلاشم و سرمایه‌گذاریم از بین نمی‌ره، ولی توی مالیات بهم تخفیف بده، ولی یه مدت واردات رو محدود کن تا کار من پا بگیره. به زبون ساده، بهتون می‌گه مشکلی با سرمایه‌داری ندارم، به شرطی که نوعش رفاقتی باشه. 

ممکنه بگید خب، اگر نیت خیره، شاید اشکالی نداشته باشه، یکم امتیاز می‌دیم اما در نهایت این بهای پرداخت شده به نفع همه است. 

اینجا باز لازمه از هایک کمک بگیریم. 

ما برای داشتن یک طرح، یک برنامه درست به دانش نیاز داریم. کسی شک نداره در این مورد. اما دانش چیه؟ کتاب‌های کتابخونه؟ سخنرانی‌های علمی؟ پژوهش‌های مستقل؟ هایک می‌گه این دانش، خیلی خوبه ولی فقط نوک یک کوه یخ رو تشکیل می‌ده. دانش شامل تک تک نیازها، عادت‌ها، باورها، افکار و رویاهای تک تک افراد جامعه هم می‌شه. شما خیال می‌کنی که می‌دونی جامعه چه نیازی داره. خیال می‌کنی بهترین راه حل برای رفع این نیازها رو می‌شناسی. این اطلاعات رو از پژوهش‌های دانشگاهی به دست آوردی. اما این دانش، چقدر از عادت‌ها و خواسته‌ها و وسوسه‌های تک تک افراد جامعه رو در بر می‌گیره؟ اگر بگیم ۱ درصد، خیلی خوش‌بین بودیم. 

چیزی که مهمه اینه که برنامه‌های خیرخواهانه شما، زمان‌بر هستن. باید بهشون فرصت داد. اما جامعه با سرعتی باورنکردنی در حال تغییره. 

باز مثال خودروسازی رو در نظر بگیرید. شما رفتید بهترین استعدادهای ایرانی رو از کارخونه های بزرگ جهان جمع کردی تا شرکتی رو تاسیس کنی که بهترین ماشین‌های دنیا رو می‌سازه.

این افراد اومدن، پول و وقت زیادی رو صرف کردن و بعد از ۵ سال حالا اولین خودروی واقعا ملی، با استانداردهای جهانی تولید شده. اما یکباره مردم خواستار خودروهای برقی هستن. 

شرکت ملی شما نمی‌تونه این ۵ سال هزینه رو دور بریزه و از صفر شروع کنه. چاره چیه؟ شما مجبورید، با نیت خیر، جلوی نیاز مردم بایستید، واردات خودروی برقی رو ممنوع کنید و مردم رو مجبور کنید محصول شما رو بخرن. 

چی می‌خوام بگم؟ می‌خوام بگم این طوری نیست که فقط یک مشت آدم پلید با انگیزه شخصی بیان سرمایه‌داری رفاقتی تشکیل بدن. در نبود یک سیستم سیاسی آزاد و رقابتی خیلی بعیده که اقتصاد از این آفت در امان بمونه. پس، سرمایه‌داری کپک خواهد زد اگر توسط لیبرالیسم سیاسی محافظت نشه. 

حالا بیاید به حالت دوم بپردازیم. 

کشوری که درگیر سرمایه‌داری رفاقتی هست رو چه کار می‌شه کرد؟ پاسخ به این سوال، یک پاسخ دو مرحله‌ایه. 

در مرحله اول، هیچ! غم‌انگیز به نظر میاد اما واقعیت داره. 

دو عنصر اصلی قدرت، یعنی اقتصاد و سیاست دارن از این شرایط سود می‌برن. خیلی بلعیده در عصر حاضر، یک انقلاب خشن بیاد و شرایط رو تغییر بده. حتی اگر انقلاب پیروز بشه، باز هم بعیده که برندگان به بازار آزاد، بدون برنامه‌های خیرخواهانه توسعه سریع فکر کنن. 

اما معمولا این سیستم فقط قوی و قوی‌تر می‌شه و کاریش نمی‌شه کرد. 

تا این که به نقطه بحرانی برسیم. 

نقطه‌ای که در روسیه تزاری به معنای قحطی و گرسنگی بود و در شوروی به صف طویل مردم برای یک تکه نون تبدیل شد. در چین شاهد بزرگ‌ترین و سیاه‌ترین تصویر فقر در تاریخ بودیم. در این نقطه دو انتخاب پیش روی حکامه، یا سرسختانه به سمت سقوط پیش‌ برن مثل شوروی، یا مثل چین در مسیر خودشون بازنگری کنن. 

مثل داروی ترک اعتیاد، داروی این بازنگری، بسیار تلخه. دارویی که نه به کام اهالی سیاست خوش میاد، نه صنایع ازش استقبال می‌کنن، نه مردم ممکنه بپسندنش و نه حتی عموم علمای علم اقتصاد. دارویی که تاریخ نشون داده که موثره. چیه اون دارو؟ سرمایه‌داری بدون لیبرالیسم! درست برعکس حالت اول که گفتیم. 

در این حالت، حاکمیت بدون این که از اقتدار سیاسی و نظامی خودش عقب‌نشینی کنه، دست به اصلاحات اقتصادی می‌زنه. سهم دولت از صنایع رو به صفر می‌رسونه، مرزهای تجاری رو باز می‌کنه، سرمایه خارجی رو جذب می‌کنه و اجازه می‌ده که بازار آزاد، با در اختیار داشتن تمامی کوه یخ دانش، مشکلات رو تشخیص بده و حل کنه. چین بهترین مثال از سرمایه‌داری غیرلیبرال هست. اما به عنوان یک نمونه دیگه می‌تونیم به شیلی، تحت دیکتاتوری پینوشه هم اشاره کنیم. 

با این وجود یک مثال کمتر معروف، دیکتاتوری بود که با کودتا حکومت اندونزی رو در دست گرفت. این نظامی بی‌رحم که ۳۳ سال، بدون کوچکترین اثری از لیبرالیسم و آزادی و دموکراسی بر اندونزی حکومت کرد، با استفاده از همین داروی تلخ، اندونزی رو از مشکلات مالی وحشتناک نجات داد. عکس این قضیه رو می‌تونیم در تانزانیا، در دوران نیِرِره ببینیم. رهبری خیرخواه و وطن‌دوست که با برنامه‌های مرکزی توسعه و تاکید بر خودکفایی اقتصاد تانزانیا رو نابود کرد. 

چرا حالا تاکید داریم که راه نجات سرمایه‌داری غیرلیبرال هست؟ چرا مریم سراغ یک سیستم آزاد و دموکراتیک؟ 

چون لازمه که انگیزه‌های سیاستمداران رو هم در نظر بگیریم. نمی‌شه بهشون بگیم خیلی دوستانه و مسالمت‌آمیز همه‌چیز رو تحویل بدین و با قدرت خداحافظی کنید. این اتفاق هرگز نمی‌افته. 

اما می‌تونیم بگیم که اگر قصد دارید همچنان قدرت رو حفظ کنید، چاره‌ای جز این ندارید. 

این رو هم بگم که در سال ۱۹۹۸ سوهارتو، که دستش به خون نیم میلیون نفر آلوده بود، از قدرت کناره‌گیری کرد. درسته هنوز اقتصاد اندونزی فاسد هست، اما از نظر آزادی سیاسی، خیلی بهتر از دوران سوهارتو و دوران قبلش شده. آزادی اقتصادی ناشی از کاپیتالیسم، کم کم به آزادی اجتماعی و سیاسی هم منتهی می‌شه. 

یه جمع‌بندی کنیم؟ سرمایه‌داری رفاقتی، یک سیستم اقتصادی شبیه به کاپیتالیسم هست که در اون بخش عمده اقتصاد در اختیار گروهی اندک قرار می‌گیره. گروهی کوچک که رفقای نزدیک اهالی قدرت هستن. این سیستم به دلیل کارایی پایین و فساد بالا، در مواردی می‌تونه حتی از کمونیسم هم خطرناک‌تر بشه. متاسفانه تاریخ نشون داده که چنین اقتصادهایی دست به اصلاحات نمی‌برن، مگر این که کارد به استخوان برسه و هیچ انتخاب دیگه‌ای جز فروپاشی و سقوط وجود نداشته باشه.

به زودی منابع اضافه می گردند ...

3 پاسخ

    1. بخش اول و مقدمه، مسوولان و صاحب صندلی های بدون پاسخگویی و گردن نگیره

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جدیدترین اپیزودها

در این اپیزود درباره مغالطه‌ها و باورهای عمومی اشتباهی مرتبط با خیریه حرف می‌زنیم و اصول و آسیب‌های جدی بررسی می‌کنیم …
این اپیزود درباره یکی از بزرگترین خاندان‌های کارآفرینی در ایران، خاندان لاجوردی است که چهار نسل کارآفرینی کردند و صنعت …
در این اپیزود از تولد استالین و نحوه به قدرت رسیدن و شیوه حکمرانی و درنهایت استالین زدایی در شوروی خواهیم گفت. کسی که با نهایت توان تلاش کرد …
در این اپیزود درباره این صحبت می کنیم که چرا تعدد انتخاب به ما آسیب وارد می‌کند و کیفیت تصمیم و زندگی ما را کاهش می‌دهد …
لوگوی اکوتوپیا کامل