کتاب سرمایهداری، سوسیالیسم و دموکراسی (1942) یک اثر کلاسیک در زمینه اقتصاد است. ایدههای این کتاب پیشگویانه و تا به امروز معتبر هستند. این کتاب ادعا میکند که سرمایهداری در نهایت توسط همان فرایندهایی که آن را تعریف میکنند، از بین خواهد رفت. همچنین تفاوتهای بین سرمایهداری و سوسیالیسم و رابطه آنها با دموکراسی را توضیح میدهد و به خوانندگان کمک میکند تا نقش کارآفرینی و تخریب خلاق در سرمایهداری مدرن را بهتر درک کنند.
جوزف شومپیتر یکی از تأثیرگذارترین اقتصاددانان سیاسی قرن بیستم بود. پس از خدمت کوتاهمدت به عنوان وزیر دارایی آلمان-اتریش، در سال 1932 به ایالات متحده مهاجرت کرد و استاد اقتصاد در دانشگاه هاروارد شد. کتاب سرمایهداری، سوسیالیسم و دموکراسی مهمترین و عمیقترین اثر او است. این سومین کتاب مشهور جهان از نظر تعداد ارجاع، در علوم اجتماعی است.
تا همین اواخر، به نظر میرسید که نبرد ایدئولوژیها به پایان رسیده و سرمایهداری برای همیشه پیروز شده است. اما در چند سال اخیر، ما دوباره سوالاتی در مورد چگونگی سازماندهی جوامع خود پرسیدیم. آیا سوسیالیسم میتواند یک جایگزین جدی باشد؟ یا آیا سرمایهداری میتواند برای همیشه ادامه داشته باشد؟ در دهه 1930، اقتصاددانی به نام جوزف شومپیتر دقیقاً همین سوالات را پرسید و به نتیجهای شگفتانگیز رسید: سرمایهداری بهذات محکوم به نابودی است.
این کتاب به شما کمک میکند تا استدلال او را بهتر درک کنید. قرار است در مورد تعریف شومپیتر از دموکراسی، نظریه تخریب خلاق و تاکید او بر کارآفرینی، اطلاعات بیشتری کسب کنید.
در علوم اجتماعی، هیچ چهرهای به اندازه اقتصاددان و فیلسوف آلمانی، کارل مارکس، برجسته نیست. با استدلال معروف خود برای یک انقلاب اجتنابناپذیر به رهبری طبقه کارگر، مارکس به پیامبری برای توده مردم تبدیل شد. در واقع، برای طرفدارانش، مارکسیسم چیزی شبیه به یک دین است. آنها همه چیز را از لنز سوسیالیسم میبینند. چرا؟ خوب، بخشی از آن به این دلیل است که ایدههای مارکس در واقع پیشگویانه بودند، یا حداقل بسیار از زمان خود جلوتر بودند. به عنوان مثال، مارکس یکی از اولین متفکرانی بود که گفت این اقتصاد است که جوامع، اعمال و نگرشهای ما را شکل میدهد. او همچنین یکی از اولین کسانی بود که ماهیت چرخهای فرایندهای اقتصادی را تشخیص داد. او تشخیص داد که بحرانهای اقتصادی اجتناب ناپذیرند و در فواصل زمانی منظم رخ میدهند.
جوزف شومپیتر، کیفیتهای پیشگویانه کار مارکس را تشخیص داد و موافق بود که این متفکر بزرگ آلمانی سهم بزرگی در زمینه اقتصاد داشته است. اما او معتقد بود که درک مارکس از سرمایه داری چند مشکل اساسی دارد. مارکس فرض میکرد که تاریخ اساساً در مبارزه بین دو طبقه است. از یک طرف، طبقه کارگر یا پرولتاریا که اعضای این طبقه، کار خود را به سرمایهداران یا بورژوازی میفروشند. و دوم، سرمایهداران که ابزار تولید را در اختیار دارند. طبق گفته مارکس، نظام سرمایهداری صاحبان مشاغل را تشویق میکند تا کارگران را وادار به کار بیشتر کنند، بدون اینکه لزوماً به آنها پول بیشتری بدهند. بنابراین صاحبان مشاغل «ارزش مازاد» را از کار بیشتر پرولتاریا استخراج میکنند. این دیدگاه، اساس ساخت سود است و با گذشت زمان، پرولتاریا ضرر میکند؛ یعنی فقیران فقیرتر میشوند.
شومپیتر به چند مشکل در نظریه مارکس اشاره کرد. اول اینکه او جایی برای طبقه سوم مردم در نظام سرمایهداری باقی نمیگذارد: کارآفرینان. سرمایهداری توسط افراد باهوش و پرانرژی هدایت میشود که لزوماً متعلق به بورژوازی نیستند، اما آرزوی صعود به آن را دارند. با ایدهها و نوآوریهای خود، کارآفرینان دائماً در حال انقلاب هستند.
برای شومپیتر، مشکل دیگر این است که اندیشه مارکسیسم بسیار بیتحرک است و نمیتواند پدیدهای دائماً پویا، یعنی سرمایهداری مدرن را توضیح دهد. سرانجام، شومپیتر هیچ مدرکی مبنی بر اینکه سرمایهداری باعث ظلم و فقر شود، اینطور که مارکس معتقد بود، نمیبیند. در واقع، سرمایهداری زندگی اکثر افراد را بهبود بخشیده است، همانطور که در بخش بعدی خواهیم دید.