کتاب از توانمندی به اوج قدرت (2022) یک نقشهی راه برای شکوفایی در نیمهی دوم زندگی است. این کتاب با توصیههای عملی خود به خوانندگان میگوید تا روی موفقیتهای گذشته تمرکز نکنند و در زمان حال زندگی کنند.
آرتور سی بروکس، دانشمند علوم اجتماعی، استاد دانشگاه هاروارد (Harvard) و ستوننویس آتلانتیک (Atlantic) است. برای بیش از یک دهه، وی رئیس مؤسسهی امریکن اینترپرایز (American Enterprise Institute) است. کتابهای قبلی او عبارتند از: «دشمنان خود را دوست داشته باش» (Love Your Enemies)، «قلب محافظهکار» (The Conservative Heart)، «جادهای بهسوی آزادی» (The Road to Freedom)، «خوشبختی ناخالص ملی» (Gross National Happiness) و «چه کسی واقعاً اهمیت میدهد؟» (Who Really Cares?)
در نیمهی اول زندگی، به نظر میرسد همه باید به طرز خستگیناپذیری کار کنند تا به موفقیت برسند؛ اما درنهایت، سختکوشی به توقف کار منتهی میشود.
با افزایش سن، تواناییهای ما تغییر میکند. اما برخلاف تصور رایج، این اصلاً چیز بدی نیست.
درواقع، نیمهی دوم زندگی میتواند حتی امیدوارکنندهتر از نیمهی اول باشد. با استراتژیها و طرز فکر صحیح، میتوانید با افزایش سن به موفقیت پایدار دست پیدا کنید و با خوشحالی از توانمندیهایتان به اوج قدرت برسید.
با شنیدن نام چارلز داروین چه فکری میکنید؟ دانشمند موفق یا شکست کامل؟
بیشتر مردم داروین را یک دانشمند موفق میدانند. در 22 سالگی، او سوار یک کشتی سلطنتی شد و یک سفر علمی مشهور را آغاز کرد. پنج سال را صرف جستوجوی کرهی زمین کرد تا نمونههای عجیب و غریب گیاهی و حیوانی را جمع آوری کند. این جستوجو برای او جایگاهی ارجمند در تاریخ به ارمغان آورد.
او در 27 سالگی نظریهی انتخاب طبیعی را در جوامع علمی مطرح کرد، که توضیح میداد موجوداتی که به بهترین وجه با محیط خود سازگار هستند، به احتمال زیاد از طریق انتخاب طبیعی، رشد و نسل خود را زیاد میکنند. او در 50 سالگی «منشأ گونهها» (On the Origin of Species) را منتشر کرد، اثر پرفروشی که علم را برای همیشه تغییر داد.
امروزه داروین یک نام آشناست. نظریهی انتخاب طبیعی او در کلاسهای درس بیشماری در سراسر جهان تدریس میشود و نوشتههای او را میلیاردها نفر میخوانند. او را پدر تکامل میدانند. داروین قهرمان ملی است و در وستمینیستر ابی (Westminster Abbey) به خاک سپرده شده. اینکه بگوییم او بر روی بشر تأثیر زیادی گذاشته، دست کم گرفتن او است.
ولی بااینحال، داروین در زمان مرگ خود را یک شکستخوردهی واقعی میدانست! چرا؟
مانند بسیاری از متخصصان موفق، داروین نمیتوانست تحمل کند با نزدیک شدن به سن پیری، افول شغلی خود را ببیند. انتشار کتاب منشأ گونهها در 50 سالگی اوج زندگی حرفهای او بود و از آن به بعد، او جایی برای پیشرفت نداشت. از 50 تا 73 سالگی، داروین خود را در دورهای از رکود خلاقیت گرفتار دید.
دیگر پیشرفتهای علمی برای داروین وجود نداشت. دیگر خبری از کتابهای متحولکننده نبود و برای داروین، این به معنای نداشتن هدف بود.
داروین دربارهی این دوره از زندگیاش به یکی از دوستانش گفت: «من در این سن، دیگر قدرتی ندارم که تحقیقات جدیدی را شروع کنم. این تنها چیزی است که از آن لذت میبرم. من همه چیز دارم تا خوشحال و راضی باشم؛ اما زندگی برایم بسیار خستهکننده شده است.»
شهرت و ثروت برای داروین در سالهای آخر عمرش هیچ معنایی نداشت. آنچه او میخواست دستیابی به پیشرفت و موفقیت علمی جدید بود. انجام همین کار ساده، فراتر از تواناییهای او بود.
چارلز داروین دانشمند باهوشی بود؛ اما چه شما راه او را دنبال کرده و چه مسیر متفاوتی را انتخاب کرده باشید، شما و پدر تکامل اشتراکات زیادی دارید.
توجه داشته باشید، افول حرفهای داروین کاملاً طبیعی و قابلپیشبینی بود. خواه رقصنده، دکتر، نقاش یا خلبان باشید؛ در مورد یک چیز میتوان با اطمینان صحبت کرد: یک روز، شما با افول مشابهی در حرفهی خود مواجه خواهید شد.
قشر جلویی مغز مقصر این پدیده است. این قشر بخشی از مغز است که مسئول حافظهی فعال، عملکرد اجرایی و توانایی تمرکز است. قشر جلویی مغز قوی به شما امکان میدهد تخصص کسب کنید؛ چه شاعری باشد و چه عمل جراحی قلب. این اولین قسمت از مغز است که در پیری کمکم دچار مشکل میشود.
مطالعات نشان میدهد که تقریباً در هر حرفهای که به مهارت بالا نیاز دارد، افول بین اواخر دههی 30 و اوایل دههی 50 در زندگی هرکس اتفاق میافتد.
برای مثال، پژوهش بنجامین جونز (Benjamin Jones)، پروفسور دانشگاه نورث وسترن (Northwestern University)، را در نظر بگیرید. او سالهای زیادی از عمر خود را صرف مطالعهی این مورد کرد که چه زمانی افراد به احتمال زیاد به پیشرفتهای علمی و اختراعات کلیدی برندهی جایزه میرسند. جونز با استناد به دادههای بیش از یک قرن، دریافت که رایجترین سن برای اکتشافات بزرگ، اواخر دههی سی است. از آنجا به بعد، احتمال دستیابی به موفقیت داروینی به طور چشمگیری در دهههای 40، 50 و 60 زندگی کاهش مییابد. در دههی 70، احتمال یک نوآوری بزرگ تقریباً صفر است.
همین الگو در بسیاری از صنایع دیگر نیز دیده میشود:
این آمار ممکن است ناامیدکننده به نظر برسد؛ اما خبر خوب اینجاست: نباید شما را ناامید کنند.
با طرز فکر و ابزار مناسب، میتوانید کاهش تواناییهای حرفهای را فرصتی برای چرخش به سمت انواع جدیدی از موفقیت در نظر بگیرید و زمان حال را حتی از گذشته رضایتبخشتر کنید.
83 پاسخ
راهبری دیدگاهها
بالا رفتن سن اصلاً چیز ترسناکی نیست. با داشتن نقشهی راه درست، میتوانید نیمهی دوم زندگیتان را حتی بامعناتر از نیمه اول کنید. پس به جای دلتنگی برای گذشته، در زمان حال به دنبال رضایت ماندگار باشید
جالب بود و باعث شد یکم عقایدم در مورد بزرگسالی رو بازنگری کنم.
شکراله
به جای یافتن خوشبختی تنها در موفقیت حرفه ای به راه هایی روی آورید که هرگز شما را ناکام نخواهند کرد . خانواده دوستان یا ایمان.
بگذارید این درسی باشد که در سفر حرفهای خود تجربه میکنید. جایی که یک فرصت به پایان میرسد، فرصتی دیگر آغاز میشود، پس برای یافتن هدف خود در مرحلهی دوم زندگی، باید تغییرات را در آغوش بگیرید و مسیرهای جدیدی را طی کنید. انجام این کار ممکن است به شجاعت نیاز داشته باشد؛ اما ارزش آن را دارد.
اگرچه عمیقا از باور کردن افول هوش سیال ناراحت میشم ولی به نظرم آشنا شدن با هوش متبلور میتونه بسیار کمک کننده باشه برای مراحل بعدی زندگی.ممنونم از این خلاصه کتاب.
کار کردن تا زمان مرگ و غفلت از همه چیز موفقیت نیست. داشتن یک زندگی متعادل، رضایت را ایجاد میکند.
در سن پیری زمان بازگو کردن تجربیات تلخ وشیرین زندگی بادیگران است و از طریق تجربیات ودانش قبلی به بقیه اموزش ونصیحت داده شود
“جایی که یک فرصت به پایان میرسد، فرصتی دیگر آغاز میشود”
کتاب جالب و مفیدی بود 🤌🏻
پیشنهاد میکنم در تکمیل این کتاب، کتاب «یافتن معنا در نیمه دوم عمر» نوشته جیمز هالیس رو هم مطالعه کنید
جایی که یک فرصت به پایان میرسد، فرصتی دیگر آغاز میشود، پس برای یافتن هدف خود در مرحلهی دوم زندگی، باید تغییرات را در آغوش بگیرید و مسیرهای جدیدی را طی کنید. انجام این کار ممکن است به شجاعت نیاز داشته باشد؛ اما ارزش آن را دارد.
این کتاب ارزش خوندن داره واقعا عالی بود ممنون از معرفی
در مرحلهی دوم زندگی دو دشمن وجود دارد که باید از آنها دوری کنید:
اعتیاد به کار و موفقیت
وابستگی به پاداشهای دنیوی
بسیار نکته مهمی هست و باید یادگرفت چطور مدیریتش کرد.
خلاصه “کتاب از توانمندی به اوج قدرت” الهامبخش بود، حتی اگر خودم هنوز به نیمه دوم زندگی نرسیدم. آرتور سی بروکس میگه نیمه دوم زندگی زمانیه که میتونیم از تعاریف سطحی موفقیت فاصله بگیریم و معناهای عمیقتری پیدا کنیم. چیزی که واقعاً برام جالب بود، ایده اینه که رها کردن اضطراب از دست دادن توجه یا موقعیت، به ما فرصت بازسازی میده، چه در روابط و چه در مهارتها.
این ایده که زندگی تو هر مرحلهاش فرصت تازهایه، به شدت دلگرمکنندهست.
او تأکید میکنه که این مرحله زندگی بیشتر به رشد درونی، کمک به دیگران، و پذیرش تغییرات مربوطه. کتاب یادآوری میکنه که رسیدن به خوشبختی در نیمه دوم، به معنی رها کردن مقایسهها و تمرکز بر رضایتیه که از تأثیرگذاری مثبت به دست میاد.
هرچند خودم هنوز در نیمه اول زندگیام، ولی دیدن این نقشه برای آینده، برام یه جور الهامبخشه. یه سوال: آیا زندگی ما میتونه بدون انتظار برای آیندهای بهتر، همین الان هم به اندازه کافی ارزشمند باشه؟
معتاد کار نشویم و زندگی فقط پول و ثروت نیست. باید بتوانیم معنا بسازیم….
سلام
مثل کتاب وابی سابی ایده اصلی این بود که با تغییرات آشتی کنید و آنهارا بپذیرید ، نکته قابل تامل خوبی داشت و هر چی سعی کردم مثال نقضشو پیدا کنم نتونستم ،
مرسی از اکوتوپیا
جالبه توی سن بالا هم کارایی خودمون رو دادیم وباید ازمسیر رشد لذت ببریم
هم ترسناک و هم جذاب
کلا بالا رفتن سن برای خیلی ها میتونه ترسناک باشه و خوندن این کتاب با اشاره به افزایش هوش متبلور در سنین بالاتر و توجه به لذتهای پایدار تلنگری به این حس هست.
شاید کسی نیمه اول زندگیش ناکام بوده و نیمه دوم به موفقیت رسیده.
پس نمیتوان این فرمول برلی همه صدق کنه
افرادی مثل وارن بافت و خیلی از افراد موفق از سن ۴۰،۵۰ با ۶۰ به بعد راه خودشون رو پیدا کردن
بالا رفتن سن اصلاً چیز ترسناکی نیست. با داشتن نقشهی راه درست، میتوانید نیمهی دوم زندگیتان را حتی بامعناتر از نیمه اول کنید. پس به جای دلتنگی برای گذشته، در زمان حال به دنبال رضایت ماندگار باشید.
در تئوری انتخاب مفهومی داریم به نام خواسته. وقتی خواسته تو بدونی برای رسیدن بهش عمل می کنی. وقتی خودت و توانایی هاتو خوب بشناسی خواسته هاتو متناسب با اونها انتخاب می کنی
بدبخت کسی است که برای شاد بودن به موفقیت وابسته است
من رو یاد کتاب وابی سابی انداخت
بالا رفتن سن اصلاً چیز ترسناکی نیست. با داشتن نقشهی راه درست، میتوانید نیمهی دوم زندگیتان را حتی بامعناتر از نیمه اول کنید. پس به جای دلتنگی برای گذشته، در زمان حال به دنبال رضایت ماندگار باشید
خداروشکر
هوش سیال و هوش متبلور
خیلی لذت بردم
بابت چالش صد روزه ممنونم
ایده اصلی که از این کتاب یاد گرفتم این بود که ارزشهام رو برای خودم اولویت بندی کنم و از شروع کردن، امتحان کردن کارهای جدید و شکست خوردن نترسم و مثل یک کودک که تازه داره دنیای اطراف خودش رو کندوکاو میکنه، کنجکاو و جستوجوگر باشم.
خیلی جالب بود، به خوندن این کتاب نیاز داشتم✌️🌹
نیمه دوم زندگی هم میتونه پر بار باشه
نیاز به تمرکز رو اهداف و معناهای دیگه داره و همینطور توجه به شادی های عمیق تر، نه زودگذر.
ممنون از تیم فوقالعاده اکوتوپیا و جناب بختیاری بابت این چالش فوق العاده 💚💚💚
منالان دقیقا تو همین بحران دارم غرق میشم
درود و خداقوت 🌱 کتاب عالی بود تشکر از زحماتتون،
نکته ای که من دوست داشتم:
۱ـجایی که یک فرصت به پایان میرسد،فرصتی دیگر آغاز میشود،پس برای یافتن هدف خود در مرحله ی دوم زندگی ،باید تغییرات را در آغوش بگیریدو مسیرهای جدیدی را طی کنید.انجام این کار ممکن است به شجاعت نیاز داشته باشد،اما ارزش آن را دارد.
خیلی با دیدگاههای اینجور کتابها موافق نیستم. چون انسان در مسیر خلق و توسعه معنای زندگیش توی هر سن و جایگاهی باشه، میتونه خستگیناپذیر ارزش آفرین باشه.
موافقم
در هر موردی استثنا وجود دارد بدین معنی که شاید با توجه به استعداد ذاتی یا عوامل مشابه، افرادی بتوانند در سن خیلی بالا هم کارآمدی داشته باشند، البته در همه موارد صدق نمیکند و فرض کتاب به نظر میرسد درست باشد.
راهبری دیدگاهها