کتاب رهبری (2022) تحلیل مفصلی از شش رهبر برجسته قرن بیستم را ارائه میدهد. با بررسی شرایطی که این رهبران در آن قرار داشتند و استراتژیهایی که آنها برای رهبری از ملتهای خود در طول دورههای بحران استفاده میکردند، درسهای ارزشمندی را در اختیار ما میگذارد. از استراتژی شارل دوگل گرفته تا استراتژی انور سادات، این کتاب معنی رهبری را از طریق تاریخ برایمان بازگو میکند.
هنری کیسینجر وزیر امور خارجه و مشاور امنیت ملی سابق ایالات متحده است که در زمان نیکسون و فورد خدمت میکرد. او در سال 1973 جایزه صلح نوبل را به خاطر نقشش در مذاکرات آتشبس ویتنام دریافت کرد و یکی از چهرههای فلسفه سیاسی منتخب در Realpolitik است. یکی از کتابهای او به نام سالهای کاخ سفید در سال 1980 برنده جایزه ملی کتاب شد.
با بررسی استراتژی شش رهبر متفاوت، رهبری بیاموزید.
در بیشتر جوامع رهبران مثل یک مدیر عمل میکنند: آنها تلاش میکنند که وضعیت موجود را حفظ کنند.
با این حال، در زمان بحران، رهبران مجبور میشوند واقعا یک کاری انجام دهند: کاری بیشتر از لذت بردن از قدرت.
در این زمینه، درسی وجود دارد که باید از رهبران سیاسی آموخت، رهبرانی که برخاستهاند، وضعیت را تغییر دادهاند و ملت خود را به سوی آینده بهتر هدایت کردهاند.
این کتاب به مطالعه داستان شش نفر از این رهبران میپردازد.
کنراد آدناور از فروتنی برای بازگرداندن نظم به آلمان پس از جنگ استفاده کرد.
پس از پایان جنگ جهانی دوم در اروپا، آلمان در وضعیت فروپاشی قرار گرفت. این کشور از نظر نظامی شکست خورده بود، اعتبار بینالمللی خود را از دست داده بود و توسط نیروهای متفقین تقسیم و اشغال شد.
کمبود مواد غذایی باعث گرسنگی مردم شد در حالی که میزان مرگ و میر نوزادان دو برابر بقیه اروپای غربی بود. بازارهای سیاه به هم ریخته بودند، خدمات پستی به طور کامل متوقف شدند و قطارها ممکن بود دیر بیایند یا اصلا نیایند.
آلمان بیش از این مشکلات، بار اخلاقی سنگینی را هم به دوش می کشید. این کشور به رهبری نیاز داشت که بتواند به التیام زخمهای ملت، بازگرداندن عزت و مشروعیت آلمان کمک کند. در آلمان غربی، آن رهبر کنراد آدناور Konrad Adenauer، شهردار سابق کلن بود.
آدناور حتی قبل از شروع جنگ از مخالفان هیتلر بود و اولین سخنرانی عمومی او پس از جنگ هم نمایانگر این نگرش بود. او در سخنرانی خود در دانشگاه کلن از مخاطبان پرسید: چطور ممکن است که نازیها به قدرت رسیده باشند؟
او اعلام کرد که آلمان قبل از اینکه بتواند راهی به سوی آیندهای روشن پیدا کند، باید گذشته خود را اصلاح کند.
از این سخنان، روشن بود که استراتژی آدناور، فروتنی خواهد بود. تصدیق و جبران گذشته و در عین حال ادغام با اروپای آینده.
به همین منظور، آدناور پرداخت غرامت 1.5 میلیارد دلاری به دولت اسرائیل را تصویب کرد. او همچنین یک سری تحقیقات برای جنایت جنگی انجام داد که بر فعالیت نازیهای بلندپایه متمرکز بود.
آدناور میدانست که آلمان بدون کمک خارجی نمیتواند دوام بیاورد. بنابراین نیاز داشت که شور ملیگرایانه و تمایل برای به دست آوردن قدرت و اقتدار را کنار بگذارد. بنابراین، آدناور در دوران صدراعظمی خود بر تقویت روابط خود با غرب، به ویژه ایالات متحده، تمرکز کرد. او همچنین به دنبال آشتی با فرانسه بود.
تلاش او با موفقیت همراه بود. در سال 1955، آلمان غربی به یک کشور مستقل تبدیل شد و اشغال نظامی متفقین پایان پذیرفت.
دو روز پس از اعلام این موضوع، آدناور به پاریس سفر کرد، جایی که آلمان غربی در آن زمان موقعیتی برابر را در ناتو به دست آورد. استراتژی فروتنی به آلمان آدناور کمک کرد تا به هدف خود یعنی برابری نسبت به دیگر کشورهای اروپایی دست پیدا کند.