کتاب لینکلن در برابر دیویس (۲۰۲۴) به درگیریهای شخصی و سیاسی آبراهام لینکلن و جفرسون دیویس در زمان جنگ داخلی آمریکا، نگاهی عمیق و جذاب میاندازد. نایجل همیلتون توضیح میدهد که چطور این دو مرد – یکی برای حفظ یکپارچگی کشور و دیگری برای استقلال جنوب – با رهبری متفاوت خود، سرنوشت ملت را تعیین کردند. این کتاب با جزئیات تاریخی زیاد نشان میدهد که تصمیمهای مهم، اشتباهات شخصی و دوراهیهای اخلاقی چگونه دوران پرآشوب آمریکا را شکل دادند.
نایجل همیلتون، مورخ و نویسندهی بریتانیایی، بهخاطر کتابهای اندیشمندانهاش دربارهی تاریخ آمریکا و رهبری شناخته شده است. تخصص او در تاریخ سیاسی و نظامی باعث شده است که یکی از برجستهترین محققان در زمینهی تحلیل تاریخ و زندگینامه باشد. کتاب «الفبای بیوگرافی مدرن» از معروفترین آثار اوست.
نگاهی تازه به جنگی که هنوز هم تأثیر زیادی بر سیاست امروز آمریکا دارد.
کتابهای زیادی دربارهی جنگ داخلی آمریکا نوشته شده است. کتاب لینکلن در برابر دیویس فقط روی دو مرد تمرکز میکند که دوران ریاستجمهوری خود را در یک روز در اوایل سال ۱۸۶۱ آغاز کردند: آبراهام لینکلن، وکیل خودآموختهی اهل ایلینوی، و جفرسون دیویس، سرباز باتجربهی اهل میسیسیپی. آنها از همان اول مجبور شدند با یک جنگ نظامی خطرناک روبهرو شوند و نحوهی برخوردشان با این چالش، سرنوشت کشور را تعیین کرد. شاید ما نتیجه را بدانیم؛ اما چگونگی و چرایی گرفته شدن مهمترین تصمیمها هنوز موضوع بحث میان پژوهشگران است.
در مرکز این داستان، دیدگاه لینکلن دربارهی بردهداری قرار دارد؛ موضوعی که او تلاش میکرد از آن عبور کند؛ اما همین موضوع نتیجهی جنگ را مشخص کرد. کتاب لینکلن در برابر دیویس اطلاعات جالبی دربارهی چگونگی به وجود آمدن اعلامیهی آزادی بردگان میدهد و میگوید که چرا دیویس و ژنرال کنفدراسیون او، رابرت ای. لی، شاید درواقع راه را برای لینکلن باز کرده باشند تا سرانجام یک تصمیم قاطع بگیرد.
در تاریخ ۱۱ فوریهی ۱۸۶۱، آبراهام لینکلن و جفرسون دیویس رهبران دو جناح دشمن شدند. لینکلن، که وکیل و سخنوری خودساخته بود، برای حفظ اتحادیه آماده میشد؛ درحالیکه دیویس، سربازی باتجربه، رهبری کنفدراسیون را برای دفاع از بردهداری و حقوق ایالتها بر عهده گرفت. هر دو اهل کنتاکی و تقریباً همسن بودند؛ اما راه رسیدنشان به قدرت و سبک رهبریشان خیلی فرق داشت.
دیویس با اکراه جداییطلبی را قبول کرد و رهبر شد؛ چون جنوب به یک چهرهی نظامی معتبر نیاز داشت. سخنرانی او در مراسم تحلیف نشان داد که کنفدراسیون ادامهی همان روحیهی انقلاب آمریکا است؛ اما حرفهای او آنقدر جذاب نبود که جنوب را متحد کند. در مقابل، لینکلن در حالی برای ریاستجمهوری آماده میشد که جانش در خطر بود و کشوری ازهمپاشیده پیشرو داشت. او هنوز طرفدار از بین بردن بردهداری نبود؛ ولی بهشدت با گسترش آن مخالف بود. او با مشکل بزرگی روبهرو بود: بسیج کردن شمال و همزمان مقابله با بحران جداییطلبی.
جدا شدن ایالتهای جنوبی باعث یک رویارویی حتمی شد. دیویس که از قبل مشغول جمعآوری منابع و انتخاب فرماندهان نظامی بود، استراتژی دفاعی کنفدراسیون را تقویت کرد. در همین حال، لینکلن در سخنرانی مراسم تحفلیف خواستار اتحاد و صلح شد؛ اما نتوانست رهبران جنوب را قانع کند؛ آنها حرفهای او را سادهلوحانه دانستند و قبول نکردند.
با قویتر شدن مواضع هر دو طرف، اولین نشانههای جنگ دیده شد. قلعهی سامتر به نقطهای بحرانی تبدیل شد. ژنرال وینفیلد اسکات از لینکلن خواست تا آنجا را رها کند؛ اما لینکلن در عوض نقشهای جسورانه برای فرستادن تدارکات انتخاب کرد. دیویس که نقشهی لینکلن را یک تهدید میدید، برای جلوگیری از رسیدن نیروهای کمکی فشار آورد. هر دو رهبر با دقت تصمیم میگرفتند؛ چون میدانستند سرنوشت قلعه جنگی تمامعیار را شروع میکند.
با بیشتر شدن تنشها، فریبکاری و برنامهریزی استراتژیک ویژگی اصلی هر دو دولت شد. لینکلن با بیوفایی در کابینهی خود مشکل داشت؛ بهویژه از طرف وزیر امور خارجهاش ویلیام سوارد که از دستورها سرپیچی میکرد و نقشههای دیگری میکشید. در همین حال، دیویس هم سعی داشت چهرهی عمومی قوی و باثباتی از خود نشان دهد و هم پنهانی، کارهایی برای تقویت جنوب میکرد؛ حتی با اینکه نمایندگانش قدرت شمال را کم میدانستند. این تصمیمهای اولیه، که ترکیبی از ناامیدی و اراده بودند، فضای نبرد تلخ آینده را رقم زدند.