کتاب نظریه عمومی اشتغال، بهره و پول

شاهکاری که اقتصاد را برای همیشه دگرگون کرد

نویسنده:
جان مینارد کینز
(John Maynard Keynes)
1 نفر در حال مطالعه این کتاب است.

این کتاب که در سال ۱۹۳۶ نوشته شد، به پیچیدگی‌های اقتصاد و اشتغال می‌پردازد. سوال کتاب این است که چطور عواملی مثل نرخ بهره، روانشناسی آدم‌ها و سفته‌بازی‌ها بر سرمایه‌گذاری، رفاه و اشتغال اثر می‌گذارد.

نظریه مشهور کینز این است که به خصوص در دوران رکود دولت باید در سازماندهی سرمایه‌گذاری برای کاهش بی‌ثباتی مداخله مستقیم کند.

این کتاب برای چه کسانی مفید است؟

  • دانشجویان اقتصاد که می‌خواهند در مورد نظریه کینز مطالعه کنند.
  • سیاست‌مدارانی که به نظریه‌های اقتصاد کلان علاقه‌مند هستند.
  • کسانی که به تاریخ اقتصاد علاقه دارند.

جان مینارد کینز (۱۸۸۳–۱۹۴۶) اقتصاددانی بریتانیایی بود که به خاطر ایده‌های نوآورانه‌اش که اقتصاد کلان و سیاست‌های اقتصادی مدرن را شکل داد، مشهور شد. کار کینز که به عنوان یکی از بنیانگذاران اقتصاد کلان نظری مدرن شناخته می شود، به طور قابل توجهی بر نظریه و سیاست اقتصادی تأثیر گذاشته و مداخله دولت در اقتصاد را توجیه می کند. علاوه بر نظریه عمومی استخدام، کینز چندین اثر تأثیرگذار دیگر از جمله پیامدهای اقتصادی صلح و رساله ای در مورد پول را تألیف کرد.

خلاصه کتاب نظریه عمومی اشتغال، بهره و پول

حاوی 4 ایده کلیدی
The General Theory of Employment, Interest, and Money
The “Keynesian Revolution”—the Masterpiece That Changed Economics
ایده‌های کلیدی کتاب
مقدمه

مقدمه ای بر کتاب نظریه عمومی اشتغال، بهره و پول

با یکی از مهم‌ترین کتاب‌های قرن بیستم آشنا شوید

چرا در بحران‌هایی مانند بحران سال ۲۰۰۸ دولت‌ها در اقتصاد مداخله می‌کنند؟ در این کتاب ممکن است پاسخ این سوال را پیدا کنید. این کتاب اولین بار در سال ۱۹۳۶ منتشر شد و با ایده‌های جدید و غیرمتعارفی که مطرح کرد، نظریات اقتصادی را تکان داد.

در آن زمان باور عمومی اقتصاددانان این بود که بازار قادر است خودش را به بهترین شکل متعادل کند. کینز استدلال کرد که کمبود تقاضا باعث می‌شود که نرخ بیکاری برای مدتی طولانی بالا بماند. برای همین او معتقد بود که دولت‌ها با روش‌هایی مثل افزایش مخارج عمومی، برای کمک به افزایش تقاضا در بازار وارد عمل شوند.

این کتاب به این موضوع می‌پردازد که چرا ما همیشه ترجیح می‌دهیم مقداری پول نقد همراه داشته باشیم (ترجیح نقدینگی)

تعادل بین میل به خرج کردن یا پس‌انداز (مطلوبیت نهایی) چه اثراتی دارد؟

تقاضا چطور بر خروجی اقتصاد اثر می‌گذارد؟ (تقاضای موثر)

چطور افزایش تقاضا منجر به تحریک اقتصاد می‌شود؟ (عامل ضریب)

در این کتاب نظریه‌ها و ایده‌های پیچیده اقتصاد کلان مطرح می‌شوند تا با رویکرد کینز بیشتر آشنا شوید.

ایده کلیدی1

1نظریه کلاسیک درک درستی از بیکاری ندارد

کینز در نقد اقتصاد سنتی چند فرض اصلی اقتصاد کلاسیک را نقد می‌کند.

فرض اول اقتصاد کلاسیک این است که دستمزد یک کارگر منعکس‌کننده ارزشی است که آن‌ها به واسطه کمک به جامعه خلق می‌کنند. در این صورت اگر یک شرکت تصمیم بگیرد که کسی را استخدام نکند، خودش هم به اندازه دستمزد آن کارگر زیان خواهد کرد. معنی این حرف چیست؟ یعنی سهم یک کارگر در سودآوری شرکت به طور مستقیم با دستمزد او مرتبط است.

فرض دوم اقتصاد کلاسیک این است که دستمزد یک کارگر برابر با کمترین مقداری می‌شود که کارگر با آن عدد حاضر باشد کار کند. یعنی عدد دستمزد به عنوان یک نقطه تعادلی فرض می‌شود که در آن میزان تقاضا برای نیروی کار با مدار عرضه نیروی کار متناسب خواهد شد.

کینز با هر دوی این نظریات مخالف بود. چرا که این نظریات قادر نبودند « بیکاری غیرانتخابی» که یک پدیده مهم اقتصادی است را توضیح دهند..

کینز تاکید داشت که موقعیت‌های زیادی وجود دارد که در آن کارگران تمایل دارند کار کنند، دستمزد فعلی هم برایشان منصفانه است، اما آن‌ها نمی‌توانند کار پیدا کنند. اقتصاددانان کلاسیک مدعی می‌شوند که این بیکاری هم به نوعی انتخابی است. زیرا آن‌ها فرض می‌کنند که کارگران صرفا با کاهش دستمزد مورد درخواست می‌توانند کار پیدا کنند. آن‌ها باور داشتند که بیکاری بعد از رکود فقط به این دلیل رخ داد که کارگران حاضر به کاهش میزان دستمزد خود نبودند.

اما کینز این حرف‌ها را قبول نداشت. نظر کینز این بود که بدون تغییر در نرخ دستمزد یا تغییر در میزان بهره‌وری آن‌ها، نرخ بیکاری می‌تواند نوسان کند.

کینز معتقد بود عوامل دیگری به غیر از دستمزد و بهره‌وری هم وجود دارند که بر نرخ بیکاری اثر می‌گذارند که اقتصاد کلاسیک آن‌ها را نادیده می‌گیرد. باور او این بود که مفروضات نظریه کلاسیک قادر نیست پیچیدگی دنیای مدرن را توضیح دهد، به خصوص در مورد بیکاری غیرانتخابی و نرخ دستمزد کارگران. او تلاش کرد این نارسایی در درک اشتغال و دستمزد را توضیح دهد.

ایده کلیدی2

2نرخ بیکاری با میزان مصرف و سرمایه‌گذاری ارتباط دارد

بیایید نظریه کینز را بررسی کنیم. کینز توضیح داد که چطور بیکاری، درآمد و الگوی مصرف با هم مرتبط می‌شوند.

اول از همه درآمدی که جامعه به دست می‌آورد، به تعداد افراد شاغل بستگی دارد. یعنی درآمد کل، تابعی است از حجم اشتغال. در حالی که اقتصاد کلاسیک درآمد کل را ثابت فرض می‌کرد که بین کارگران تقسیم می‌شود، در نتیجه کاهش دستمزد بدون تغییر در درآمد کل، نرخ بیکاری را کاهش می‌دهد.

مرحله دوم «تمایل  به مصرف» از سوی کارگران است. به زبان ساده یعنی چقدر احتمال دارد که افراد درآمد خود را خرج کنند. هرچه درآمد یک نفر بیشتر شود، احتمالا پول بیشتری خرج می‌کند. اما معمولا افزایش مخارج به اندازه میزان رشد درآمد افراد نیست.

پس چطور یک بنگاه اقتصادی باید تصمیم بگیرد که چند نفر را استخدام کند؟

کینز می‌گوید که پاسخ به دو چیز بستگی دارد. مخارج مورد انتظار مصرف‌کننده و میزان سرمایه‌گذاری‌های جدید.

وقتی این دو را با هم جمع کنیم، به تقاضای موثر دست پیدا می‌کنیم.

حالا نرخ اشتغال تعادلی به دست آمده است. نقطه‌ای شیرین که بر اساس حجم عرضه، تمایل به مصرف و حجم سرمایه‌گذاری‌های جدید تعریف می‌شود. نکته اصلی اینجا است که نقطه تعادلی اشتغال نمی‌تواند از یک نقطه مشخص فراتر رود. نقطه‌ای که در آن کاهش دستمزد باعث می‌شود که کارگران از کار کردن منصرف شوند.

این نظریه با اقتصاد کلاسیک که می‌گوید نرخ اشتغال از طریق رقابت می‌تواند به حداکثر میزان خود برسد، در تضاد است. این نظریه بیان می‌کند که افزایش میزان اشتغال ممکن است همیشه منجر به افزایش سرمایه‌گذاری کافی برای پرکردن شکاف میان نرخ دستمزد و میزان دریافتی بنگاه از مخارج مصرف‌کننده نشود. خیلی پیچیده شد؟ به زبان ساده یعنی افزایش اشتغال آن‌قدرها که فکر می‌کنیم باعث تقویت اقتصاد نمی‌شود.

نکته مهم مهم این است که سطح اشتغال تنها به میزان علاقه افراد به کار بستگی ندارد. تمایل افراد به مصرف و میزان سرمایه‌گذاری جدید نیز در اشتغال مهم است. چرا؟ چون بیکاری همیشه انتخابی نیست.

جالب اینجا است که به نظر می‌رسد جوامع ثروتمند شکاف بیشتری میان تولید واقعی و توان بالقوه تولید خود دارند. چرا؟ چون آن‌ها به اندازه توان تولید خود مصرف نمی‌کنند. بنابراین برای ایجاد اشتغال لازم است که فرصت‌های سرمایه‌گذاری بیشتری ایجاد شود. اگر نتوانند این فرصت‌ها را ایجاد کنند چه اتفاقی می‌افتد؟ تولید کاهش پیدا می‌کند تا با سطح مصرف و سرمایه‌گذاری موجود مطابقت پیدا کند.

خلاصه بگوییم، سه عامل مهم در اشتغال وجود دارد:

  1. تمایل به مصرف
  2. کارایی سرمایه
  3. نرخ بهره

با درک ارتباط این سه عامل می‌توانیم اشتغال و نرخ دستمزد را به درستی درک کنیم.

ایده کلیدی3

3ارتباط میان سرمایه‌گذاری و اشتغال

حالا بیایید به ارتباط میان سرمایه‌گذاری با اشتغال فکر کنیم.

در داستان ما دو مفهوم مهم وجود دارد. تمایل نهایی به مصرف (MPC) و عامل ضریب (multiplier). این دو عامل در تئاتر اشتغال و سرمایه‌گذاری نقش‌های مهمی بازی می‌کنند.

عامل MPC شبیه به یک گوی جادویی به ما می‌گوید که چطور یک جامعه کیک اقتصاد را میان مصرف و سرمایه‌گذاری تقسیم می‌کند. MPC ضربان قلب روانشناسی اقتصادی یک جامعه است. مثلا تصور کنید یک کشور اگر ده دلار اضافی در بیاورد، نه دلار خرج می‌کند، این حالت یک MCP بالا به حساب می‌آید. در این صورت عامل ضریب (که به ما می‌گوید با افزایش سرمایه‌گذاری به چه میزان درآمد کل افزایش پیدا می‌کند) نیز بالا خواهد رفت.

اما این ضریب یک خواهر دوقلو به نام ضریب اشتغال دارد.

باید به این سوال فکر کنیم که با افزایش اشتغال ناشی از سرمایه‌گذاری جدید، اشتغال کل چقدر افزایش خواهد یافت؟

با این حال به خاطر تغییرات بالقوه در صنایع مختلف، این دو ضریب همیشه با یکدیگر متناسب نیستند.

داستان این تئاتر زمانی جالب می‌شود که درآمد افزایش پیدا می‌کند اما میزان مصرف مردم تغییری نمی‌کند. در این صورت افزایش اشتغال فقط ناشی از شغل‌هایی است که به واسطه سرمایه‌گذاری عمومی ایجاد شده‌اند، مثل مشاغل خدماتی.

اما اگر مردم تمام درآمد خود را خرج کنند چطور؟ در این صورت خطر تورم نامحدود وجود دارد، جانوری که هیچ‌کس دلش نمی‌خواهد بیدار شود.

اگر MPC نزدیک به یک باشد، داستان به شکل عجیبی تغییر می‌کند. در این صورت تغییری کوچک در سرمایه‌گذاری، منجر به نوساناتی بزرگ در اشتغال خواهد شد. در این صورت یک افزایش جزئی در سرمایه‌گذاری منجر به اشتغال کامل می‌شود. اما اگر MPC به صفر نزدیک شود، تغییر در سرمایه‌گذاری به زحمت تغییری کوچک در اشتغال ایجاد خواهد کرد. در این صورت رسیدن به اشتغال کامل نیازمند سرمایه‌گذاری بسیار سنگین خواهد بود.

ما می‌توانیم با نگاه کردن به مشاغل عمومی (مشاغلی که در پروژه‌های بزرگ دولتی ایجاد می‌شوند) درک کنیم که در عمل چطور این تعاملات انجام می‌شود. تصور کنید با ضریب اشتغال ۴، دولت صد هزار نفر را استخدام کند. آیا اشتغال کل به میزان ۴۰۰ هزار نفر افزایش می‌یابد؟ نه الزاما. عوامل متعددی وجود دارد که می‌تواند بر اشتغال کل اثر بگذارد.

مثلا شاید  این پروژه دولتی به نحوی تامین مالی شده باشد که نرخ بهره افزایش پیدا کند. این اتفاق می‌تواند چوب لای چرخ سرمایه‌گذاری‌های دیگر بگذارد.

ممکن است با تغییر میزان اعتماد مردم به دولت، کارایی سرمایه نیز تغییر کند. یا شاید به دلیل ارتباط نزدیک کشورها در اقتصاد جهانی، سرمایه‌گذاری در یک کشور بر اشتغال در کشور دیگر اثر بگذارد.

با افزایش اشتغال ممکن است مردم بخش کمی از درآمد اضافه خود را خرج کنند. به علاوه عواملی مانند افزایش درآمد برای کارآفرینان یا کاهش پس‌انداز ناشی از استخدام، MPC را تغییر دهد.

ضریب سرمایه‌گذاری نیز بر عامل ضریب اثر می‌گذارد. این ضریب برای سرمایه‌گذاری‌های کوچک در مقایسه با سرمایه‌گذاری‌های بزرگ، عدد بزرگتری دارد. برای مشاهده بهتر اثر تغییرات لازم است در یک محدوده مشخص به میانگین این ضریب توجه شود.

به لطف عامل ضریب، حتی موج‌های سرمایه‌گذاری کوچک می‌تواند تغییر قابل توجهی در اشتغال و درآمد ایجاد کند. با کنار هم گذاشتن این عوامل است که می‌بینیم درک تئاتر سرمایه‌گذاری، مصرف و اشتغال برای اتخاذ تصمیم‌گیری‌های درست سیاسی چقدر اهمیت دارد.

جالب این جا است که اگر دولت در معادن قدیمی پول دفن کند و به مردم برای استخراج این پول، دستمزد بدهد، با افزایش میزان اشتغال و مصرف، به خصوص در زمان‌هایی که نرخ بیکاری به شدت بالا است، می‌توان اقتصاد را تحریک کرد.

البته کینز اصرار دارد که دولت بهتر است سراغ مشاغل بیهوده نرود. مثلا ساخت خانه باید در اولویت باشد. شاید در ابتدا عجیب به نظر برسد اما گاهی اوقات حتی هزینه‌های بی‌فایده نیز می‌تواند نوعی ترفند اقتصادی برای تقویت اشتغال و مصرف در جامعه با هدف بازسازی اقتصاد باشد.

درک رابطه ظریف بین سرمایه‌گذاری، مصرف و اشتغال نه تنها برای اقتصاددانان و سیاست‌مداران، بلکه برای همه ما ضروری است.

ایده کلیدی4

4تصمیم‌های سرمایه‌گذاری همیشه منطقی نیستند

خب، بیایید در مورد نقش روانشناسی در رفتار اقتصادی صحبت کنیم. انتظارات ما چطور شکل می‌گیرند؟

ما به چیزی که در مورد آن اطمینان داریم، اهمیت بیشتری می‌دهیم. حتی اگر تصورات ما در واقعیت درست نباشد یا دست کم در آن موقعیت خاص صدق نکند. بنابراین، وضعیت فعلی ماست که انتظارات ما را در آینده شکل می‌دهد.

همین اطمینان می‌تواند بر سودآوری سرمایه‌گذاری‌های ما تاثیر بگذارد. به این دلیل که پیش‌بینی سود انتظاری از یک سرمایه‌گذاری همیشه دقیق نیست. برای مثال یک معدن مس را در نظر بگیرید. آیا به دقت می‌توانید میزان تولید و نرخ فروش در ده سال آینده این معدن را تخمین بزنید؟ احتمالا نه. پس سرمایه‌گذاری در این معدن ریسک دارد.

در قرن نوزدهم تجارت شبیه به بازی تخته نرد بود.  سرمایه‌گذاران به جای ریاضیات، بیشتر بر اساس احساسات درونی و جاه‌طلبی تصمیم می‌گرفتند. اما امروزه اوضاع متفاوت شده است.  بورس به ما این امکان را داده که شرکت‌ها را به دقت ارزیابی کنیم. با این وجود هنوز هم کار ما شبیه به کشاورزی است که با توجه به آب و هوای امروز تصمیم می‌گیرد که برای سال بعد چه محصولی بکارد.

ارزیابی ما برای سرمایه‌گذاری بر اساس یک پیش‌فرض نادرست است. این که همه چیز قرار است ثابت بماند مگر آن که توانسته باشیم نشانه‌های تغییر را ببینیم. اما ما می‌دانیم که دنیا غیرقابل پیش‌بینی است. این فرضیه تا وقتی که به آن پایبند باشیم، تا حدی ثبات به همراه می‌آورد. سرمایه‌گذاری‌های کوتاه‌مدت در این حالت امن‌تر می‌شوند. زیرا می‌توانیم پیش از آن که اوضاع خراب شود، آن‌ها را تغییر دهیم.

اما این فرضیه کامل نیست و باعث ایجاد نااطمینانی در سرمایه‌گذاری‌های بلندمدت می‌شود. اگر آینده تا این اندازه مبهم است، چه کسی می‌تواند با مبالغ هنگفت قمار کند؟

در عین حال، تعداد افرادی که مالک سهام یک کسب‌وکار هستند اما آن را مدیریت نمی‌کنند و از اطلاعات مالی آن بی‌خبرند، رو به افزایش است. به همین دلیل بسیاری از سرمایه‌گذاری‌ها واقعا آگاهانه نیستند.

سرمایه‌گذاران همچنین نسبت به نوسانات موقت در سود سرمایه‌گذاری که شاید تاثیری در بلندمدت نداشته باشد، بیش از حد واکنش نشان می‌دهند. برای مثال ممکن است در یک تابستان گرم سود شرکت یخ‌سازی موقتا زیاد شود. این موضوع تمایل بازار برای واکنش‌ بیش از حد به شرایط گذرا را نشان می‌دهد.

ارزش‌گذاری بازار نیز می‌تواند به دلایل روانشناختی، نوسان داشته باشد. اما این دلایل عموما تاثیری بر بازدهی مورد انتظار ندارند. این نوسانات می‌تواند منجر به موج‌هایی از خوش‌بینی و بدبینی شوند که مبنای محاسبات مالی نداشته باشد.

سرمایه‌گذاران حرفه‌ای به جای آن که تلاش کنند اشکالات بازار را رفع کنند، با علم بر تغییرات کوتاه مدت و واکنش احساسی عموم، سود می‌کنند.

کینز این رفتار را نقد می‌کند و پیشنهاد می‌دهد که سرمایه‌گذاری، بجای تلاش برای دزدیدن پول از یکدیگر، باید در راستای غلبه بر عدم قطعیت در آینده باشد.

کتاب کینز با بحث در مورد تاثیر متقابل پیچیده بین احساسات سرمایه‌گذار، موسسات اعتباری و سلامت کلی بازار به پایان می‌رسد. از نظر او بازار نیازمند این است که سرمایه‌گذاران و نوسانگیرها بر خوش‌بینی ذاتی خود نسبت به آینده غلبه کنند.

نکته مهم این است که فعالیت‌های اقتصادی، که ناشی از تلاش‌های انسانی هستند، اغلب توسط چیزی بیش از اعداد و ارقام هدایت می‌شوند.

خلاصه نهایی

ایده کلیدی کتاب

نظریه تقاضای موثر کینز بیان می‌کند که سطوح اشتغال تنها با ترجیحات کارگران تغییر نمی‌کند بلکه با عادات مصرفی جامعه، نرخ سرمایه‌گذاری‌های جدید و ضرایب اقتصادی در ارتباط هستند. او تاکید دارد که حتی هزینه‌های عمومی بیهوده نیز می‌تواند با افزایش اشتغال و رشد مصرف، به تحریک اقتصاد کمک کند.

 

نظرات و دیدگاه‌های شما
بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کتاب‌های مشابه
اثر کاترین پرایس
اثر سیمون سباگ مونتفیوره
اثر مارشال گلداسمیت و مارک رایتر
اثر جیمز ماهافی
لوگوی اکوتوپیا کامل