در این کتاب یاد میگیریم که چطور با کمک روانشناسی و عصبشناسی داستانهای بهتری بگوییم. میخواهیم با هم روایتهایی ایجاد کنیم که بر مغز مخاطب اثر بگذارد و توجه او را جذب کند. در این کتاب میآموزیم که چطور میشود یک شخصیت جذاب خلق کرد؟ جزئیات چطور توجه مخاطب را جلب میکند؟ عناصر کلیدی برای خلق یک شاهکار کدامند؟
ویل استور، نویسنده و روزنامه نگار مشهور، که کتاب ها و رمان هایی پرفروش و تحسین شده مثل گرسنگی و رنج کیلیان لون را نوشته است. او همچنین به تدریس علمی نویسندگی مشغول است.
صبح در مسیر رفتن به سر کار پادکست میشنویم. روزنامه را بر میداریم و اخبار را میخوانیم. به خانه بر میگردیم، روی مبل لم میدهیم و تلویزیون میبینیم. هر جا را که نگاه کنید، یک داستان پیدا میکنید. در طول روز ما فقط مصرفکننده داستان نیستیم. بلکه مدام در حال خلق داستان هستیم.
داستان گویی بخش مهمی از شخصیت اجتماعی ما است که در لحظههای مختلف زندگی آنرا انجام میدهیم مثل وقتی در حال توجیه کردن دیر آمدنمان هستیم یا زمانی که پشت سر یکی از دوستان غیبت میکنیم یا زمانی که نامه یا حتی شاید یک نمایشنامه مینویسیم.
داستان گویی بخشی از زندگی روزمره ماست. مثل غذا خوردن و خوابیدن. برای همین لازم است از نزدیک آن را مطالعه کنیم و با کمک مطالعات علمی انجام شده، روش صحیح داستان گویی را یاد بگیریم. برای این کار لازم است بدانیم که چطور میشود مغز مخاطب را تحریک کرد تا احساساتی قوی را تجربه کند، با شخصیتهای قصه همراه شود و تمایل پیدا کند تا داستان را دنبال کند.
برای کشف راز «یک داستان بینظیر» نگاهی دقیق میاندازیم به ساختمان مغز انسان.
آیا تا به حال برای شما پیش آمده که احساس کنید چیزی که دارید تجربه میکنید، فقط یک شبیهسازی قدرتمند است؟ راستش را بخواهید این طرز فکر، تئوری توهم توطئه نیست و واقعیت دارد.
واقعیت عینی، غیرقابل دیدن است. واقعیتی که ما تجربه میکنیم، داستانی است که مغز ما برایمان تعریف میکند. آیا تابهحال برای شما پیش آمده که در هنگام شب، یک بوته را با سایه یک انسان اشتباه بگیرید؟ در این حالت این طور نیست که خیال کرده باشید یک انسان را دیدهاید، برای لحظهای واقعا او را میبینید.
مغز ما روایتی خلق میکند که ما قهرمان داستان آن باشیم. برای این کار مغز ما، انتخابهای ما در گذشته را به شکلی نمایش میدهد که از روایت قهرمانی ما دفاع کند. برای مثال به ما میگوید که ایرادی ندارد اگر از رئیس خود مقداری پول دزدیده باشید، سودی که او از این شغل میبرد به شکلی غیرمنصفانه بیشتر از شماست. حتی مجرمها در ویژگیهایی مانند اخلاق و مهربانی خود را بالاتر از میانگین جامعه فرض میکنند، با این که به وضوح در همین زمینهها مرتکب تخلف شدهاند.
مغز ما همچنین در ذهنمان یک روایت خطی از زندگی میسازد و خاطرات را به شکل علت و معلولی مرتب میکند. این توانایی در برقراری رابطه علت و معلولی (حتی اگر وجود خارجی نداشته باشد) توسط دو فیلمساز اهل شوروی در اوایل قرن بیستم به نمایش گذاشته شد. آنها تعدادی فیلم را به تماشاچیها نشان دادند. هر فیلم یک بازیگر را نشان میداد که بدون واکنش یک جا نشسته است. بعد صحنههای مختلفی در این فیلم قرار میگرفت. مثل تصویر یک کاسه سوپ یا تصویر زنی که در یک تابوت خوابیده است. تماشاگران توانایی بازیگر را در گرفتن حالت غمگین موقع نگاه کردن به تابوت زن یا نگاه متفکرانه او هنگام تماشای سوپ، خارقالعاده توصیف کردند.
داستانی که مغز ما درست میکند، فقط در راستای قهرمان بودن خودمان نیست. بلکه شخصیتهای دیگری هم دارد. در اطراف ما آدمهای دیگری نیز هستند و برای ما مهم است بدانیم که در سر آنها چه میگذرد. تلاش برای درک ذهن دیگران یکی از راههای مغز ما برای کنترل محیط اطراف است.
چرا ما تمایل داریم دیگران را بفهمیم؟ برای بقا!
نسل بشر دوام آورده زیرا ما قادر به همکاری هستیم، با یکجا نشینشدن انسان، داشتن مهارتهای اجتماعی و توانایی چانه زدن و معامله کردن، ارزش بیشتری پیدا کرد.
ما انسانها بیش از اندازه تمایل داریم دیگران را درک کنیم. تا جایی که احساسات انسانی را به اشیای بیجان نیز نسبت میدهیم. اگر دری را محکم بکوبیم و در به سمت ما برگردد، میگوییم عجب در انتقامجویی بود!
داستان به ما این امکان را میدهد که از درک ذهن دیگران لذت ببریم و از بین تمام شخصیتهای داستانی، ما جلب آن شخصیتی بشویم که نقص داشته باشد.