اپیزود شماره 12
فصل اول

فروپاشی شوروی

اقتصاد دستوری با ابرقدرت دنیا چه کرد؟

کاور اپیزود دوازدهم پادکست اکوتوپیا - فروپاشی شوروی

معرفی اپیزود فروپاشی شوروی

زمانی که اتحاد جماهیر شوروی لقب ابرقدرت جهان رو به یدک می‌کشید، شاید کمتر کسی فکرش رو می‌کرد که چند دهه بعد، یعنی امروز، از عوامل فروپاشیش صحبت کنیم.

در این اپیزود فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی رو باهم بررسی میکنیم، فروپاشی که نه به دلیل جنگ صورت گرفت و نه هیچ دلیل خارجی، شوروی‌از درون فروپاشید.

اقتصاد دستوری باتلاقی بود که این ابرقدرت شرق جهان رو به درون خودش و به سوی نابودی کشوند.

فایل صوتی اپیزود 12

در روزهای نه چندان دور یعنی ۳۰، ۴۰ سال پیش، در دنیا جایی وحود داشت که به آن اتحاد جماهیر شوروی می‌گفتند. شوروی شانه به شانه آمریکا، جز ابرقدرتان دنیا بود. با اسم شوروی، لرزه بر تن همه مردم می افتاد. بیشتر از ۱/۶ مساحت کل دنیا را داشت. یک روزی، رهبرای گردن‌کلفتی مثل لنین، استالین، گورباچف را به خود دیده بود اما نتوانست زیاد دوام اورد.

پنجم دی ماه سال ۱۳۷۰، اتحاد جماهیر شوروی برای همیشه به تاریخ پیوست‌.
شوروی که کسی حتی تصور نمی‌کرد از بین رود، سال‌ها لقب ابرقدرت دنیا را یدک میکشید؛ اما در نهایت سقوط کرد و برآب همیشه از بین رفت و یک اینه عبرت برای بقیه مردم دنیا شد.
فروپاشی شوروی بدون هیچ حمله نظامی اتفاق افتاد.
یعنی بدون این که کشورهای دیگر حمله کنند، شوروی از درون نابود شد.
در این اپیزود قرار است فروپاشی شوروی را با عینک اقتصادی ببینیم. حتی اگر‌نخواهیم با این عینک فروپاشی شوروی را بررسی کنیم، باز هم می‌بینیم مهم‌ترین عاملی که شوروی را نابود کرد، اقتصاد بود.
کلا با مرور تاریخ، می‌فهمیم مشکلات اقتصادی؛ پاشنه آشیل حکومت‌ها بوده است. مشکلات اقتصادی یا جرقه انقلاب و اعتراض را زده اند، یا این مشکلات شبیه کاتالیزور عمل می‌کنند و سرعت شکل‌گیری انقلاب را تسریع می‌کنند.
فروپاشی شوروی هم ۱شبه اتفاق نیوفتاد. تاریخ را که بررسی کنیم، پر از مشکلات کوچک و بزرگ است و سنگ‌بنای مشکلات بزرگ گذاشته شده و خود این باعث شد اتفاقات بدی برای شوروی اتفاق افتد. ابرقدرت جهان، به خاک سیاه بنشیند.
علت اصلی فروپاشی شوروی، مشکلات اقتصادی بود.

ولادمیر لنین اولین کسی بود که رهبری شوروی را بر عهده گرفت. با شکل‌گیری شوروی، لنین در اوج بود و قدرت زیادی داشت. جتی نقل قولی از او اوایل شکل‌گیری شوروی وجود دارد که میگفت: ما حق داریم مغرور باشیم؛ خوشبختی زیادی به ما ارزانی شده که دولت شوروی را بنا کنیم و آغاز کننده دوران جدیدی در تاریخ جهان باشیم. این خیلی غرور آفرین است چون اصل تسلط یک طبقه جدید برقرار شده.
البته او درست میگفت. واقعا شوروی یک دوران جدید را در جهان به وجود آورد.
لنین وقتی به قدرت رسید، از همان ابتدا در حوزه سیاست‌گذاری، بحث مالکیت سیاسی را مطرح کرد و خیلی تلاش کرد تا اقتصاد را دولتی کند‌.
زیاد طول نکشید که مالکیت همه‌چیز در شوروی دولتی شد. اما خیلی زود مشخص شد این رویه قابل ادامه دادن نیست. بر همین اساس زیاد طول نکشید که لنین مالکیت حکومت را در یکسری از صنایع کاهش داد و اصطلاحی به نام قله های فرماندهی را مطرح کرد.
در همین زمان، انقلابیون دو آتشه، کاسه داغ‌تر از اش شده بودند و می‌گفتند نباید به بخش خصوصی اعتماد کنیم و مالک همه چیز خود دولت است. ولی لنین باهوش بود و توجیه برای این افراد اینطور می آورد که : لازم یا مهم نیست که تمام اقتصاد لزوما در مالکیت دولت باش. کافیست که قله های فرماندهی در دست حکومت باشد. به عبارت بهتر ترجمه آن این است که افسار اقتصاد دست ماست و می‌توانیم بخشی از دردسر کنترل همه‌جانبه صنایع را به بقیه ببخشیم. هم آنها را شریک(و الوده) کرده‌ایم، هم اگر لازم شد کاسه کوزه را بر سر این افراد می‌شکنیم.
البته او خیلی هم لحن مودبانه‌ای نداشت. منتقدانش را احمق و بی‌شعور خطاب می‌کرد و میگفت وقتی دولت همه کاره است و می‌تواند برنده و بازنده را تعیین کند، خیلی مهم نیست چه کسی روی کاغذ مالک بنگاه است. اختیار همه چیز در دست ماست.
کلا شوروی یک مثال خوب از اقتصاد دولتی است. دولتی که تلاش می‌کرد همه اقتصاد را تحت مدیریت خودش دراورد و در این زمینه بسیار پافشاری کرد. بر همین اساس اقتصاددانان زیادی از همان اول شکل‌گیری شوروی، می‌گفتند با این فرمان شوروی نمی‌تواند ادامه دهد.
و از شکست حتمی شوروی حتی از اوایل شکل‌گیری آن صحبت می‌کردند.
حتی فون میزس، اقتصاددان معروف؛ فقط ۲ سال بعد از تشکیل اتحاد جماهیر شوروی، پیش‌بینی کرد این ساختار دوام نمی‌آورد و خیلی زود فرو می‌ریزد.
افراد بزرگی مثل میلتون فریدمن که نوبل اقتصاد داشتند، پیش‌بینی فروپاشی شوروی را داشتند.

اقتصاد دولتی نمی‌تواند جلو رود. وقتی دولت مالک همه بخش‌ها و تمام صنایع شود، فساد شکل می‌گیرد.
این چیزی بود که اقتصاددانان خوب فهمیده بودند. حتی در دهه ۱۹۵۰، رابرت سولو، اقتصاددان معروف هم با اعداد و ارقام نشان داد این رشد اقتصادی که شوروی میگوید؛ خیلی قابل دوام نیست و با مدل های اقتصادی این را اثبات کرد سیستمی که به طور مداوم سرمایه و نیروی کار خود را سرکوب میکند، خیلی دوام ندارد.

البته اقتصاددانان هیچ نفعی از سقوط یا رشد شوروی نمی‌بردند و صرفا از نظر اقتصادی بررسی می‌کردند و حرف هایشان از سر دلسوزی نبود. البته افرادی که دلسوزانه صحبت می‌کردند هم حرف‌هایشان شنیده نمی‌شد.
عمر لنین، وصال نداد و تنها ۲ سال شوروی را رهبری کرد. بعد از لنین از دهه ۱۹۲۰ تا شروع جنگ جهانی دوم، استالین یکسری برنامه به نام برنامه‌های  ۵ ساله داشت. او با این برنامه ها اولویت تولید کالاهای سرمایه‌ای مثل سخت افزارهای نظامی را به جای تولید کالاهای مصرفی رایج کرد. در همین دوران مقامات شوروی با غرور زیاد نرخ‌های بی سابقه رشد اقتصادی خود را بر سر غرب می‌کوبیدند و مجتمع های صنعتی جدید در شوروی رونق گرفته بود و جلد مجلات پر از عکس کارگرهایی شده بود که در استراحت‌گاه‌های خود روزگار را به لذت‌بخش ترین حالت ممکن می‌گذرانند.
تمام تلاش شوروی در این بود که نشان دهد غرب در حال فروپاشی است و نظام شوروی راه روشن آینده است.

شوروی در آن دوران از نظر نظامی واقعا ابرقدرت دنیا بود. تعداد کلاهک های هسته‌ای، تناژ بمب‌های اتمی و نوترونی و حتی سربازان و نیروهای مسلحش‌ تقریبا با آمریکا برابر بود.
ولی با این همه‌ جلال و جبروت در بازارهای بورس و کالا و انرژی سهم خاصی نداشت.
واقعا اگر نگاهی به برندهای لوازم خانگی و خودرو و لوازم آرایشی بهداشتی و رایانه و حمل و نقل و… بندازیم، می‌بینیم برندهای بزرگی مثل هوندا و توشیبا و فیلیپس، رنو و فورد و.. وجود دارند اما هیچکدام ساخت شوروی نیست. شوروی حتی در دورانی سعی کرد دنبال تولید اتومبیل برود و اتومبیل های لادا را تولید کرد.
این اتفاق همزمان با زمانی بود که ماهواره های اسپوتنیک را به فضا فرستاده بود و فضا را فتح کرده بود. شوروی در آن دوران با سیستم‌های موشکی اش حرف اول را در دنیا می‌زد؛ اما این کشور مزخرف‌ترین و بدترین کالاها را می‌سازد و مردمش برای به دست آوردن هر کالای دیگری، در مضیقه اند.
مشکل چه بود؟ چرا کشوری که این همه دانشمند و مغزهای علمی و منابع طبیعی و نیروهای انسانی دارد، نمی‌تواند یک اتومبیل استاندارد بسازد؟
جواب ساده است: وجود یک اقتصاد دستوری و بسته در یک حکومت تمامیت‌ خواه به نام شوروی.
در این مدل حکومت‌ها، اقتصاد بیشتر از این که در اختیار مردم و نیازهای روزمره‌شان باشد، در خدمت اهداف سیاسی حاکمان ذینفع است. حاکمانی که تنها به حفظ تداوم قدرتشان فکر می‌کنند.
حالا منابع مالی به جای این که به سمت صنایع تولیدکننده کالاهای مصرفی رود، به سمت صنایع غیرمصرفی می‌رود. مثال بارز ان، شوروی است که پول‌های زیادی در صنایع فضایی هزینه می‌کرد اما مردم در نیازهای ضروری روزانه شان مانده بودند.
در شوروی کارخانجات اتومبیل سازی به جای خدمت به نیاز مردم، محلی برای خدمت به سیستم حامی پرور شده بودند.
شوروی موشک‌های فوق پیشرفته می‌ساخت اما نمیتوانست یک ماشین استاندارد تولید کند.

علاوه بر همه این‌ها شوروی بیش از حد به تولید و فروش نفت تکیه داشت و همین پول نفت اقتصاد شوروی را تا زمان حمله آلمان به مسکو در سال ۱۹۴۱ به خوبی پایدار نگه داشته بود.
در اپیزود نفرین منابع گفتیم اقتصادهایی که بیش از حد به نفت وابسته‌اند می‌توانند چقدر شوک پذیر باشند‌.
از بحث اقتصاد دستوری که بگذریم، اشتباه دیگر شوروی، بسته بودن فضا برای روشن فکران و رسانه ها بود. منتقدان و دلسوزان را به اردوگاه و زندان تبعید می‌کردند و حتی برخی را اعدام میکردند.
علاوه بر این، سرویس اطلاعاتی و امنیتی مخوف شوروی که به “کا گ ب” معروف بود، برای از بین بردن روشن فکران و نویسندگان برنامه‌ای داشت که آنها را بدون شکنجه کردن و آسیب مستقیم، حذف کند. به شکل نامحسوسی در زندگی آنها نفوذ می‌کرد و برایشان مشکل و گرفتاری ایجاد می‌کرد. با این کار ناامیدی و مشکلات روحی را به آنها القا می‌کرد. آدم های زیادی در آن دوران زیر بار این فشارها له می‌شدند. یکسری روان‌پریش می‌شدند و یکسری حتی خودکشی میکردند.
کا گ ب، این تکنیک را پرتاب بین گرگها نام‌گذاری کرده بود. یعنی میگفت هر مشکل گرگی بود که روح و روان هر فرد را میدرید و بالاخره او را از پای در‌می‌آورد.
یکی دیگر از مهم ترین علل فروپاشی شوروی، بی توجهی به صندوق‌های بازنشستگی بود. شوروی زمانی که جمعیت خیلی جوانی داشت، سن بازنشستگی را پایین آورد و حقوق‌ها را یک شبه افزایش زیادی داد و به طور کلی به آینده صندوق‌های بیمه و بازنشستگی بی توجهی کرد.
با این کار در سال ۱۹۸۵ یعنی ۵ سال مانده به فروپاشی شوروی، تعداد بازنشسته‌ها از تعداد شاغلین جلو زد‌.
شوروی حدود ۱۰۲ میلیون بازنشسته داشت. صندوق های بازنشستگی رسما بازنشسته شدند اما شوروی تن به اصلاحات نمی‌داد.
یعنی رهبران شوروی باور نداشتند مشکلی در کشور وجود دارد. حتی داستان معروفی از آن دوران هست که می‌گوید در یکی از سفرهای مقامات شوروی به خارج از این کشور یک اقتصاددان انتقاد خیلی شدیدی درخصوص مشکلات سیاست‌گذاری اقتصادی در شوروی مطرح می‌کند.
رئیس هیات اقتصادی شوروی بعد از اینکه مودبانه به حرف‌های این اقتصاددان جوان گوش میکند، از او می‌پرسد چرا این حرف‌ها را به ما میگویید؟ ما این‌ها را می‌دانیم!
اقتصاددان تعجب می‌کند و میپرسد: اگر به این مشکلات آگاهید چرا برای رفع آن کاری نمیکنید؟
رئیس هیات اقتصادی در کمال خونسردی پاسخ میدهد: اشتباه شما دقیقا همین‌جاست! آن چیزی که به نظر شما مشکل است، به نظر ما مشکل نیست. ما آن را مشکلی نمی‌بینیم. شوروی واقعا اشتباهات بزرگی کرد و برای راضی نگه داشتن هم پیمانان خود و محکم نگه داشتن حلقه اتحادی، روی منطق اقتصادی پا گذاشت و تعهداتی را قبول کرد که به قیمت گزافی برای او تمام شد.
هزینه‌هایی که به قیمت فروپاشی شوروی بود. دوران سیاه استالین تمام شد.
کم کم برژنف به قدرت رسیده بود. رهبری که از بقیه رهبران شوروی کمتر اشتباه کرد و رهبر بدی هم نبود. به فکر اصلاحات بود و این که کارهای درست انجام دهد. وقتی سال ۱۹۶۴ به قدرت رسید، اقتصاد دستوری را کمرنگ کرد. این برخورد درستش باعث شد سال ۱۹۷۰، اقتصاد شوروی به نقطه اوجش برسد. حالا دیگر تولید ناخالص شوروی تقریبا برابر ۶۰درصد GDP آمریکا شده بود. اما شوروی، مهد کارهای اشتباه بود.
کمتر از یک دهه بعد، هزینه‌های جنگ افغانستان، اقتصادی شوروی را به خاک سیاه نشاند.
شوروی در دهه ۱۹۷۰ تصمیم احمقانه بزرگی گرفت. حمله به افغانستان!
با این کارش، آمریکا در ژانویه ۱۹۸۰، تحریم غلات را بر شوروی اعمال کرد. با این کار آمریکا مشکلات شوروی بیشتر شد. کشوری که نیاز شدید به این محصول داشت با یک بحران مواجه شد‌.
خیلی‌ها معتقدند غیر از سیاست گذاری های اشتباه و اقتصاد دستوری و بقیه موارد، حمله به افغانستان تیر آخری بود که به شوروی زده شد. شوروی‌ که غول نظامی دنیا بود، ۹ سال تمام با افغانستانی جنگید که در آن دوره کشور عقب مانده و فقیری محسوب می‌شد.
از نظر قدرت نظامی اصلا با شوروی قابل قیاس نبود. بودجه های هنگفتی ۹ سال صرف شد و منجر به ضعف شدید اقتصادی شوروی و افزایش نارضایتی مردم شد. بدون هیچ دستاورد خاصی از جنگ!
در نهایت دست از پا درازتر عقب نشینی کرد.
البته در همان دهه های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ یعنی در اوج جنگ، رهبران حذب کمونیست ثروت زیادی به جیب می‌زدند. اما این مردم عادی بودند که هرروز با سفت بیشتری به سمت خط فقر هل داده میشدند‌.
شوروی خیلی سعی کرد از ایده‌های ایدئولوژیک کمک بگیرد و جوان ها را شستشوی مغزی دهد که با کشور همراهی کنند. اما دیگر حتی حنای ایدئولوژی  های ریاکارانه هم رنگی نداشت. مشکلاتی مثل گرانی، کمبود غذا، تورم افسارگسیخته، برنامه های ضعیفی که شوروی اجرا میکرد، از عوامل قطعی تاریخ شوروی بود که باعث سقوطش شد‌. گرانی از یک طرف، عصبانیت مردم از بی عدالتی از یک طرف دیگر باعث شده بود نارضایتی خیلی بیشتر شود.

به طوری که سطح رفاه در شوروی خیلی نزول پیدا کرده بود. ۴۰ و خورده‌ای سال از انقلاب ۱۹۱۷ گذشته بود؛ شوروی وعده میداد که از قبل بهتریم اما واقعیت چیز دیگری بود. مردم شوروی از نظر رفاه حتی قابل قیاس با قبل هم نبودند.
و همه این ها باعث میشد جامعه آماده تغیراتی بزرگ شود. اقتصاد نیز در حال نزول بود و هر روز شرایط سخت‌تر می‌شد.
با این که شرایط اقتصادی خیلی سخت بود اما کسانی که در دایره قدرت بودند، زندگی خوبی داشتند. فاصله طبقاتی خیلی زیاد شده بود. مثلا به خارج از کشور میرفتند و خریهایشان را از آنجا انجام می‌دادند. اما شرایط به حدی بد شده بود که مردم عادی در مسکو چند خانواده باهم در یک خانه زندگی می‌کردند. بحران مسکن بسیار جدی شده بود. از طرفی، افراد عالی رتبه کشور در بهترین خانه ها زندگی می‌کردند. مقامات شوروی بارها اعلام می‌کردند که یکی از ارمان های انقلاب ما این است که شهروندان با هم برابرند.
ولی اختلاف فاحش بین سطح زندگی مقامات دولتی و مردم عادی در تمام سطح های اجتماعی اثرات بدی روی مردم گذاشته بود. مردم رسما امید خود را از دست داده بودند. خشونت بین مردم هم بالا رفته بود و دولت توجهی به این موارد نداشت. البته یکسری کارهای نمادین مثل اعدام یا دستگیری برخی را انجام می‌داد اما عملا کاری را پیش نمی‌برد. فساد به طور سیستماتیک زیاد شده بود. این شکاف بین حکومت و مردم به قدری زیاد شده بود که رسما اعتمادی وجود نداشت؛ نه‌ مردم به حکومت اعتمادی داشتند و نه حکومت با سرمایه اجتماعی‌اش می‌توانست کاری کند چون رسما سرمایه اجتماعی نداشت.
این وضعیت منجر به حالتی انقلابی شده بود‌. نه حاکمان می‌توانستند مثل قبل به مردم حکومت کنند و نه مردم می‌خواستند مثل قبل از یک حکومت فرمان ببرند و به حرف حکومت گوش کنند.
این فاجعه به حدی شبیه بود که ماشین‌های سرکوب هم جوابگو نبودند و هزینه سرکوب برای حکومت بیشتر از هزینه تحمل اعتراضات شده بود.‌حالا در نظر بگیرید در این شرایطی که کشور از نظر اقتصادی و اجتماعی دچار مشکلات زیادی است؛ مدیریت کسور را به دست افراد ناپخته و نادان کلی پر ادعا میسپرند‌.
مسئولین شوروی از دهه ۱۹۶۰ به بعد عموما شهروندانی بودند که کمترین تخصص و بهره هوشی را داشتند و صرفا به خاطر این که ارثیه انقلابی داشتند به جایگاه‌های بالایی در مدیریت کشور رسیده بودند. تخصص خاصی نداشتند اما چاپلوس و مطیع بودند. اوضاع اقتصادی به حدی بد شد که حتی برژنف در سخنرانی‌های آخرش میگوید: شما خبر ندارید زندگی در مسکو چقدر دشوار شده؟ معاش هیچکس با دست‌مزدش تامین نمی‌شود.

بعد از پایان جنگ با افغانستان، واقعا مشکلات شوروی خیلی زیاد شد. گورباچف دیگر کم کم فهمیده بود باید تن به اصلاحات دهد اما خیلی دیر شده بود.
اگر انقلاب‌های بقیه کشورها را بررسی کنیم می‌بینیم علتش این بوده است که دو مدل از اصلاحات را نتوانستند انجام دهند: یکی اصلاحات زود هنگام؛ یعنی وقتی که مشکلات هنوز حاد نشده؛ یکی هم اصلاحات دیرهنگام است. یعنی وقتی که نارضایتی مردم بالاست و کار از کار گذشته است.
اصلاحات زودهنگام را ذینفعان رانت و افراد متصل به قدرت قبول نمی‌کنند. از طرفی، اصلاحات دیرهنگام را هم مردم زخم خورده و آسیب دیده قبول نمی‌کنند.
اصلاحات دیرهنگام در ذهن مردم نوعی عقب نشینی حکومت است در برابر فشارهای عمومی ایجادشده.
یعنی دولت یک اصلاح کوچک انجام می‌دهد و حالا به جای همدلی و رضایت مردم پیشروی بیشتری می‌کنند.

فساد زیاد داخلی از یک طرف؛ ناتوانی نظام سیاسی در پاسخدهی به نیازهای مردم از طرف دیگر به حدی فاجعه به بار آورده بود که فروپاشی این امپراتور قدرتمند را بی نیاز از هر مدل حمله دشمن کرده بود.
هیچکس باورش نمی‌شد در خیابان‌های مسکو و سنت‌پترزبورگ، ملتی که زمانی برای حفظ کشور از جانشان هم مایه میگذاشتند، حالا پای فروپاشی شوروی با تمام قدرت بایستند.
فروپاشی اتفاق افتاد و این فروپاشی درس عبرتی برای جهانیان شد که بدانند قدرت بدون توجه به نیاز و خواسته مردم، نه تنها پایدار نیست، بلکه ممکن است زندگی چند نسل آینده را به باد دهد.
در کل حاکمان شوروی، استالین رزومه سیاه‌تری از بقیه دارد. شاید اگر بعد از دوران سیاه استالین اجازه ادامه اصلاحات داده میشد، کار به اینجا نمی‌کشید و شوروی هنوز وجود داشت و امسال می‌توانست ۱۰۰مین سالگرد خود را جشن بگیرد؛ نه اینکه ما اپیزود بسازیم که شوروی ۳۰ سال پیش از بین رفت!
بالاخره گورباچف آخرین رهبر شوروی، از رهبری استعفا داد.
هرچند که بعد از کناره‌گیری از حکومت هم یکبار دیگر تلاش کرد تا اتحاد درحال فروپاشی شوروی را با اصلاحات بنیادی و عقلانی سر پا نگه دارد. اما این تلاشش ناکام ماند و شوروی برای همیشه به خاطره ها پیوست.
در نهایت جمهوری های شوروی یکی بعد از دیگری اعلام استقلال کردند و در ۲۱ دسامبر ۱۹۹۱ بیانیه‌ای دادند و اعلام کردند اتحاد جماهیر شوروی دیگر وجود ندارد.
در نهایت در ۲۷ دسامبر ۱۹۹۱، یعنی ۵ دی ماه ۱۳۷۰، شوروی از بین رفت و نامش به بدی در تاریخ ماندگار شد.
کشوری که سرشار از اشتباهات بزرگ سیاستمدارانش بود. لجبازی های بی دلیلی که با اقتصاد انجام شد.
نکته‌ای را بد نیست تکرار کنیم. اقتصاد با هیچکس شوخی ندارد. هرکس با اقتصاد وارد چالش شود از قبل بازنده است. ما یا به اصول اقتصاد احترام میگذاریم؛ یا مثل شوروی اقتصاد ما را اینه عبرت آیندگان می‌کند.

به زودی منابع اضافه می گردند ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جدیدترین اپیزودها

در این اپیزود درباره وضعیت صندوق‌های بازنشستگی در ایران صحبت می کنیم که شبیه بمب ساعتی در اقتصاد ایران بوده و راه زیادی تا …
در این اپیزود می‌خواهیم از تجربیات یک پوکرباز معروف به نام خانم آنی دوک استفاده کنیم و یاد بگیریم که چطور می‌توانیم با تصمیم‌گیری بهتر، زندگی …
در این اپیزود درباره مغالطه‌ها و باورهای عمومی اشتباهی مرتبط با خیریه حرف می‌زنیم و اصول و آسیب‌های جدی بررسی می‌کنیم …
این اپیزود درباره یکی از بزرگترین خاندان‌های کارآفرینی در ایران، خاندان لاجوردی است که چهار نسل کارآفرینی کردند و صنعت …
لوگوی اکوتوپیا کامل