آرمان‌شهر اقتصادی
اپیزود شماره 51
فصل دوم

انقلاب نادانی

مطمئنید که نمی‌دانید؟

کاور اپیزود پنجاه و یکم پادکست اکوتوپیا - انقلاب نادانی

معرفی اپیزود انقلاب نادانی

عموما وقتی کلمه انقلاب را می‌شنویم، اولین چیزی که به ذهن می‌رسد انقلاب‌های بزرگ سیاسی اقتصادی اجتماعی است مثل انقلاب کبیر فرانسه یا حتی انقلاب سال 57 ایران!

این موارد هرچند انقلاب محسوب می‌شوند ولی تنها انقلاب‌های موجود نبودند، ما انقلاب‌های مهم دیگری هم داشتیم که مسیر بشریت را برای همیشه تغییر دادند، مثل انقلاب کشاورزی یا انقلاب صنعتی.

ولی انقلاب مهمی که کمتر از آن صحبت می‌شود، انقلاب نادانی نام دارد. رشد و پیشرفت بشر از زمانی شکل گرفت که فهمید چیزهایی در دنیا وجود دارد که نمی‌داند و اینجا بود که تن به انقلاب نادانی داد.

فایل صوتی اپیزود 51

بشر طی قرون گذشته، انقلاب‌های متعددی رو تجربه کرده. منظورم از انقلاب چیه؟ انقلاب یعنی تحولاتی که بعد از اون‌ها شکل جهان و شکل زندگی برای همیشه برای مردم تغییر کرده و باعث شده ما وارد دوران جدیدی از تاریخ بشیم. شاید وقتی می‌گم انقلاب، شما به فکر انقلاب‌های سیاسی مثل انقلاب فرانسه یا انقلاب صنعتی بیفتید. درسته. این‌ها هم انقلاب هستند و شکل دنیا رو برای همیشه تغییر دادن. اما انقلاب در مفهوم عام به همین موارد خلاصه نمی‌شه. 

یکی از مهم‌ترین انقلاب‌هایی که بشر تجربه کرد، انقلاب شناختی یا کاگنتیو رولوشن بود. انقلاب شناختی زمانی شکل گرفت که بشر خودش رو به عنوان یک موجود هوشمند شناخت و از دیگر گونه‌های زیستی متمایز کرد. بشر فهمید که لازم نیست برای تهیه غذا مثل حیوانات دیگه دنبال شکار بدوه و می‌تونه ابزارهایی مثل نیزه و تله بسازه. فهمید منابع غذاییش به گیاهان و مغز استخوان خلاصه نمی‌شه و می‌تونه با استفاده از آتش گوشت رو بپزه و به این ترتیب منابع دریافت کالریش رو چندین برابر کنه. بشر در این نقطه فهمید که وجود داره، مرگ رو کشف کرد و تلاش کرد با استفاده از ابزار، زبان و ارتباط، کیفیت زندگی کوتاه خودش رو ارتقا بده. انقلابی که باعث شد انسان مسیرش رو از حیات وحش جدا کنه. 

همین انقلاب شناختی، مقدمه ساز انقلاب بعدی بود: انقلاب کشاورزی. بشر تا قبل از این انقلاب، هانتر گَدِرِر بود. یعنی برای تهیه غذا مجبور بود به شکار و جمع کردن غذا. این انسان اصلا فرصت نداشت بنشینه و به آسمان فکر کنه. وقت نداشت از قدرتمندترین تواناییش یعنی خِرَد بهره ببره. مدام در تلاش و تکاپو بود برای این که فقط شکمش رو سیر کنه. 

اما انقلاب کشاورزی باعث شد این بشر پرتکاپو، یکجا نشین بشه. حالا وقت داشت داستان‌سرایی کنه. فکر کنه. خیال کنه. چون این بشر در بیشتر مواقع یک جا نشسته بود و کاری جز پَر دادن کلاغ‌ها از مزارع نداشت. این آدم فرصت کرد نقاشی بکشه. افسانه بسازه. سوال کنه و برای سوالاتش دنبال جواب بگرده. از خودش بپرسه که خورشید چیه؟ ماه چیه؟ ریشه بیماری‌ها در چیه؟ چه اتفاقی برای آدم‎‌هایی میفته که از دنیا می‌رن؟ این پرسشگری، آغازگر تحولات بعدی بود.  

معمولا روایت تاریخ از این نقطه به انقلاب صنعتی می‌پره. آدم‌ها شروع کردن به پرسشگری و ساخت ابزار و یکهو متمدن شدن. اما یک انقلاب مهم دیگه در این میان رخ داد که بدون اون هرگز انقلاب صنعتی ممکن نمی‌شد. انقلاب نادانی. درک انقلاب نادانی به ما کمک می‌کنه که بفهمیم چرا با وجود طرح پرسش توسط بشر، هزاران سال طول کشید تا بشر از کشاورزی به صنعت برسه. 

در واقع انقلاب نادانی بود که باعث شد انسان پرسشگر، به انسان پژوهشگر تبدیل بشه. بره به دنبال اکتشاف چیزها و سرزمین‌های ناشناخته. بره سراغ احتمال‌ها و ممکن‌ها.همین انقلاب نادانی بود که باعث شد آدم‌ها به سرزمین‌های جدید مثل استرالیا و آمریکا برسن. درمان برخی بیماری‌ها رو کشف کنن. در مورد اجرام آسمانی اطلاعات جدیدی به دست بیارن و رویای سفر به ماه رو در ذهنشون پرورش بدن. 

انقلاب نادانی زمانی شروع شد که دانشمندان، علما و فرزانگان برای اولین بار اعتراف کردن که چیزهایی هم وجود داره که نمی‌دونن. شاید این حرف به نظر یک جمله انقلابی نیاد. همونطور که امروز یکجا نشینی یا شناخت از خود، انقلابی به نظر نیاد. اما تا قبل از انقلاب نادانی، عموم علما از حجم نادانی خودشون بی‌خبر بودن. اون‌ها بیشتر از این که برن سراغ یافتن جواب برای سوال‌های جدید، حجم اندک دانایی رو که از گذشتگان دریافت کرده بودن تکرار و تدریس می‌کردن. 

نه این که برای اون مردم سوالی پیش نیاد. نه. منظورم این نیست. اما وقتی برای این جماعت سوالی پیش میومد، می‌رفتن کنج خلوتی پیدا می‌کردن، غرق خیال می‌شدن و با یک داستان افسانه‌ای بر می‌گشتن و از اون نقطه به بعد دیگه هیچ کس در مورد اون موضوع سوال نمی‌کرد. به این جملات دقت کنید:

اقیانوس‌ها هم مثل دریاچه‌ها در خاک محصور هستند. 

خون مردان گرم‌تر از خون زنان است. 

مردان نسبت به زنان دندان‌های بیشتری دارند. 

بردگان سرشت بردگی دارند و نمی‌شود این سرشت را تغییر داد. 

مارماهی، مگس، شپش و صدف تولید مثل نمی‌کنند بلکه از دل کثیفی‌ها پدید می‌آیند. 

این جمله‌ها، برای ماهایی که در جهان امروز داریم زندگی می‌کنیم اگر هم به وضوح غلط نیان، دست کم تردید برانگیزن. کاری نداره. تعداد دندان‌های 5 تا آقا و 5 تا خانوم رو می‌شمریم و می‌بینیم که مردها بیشتر از زن‌ها دندون ندارن. اندازه‌گیری دمای خون مردها و زن‌ها اون قدری کار دشواری نیست که بخوایم در موردش بحث و جدل فلسفی کنیم. 

اما این جملات رو کی گفته بود؟ بزرگ‌ترین فیلسوف کل تاریخ یعنی ارسطو. ارسطو خیلی به بشریت خدمت کرد. بیشترِ علوم، از فیزیک گرفته تا ادبیات، با ارسطو شروع شدن. اما ارسطو در پیش از انقلاب نادانی زندگی می‌کرد. برای ارسطو سوال نمی‌شد که این جمله که گفتی حالا واقعا درست هست یا نه. آزمایش تاییدشون می‌کنه یا نه. قادر به توضیح پدیده‌های دیگه هستن یا نه. همین که نظریه ش زیبا به نظر میومد براش کافی بود. مدار اجرام آسمانی دایره ای شکله، چون آسمان کامله و کامل‌ترین شکل هم دایره است. همین جمله به اندازه کافی قشنگ بود. لازم نبود برن مدار سیارات رو ترسیم کنن و ببینن که ای بابا، این چرا دایره نیست. یا مثلا برامون بارها سوال شده که چرا تا قبل از نیوتون کسی به قوانین جاذبه پی نبرد. این که مسئله اون قدر سختی نبود که نشه حلش کرد. ببینیم ارسطو در مورد جاذبه چی می‌گفت؟ می‌گفت سنگ به زمین میاد چون اصلش زمینیه و آتش به آسمان می‌ره چون ذاتش آسمانیه. دیگه برای کسی مهم نبود که سنگ با چه شتابی به سمت زمین حرکت می‌کنه. کسی علاقه‌مند نبود بدونه که اگر یگ پرتابه با زاویه 30 درجه با سرعت 1 متر بر ثانیه پرتاب بشه چند ثانیه بعد به زمین برخورد می‌کنه. همین که خیال کنه سنگ داره به سمت اصل خودش بر می‌گرده، باعث می‌شد خارش کنجکاویش فروکش کنه و بره دنبال پَر دادن کلاغ‌های سر مزرعه. 

بدون انقلاب نادانی، ما در همون توصیف کیفی از سقوط اجسام باقی می‌موندیم و محال بود به معادلات نیوتون و البته نسبیت عام برسیم. چون خیال می‌کردیم که راز طبیعت رو کشف کردیم و همین مقدار آگاهی برامون بسه. همین حرفی که امروز هم خیلی‌ها می‌زنن، که این همه سال گذشت و نفهمیدیم مشتق و انتگرال به چه درد زندگی ما خوردن. و حواسشون نیست که بدون مشتق و انتگرال گوشی هوشمندی هم نداشتن که بخوان باهاش برن توی توییتر و اینستاگرام خوشمزه بازی در بیارن. 

این رو که گفتم یاد یه داستان از خواجه نصیر افتادم. وقتی خواجه نصیر تلاش کرد هلاکوخان رو قانع کنه که رصدخانه رو بسازن، هلاکو از خواجه پرسید حالا علم نجوم به چه دردی می‌خوره؟ به حال ملت چه فرقی می‌کنه که از نجوم سر در بیارن؟ خواجه از هلاکو خواست یک تشت بزرگ مسی رو از سقف عمارت آویزون کنه و به هیچ کس در مورد این تشت چیزی نگه. فقط خودش و هلاکو بدونن که قراره این تشت از سقف رها بشه و روی زمین بیفته. مهمون‌ها که جمع شدن و مشغول خوردن و آشامیدن بودن، خواجه تشت رو از سقف رها کرد. حضار با شنیدن صدای مهیب برخورد تشت با زمین وحشت کردن. اما هلاکو از این صدا نترسید و کلی هم خندید. خواجه نصیر به هلاکو گفت همه وحشت کردن جز تو. فرق تو با بقیه چی بود؟ تو می‌دونستی و اونا نه. فایده علم در همینه. وقتی بدونی و بفهمی داره چه اتفاقی میفته، دچار اضطراب و وحشت نمی‌شی. می‌گن هلاکو همون جا با ساخت رصدخانه موافقت کرد. 

حالا وضعیت مذهبی‌ها پیش از انقلاب نادانی چطور بود؟ مسیحی‌ها گمان می‌کردن که هر چیزی که بشر لازم داره بدونه، در انجیل هست و اگر چیزی در انجیل نوشته نشده، لازم نیست که ما بدونیمش. اگر می‌خواستید برید در مورد ساختار روده کوچک اسب آبی تحقیق کنید، از دین خارج می‌شدید چون مسیح در این مورد حرفی نزده بوده، پس این تحقیق یک عمل شیطانیه. در مسیحیت «تردید» یک گناه کبیره بود. اصلا کسی نباید شک کنه و اگر به چیزی شک کرد و خواست بره دنبالش که ببینه حالا این حرف درسته یا غلط، گناهکار می‌شد. نه فقط شک در مورد حقانیت مسیح. شک در مورد هر چیزی، حتی در مورد افاضات حضرت ارسطو. 

خوشبختانه چنین تصوری در اسلام وارد نشد و گروهی از دانشمندان ایرانی مثل ابن هیثم و خواجه نصیرالدین طوسی تحقیقات علمی مهمی انجام دادن. اما باز هم در ایران و در جهان اسلام تصور کلی این طوری نبود که خیلی چیزها هست که هنوز نمی‌دونیم و باید بریم دنبالشون و پیداشون کنیم. رصدخانه مراغه یک قاعده در کل تاریخ و جغرافیای اسلامی نبود. یک استثنا بود. و ادامه هم پیدا نکرد. در اروپا تعداد دانشگاه‌ها و دانشجوها رو به رشد بود. در ایران، علما و سیاسیون نهایت تلاششون رو کردن که رصدخانه رو تعطیل کنن. 

یکی از نقاط جالب در انقلاب نادانی، سفر اسپانیایی‌ها به مکزیک و بعد به آمریکای جنوبی بود. 

ببینید آزتک‌ها یک امپراتوری قدرتمند سرخپوستی در مکزیک بودن که در سال 1325 میلادی به قدرت رسیدن و تا ماه اوت 1521 بر سرزمین‌های آمریکای مرکزی تسلط داشتن. 

اینکاها کی بودن؟ یه امپراتوری قدرتمند سرخپوستی بودن که از 1438 تا 1533 میلادی بر سرزمین‌هایی در آمریکایی جنوبی حکومت می‌کردن. یعنی آزتک‌ها و اینکاها هم عصر بودن. 

اسپانیایی‌ها، که بر نادانی خودشون واقف شدن و رفتن به این سرزمین‌ها برای کشف ناشناخته‌های جدید، هر دو امپراتوری رو کشف و البته سرنگون کردن. نکته خیلی جالب چیه؟ اسپانیایی‌های از وجود این دو امپراتوری با خبر بودن. اما نه آزتک‌ها و نه اینکاها از وجود همدیگه خبر نداشتن. اون‌ها فکر می‌کردن دارن بر تمام پهنه زمین حکومت می‌کنن. به نظرشون اون جغرافیای محدود، تمام جهان بود. کما این که شاهان ایرانی هم به خودشون می‌گفتن شاه جهان و خیال می‌کردن این محدوده از زمین، شامل کل جهان می‌شه. حتی بعد از آشنایی با تمدن غرب، ساسانیان خیال می‌کردن با شکست امپراتوری روم دیگه بر کل جهان مسلط می‌شن. این که در آن سوی هیمالیا، در جنوب آفریقا، اون طرف اقیانوس آرام و ورای یخ‌های قطبی چه خبره، اصلا براشون سوال نبود. وقتی پیامبر به خسروپرویز نامه فرستاد، بعدش چی شد؟ کدوم شاه ساسانی پیگیر شد که اون تمدن عرب کارش به کجا رسید؟ چقدر قدرت گرفت؟ تا چه حد می‌تونه برای ادامه حیات سیاسی ما تهدید به حساب بیاد؟ هیچی. اعراب مسلمان به حال خودشون رها شدن تا رشد کنن و قدرت بگیرن و در نهایت امپراتوری ساسانی رو ساقط کنن. 

برگردیم به قاره آمریکا و سرنوشت سرخپوست‌ها در آمریکای لاتین. 

بعد از سقوط آزتک‌ها، اینکاها 12 سال وقت داشتن که از سرنوشت اون‌ها عبرت بگیرن و برای مقابله به اسپانیایی‌ها آماده بشن. اما اینکاها اصلا خبر نداشتن که چیزی به اسم امپراتوری آزتک وجود داره که حالا بخوان در مورد علل سقوطش تحقیق بکنن و از تاریخ عبرت بگیرن. 

 اینکاها توسط یک لشکر کوچیک به رهبری فرانچسکو پیزارو شکست خوردن. لشکری که مجهز بود به اسب و تفنگ که اینکاها تا اون روز هرگز ندیده بودن. مهمترین عامل شکست اینکاها، وحشتی بود که در دل مردم از دیدن اسب و تفنگ افتاد. همه‌چیزدان‌های اینکایی برای اولین بار به بن‌بست بدی خورده بودن. با پرسش‌هایی مواجه شده بودن که در اساطیر و داستان‌هاشون، براشون پاسخی نداشتن. اینکاها از چیزهایی وحشت کرده بودن که چند دهه قبل آزتک‌ها باهاش مواجه شده بودن. چیزی که اینکاها رو از بین برد، باروت نبود. توهم دانایی بود. 

شاید این تصویر بتونه خیلی خوب انقلاب نادانی رو تشریح کنه. تمدن غرب که می‌دونست چیزی در مورد اینکاها نمی‌دونه، شروع کرد در موردشون تحقیق کردن. تاریخ‌دان‌ها با شواهد و مدارکی که به دست آوردن فهمیدن اینکاها کارشون از کجا شروع کردن، اسم حاکمانشون چی بود. چه طور قدرت گرفتن و چه باورهایی داشتن. اما خود اینکاها از این حقایق خبر نداشتن. اونا فکر می‌کردن پادشاهانشون فرزندان خورشید هستن و یک روز از دل یک غار بیرون اومدن و نجاتشون دادن. فرق اسپانیایی‌ها و اینکاها در همین بود. اسپانیایی‌ها می‌دونستن که نمی‌دونن، اینکاها باور داشتن که همه چیز رو می‌دونن و دیگه نیازی نداشتن به دانش بیشتر. 

البته این تصور به وجود نیاد که می‌خوام بگم غربی‌ها اولین کسایی بودن که فهمیدن که نمی‌دونن. در تاریخ ایران از این دست افراد پیدا می‌شه. برای مثال عبدالرحمان صوفی رازی از پیشگامان جنبش نادانی بود. عبدالرحمان در رصدخانه مراغه مدار سیارات رو ترسیم کرد. شکل عجیب این مدارها که بجای دایره بیشتر شبیه به یک بیضی پیچ خورده و مارپیچ بود، ذهن عبدالرحمان رو درگیر کرد. به خصوص که این مشاهده با متون کهن که مدار همه چیز رو دایره می‌دونستن در تضاد بود. عبدالرحمان از اولین کسانی بود که در مورد نحوه شکلگیری رنگین کمان تحقیق کرد. از اولین کسانی بود که مدعی شد ابرهای ماژلانی و کهکشان آندرومدا، اجرامی به غیر از ستاره و سیاره هستن. تحقیقات و پرسش‌های عبدالرحمان مهم و کلیدی بودن اما چون حاصل ذهن یک فرد بودن نه یک جنبش سراسری، بعدها این پرسش‌ها ادامه پیدا نکردن و دوباره مردم برای درک آسمان به سراغ داستان‌ها و اسطوره‌ها رفتن. 

اشتباه نکنید. نمی‌خوام ایرانی‌ها مقصر جلوه بدم. حرفم این نیست که غرب خوب بود و ما بد بودیم. دارم سعی می‌کنم تصویری از وضعیت ذهنی مردم قبل از انقلاب نادانی ارائه بدم. هدف اینه که درک کنیم فرهنگ عمومی پیش از انقلاب نادانی چه شکلی بود. مثلا وقتی در مورد بدن انسان در ذهن علمای قدیم سوال پیش می‌اومد، کسی نمی‌رفت جسد واقعی رو تشریح کنه و ببینه اون تو واقعا چه خبره. کالبدشناسی به مطالعه نوشته‌های ابوعلی سینا و تفسیرها و تشریح‌های کتاب قانون خلاصه می‌شد.

یا یک مثال جالب دیگه از انقلاب نادانی، تخت جمشیده. 

سال‌های سال ایرانی‌ها این نقوش رو می‌دیدن. تخت جمشید، نقش رستم، مقبره کوروش و کتیبه بیستون. اما هیچ کس در مورد کورش و داریوش و امپراتوری هخامنشی اطلاعاتی نداشت. توی آثار شعرای بزرگ ایران مثل حافظ و سعدی هم اگر بگردین هیچ ردی از این اسامی پیدا نمی‌کنید. بجاش می‌تونید ابیاتی رو در مورد اشخاص خیالی و داستانی مثل جمشید و فرهاد پیدا کنید. 

ایرانی‌ها تا قرن‌ها فکر می‌کردن که پارسه، تختِ شاهی به اسم جمشیده. اون‌ها کتیبه بیستون رو می‌دیدن. می‌دیدن که روی این کتیبه نوشته‌های حکاکی شده و می‌دونستن که نمی‌تونن این خطوط رو بخونن. اما کسی برای رمزگشایی این کتیبه‌ها تلاشی می‌کرد؟ خیر. چرا؟ چون ذهن پرسشگر بشری با داستان‌های اسطوره‌ای پر می‌شد و این جواب‌ها نادرست نقطه پایان کنجکاوی بود. بیستون را عشق کند و شهرت فرهاد بُرد و تمام. دیگه اونجا چی نوشته، مهم نبود. 

ایرانی‌ها تصور می‌کردن که مقبره کورش، قبر مادر حضرت سلیمانه و با همین فرضیه خوشحال و راضی بودن. دیگه برای کسی سوال نمی‌شد که حالا بریم بررسی کنیم و ببینیم آیا این مقبره واقعا به مادر حضرت سلیمان تعلق داره یا نه. 

اولین کسی که موفق شد اسرار کتیبه بیستون رو رمزگشایی کنه کی بود؟ سر هنری راویلسون انگلیسی. راویلسون از کتیبه‌های کرمانشاه، همدان و فارس نمونه‌برداری کرد و با تطبیق این خطوط با دیگر نمونه‌های میخی بالاخره موفق شد معنای اون‌ها رو درک کنه. چرا صدها سال، مردم سرزمین ایران حتی برای خوندن این خطوط تلاش نکرده بودن و یک انگلیسی باید میومد این کتیبه‌ها رو ترجمه می‌کرد؟ انقلاب نادانی یعنی همین. یعنی پذیرش این که ما نمی‌دونیم و ما باید تلاش کنیم بفهمیم. وقتی با یک پدیده جدید مواجه می‌شیم، قبل از داستان سرایی، لازمه که پژوهش کنیم و رفته رفته با آزمایش و تحقیق راز اون چیز رو کشف کنیم. 

نکته جالب در مورد شخصیت راویلسون چی بود؟ راویلسون نرفت کرمانشاه بگه به من چه، شما باید انگلیسی یاد بگیرید. نرفت یه مترجم پیدا کنه و کار خودش رو راحت کنه. راویلسون فارسی و کردی و عربی رو کامل یاد گرفت. فرق کسی که به انقلاب نادانی تن داده با همه‌چیزدان‌های دنیای کهن در همین جزئیاته. 

همین جزئیاته که باعث می‌شه وقتی افشاریه به هند می‌رسه با خودش مُبلغ ببره اما انگلیسی‌ها برای رفتن به هند با خودشون محقق ببرن. ما تصور می‌کردیم منبع غنی و بی‌پایان فرهنگ و تمدن و دانشیم و هندی‌ها از این گنج بی‌پایان بی‌بهره ن. اون‌ها باور داشتن که چیزهای زیادی در مورد هندوستان وجود داره که نمی‌دونن. ما طلاهای هندی‌ها رو برداشتیم. اون‌ها معادن جدیدی در هند کشف کردن. 

وضعیت امروز ما الان چطوره؟ آیا سیاست‌مداران ما امروز متوجه شدن که چیزهایی هست که نمی‌دونیم؟ آیا برای مهار تورم، برای نجات اقتصاد، برای مقابله با نابودی محیط زیست، به نادانی خودشون معترفن و تلاش می‌کنن با استفاده از محققین و دانش و تجربه کشورهای دیگه مشکلات رو یکی یکی حل کنن؟ یا هنوز مثل محمود احمدی‌نژاد خیال می‌کنن اگر مردم همدل بشن و کسی قیمت‌ها رو بالا نبره، می‌شه تورم رو به صفر رسوند؟ آیا اداره امور کشور به دست افرادیه که مثل عبدالرحمان صوفی رازی، پرسشگر، پژوهشگر و فروتنن یا افرادی مثل عبدالملکی با داستان‌سرایی‌های بی‌اساس و توهم اطلاع از همه چیز، می‌خوان برای نجات کشور معجزه کنن؟ 

واقعیت اینه که وضعیت امروز کشور ما اسفناکه. و برای خروج از این وضعیت راهی نداریم مگر به یک انقلاب بزرگ و گسترده تن بدیم. انقلابی که بیشتر از یک انقلاب سیاسی یا یک انقلاب صنعتی، لازمه که به انقلاب نادانی شباهت داشته باشه! یعنی بپذیریم که چیزهایی هست که نمی‌دونیم. خیلی چیزها هست که نمی‌دونیم. 

به زودی منابع اضافه می گردند ...

8 پاسخ

  1. اپیزود خوبی بود.
    در صورت امکان منابع رو ذکر کنید.
    با تشکر

    1. به زودی کلیه منابع هر اپیزود در سایت قرار خواهد گرفت

  2. با تشکر فراوان ممنون که متن تمامی اپیزودا رو منتشر میکنید. به ما جهت مرور و خلاصه نویسی کمک میکنه.

  3. سلام ایا منبع این اپیزود کتاب انسان خردمند از یووال هراری هستش؟

    1. بخشی از این اپیزود بله بود و بخش های دیگر از منابع جانبی

  4. دمتون گرم خلاصه این سایت یه فرمی گرفت واقعا قبلا خیلی رو مخ بود. و از اینکه متنشونم گذاشتید ممنونیم

  5. سلام.خلاصه و مفید بود. مرسی از زحماتتون و انتشار انها.
    خداقوت…
    سربلند باشید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جدیدترین اپیزودها

در این اپیزود درباره این صحبت می‌کنیم که قدرت پتانسیل ایجاد فساد رو ایجاد میکنه. عوامل مختلفی که باعث میشه قدرتمندان از قدرتشون …
در این اپیزود به این سوال مهم جواب می‌دهیم که چه مسیری طی شد تا مردم توانستند به آزادی فکر کنند و آن را حق خود بدانند و در جست و جوی آزادی …
در این اپیزود درباره وضعیت صندوق‌های بازنشستگی در ایران صحبت می کنیم که شبیه بمب ساعتی در اقتصاد ایران بوده و راه زیادی تا …
در این اپیزود می‌خواهیم از تجربیات یک پوکرباز معروف به نام خانم آنی دوک استفاده کنیم و یاد بگیریم که چطور می‌توانیم با تصمیم‌گیری بهتر، زندگی …
لوگوی اکوتوپیا کامل