توی هر داستانی اولین نکته اینه که ببینیم داریم در مورد چه جهانی صحبت میکنیم و توی اون جهان، کُت تن کیه؟ در قرن نوزدهم، امپراتوری بریتانیای ویکتوریایی بزرگترین امپراتوری تاریخ بشر رو ایجاد کرده. در نتیجه نیروی دریایی بریتانیا به شدت به منابع انرژی به خصوص زغالسنگ وابسته است. انقلاب صنعتی در اروپا شکل گرفته و کارخونهها در همهجای قاره سبز دارن جوونه میزنن. نظریات علمی نوین مثل نظریه تکامل داروین باعث شدن نوعی خردگرایی نوین در جهان به وجود بیاد. از جمله دستاوردهای این خردگرایی مخالفت شدید با بردهداری و استعمارگری بود. داریم در مورد جهان قبل از جنگ جهانی اول حرف میزنیم. آمریکا هنوز اونقدری مهره جدیای در مناسبات جهانی نیست و آقای جهان، انگلستانه. ایالات متحده در اون زمان در حال خرید ایالتهای جدید و کشورگشایی به سبک خودش بود. ساخت راهآهن سراسری و پذیرش مهاجرین هم شکل آمریکا رو متحول کرد. در کالیفرنیا طلا پیدا شد و عده زیادی به عشق پیدا کردن طلا راهی آمریکا شدن. جنگ داخلی آمریکا بین ایالتهای آزاد و بردهدار رخ داد. موتور بخار همهگیر شد و کشورهای صنعتی راه خودشون رو از کشورهای عقبمانده جدا کردن. همچنین استخراج کِروزِن از نفت خام که در ایران بهش نفت سفید یا نفت چراغ هم میگن، باعث شد که چراغنفتی وارد همه خونهها بشه. چراغنفتیهای حبابدار برای روشنایی، بخاریهای کوچیک نفتی و اجاقهایی که برای پخت و پز استفاده میشدن. شاید بچههای دهه شصت و اوایل هفتاد به خصوص اونایی که روستا بودن بخاری نفتی و چراغ نفتی رو یادشون بیاد. اون نفتی که میخریدیم که بریزیم توی این چراغها و بخاریها، همین کروزن یا نفت سفید بود. به همین دلیل یک دفعه نفت اهمیت پیدا کرد. مزایای مهم کروزن این بود که به سادگی تقطیر میشد. دمای احتراق پایینی داشت اما اونقدرها هم اشتعالپذیر نبود که انبارکردن و حملش خطرناک باشه. یه دمای خوب حدود 220 درجه هم از احتراقش حاصل میشد که باهاش میشد آب رو جوشوند. در نتیجه نسبت به زغالسنگ اهمیت بیشتری داشت.
یادمه خونههای روستایی یه بشکههایی توی حیاط داشتن که سرش یه تلمبه بود. نفت رو از توی بشکه میریختن توی پیتهای کوچیک و میبردن میریختن توی بخاری و اجاق. اگر میخواستن هیزم روشن کنن هم اول یکم نفت میریختن روش که سریع آتیش آمده بشه. برخلاف بقیه که میگفتن نفت بو میده، من عاشق اون بوی نفت بودم. بویی که برای ما بچهها به معنی تعطیلات توی شمال و بازی کنار آتیش بود.
برگردیم به تاریخ. در سال 1853 بود که اولین چاه نفت تاریخ در لهستان احداث شد. همون سال بود که ساموئل کِیر هم توی پنسیلوانیا شروع کرد به تولید نفت سفید. در سال 1859، ادوین درِیک، پدر نفتی آمریکا، شرکت راک اویل (Rock oil) رو تاسیس کرد و شروع کرد به حفاری برای پیدا کردن طلای سیاه. مهمترین نقطه پیدایش نفت زمانی بود که آقای راکِفِلر اومد کمپانی نفت استاندارد رو تاسیس کرد. راکفلر به این فکر کرد که چرا ما داریم نفت رو مثل زغالسنگ با قطار جابجا میکنیم. برای همین خط لوله انتقال نفت رو درست کرد. ماجرا هم از اونجا شروع شد که دو شرکت راهآهن که با راکفلر قرارداد داشتن و دیدن این بابا داره پول پارو میکنه، یک دفعه همزمان قیمت رو افزایش دادن. راکفلر هم گفت برید دنبال کارتون. خودم سراسر آمریکا رو لوله میکشم.
سرمایهگذاری راکفلر باعث شد که چراغ نفتی به تمومی خونههای آمریکا برسه و شبزندهداریهای مردم شروع بشه. اما یه آقای دیگه به اسم ادیسون، یک دفعه به اختراع چراغ برقی دست پیدا کرد. چراغ برقی تمیز بود، بو نمیداد، انتقال برق راحتتر بود. در نتیجه یک دفعه تقاضا برای نفت افت کرد و همه مردم رفتن سراغ لامپ ادیسونی. اما یک اتفاق باعث شد که راکفلر از ورشکستگی نجات پیدا کنه. اختراع موتور درونسوز. ماشینهای نفتسوز دو تا مزیت داشتن. یکی این که برای حرکت نفت نیاز داشتن و راکفلر رو خوشحال میکردن. دومین که چراغ نیاز داشتن و ادیسون ازشون سود میبرد. در نتیجه دو تا صنعت دست از نبرد با هم برداشتن و هر کدوم راه خودشون رو رفتن. یکی دیگه از نقاط مهم تاریخ نفت وقتی بود که وزیر نیروی دریایی بریتانیا یعنی آقای چرچیل پیشنهاد کرد که کشتیهای بریتانیایی بجای زغال سنگ از نفت استفاده کنند. خلاصه که تا اوایل قرن بیستم، تقاضا برای نفت به شدت بالا رفت.
این شد حال و حوای جهان در قرن نوزدهم.
اما ایران در اون زمان چه وضعی داشت. میرزارضای کرمانی توی پنجاهمین سالگرد سلطنت ناصرالدینشاه با یه تپانچه توی حرم شاهعبدلعظیم، شاه رو کشت و مظفرالدینشاه قاجار به سلطنت رسید. وقتی خبر قتل شاه به گوش مردم رسید، از ترس قحطی حمله کردن به نونواییها و مغازهها و تا تونستن آذوقه جمع کردن. اما با برقراری حکومت نظامی و تامین نان، پایتخت خیلی سریع آروم شد.
اوضاع مالی دربار خراب بود و شاه جدید مثل پدرش علاقه داشت به اروپا سفر کنه. کسی صدراعظم میشد که میتونست پول این سفرها رو برای شاه فراهم کنه. مثلا امینالسلطان که قبلا از صدراعظمی برکنار شده بود، به این دلیل دوباره به قدرت برگشت که تونست یه قرارداد با روسها امضا کنه، 23 میلیون و 500 هزار روبل از روسیه بگیره و در مقابل منبع اصلی درآمد کشور یعنی گمرک رو گرو بگذاره نزد روسها. شاه نه تنها از این که عایدات گمرکات رو داده بودن به خارجیها ناراحت نبود، بلکه خیلی هم خوشحال بود که حالا میتونه بره سفر و دنیا رو بگرده. بار و بندیلش رو بست و رفت روسیه، اتریش، سوئیس، آلمان، بلژیک، فرانسه و ترکیه رو دید و برگشت تهران.
تصور کنید که کشور لنگ نون شبه، درآمدی نداره، اون اندک درآمد حاصل از گمرک رو هم پیشپیش دادن به شاه که بره برای خودش سفر. دومین سفر هم با اعطای امتیاز به روسیه و با تامین مالی ده میلیون روبلی انجام شد. توی این سفر شاه به ضرابخانه بروکسل سفارش سکههایی با تصویر خودش رو داد. بعد از این که از سفر برگشت، دامادش یعنی عینالدوله، با مسیو نوز بلژیکی به توافق رسیده بود که بیایم تعرفه گمرک رو بالا ببریم، در مقابل نسبت به چیزی که روسها به دربار میدن، بلژیک مبلغ بیشتری میپردازه. واکنش شاه این بود که امینالسلطان رو برکنار کرد و عینالدوله که تونسته بود پول بیشتری جور کنه، شد صدراعظم ایران. اما همین افزایش تعرفه گمرک باعث اعتصاب بازاریها شد و جنبش مشروطه قوت گرفت.
بعد از این جنبش بود که اتفاقهای خوبی داشت توی ایران رقم میخورد. شاه بیپول بود و درمانده. مردم عصبانی بودن و معترض. طرز فکر غربی هم کم کم به ایران راه پیدا کرده بود. نتیجه این شد که ایران دارای قانون اساسی و مجلس شورای ملی شد. اتفاقی که میتونست آینده بسیار روشنی برای ایران رقم بزنه. اما تاریخ مسیر دیگهای رو رفت.
گفتیم که در این دوران قراردادهای زیادی با خارجیها بسته میشد که شاه یه پولی بگیره و بره سفر. اما بعضی از این قراردادها خیلی مورد پسند شاه بودن. مثلا بجای این که بیایم پولِ نقد گمرکات رو بدیم به روسیه و بلژیک، بیایم یه زمین بیابونی بهدرد نخور رو بدیم به یکی، یه پولی ازش بگیریم، بهش بگیم هر چی از توی این زمین درآوردی مال خودت. خارجیها اول باورشون نمیشد که این قدر مفت یه کشور به زمینهاش چوب حراج بزنه. مثلا میومدن میگفتن ما براتون راهآهن میکشیم، بجای پولش در اطراف راهآهن هر چیزی جز طلا و نقره پیدا کردیم مال ما. یعنی سعی میکردن پیشنهادشون رو جذاب کنن. بعد دیدن که نه. دولت بدون راهآهن و خدمات هم حاضره معادن رو بده به خارجیها و یه پول ناچیزی بگیره. یکی از این آدم زرنگها، رویتر بود. رویتر یه تاجر یهودی بود که توی بریتانیا به شدت بدنام بود. اما دولت ایران رو فریب داده بود که من ارتباطم با دربار خیلی خوبه تا با من باشید در امانید.
رویتر با دولت یه قرارداد بست به ارزش 200 هزار لیره، در مقابل امتیاز ساختن راه و راهآهن و سد و بهرهبرداری از معادن، ایجاد مجاری آبی و قنات و کانالها؛ ایجاد بانک و هرگونه کمپانی صنعتی، حق انحصار کارهای عامالمنفعه و بهرهبرداری از جنگلها و گمرکات ایران رو به مدت هفتاد سال خرید!
این قرارداد پیشنهاد میرزا حسینخان سپهسالار بود. تصور میرزا حسنخان این بود که میایم اداره کل کشور میدیم دست انگلیسیها و سه تا اتفاق خوب میفته. اول این که به واسطه کمک دولت انگلیس مملکت ترقی میکنه. دوم این که یه پول کلانی دست دولت میاد. سوم این که اگر یه انگلیسی مملکت رو دربست اجاره کرده باشه، دولت انگلیس از نظر نظامی به ایران کمک میکنه. اما در عمل دولت انگلیس چنین کاری نکرد.
بعدها معلوم شد که برای امضای این قرارداد میرزا حسینخان سپهسالار ۵۰ هزار لیره، میرزا ملکمخان ۲۰ هزار لیره و معینالملک ۲۰ هزار لیره رشوه گرفته بودن.
این قرارداد نه فقط صدای داخلیها بلکه حتی صدای لُرد کِرِزِن انگلیسی رو هم درآورد و گفت این مفتضحانهترین قرارداد تاریخه. به باور کرزن، اگر ایران مستعمره بریتانیا میشد هم این همه ذلیل و بدبخت نمیشد. دولت انگلیس به هیچ وجه حاضر نشد از رویتر حمایت کنه، روحانیون هم به شدت با این قرارداد مخالفت کردن و نتیجه این شد که امتیاز لغو شد. البته عمده مخالفت روحانیون اقتصادی نبود. اونها بیشتر به یهودی بودن رویتر اعتراض داشتن.
این اتفاق، یعنی قرارداد رویتر، یکی از بدترین خیانتهایی بود که در حق تاریخ ایران رخ داد. نه به خاطر مفاد خود قرارداد و درصدهاش. برای این که ریشه غربستیزی در ایران که هنوز هم داریم چوبش رو میخوریم از اینجا شروع شد. از اینجا بود که هرکسی اومد گفت سرمایهگذاری خارجی، بهش گفتن غربزده و وطنفروش. گفتن حتما رشوه گرفتی. در واقع این که اولین تجربه یک ملتِ واقعا خام و بیتجربه این قدر تلخ و منفی بود، باعث شد تا سالها بعد کسی نیاد بگه که آقاجان، اصل جذب سرمایهگذار خارجی، تاسیس شرکتهای مشترک و استفاده از دانش غرب بد نیست، مفاد این قرارداد بد بوده. نه. هنوز که هنوز وقتی یکی بره توی مجلس بگه میخوایم در نوسازی تاکسیرانی از تویوتا کمک بگیریم، بگم آهان! مثل قرارداد رویتر! وطنفروش بدبخت!
برگردیم به داستانمون. وقتی خبر قرارداد رویتر به گوش فرانسویها میرسه، پیش خودشون فکر میکنن که حتما توی ایران یه خبرهایی هست. یه تیم تحقیقاتی میفرستن ایران. اونها هم یه گزارش تهیه میکنن که بله، در نواحی غرب ایران و اطراف قصرشیرین نفت هست. درواقع اونها سه چشمه نفت رو شوشتر، قصرشیرین و اطراف بوشهر پیدا کرده بودن که مردم ازشون نفت بر میداشتن میمالیدن روی پوست شتر که انگلهای شتر رو از بین ببرن، یا باهاش سقف خونه رو آببندی میکردن. یا روی جوشهای چرکی نفت میمالیدن. خیلی نفت برای مردم چیز عجیب غریبی نبود. یه جور لجن بدبو بود که کنه و شپش رو فرار میداد. مقدار این نفت هم خیلی کمتر از اونی بود که بشه باهاش یه نیروی دریایی رو تغذیه کرد. اما به هر حال نشونهای بود که شاید ایران هم مثل باکو نفت داشته باشه.
این گزارش فرانسوی مثل بمب توی اروپا صدا میکنه و گروه گروه آدم میان ایران به دنبال نفت. از قشم گرفته تا بوشهر و کرمانشاه رو وجب وجب میگردن دنبال نفت. در همون زمان آنتوان کتابچی خان ارمنی که رئیس گمرک ایران بود بلند شد رفت پاریس، یه تاجر انگلیسی به اسم ویلیام ناکس دارسی رو پیدا کرد و گفت پا شو بیا ایران، من کمکت میکنم نفت پیدا کنی، قراردادش رو هم برات میگیرم، یه پولی هم بده من. میگن کتابچیخان کلی هم رشوه داد به این و اون که بالاخره این قرارداد جوش بخوره.
در 7 خرداد 1280 شمسی، در کاخ صاحبقرانیه قرارداد دارسی امضا شد. 20 هزار پوند پول نقد، 20 هزار پوند از سهام شرکت دارسی و 16 درصد از سود سالیانه شرکت نصیب دربار شد. برخلاف رویتر، دارسی به شدت مورد حمایت دولت بریتانیا قرار گرفت. قبلا گفتیم دیگه، ناوگان دریایی بریتانیا سوختش رو از زغالسنگ به نفت تغییر داده بود و قرارداد دارسی، به شدت به نفع دولت انگیس بود. از یک طرف، مالیاتی که دولت انگلیس از دارسی میگرفت از سود دربار ایران بیشتر میشد. از طرف دیگه اگر نفت پیدا نشد که هیچی، دولت ضرری نکرده. اما اگر نفت پیدا شد، به دریایی عظیم از انرژی میرسیم که نیروی دریایی رو تقویت میکنه. یاد اون جمله افتادم که چرچیل میگفت که توی جنگ جهانی، کشتیهای ما بر دریای نفت ایران پیش رفتن تا به ساحل پیروزی رسیدن. یعنی بدون قرارداد دارسی ممکن بود حتی مسیر جنگ جهانی به طور کامل عوض بشه.
اینجا یک پرانتز باز کنم. توی تموم کتابهای تاریخ، توی تموم برنامههای تلویزیونی، توی هر پادکست و کتابی که بگردید، خلاصه هر جا که در مورد نفت حرف زدن، میگن قرارداد ننگین دارسی. اجازه بدید ما این یک بار رو با نظر اکثریت موافق نباشیم. درسته که در مفاد قرارداد دارسی مشکلاتی وجود داشت. درسته که بهترین قرارداد ممکن نبود. اما قرارداد دارسی بهترین الگوی قراردادی ممکن رو داشت و با اندکی اصلاح میتونست تبدیل بشه به بهترین قراردادی که در طول تاریخ ایرانیها بستن. چطور؟
اولین ایرادی که به قرارداد دارسی میگیرن اینه که ثروت ملی رو به حراج گذاشته بود؟ کدوم ثروت ملی؟ مگر در اون زمان کسی خبر داشت که سهم ایران از منابع نفتی جهان چقدره؟ قرارداد دارسی یه ریسک بسیار بزرگ بود برای دارسی. که اتفاقا تا مرز ورشکستگی کامل هم رفت. در زمان عقد قرارداد این طوری نبود که بگیم این ثروت عظیم ملی رو داریم تقدیم میکنیم. نفتی پیدا نشده بود.
دوم این که نفت در اون زمان کلا 5 درصد از سبد انرژی جهان بود. یعنی هنوز توی دنیا منبع اونقدر مهمی نبود. شاید اهمیت نفت توی کشور کمتر از این بود که الان بگیم فلانجا لیتیوم کشف شده. یا یه معدن نقره جدید توی خراسان پیدا شده. خیلی کمتر. نفت نه خودش خیلی قیمتی بود. نه توی مناسبات انرژی اونقدری مهم بود.
سوم، مگه دولت قاجار سرمایه لازم برای اکتشاف و بهرهبرداری از میدانهای نفتی رو در اختیار داشت؟ دولت برای یه مسافرت معمولی نیاز داشت از خارج وام بگیره. چطوری میخواست سرمایه لازم برای اکتشاف رو تامین کنه؟ و حتی اگر هم این پول رو داشت، باز هم الگوی سرمایهگذاری خصوصی و سرمایهگذاری خارجی، نتیجه بهتری پیدا میکرد تا سرمایهگذاری حکومتی.
چهارم، یک نفر در ایران اون زمان نبود که زمینشناسی و پتروشیمی سرش بشه. کسی نبود که بیاد یه شرکت بزنه و بره دنبال استخراج نفت، سالهای سال از جیب پول خرج کنه که آیا به نفت برسه یا نه.
بهترین کاری که میشد انجام داد، همین بود که یه سرمایهگذار خارجی بیاد دانش فنی رو هم بیاره، این منبع رو کشف کنه و به بهرهبرداری برسونه.
اما چرا مدل دارسی بهترین بود؟ دولت، نه فقط دولت قاجار، به طور کلی دولتها، سه الگوی قراردادی دارن. یکی این که بیایم به یه آدم این کاره مثل دارسی بگیم تو بیا اینجا، بسم الله، نصف نصف، ما پول میذاریم تو هم بگذار، ما کار میکنیم تو هم بکن، یه شرکت مشترک تاسیس کنیم. این گزینه پیش پای قاجار نبود. نه پولش رو داشتیم و نه دانشش رو. شاید بگید آورده ما همون نفت بود. تاکید میکنم، یادتون نره، هنوز نفتی در کار نبود که بشه آورده. نفت یه احتمال بود، حتی شاید یک رویا. یه دارایی ملموس و مشهود نبود. پس عملا امکان مشارکت وجود نداشت.
راه دوم این بود که بگیم بیا، این دستمزد رو بگیر، نفت رو پیدا کن. برو. که ما پولی نداشتیم که بخوایم به کسی دستمزد بدیم. و اگر نفت پیدا نمیشد چی؟
مورد سوم که ممکن بود، این بود که بگیم بیا این کار رو بکن، امتیازش به این مدت برای تو. بعدش تحویل خودمون بده و برو. ریسک این قرارداد به طرف خارجی منتقل میشد و بعد از پایان دوره هم ما مالک و صاحب مطلق منابع میشدیم. مدل قرارداد دارسی همین بود. سرمایهگذاری مستقیم خارجی در ازای امتیاز بهرهبرداری به مدتی محدود. درسته که مفادش در بهترین حالت ممکن نبود. درسته که با کلی فساد و رشوه و رانت همراه شد. اما اصل مدل قرارداد دارسی اتفاقا خیلی هم خوب بود.
بله، این قرارداد به هر ترتیبی که بود بسته شد و یه تیم به رهبری زمینشناس مشهور انگلیسی، جورج رینولدز George Reynolds اومدن ایران. میگفتن رینولدز نفت رو بو میکشه. در بسیاری از مناطق دنیا مثل اندونزی، تونسته بود نفت پیدا کنه. پا شدن اومدن و کار جستجو شروع شد. دو سال توی ایران کار کردن و 500 هزار پوند خرج کردن و هیچی پیدا نکردن. دارسی دلسرد شد و میخواست جمع کنه از ایران بره. اما یه شرکت نفت انگلیسی به خاطر اعتبار رینولدز میاد و 100 هزار پوند به دارسی پول میده که جستجو رو ادامه بده. با این پول جستجوها ادامه پیدا کرد. البته کمجون و بیرمقتر از گذشته. تا سال 1907 که هنوز هیچ نتیجهای نگرفته بودن. در این سال رینولدز پیشنهاد کرد کلا منطقه جستجو رو عوض کنن و برن سراغ مسجدسلیمان. دو سال دیگه رو هم توی مسجد سلیمان تلف کردن. دارسی ورشکسته شده بود. همه خسته و ناامید بودن. کارگرهای محلی که تقریبا همهشون بختیاری بودن، به خاطر این که حقوق نگرفته بودن در آستانه یک شورش قرار داشتن. به تمام مشکلات مالی، گرمای شدید خوزستان رو هم اضافه کنید. دارسی به خط پایان رسیده بود. عمرش، پولش، اعتبارش و زندگیش رو از دست داده بود. از طرف دیگه نفت باکو به شدت به سود نشسته بود. باکو داشت نصف نیاز جهان به نفت رو تامین میکرد. در باکو در بی بی هیبت در عمق 21 متری به نفت رسیده بودن. در ایران 300 متر رفته بودن پایین و خبری از نفت نبود. دارسی نامه شکست پروژه و اعلام پایان کار جستجو برای نفت در ایران رو آماده کرد.
اما در 26 می 1908 در عمق 360 متری زمین، مته حفاری رینولدز یک لایه بزرگ سنگی رو شکافت و نفت با فشاری شدید بالا زد.
در همون سالها اما استبداد در ایران دوباره جون گرفت. در سال 1285 محمدعلیشاه به سلطنت رسید. مجلس ملی رو به توپ بست و سران مشروطه رو به چوبه دار سپرد. اما مشروطه خواهان به رهبری سردار اسعد بختیاری موفق شدن تهران رو فتح کنن، شاه به روسیه فرار کرد و پسرش احمدشاه به سلطنت رسید و دوران استبداد صغیر پایان گرفت.
در اون دووران ایران درگیر جنگ قدرت بود. احمدشاه جوان اقتدار لازم برای یکپارچه کردن کشور رو نداشت. انگلیسیها هم که به دریای نفت رسیده بودن، اومدن توسط شرکت بیپی با همکاری شیخ خزعل حاکم خرمشهر یه پالایشگاه نفت زدن توی آبادان و اون منطقه به یکی از قطبهای مهم نفتی جهان تبدیل شد. درواقع بین هفت قطب نفتی جهان در اون زمان، ایران اولین و مهمترین قطب نفتی جهان شد. همون درآمد ناچیز قرارداد دارسی به ایران تعلق پیدا میکرد. چرچیل میره سراغ پارلمان و به هر ترتیبی بود مجلس رو قانع میکنه که دولت بریتانیا 51 درصد از سهام بیپی رو بخره. به این ترتیب نفت ایران عملا در اختیار دولت بریتانیا قرار گرفت. اوضاع برای بریتانیا داشت خیلی خوب پیش میرفت تا این که در 28 ژوئیه 1914 جنگ جهانی اول شروع شد.
آلمان در اون زمان به این نتیجه رسید که برای دوام در دنیای مدرن به نیروی دریایی نیاز داره. در نتیجه نفت برای آلمان اهمیت زیادی پیدا کرد. از طرف دیگه میدونست که رگ اصلی قدرت نیروی دریایی بریتانیا در آبادانه. به همین دلیل با کمک عثمانی به لولههای نفتی ایران حمله کرد و خودشون هم رفتن در عراق و به نفت رسیدن. به این ترتیب عراق و بعدها کویت و عربستان با همکاری آمریکا فروشنده نفت شدن.
در سال 1918 جنگ جهانی پایان گرفت. ایران به اشغال بریتانیا درومد و آذوقه مردم ایران از کشور خارج شد. ایران دچار یک قحطی بزرگ شد.
شیخ خزعل به بریتانیا پیشنهاد کرد که خوزستان رو از ایران جدا کنه، به یک کشور مستقل و مستعمره بریتانیا تبدیل کنه، شیخ خزعل هم بشه حاکم این کشور جدید به مرکزیت خرمشهر یا مُحَمَّره. یعنی خوزستان بشه یه چیزی مثل کویت و امارات و قطر و بحرین.
در این زمان رضاخان به صورت غیررسمی ادعای حکومت کرده بود. به شیخ خزعل نامه مینویسه و میگه که بیا بدهی خودت رو با دولت صاف کن. شیخ خزعل هم خیلی تند جواب رضاخان رو میده و میگه اصلا تو رو به رسمیت نمیشناسم. شیخ با آیتالله مدرس و قوامالدوله نامهنگاری میکنه و میگه قدرت گرفتن رضاخان خلاف مشروطیت و قانون اساسیه.
دولت بریتانیا هم طبیعتا پشت شیخ دراومد. با همکاری هم یه گزارش تهیه کردن و گفتن آسیب وارده به لولهها و تاسیسات نفتی تقصیر دولت مرکزیه و اگر شما الان قدرت داری، باشه، مشکلی نیست، بدهیت رو به شرکت نفت پرداخت کن. یعنی نه تنها پولی به رضاخان ندادن، یه پولی هم خواستن.
رضاخان اسب و زین کرد و راه افتاد به سمت خرمشهر و رفت توی خونه شیخ ساکن شد. همین قدر قلدر. شیخ هم که دید اوضاع خیلی خرابه به غلطکردم افتاد. شیخ خزعل با رضاخان به توافق میرسه که تابع دستور رضاخان باشه در عوض سلامت خانوادهش و مالکیتش بر داراییهاش تضمین بشه. بعد از رفتن رضاخان شیخ اموالش رو میده به بچههاش و بار سفر میبنده که بره عراق یا انگلیس. رضاخان هم میگه داداش کجا؟ یه امان نامه بهش میده و میگه بیا تهران کارت دارم. شیخ میره و تهران به نماینده رضاخان پیشنهاد میده که نوه دختریش رو بده به محمدرضا، پسر بزرگ رضاخان. محمدرضا در اون زمان 5 سالش بود. ازدواج توی 5 سالگی برای عربها عادی بود ولی نماینده رضاخان به شدت شیخ رو مسخره میکنه و میگه بجای این که دخترات رو بذل و بخشش کنی، یه پیام تسلیم بده ببرم بدم به رضاخان. رضاخان شیخ خزعل رو میبخشه و حتی شیخ به عنوان نماینده مردم خرمشهر عضو مجلس موسسان اول میشه . بعد از انتقال قدرت، به دستور رضاخان، شیخ خزعل در تهران به قتل میرسه.
بریتانیا میبینه که ای داد بیداد. داره قدرت از دست میره. از رضاخان دعوت میکنن که بیاد خوزستان و یک سری هم به شرکت نفت بزنه. کلی هم مقدمات و تشریفات آماده میکنن برای دستبوسی. رضاخان دعوت شرکت نفت رو قبول نمیکنه و میگه مردم خوزستان بیکار هستن، شما رفتید 5 هزار کارگر از هند آوردید. که چی بشه؟ باید همه کارگرهای شما ایرانی باشن و خونه و زندگی مرفه داشته باشن و خلاصه کلی سنگ میندازه جلوی پای شرکت نفت. عبدلحسین تیمورتاش، نخست وزیر رضاخان، پیشنهاد میکنه که دولت بیاد امتیاز دارسی رو به طور کامل لغو کنه و دست بریتانیا رو از ایران کوتاه کنه. بهونه تیمورتاش این بود که چون این شرکت در بریتانیا ثبت شده، حتی سهم سود ایران هم اول باید مالیاتش رو به دولت بریتانیا بده و بعد به پولش برسه. در سال 1932 سهم دولت ایران از درامد نفتی 336 هزار لیره بود، مالیاتی که بریتانیا گرفته بود یک میلیون لیره. همین دو تا عدد باعث شد رضاخان از کوره در بره و قرارداد رو یک جانبه فسخ کنه. در اون زمان ایران درگیر یک مذاکره طولانی با بریتانیا بود. خواسته ایران چی بود؟ یک مشارکت 50-50 که معقول به نظر میرسید. اما انگلیس این خواسته رو قبول نمیکرد که منطقی هم بود مخالفتش. ممکن بود اصلا توی ایران نفتی پیدا نشه. حالا که پیدا شده میگید 50-50، قبلش هم حاضر بودین قرارداد مشارکت مساوی در سود و زیان ببندید؟ از طرفی سهامدارهای عادی توی انگلیس اومده بودن توی بورس سهام شرکت رو خریده بودن. نمیشد بهشون بگیم که ما رفتیم نصف شرکت رو دادیم به ایران و اومدیم. بازارهای مالی انگلستان زمین میخورد. القصه، مناقشه و مذاکره ادامه داشت. بعد از دو سال که به نتیجه نرسیده بودن، یه روز رضاخان شخصا میره توی جلسه مذاکره، کاغذها رو از دست مذاکره کنندهها میگیره و میندازه توی آتیش و میگه قرارداد لغوه، جمع کنید برید دنبال زندگیتون.
بریتانیا اول ایران رو به حمله نظامی تهدید کرد. بعدش رفت دادگاه لاهه و از ایران شکایت کرد. دادگاه لاهه هم حکم به توقیف اموال ایران به نفع بریتانیا داد. بریتانیا اومد گفت بیا من کلیه اموالت رو بهت پس میدم، یه قرارداد جدید ببندیم (که به قرارداد 1933 مشهوره) سهم ایران رو هم چشم، افزایش میدیم. دست از این شیطنت بردار. قراردادی که منجر شد به شرکت نفت ایران و انگلیس.
در اون زمان نفت جهان به طور عمده در اختیار هفت شرکت بود که بهشون میگفت هفت خواهران. شرکت نفت ایران و انگلیس یا آنگلو پرژِن. گلف اویل آمریکا، رویال داچ شل که به هلند و بریتانیا تعلق داشت. استاندارد اویل کالیفرنیا، استاندارد اویل نیوجرسی، استاندارد اویل نیویورک و تکزاکو آمریکا. یعنی چی؟ کلا جریان نفت جهان دست آمریکا بود و انگلیس. با این تفاوت که آمریکا بیشتر به نفت خودش متکی بود و بریتانیا به مستعمراتش چشم داشت.با این وجود قدرت نفتی ایران از تموم شرکتهای دیگه بزرگتر بود.
نتیجه قرارداد 1933 این بود که برای سهم ایران یک کف تعیین شد. سهم ایران نباید از 750 هزار لیره کمتر بشه.
بعضی از موارد مهم توافق 1933 از این قرار بود که مساحت اعطا شده به بریتانیا از 480 هزار مایل مربع به 100 هزار مایل مربع کاهش یافت.
قرارداد تا پایان سال 1993 تمدید شد.
ایران یک غرامت یک میلیون پوندی از انگلستان بابت حسابهای معوقه دریافت کنه.
سود سهام از 16 درصد به 20 درصد و به ازای هر تن نفت 4 شیلینگ به ایران تعلق داشته باشه.
مالیات ایران به دولت بریتانیا کاهش پیدا کرد و قرار شد این مالیات به صورت پلکانی به ازای هر شش میلیون تن محاسبه بشه. (داخل پرانتز، باورش سخته که ایران برای فروش نفت خودش باید به بریتانیا مالیات میداد)
دولت فراوردههای نفتی رو با 25 درصد تخفیف و ملت با 10 درصد تخفیف بخرن.
کمیسر نفت ایرانی به اطلاعات مالی شرکت دسترسی کامل داشته باشه.
کارگرهای شرکت نفت باید ایرانی باشن.
و مواردی از این دست.
نکتهای که خیلیها اینجا نادیده میگیرن، تفاوت سهام عادی و سهام ممتازه. ایران در اون زمان سهام ممتاز یا مدیریتی نداشت. این طوری نبود که توی هیاتمدیره سیت داشته باشه. سهامش عادی بود و دسترسیش به اطلاعات مالی شرکت هم به اندازه یک سهامدار عادی بود. دولت بریتانیا توی هیات مدیره دو تا سیت داشت و به خاطر سهام 51 درصدی، این دو تا کاملا حق وتو داشتن. یک سیت دیگه هم تعلق داشت به همون شرکت بِرِمه که 100 هزار پوند داده بود به دارسی که تحقیقات رو ادامه بده. باقی سهام، سهام عادی و غیرمدیریتی بود که مردم توی انگلیس و دولت ایران از این نوع سهام داشتن.
اما همین موضوع باعث شد که وضع مالی حکومت و به دنبالش وضع زندگی مردم اندکی بهتر بشه.
بریتانیا که میبینه باید نیروی کار رو ایرانیزه کنه، میره سراغ ایل بختیاری و میگه بیاید استخدام شرکت نفت بشید. چرا ایل بختیاری؟ چون به این نتیجه رسیده بودن که بختیاریها قانع و کمخرج هستن و با یه پول کمی میشه ازشون کار زیاد کشید. خانهای بختیاری هم فوج فوج «عمله» میفرستادن به شرکت نفت. در اون زمان به بختیاریها به کارگرهای ساده میگفتن عمله و بیشتر هم در بنایی مشغول به کار بودن.
مشکل این بود که هوای خوزستان زیادی گرم بود. عملهها میومدن دو سه روز توی شرکت نفت کار میکردن و یه پولی میگرفتن و جمع میکردن میرفتن. بدون این که به شرکت خبر بدن که از فردا نمیان. تصور کنید که نیروی کار جدید، هیچی از کار بلد نبود که. لازم بود چند ماهی بمونه تا به درد بخور بشه. رفتن یک نیرو و جایگزینکردنش به شدت برای شرکت هزینه داشت.
شرکت اومد گفت از این به بعد حقوقها رو بجای روزانه، هر دو هفته یکبار میدم. به این شکل اولا یک دفعه پول زیادی به کارگر میرسید و مزه میداد، دوما کارگر قدرت خرید پیدا میکرد. در کنارش انگلیسیها اومدن توی اون منطقه کالاهای لوکس ریختن و کلاب زدن و مصرفگرایی رو بین کارگرهای شرکت نفت مرسوم کردن. کارگرها به قدری معتاد خرید و خوشگذرونی شده بودن که دیگه فکر رفتن از شرکت هم به سرشون نمیزد.
موضوع مهمی که در قرارداد 1933 اصلا کسی بهش فکر نکرده بود، امکان افزایش قیمت نفت بود. این که به ازای هر تن نفت ایران 4 شیلینگ بگیره، در اون زمان رقم خوبی بود. اما با افزایش قیمت جهانی نفت، به یک عدد ناچیز تبدیل شد.
در سا ل 1318 بود که جنگ جهانی دوم شروع شد و قیمت نفت به شدت بالا رفت. رضاخان بابت قرارداد نفتی از بریتانیا متنفر شده بود. از طرف دیگه خیلی با عقاید فاشیستی هیتلر حال کرده بود. پیش خودش میگفت ما برای همه لاتیم ولی جلوی هیتلر شکلاتیم. نامه مینویسه به هیتلر و کلی از ایده نژاد برتر آریایی استقبال میکنه و میگه ما و آلمانیها هر دو آریایی هستیم و وارثان آینده زمین. بیا با هم دوست باشیم. هیتلر هم حسابی روی نفت ایران حساب باز میکنه. خبر به بریتانیا میرسه و بریتانیا به ایران حمله میکنه. نیروهای شمالی هم از شمال به ایران حمله میکنن.
وقتی ایران به دست بریتانیا افتاد، یه نامه به رضاخان دادن که خیلی محترمانه بیا برو بندرعباس سوار کشتی شو و برو جزیره موریس، حکومت رو هم بده دست پسرت. رضاخان بدون هیچ مقاومتی و به دور از اون قلدربازیهای زمان پادشاهیش، سرش رو میندازه پایین و از کشور میره. در سال 1320 محمدرضا پهلوی میشه شاه ایران.
یه اتفاق مهم دیگه هم این جا میفته. قرارداد نفتی آمریکا و عربستان افشا میشه. قراردادی که انگلیس اول سعی کرده بد آمریکا رو از بستنش منع کنه. بعد گفته بود حداقل علنیش نکن. بعد که دیده بود نمیشه، خواسته بود که امضاش رو یکم عقب بندازه تا قرارداد نفتی ایران امضا بشه. قرارداد آرامکو همون چیزی بود که ایرانیها میخواستن و بهش نرسیده بودن. یه توافق 50 50. ونزوئلا هم قرارداد 50-50 بسته بود و ما نه. همون قراردادی که کیهان به خاطرش به عربستان میگفت گاو شیرده آمریکاییها.
در سال 1323 نماینده مردم قوچان، غلامحسین رحیمیان میاد یه طرح درست میکنه تحت عنوان ملی شدن صنعت نفت. این آقای رحیمیان هم چپ بود و هم به شدت تندرو. توی تموم نطقهاش همیشه درخواست اعدام خائنین و مجازات دلالها و ریختن خون مخالفین رو داشت. حالا اومده بود یه طرح نسبتا کمونیستی آماده کرده بود که بیاید بریم مشت محکمی بزنیم به دهان استکبار و نفت رو ملی کنیم. اما این طرح توی صحن علنی مطرح نشد چون یه مخالف جدی داشت. دکتر محمد مصدق. مصدق به شدت مخالف ملی شدن صنعت نفت بود. هم به لحاظ اقتصاد و هم از نظر سیاسی. مصدق به درستی گفته بود که اگر نفت رو ملی کنیم این طوری نیست که کشورهای خارجی صف بکشن برای خرید نفت که. با تموم دنیا در میفتیم و منزوی میشیم. یعنی چی؟ یعنی مصدق خبر داشت که اگر نفت ملی بشه، نه تنها پول به کشور سرازیر نمیشه، همین یه پولی هم که داره به خاطر امتیاز نفتی گیر ایران میاد، از کیسهش میره. مصدق میدونست، خیلی هم خوب میدونست که استخراج و فروش نفت کار ایرانیها نیست و همین کاچی بهتر از هیچی. برای همین چه در سال 23 چه بعدها مخالف ملی شدن صنعت نفت بود.
سال 1325 کارگرهای شرکت نفت اومدن نسبت به دستمزد کم و شرایط نامناسب کار و به خصوص تفاوت فاحش برخورد انگلیسیها با کارگرهای ایرانی و انگلیسی اعتراض کردن. دومین اعتراض در تیرماه همون سال بود. که باز هم به جایی نرسید. 22 تیرماه بود که کارگرها دست به اعتصاب عمومی زدن. یکی از خواستههای کارگرها این بود که میخواستن دستمزدشون رو روز جمعه بگیرن. با این اعتصاب، انگلستان در بصره نیروهاش رو به وضعیت آماده باش درآورد و دو تا کشتی جنگی رو هم راهی آبادان کرد. سرکوب کارگرهایی که اعتصاب کرده بودن در اون روز 50 کشته و 150 زخمی به جا گذاشت. توی خوزستان حکومت نظامی برقرار شد.
در نهایت با مذاکره دولت و قبول پرداخت دستمزد در روز جمعه، اعتصاب تموم شد. اما مجلسیها ول کن ماجرا نبودن و موضوع اعتصاب کارگرها و برخورد انگلیسیها رو بهونه قراردادن تا دوباره صحبت از ملی شدن صنعت نفت توی مجلس بالا بگیره.
در سال 1328 بود که رزمآرا نخستوزیر ایران شد. رزمآرا از مخالفین سرسخت ملی شدن نفت بود. قرار بود نماینده انگلیسیها به اسم نِویل گَس مدیرعامل بی پی و نماینده ایران، گلشاییان که وزیر دارایی بود، بنشینن و یه توافق جدید درست کنن که هر دو طرف رو راضی کنه و ماجرا ختم به خیر بشه. نتیجه قراردادی بود که به اسم گس-گلشاییان معروف شد. طبق این قرارداد با تعدیل سهم ایران، عملا یه توافق 40-60 به دست میومد. مجلس قرارداد گس گلشاییان رو رد کرد. نظر مجلس این بود که آخه چه کاریه ما بیایم 60 درصد بدیم به دولت خارجی. وقتی میتونیم خودمون نفت رو استخراج کنیم و بفروشیم و 100% برداریم. رزمآرا میره توی مجلس و از کوره در میره و میگه آخه ایرانی که نمیتونه یه آفتابه درست کنه و بفروشه، چطوری میخواد صنعت نفت رو اداره کنه؟ این حرف به خیلیها بر میخوره. از جمله به کاشانی و نواب صفوی. خلیل الله طهماسبی از اعضای فدائیان اسلام در 16 اسفند 1329 رزمآرا رو ترور میکنه. دستگیر هم میشه. اما شمس قناتآبادی میاد توی مجلس و طهماسبی رو قهرمان ملی معرفی میکنه و یه ماده واحده رو به تصویب مجلس میرسونه که «چون خیانت رزمآرا بر ملت ایران ثابت گردیده، هرگاه قاتل او استاد طهماسبی باشد به موجب این قانون مورد عفو قرارگرفته و آزاد میشود.» نکته بسیار جالب در مورد ترور رزمآرا اینه که وقتی طهماسبی بهش شلیک میکنه، با این که کلی محافظ و آدم مسلح اونجا است، یه دمپایی هم سمت طهماسبی پرت نمیکنن، یه پسرجون نکن کار بدیه هم بهش نمیگن. خیلی شیک تموم تیرهاش رو میزنه و میره روی چهارپایه وامیسته سخنرانی میکنه و دستگیر و بعد هم آزاد میشه. اعدام شدن طهماسبی بعدها به خاطر ترور ناموفق حسین علا است نه برای ترور رزمآرا. به همین دلیل بود که خیلیها باور دارن که همه به غیر از خود رزمآرا کاملا در جریان برنامه بودن. حتی بعضیها گفتن که کالیبر تیری که به رزمآرا خورده بزرگتر از سلاح کمری طهماسبیه و ارتش به دستور شاه رزمآرا رو زده.
فرداش توی مجلس میان میگن ملی شدن صنعت نفت.
طرفدارهای آیت الله کاشانی جمع میشدن شعار میدادن که صنعت نفت ملی، حق مسلم ما است. شوخی نمیکنم. واقعا شعارشون همین بود. شلوغ کاری میکردن و مخالفین رو به مگر تهدید میکردن و گفتن هر کس دیگه که مانع ملی شدن نفت باشه رو به جهنم میفرستیم، بره پیش رزمآرا.
مصدقی که خودش مخالف ملی شدن بود، هم از ترس جونش و هم به خاطر این که میدید تنور داغه و فرصت خوبیه برای پوپولیسم، میاد و همصدا میشه با نهضت و حتی مدعی میشه که طرح اصلی رو که رحیمیان داده بود، من و فاطمی داده بودیم و از اول نظرمون روی همین ملی شدن بود.
ممکنه بگید مصدق خودش مخالف بود، اما به خاطر اراده مردم و خواست مردم این کار رو کرد. این که شما باور داشته باشی یه کار ی غلطه اما به خاطر خواست مردم انجامش بدی، اسمش پوپولیسمه. به خصوص که نفت، هرگز ملی نشد. دولتی شد. اداره امورش، فروشش، کارش، بارش، سودش، همه چیزش افتاد دست دولت.
بهنام سعادت ملت ایران و بهمنظور کمک به تأمین صلح جهانی، امضاکنندگان ذیل پیشنهاد مینماییم که صنعت نفت ایران در تمام مناطق کشور بدون استثناء ملی اعلام شود یعنی تمام عملیات اکتشاف، استخراج و بهرهبرداری در دست دولت قرارگیرد.
در اوایل 1330 اوراق قرضه نفت ملی منتشر میشه و کاشانی فتوا میده که واجبه که بیاید و اوراق قرضه بخرید. ملت هم میریزن و هر کس در هر حدی که توان داره اوراق میخره. توی مدارس بحث میشد که بابای تو چقدر خریده؟ چرا بابای فلانی نخریده. زشت بود اگر کسی اوراق قرضه نمیخرید.
هیات مدیره جدید شرکت نفت میدونستن که این کاره نیستن. رفتن به انگلیسیها گفتن ما وظیفه قطع ید انگلستان از شرکت نفت رو برعهده داریم. اما یه خواهش کوچیکی هم داریم، اگر میشه از ایران نرین، بمونید به کار ادامه بدین. طبیعتا هیچ کس این پیشنهاد رو قبول نکرد. رفتن توی روزنامههای انگلیسی آگهی استخدام دادن. دولت انگلیس اعلام کرد هر کسی بره شرکت نفت، تابعیتش ازش گرفته میشه. رفتن سراغ اریک دریک که بیا مدیرعامل شرکت باش، ولی زیر نظر ما. قبول نکرد. رفتن سراغ معاونش که تو بشو مدیرعامل. اون هم قبول نکرد. مهندس بازرگان شد مدیرعامل شرکت نفت. پرچم ایران رو هم زدن بالای پالایشگاه آبادان.
همه مردم هم خوشحال میشن که به به. استعمار تموم شد و حالا میتونیم ثروتمندترین کشور دنیا بشیم.
درخواست ایران این وسط جالب بود. که اقلا بیا حقوق عقبمونده کارگرها رو بده بعد برو. درخواستی که طبیعتا اجرا نمیشه. نیروهای نظامیش رو به خلیج فارس میاره و ایران رو تهدید میکنه. از همه مهمتر، در سال 1330 اولین تحریم نفتی علیه ایران به تصویب میرسه. از یک طرف دولتهای غربی از این تحریمها استقبال میکنن، از طرف دیگه عراق و کویت و عربستان هم از این تحریم حمایت کردن. چون این تحریم باعث افزایش قیمت نفت و سود این کشورها میشد. فروش نفت ایران از سالی 242 میلیون بشکه به 10 میلیون بشکه کاهش پیدا کرد. تحریم برای اولین بار در تاریخ، کمر ملت ایران رو شکست. اوضاع اقتصادی به شدت خراب شد. نفت ظاهرا ملی شده بود. تندروها به خواسته خودشون رسیده بودن. اما این نفت ملی وارد سفرههای مردم نشد که هیچ، همون نون بخور نمیری که داشتن رو هم ازشون گرفت.
دولت انگلیس اومد پیشنهاد کرد که بیاید و به تفاوق برگردید. مجلس قبول نکرد. پیشنهاد بعدی، پیشنهاد استوکس بود. پیشنهاد شد که همه داراییها مال خود ایران باشه، اما یه سازمان خرید تشکیل بشه که صادرات و فروش نفت رو برعهده بگیره. یه سازمان عامل هم باشه که کارش کشف و استخراج و فروش نفته، هزینه ش رو ولی سازمان خرید بپردازه. در مقابل این دست و دلبازی خواستههایی هم داشتن. مثل تخفیف 50 درصدی خرید نفت برای انگلیس. این پیشنهاد هم به خاطر مغایرت با قانون ملی شدن نفت رد شد.
پیشنهاد بعدی با وساطت بانک جهانی مطرح شد. قرار بود نفت ایران بشکه ای یک دلار و 75 سنت فروخته بشه، 80 سنت هزینه ازش کسر بشه، 58 سنت بشه سهم انگلیس، 37 سنت سهم ایران. مصدق این پیشنهاد رو قبول کرد. توافق اعلام شد و قرار شد کار شروع بشه. اما یک دفعه طرف ایرانی اعلام کرد که تمام نیروها باید ایرانی باشن و نمیشه متخصصهای قبلی انگلیسی برگردن سر کارشون. نماینده شرکت هم باید ایرانی باشه. توافق به هم خورد.
پیشنهاد بعدی رو رئیسجمهور اتمی آمریکا، یعنی ترومن با همکاری چرچیل دادن. توی این پیشنهاد دولت ایران باید به انگلیس غرامت میداد، اما محل غرامت از کمک بلاعوض 10 میلیون دلاریای بود که دولت آمریکا به ایران میداد.
اما مصدق نه تنها اون 10 میلیون دلار رو میخواست، درخواست 29 میلیون پوند اضافه هم داشت و میگفت باید انگلستان زیانهای وارده به ایران به واسطه فعالیتهای نفتی رو هم محاسبه و پرداخت کنه. نتیجه این شد که روابط انگلیس و ایران قطع شد.
پیشنهاد بعدی از سوی آیزنهاور و چرچیل به دست مصدق رسید. این پیشنهاد به ایران آزادی میداد که نفتش رو در بازار جهانی بفروشه و ملی شدن صنعت نفت رو هم میپذیرفت، اما همچنان درخواست غرامت انگلیس از ایران سر جاش بود. درخواست انگلیس این بود که به مدت 60 سال، 25 درصد عایدات ناخالص فروش نفت، سهم انگلیس بشه. مصدق پیشنهاد رو قبول کرد اما گفت بیاید بجای 25 درصد به مدت شصت سال، یه رقم عادلانه و قابل پرداخت به عنوان خسارت مشخص کنید، پرداخت بشه، صلوات بفرستیم بره. که طبیعتا انگلیس قبول نکرد.
پیشنهاد بعدی رو مصدق داد. گفت آقا عین ونزوئلا، بیاید یه توافق 50-50 بکنیم تموم شه بره. آمریکا نظرش مثبت بود روی این پیشنهاد. اما انگلیس یه نقشه بهتر داشت. نقشهای که در 28 مرداد اجرا شد.
در 28 مرداد 1332، چه اسمش رو بگذاریم کودتا چه نه، مصدق برکنار شد. که انقدر وقایع این روز زیاده، که میتونه یه اپیزود کامل یا حتی چند جلد کتاب بشه. از ماجرای 28 مرداد رد میشیم. فقط همین که مصدق افتاد زندان و دکتر فاطمی، که پیشنهاد جمهوریت رو مطرح کرده بود، اعدام میشه.
با کنار رفتن مصدق، سرلشکر زاهدی که مسئول سرکوب و دستگیری شیخ خزعل بود، میشه نخست وزیر. وزیر دارایی مصدق، علی امینی میشه مسئول مذاکره با انگلیس و خیلی زود به یه توافق میرسن.
توافقی که قرداد امینی – پیج یا قرارداد کنسرسیوم معروفه. طبق این قرارداد نهضت ملی مورد پذیرش جامعه جهانی قرار میگیره، اما باید نفت ایران به مدت 25 سال فقط به کشورهای عضو کنسرسیوم نفتی یعنی آمریکا، انگلیس، هلند و فرانسه فروخته بشه. یعنی از سال 33 تا سال 1357.
قرارداد کنسرسیوم فقط با 5 رای مخالف در مجلس تصویب میشه. چیزی که در این قرارداد مهمه اینه که پذیرش ملی شدن صنعت نفت در این قرارداد فقط در حد حرف بود. اکتشاف و استخراج به دست شرکتهای خارجی انجام میشد ایران عملا یک حق امتیاز 50-50 دریافت میکرد.
اما با بالا گرفتن بحران اعراب و اسرائیل، دو مشکل بزرگ برای دنیا به وجود اومد. یکی افزایش قیمت نفت بود. دوم، عدم توانایی غرب در تکیه بر اعراب برای تامین نفت. همین دست بالایی که شاه پیدا کرد، باعث شد که در سال 52 در توافق بازنگری بشه. شاه خیلی از این توافق خوشحال بود. پول زیادی به ایران سرازیر شد و ایران به زعم شاه، در مسیر ثروت و توسعه قرار گرفت. اما اوضاع اونطوری که شاه دلش میخواست پیش نرفت. در سال 57 بجای کنسرسیوم، حکومت پهلوی بود که تموم شد.
در اسفند 57 ایران به طور کامل قرارداد کنسرسیوم رو لغو کرد و دوباره برگشتیم به خونه اول. جایی که توش نفت ملی، مال خودمونه، به هر کسی دوست داشته باشیم میفروشیم. البته یکم دل ایران به اوپک هم گرم بود.
نتیجه این طرز تفکر چی شد؟ نفت به طور کامل دولتی شده بود. بیماری هلندی که از همون 52 استارتش خورده بود، وضعیت اقتصادی رو خراب کرد. بجای این که پول نفت بیاد در خدمت زیرساخت و توسعه قرار بگیره، به شکل پول نقد وارد اقتصاد شد و وضعیت رو خراب کرد. توی سیاستهای نفتی، چه در زمان رفسنجانی، چه خاتمی، چه احمدینژاد و چه روحانی، فرق خاصی به وجود نیومد. تنها تفاوت عمده در قیمت نفت بود. اما در سال 79 اومدن یه صندوقی درست کردن به اسم صندوق توسعه ملی، گفتن بیایم مثل نروژ پول نفت رو ببریم توی این صندوق و بجای هزینه کرد مستقیم، پول نفت رو خرج توسعه کنیم.
محمود احمدینژاد در سال 89 موجودی صندوق رو محرمانه کرد. اما گزارشهای متعددی از برداشت بدون مصوبه از این صندوق هست که خرج سفرهای استانی و پول پاشیهای دولت میشد. برای مثال احتمالا حدود 30 درصد از موجودی صندوق به صندوق مهر رضا برای اعطای وام ازدواج به جوانان داده شد. یا ازش برداشت کردن و میوه وارد کشور کردن. یا ازش برداشت کردن و کار خاصی نکردن، فقط برداشت کردن. در سال 1390 احمدینژاد اعلام کرد که موجودی صندوق تموم شده. پولپاشیهایی که نتیجهش تورمی بود که احتمالا به یاد میارید. اولین گزارش رسمی از صندوق ذخیره ارزی، در سال 92 و توسط روحانی اعلام شد: صندوق ذخیره ارزی، خالی است!
با خروج ترامپ از بایدن، وضعیت نفت ایران به شدت پیچیده شد. آمار رسمی از این که چقدر نفت استخراج میشه، چطور فروخته میشه و پولش چطوری میرسه به ایران در دست نیست. نه این که هیچ آماری نباشه، چیزی وجود نداره که بشه بهش اعتماد کرد. روزنامه مهر رشد چشمگیر درآمد نفتی ایران در سال گذشته حرف میزنه و دنیای اقتصاد به بررسی علل رکود صادرات نفتی در همون سال میپردازه.
با این وجود دستمون از آمار اونقدرها هم خالی نیست. یه نگاهی بندازیم به وضعیت الان نفت ایران ببینیم کجای کار هستیم.
اولین آمار مربوط به بزرگترین شرکتهای نفتی دنیا است که گفتیم ایران در صدر این فهرست قرار داشت. در حال حاضر آرامکو که قدیم شرکت نفت عربستان و آمریکا بود و در سال 1980 کل مالکیتش به عربستان رسید و اسمش شد سعودی آرامکو، در صدر این فهرست قرار داده. این شرکت سالانه 590 میلیارد دلار فروش و 156 میلیارد دلار سود میسازه. دو شرکت بزرگ بعدی چینی هستن، بعد اکزون موبیل، بعد شل، بعد توتال، بعد شِوْران، بعد بیپی، همون شریک سابق ما، بعد… ما توی این فهرست کاملا گم شدیم.
مشکل بعدی ایران، مازاد نیروی کاره. الان بیش از 200 هزار نفر در شرکت نفت مشغول به کار هستن که به گفته خود دولت، شرکت نزدیک به 140 هزار نیروی مازاد داره. البته با استاندارد جهانی بخوایم نگاه بکنیم تنها 30 هزار نیروی کار برای این میزان تولید و فروش کفایت میکنه.
موضوع بعدی برای بررسی کارآمدی تولید نفت در جهان، بحث فلرینگ هست. یعنی اون گازی که همراه با نفت خارج و سوزونده میشه. در تمام دنیا حرکت به سمت استفاده از فلرینگ و کاهش مشعلسوزیه. به خصوص از سال 2002 روند کاهش در جهان سرعت گرفته. تنها جایی که روند فلرینگ صعودیه، ایرانه. یعنی در حالی که دنیا داره به سمت کارآمدی بالاتر استخراج نفت میره، ما داریم سیستم استخراج نفت رو هر سال فرسودهتر میکنیم.
وضعیت مصرف انرژی در ایران هم وخیمه. یکی از این شاخصهها، شاخص شدت انرژیه. یعنی ما برای تولید هر دلار GDP به چه میزان انرژی نیاز داریم. در تمام دنیا، هر سال برای تولید هر دلار، انرژی کمتری مصرف میشه. این شاخص در دنیا از 0.41 در ابتدای دهه 1990 به 0.26 در سال 2020 رسیده. در ایران در همین زمان از 0.26 شروع کردیم و رسیدیم به 0.44 در سال 2020.
وضعیت ذخایر ارزی ایران رو هم که گفتیم. این اعداد دارن وضعیت نفت به اصطلاح ملی و در واقع دولتی ما رو به نمایش میگذارن. در حالی که همین نعمت در کشورهای حاشیه خلیج فارس، منجر به توسعه روزافزون این کشورها شده به شکلی که قطر و امارات و عربستان، از هواپیمایی گرفته تا فوتبال، دارن نهایت استفاده رو از نفت میبرن، وضعیت امروز ما به این شکلیه که میبینید.
2 پاسخ
درود بر هموطنان اکتوپیایی ، برای من که جسته گریخته از تاریخ و اقتشاد شنیده بود و کلی سئوال همیشه ذهنم رو در گیر کرده بود ، جواب گرفتم ، بسیار ارزشمند و عالیی برای رسیدن به ایران آرمانی ، خداوند به شما و خانواده و همکاران سلامتی و برکت فراوان عطا فر ماید .
سلام ممنونم از زحمات شما من به تازگی با صفحه شما آشنا شدم و دوست دارم که از پادکست ها استفاده کنم ولی متاسفانه خطای 502 زیاد رخ می دهد و خسته کننده شده است لطفا راهنمایی فرمایید چکار کنم. در ضمن دوره اقتصاد به زبان ساده را گرفته ام و هیچ مشکلی ندارد فقط برای پادکست مشکل دارم . ممنونم